هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.




پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۳:۳۹:۳۷ پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
آیا از این مدیر خسته شدید؟ دیگر تحمل سختی های هاگوارتز را ندارید؟ پس بشتابید و غفلت نکنید که الان وقتش هست! مدیر فرار کرده! بیایید تا با مدیر جدید ( شَما ) آینده ی بهتری برای مدرسه ی خود بسازیم!

"توپ تانک فشفشه حسن باید دست بکشه"


ویرایش شده توسط روندا فلدبری در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۸ ۶:۲۸:۳۷



پاسخ به: آواتار ويزارد
پیام زده شده در: ۱۳:۰۰:۳۶ پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
- حراج زدم به مالم. نخری از دستت رفته. مطمئن باش دیگه جنسی با این کیفیت گیرت نمیاد.

اسکورپیوس با داد و فریاد به جمعیت روبه رویش، آنها را تشویق به خرید اجناس مغازه آواتار ویزارد خود میکرد تا بتواند پولی به جیب بزند و گالیونی به جیب بزند. جامعه جادوگران به دلیل مشکلات اقتصادی قدرت اقتصادی خود را از دست داده بودند و بازار اقتصاد هم کساد شده و درآمد اسکورپیوس هم کاهش پیدا کرده بود. اسکورپیوس استاد مسائل اقتصادی بود و سعی کرده بود با روش اقتصادی تسترال بیار گالیون درو کن به سوددهی برسد.

- آقای مالفوی میتونید واسه ما یه آواتار درست کنید؟

اسکورپیوس در تفکر بود که با صدای دخترانی به خود آمد. یکی از دختران گریفیندوری مرگخوار که او می‌شناخت و دیگری یک هافلپافی. اسکورپیوس با نگاه وضع و تیپ آنها فهمید که وقت تیغ زدن مشتری هایش است و مرلین را شکر امروز دیگری روز کسادی برایش نیست.

- بیاین این دوتا فرم رو پر کنید. نگاهی هم به هزینه داشته باشین ما اینجا اهل تخفیف نیستیم و هزینه رو نقد میگیریم. اعتراضی هم در کار نیست و طبق مصوبه وزرات بهداشت جادوگران آواتار رو پس نمی‌ گریم.


دختران برگه را از اسکورپیوس گرفتند و مشغول پر کردن آن شدند و و پس از چندین برگه ها رو به او پس دادند و با خوشحالی و پرداخت هزینه گزاف از مغازه خارج شدند تا در وقت معین به دنبال سفارشاتشان بیاید.




***


آواتار هانا: اولی - دومی

آواتار تلما: اولی - دومی

نکته: اگه در حجم هر کدوم از عکس ها برای آپلود کردن در پروفایل تون مشکل داشتید یه جغد به من بفرستید.


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۷ ۱۴:۳۱:۲۱

دلت آواتار میخواد؟ یه سر به این پست بزن و آواتار خودت رو سفارش بده.


نقشه غارتگر
پیام زده شده در: ۱۲:۴۸:۲۴ پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
در این تاپیک هر آن چه که لازم است تا در مورد انجمن سرسرای چهارگانه بدانید قرار می‌گیرد و در واقع تاپیک راهنمای این انجمن است.

لطفا به پست‌های بعدی مراجعه کنید.



پاسخ به: نظرسنجی ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱:۲۶:۱۳ پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
سلام و درود.
امیدوارم حال همگی خوب باشه.
من همیشه تلاشم این هستش که تا جای ممکن با توجه به امکانات موجود، فعالیتم رو انجام بدم و اگر در توانم باشه، کاری کنم که به خودم و اطرفیانم خوش بگذره. مدت‌هاست چنین روندی رو پی گرفتم و حالا می‌فهمم که چقدر خوبه اینطوری بودن. اینکه آدم تا میتونه دنبال ایجاد حاشیه نباشه و تا میتونه باعث ایجاد بحث و اخلال در کارها نشه. حالا این‌هارو چرا گفتم؟

اول تشکر می‌کنم از مدیران ایفای نقش که چنین چیزهایی رو به اشتراک و رای میزارن. واقعا کار بزرگ و ارزشمندیه. و اگر اجازه باشه نظر خودمو در مورد این مسئله که به نظرسنجی گذاشته شده و موارد مشابهش میگم:
کسی که عضو سایت میشه با توجه به فضا و جو حاکم و علاقه خودش، یک روندی رو توی سایت طی میکنه. آروم آروم با افراد دیگه آشنا میشه، با بعضی‌ها رابطه صمیمی تری پیدا میکنه، یکسری تاپیک ها و انجمن‌ها براش جذاب‌تر میشن و ترجیح میده در جاهایی که علاقه داره فعالیت بیشتری بکنه. پس خودش تصمیم میگیره که کجا براش جذاب‌تر، راحت‌تر و بهتره. به طور مثال اگر تاپیک دوئل فلان انجمن قوی‌تر عمل میکنه، دلیلش اینه که تونسته خودش رو بیشتر و بهتر در بین اعضا جا بندازه و جوری عمل کنه که اعضا به داورانش و نحوه برگزاری دوئل‌هاش اعتماد و حس خوب داشته باشند.

همه اینه‌هارو گفتم که به این نقطه برسم که اگر چندین گزینه برای کاربر وجود داشته باشه، خودش با توجه به خواسته و نیاز فعلیش انتخاب میکنه که کجا برای دوئل براش بهتره.

اما وقتی تنها یک تاپیک دوئل فراجبهه‌ای وجود داشته باشه، من اینطور احساس میکنم که به مرور این انحصار، فضای رقابت رو از بین می‌بره. رقابتی که بعضی‌ وقتها ممکنه وزنه‌ش به یک سمت بچربه، ولی بازهم رقابته، سالمه و قشنگه. از طرفی جدای از مسئله رقابت، بنظرم موضوع خلاقیت هم اینجا مطرح میشه. یعنی وقتی دوئل فقط و انحصارا در یک مکان برگزار بشه، امکان اینکه ناظران انجمن‌های مختلف بتونن تاپیک‌هاشون رو به روش‌های مختلف خلاقانه کنند و براش تلاش کنند، گرفته میشه.

و از اونجایی که این صحبت ها فرای شخصیت ایفای نقشی من هست، شخصا برای تاپیک دوئل انجمن ارتش تاریکی خیلی ارزش و احترام قائلم و بنظرم یکی از گنجینه های ارزشمند سایت هستش. شاید اگر از اول این فضا بود که فقط یک تاپیک دوئل فراجبهه‌ای وجود داشت، هیچ وقت شاهد چنین تاپیک ارزشمند و خوبی نبودیم.

ببخشید، صحبت رو کوتاه میکنم دیگه.
صرفا آنچه در ذهن و دل داشتم رو گفتم.

مخلصم.
سیریوس.


تصویر کوچک شده

We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on...that's who we really are



پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱:۱۲:۱۰ پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
لرد سیاه نگاهی به دور و بر انداخت تا شاید یکی از مرگخوار ها برای جواب دادن پیش قدم شود. اما خبری نبود!
-همه چیزو ما باید یادتون بدیم؟ پس ما برای چی به شما حقوق میدیم؟
-اما ارباب شما که به ما حقوق نمیدین.
-ساکت! همین که سایه ما بالا سرتونه خودش حقوقه. کافی نیست؟ ما براتون کافی نیستیم؟ میخواید به ما احساس ناکافی بودن بدید؟

مروپ که از این وضع ناراضی بود جلو آمد.
-کی به عزیز مامان احساس ناکافی بودن داده که برم با همین ریشه هویج دارش بزنم؟

گابریل هنوز در شوق باز شدن دروازه های جهنم بود و متوجه نبود الان وقت فعال شدن سلول های ریونی اش نیست.
- البته در واقع هویج خودش ریشه است. ریشه نداره.

لرد سیاه که منتظر این فرصت بود گفت:
-مرگخوار هامون همه جا باهوشن ولی به پیدا کردن راه جهنم که میرسه به جای راه حل دادن، به ما احساس ناکافی بودن میدن.

و بعد در حالی که چوبدستی اش را به سمت گابریل گرفته بود با نگاه تهدید آمیزی ادامه داد:
-تو!

گابریل نگاهی به دور و بر انداخت و دید بقیه مرگخوار ها برای "تو" نبودن به اندازه شعاع کره زمین دور و برش را خالی کردند.
-ارباب، من؟
-بله خود تو! حالا که برای ما باهوش بازی در میاری و روی حرف مادرمون هم حرف میزنی پس راه جهنم رو سریع بگرد پیدا کن برامون. منتظریم!


ویرایش شده توسط دلفی در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۷ ۱:۱۵:۴۶

تصویر کوچک شده



پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۰:۴۸:۵۱ پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
صحنه‌هایی که جعفر پیش روی چشماش می‌دید بسیار خشن بود. البته شاید نه در دنیای انسان‌ها، ولی قطعا در دنیای اشیاء بعنوان یک قتل‌عام تاریخی ازش یاد می‌شد. چرا که گوسفند جعفر با خوش‌حالی در حال جفتک انداختن دور تا دور مغازه بود و هرچی تو راهش می‌دید به وسط مغازه پرتاب می‌کرد. و حدس بزنین چی درست وسط مغازه قرار داشت؟

گیتار الکتریکی جادویی!

در حالی که چشم‌های جعفر از شدت اعجاب‌آور بودن اون‌چه که می‌دید گشاد شده بود و پلکاش بالا می‌پرید، دود بنفش رنگی مدام جلوی مردمک چشماش ظاهر می‌شد.
- بع بع!

یکی دیگه از گوسفندای جعفر که عادت نداشت مدت طولانی ازش دور بمونه، وارد مغازه می‌شه و بع‌بع‌کنان به سوی جعفر می‌ره و شروع به کشیدن شلوار جعفر می‌کنه. جعفر ناگهان به خودش میاد و ضمن نثار کردن لبخندی مهربان به گوسفند تازه‌وارد، به آرومی به سمت گوسفند قاتل حرکت می‌کنه.

گوسفند بدون هیچ شرم و حیایی هم‌چنان داشت به قتل‌عام اشیاء ادامه می‌داد. روونا می‌دونست که آیا گوسفند اصلا متوجه هست وسایلی که پرتاب می‌کنه دارن ناپدید می‌شن یا صرفا از روی ندونستن مرتکب چنین گناه بزرگی می‌شه؟

گوسفند ناگهان برمی‌گرده و متوجه حضور جعفر می‌شه که دقیقا رو به روش قرار داره. گیتار هم درست بین این دو! گوسفند بدو بدو به سمت جعفر خیز برمی‌داره.

- نـــــه! مواظب باش!

گوسفند اما زودتر به حرکت در اومده بود و با جهش بلند سعی داشت در آغوش جعفر فرود بیاد. گوسفند پرش موفقی از روی گیتار می‌کنه، اما شانس با شال گردنی که روی گوسفند بود و در راه روی گیتار فرود میاد یار نبود و با تبدیل شدن به دود بنفشی درون گیتار کشیده می‌شه.

جعفر که آماده شده بود در غم فقدان یکی از گوسفندانش فرو بره، با دیدن گوسفندی که جون سالم به در برده بود و در آغوشش جا گرفته بود، و به جاش شالی که از بین رفته بود، دو گالیونیش بیشتر از هر زمان دیگه‌ای میفته. اون حالا می‌دونست گیتار چطور کار می‌کنه و لبخندی که شاید تا به اون روز هرگز روی لب‌های جعفر نقش نسبته بود، ظاهر می‌شه. لبخندی شیطانی!

- عَ حالو به بَد گیتار خُدُمی!



پاسخ به: نظرسنجی ایفای نقش
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳:۰۷ چهارشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
سلام.

با توجه به درخواست‌های اکثریت کاربران در مورد راه‌اندازی تاپیک دوئل، و عدم تمایل ناظرین انجمن ارتش تاریکی به انجام این کار، به بررسی گزینه‌ها برای برآورده کردن درخواست اعضا پرداختیم.
در حال حاضر دو گزینه برای راه‌اندازی تاپیک دوئل وجود داره:

حالت اول: هر انجمن یک تاپیک دوئل جداگانه و مستقل برای خودش داشته باشه و به روشی متفاوت از بقیه تاپیک‌ها اداره بشه.

حالت دوم: یک تاپیک دوئل فراجبهه‌ای در یکی از انجمن‌ها راه‌اندازی بشه با روش اداره‌ای متفاوت از تاپیک دوئل ارتش تاریکی.


نظرسنجی تا پایان روز 4 خرداد باز هست. در صورتی که ایده دیگه‌ای به ذهنتون می‌رسه لطفا در همین تاپیک مطرح کنید.

با تشکر.


Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹:۵۲ چهارشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
-مامان کلی زحمت می کشه. مامان زحمتکش صبح پا میشه میره سر چشمه آب میاره. بعد به گاوای مامان پیازچه میده بخورن تا شیراشون طعم پیازچه بگیره و خاصیت شیراشون ارتقا پیدا کنه. بعدم شیراشونو میدوشه و ازش پنیر و خامه تولید میکنه. تازه گابریل مامانم از خواب بیدار میکنه بیاد بعد دوشیدن گاوا ماچ و بغلشون کنه و بهشون بگه چقدر بابت شیرشون ازشون ممنونه. گابریل مامان میگه این موضوع باعث افزایش شاخص امید به زندگی در گاوای مامان میشه ولی مامان نمیدونه شاخص امید به زندگی گاوای مامان چه تاثیری در شیرشون داره! بعدش مامان مرغای مامانو جمع میکنه و تخم مرغاشونو میذاره بمونن...مرغای مامانو میبره آب پز میکنه و بعدم زیر آب سرد میگیره و میذاره رو میز صبحونه. گابریل مامان اعتقاد داره مامان اشتباه میکنه و باید مرغارو بذاره بمونن و تخم مرغارو برداره آبپز کنه و زیر آب سرد بگیره و بذاره رو میز صبحونه اما مامان باهاش هم عقیده نیست. گابریل مامانم مرغای آب پز شده رو بغل میکنه و براشون روحی شاد رو آرزو میکنه!

مرگ نفس عمیقی کشید و با بی حوصلگی لیستی از جیبش در آورد و اسامی مرغ های درگذشته امروز "خانم قزی تاج قرمزی مامان"، "حنایی کله کچل مامان" و "اصغر تخم نگذار و بی خاصیت مامان" را از روی آن خط زد.

-چون اهالی خانه ریدل های مامان بسیار با کلاس هستند مامان چند لیوان آب نارنج طبیعی هم سر میز میذاره چون به نظرش نارنج از پرتقال خاصیتش بیشتره. مامان بعدش کوینو میبره مدرسه و سعی می‌کنه توی راه یه دسته موی شاخ شده ش رو با روغن ماهی صاف کنه اما همیشه پروژه ش با موفقیت شکست میخوره. بعدش مامان به فکر ناهار میفته و به همسر مامان میگه که بره کشک و شلغم بگیره بیاد تا آش شلغم بار بذاره اما بعدش یادش میاد که شوهر مامان اگر از خونه در بیاد سریعا فرار میکنه و میره پیش سیسیلیاش بنابراین با وردنه میره دنبالش و دست و پا زنان از وسط راه بر می گردوندش.

یک روز بعد:


-بعدش مامان لحافی که از پشمای گوسفندای جعفر تهیه کرده رو روی عزیز مامان میکشه و آرزو میکنه که زیتون بی هسته مامان فردا بتونه هورکراکس های بیشتری رو به مجموعه ش بیفزایه.


Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged



پاسخ به: مرکز پذیرش کاندیداهای وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵:۰۶ چهارشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
سلامی بر مجلس جبرگان انقلابی زوپس که قراره ما رو تایید صلاحیت کنه و انتخابات آزادی رو با شور شوق و هیجان برگزار کنه.

مدت زمان عضویت در بخش ایفای نقش (و حتما در صورت داشتن شناسه پیشین، آن را ذکر کنید):

در واقع ما همیشه حضور داشتیم و گاه در حالت رستاخیزی و در تلپارتی بین اعضای خانواده خودمون تلپارت میشدیم و هیچکدومون از اعضای خانواده ما رو گردن نمی گرفتند. تا جایی پیش رفته که وقتی به دنیا اومدیم خانواده از خجالت واسه مون شناسنامه نگرفتن و بدون هویت موندیم.
البته بعدش واسه مون شناسنامه گرفتن و تاریخ تولد مون رو فهمیدیم.

شرح "سوابق اجرایی-خدماتی /فعالیت‌های آزاد" قبلی در وزارت سحر و جادو یا مجموعه‌های وابسته (آزکابان و موزه):

من مسئول گونی پیچ کردن مردم که به زبان امروزی میشه مامور اطلاعات بودم و ریاست این سازمان رو در دولت آه و فغان آقای لادیسلاو داشتم که سعی کردم علیه ایشون کودتایی انجام بدم که هنوز که هنوزه خودمم نمیدونم کودتا موفقیت آمیز بوده یا نه.

زمانی هم در ایستگاه کینگزکراس فعالیت داشتم و به باج گیری از تازه وارد ها مشغول بودم که راستشو هم اگه پنهان نکنم واقعا پول خوبی داشت.

الان هم در حال حاضر ناظر تالار اسلایترین هستم و اونجا رو در تصرف خودم دارم و تبدیلش کردم به بزرگترین لاتاری دنیای جادوگران و ازش کسب درآمد دارم و زندگی خویش را با نان فریبکاری میگذرانم.

شرح برنامه‌های آینده خود برای وزارت سحر و جادو و مجموعه‌های وابسته:

بنظرتون اولین کاری که باید کرد چیه؟ من بهتون پاسخ میدم. در اولین اقدام دیکتاتوری نظام پیش رو کنار می گذاریم و در حرکتی انقلابی و الگو گرفتن از طرح حکومتی جیم کیونگ جو یه دیکتاتوری نظامی بدتر جایگزین میکنیم.
به خلع نظامی موجودات غیر انسان و جادوگر می پردازیم و اونها رو در سیاهچال در صورت همکاری نکردن با دولت نظامی زندانی انفرادی میکنیم.
حکومت نظامی رو به مدت طولانی در خیابان های شهر لندن و تمامی مناطق اعلام می کنیم و با خشن ترین شکل ممکن با شورشیان و اعتراض کنندگان برخورد میکنیم و جنگی خیابانی در خیابان های لندن بر قرار می کنیم.

تمامی اموال جادوگران و غیر جادوگر رو تصرف و مصادره و به نام دولت نظامی می کنیم. حتی قراره ارتش جادوگران رو تا دندان مسلح ایجاد و ازش برای وحشت در بین جامعه جادوگران استفاده کنیم و گروه های نظامی مسلح طرفدار دولت.

شعار انتخاباتی:

با تفنگ و چوبدستی تا ایجاد جامعه آرمانی جادوگران


دلت آواتار میخواد؟ یه سر به این پست بزن و آواتار خودت رو سفارش بده.


پاسخ به: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۳:۳۰ چهارشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
صدایی با افکت های خش‌خش و قیژ و ویژ از بلندگو های سراسر روان خانه پخش شد.
- الو... یک! یک! دو! دو!...
- بــــــــــــــــــع!

و پس از آن صدای شپلق در گوشی ای آمد.

- پدر تسترال الان میفهمن ما کی‌ایم! نخند. جدی باش...
- بعبعخشید!

و پس از آن گوینده صدای خش دارشو صاف کرد و افکت های خش‌خش و قیژ و ویژ رفتن و صدایی واضح و استودیویی پخش شد. صدا که مشخص بود فرکانس هاش ویرایش و بالا پایین شده، کمی رباتی و کلفت شده و بسیار دستکاری شده تا قابل تشخیص نباشه گفت:
- شما همتون اینجا گیر افتادید. هم پشت آینه‌ای ها و هم جلوی آینه‌ای ها... پشت آینه‌ای ها میفهمن جلو آینه‌ای ها کی‌ان. اما جلو آینه‌ای ها نباید بفهمن پشت آینه‌ای ها کی‌ان...
- العان چیع شعد؟ هیعشکی کع نعفهمید!
- تو گوسفندی، نمیفهمی! اونا میفهمن...

مرگخوارا و محفلیا اصلا نفهمیده بودن کجان، صدا چی میگه و قصدش چیه. کلا تو باغ نبودن، فقط صدای گوسفند رو شنیده بودن و فهمیدن جعفر یه‌جای ماجراس! پس نگاهی سرشار از شک و تردید به جعفر انداختن. جعفر که قطرات ریز و درشت عرق به همه جای بدنش رسیده بود و نفس کشیدن براش سخت شده بود، آب دهانشو به سختی قورت داد و گفت:
- بابا من که اینجام!

بلاتریکس که هیچ نوع اعتمادی به محفلیا نداشت. به یکی از مرگخوارا گفت که به جعفر سیخونکی بزنه، تا ببینن جعفر واقعا اونجا بود، یا نه. مرگخوار سیخونکش رو زد و سرش رو البته با ترس و اضطراب به نشونه تایید بالا و پایین کرد. بلاتریکس که نه تنها به محفلیا، بلکه به هیچکس اعتماد نداشت، خودش جلو رفت تا به جعفر دست بزنه و مطمئن بشه. همینکه نزدیک جعفر رسید صدای ناشناس گفت:
- بی‌خودی به خودتون زحمت ندین! من نه سفیدم، نه سیاه! من فقط دنبال سرگرمی‌ام، یا شایدم یکم انتقام! به همین خاطر گوسفندای آقای جعفری رو قرض گرفتم! وو...

صدای ناشناس اومد بخنده، که ناگهان متوجه شد انگار باید مرموزیت و ناشناس بودنشو حفظ کنه. پس نخندید و گفت:
- شما همتون زندانی من هستین. باید چالشایی که من بهتون میگم رو انجام بدین. اگه پشت آینه‌ای ها به جلو آینه‌ای ها لو بدن که کی‌ان... جلو آینه‌ای هارو انقد با اره قلقلک میدیم که از خنده بمیرن!

لرد و دامبلدور با شنیدن تهدیدها ، دچار ترس شدن و به همدیگه نگاه کردن. لرد کله براقش، از نور پخش کردن افتاد و ریش دامبلدور شروع به جویدن ناخونای دامبلدور کرد. محفلیا و مرگخوارا هم با اضطراب زیاد به داخل اتاق خیره شدن و همشون دست به دامان مرلین شدن. مرلین از گوشه اتاق اعتراض کرد و دامنش رو از دست بقیه کشید و با ناراحتی به گوشه‌ای زل زد.

- اولین چالش اینه که یکی از رهبران دو جبهه باید صدای گوسفند در بیاره... وو...


ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۶ ۱۸:۰۲:۴۲
ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۶ ۱۸:۰۶:۵۲
ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۷ ۱۳:۳۱:۳۹


Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


در آغوش روشنایی پروفسور!







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.