هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: « نقشۀ غارتگر »
پیام زده شده در: ۱:۲۸ سه شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۶
پيش از ورود، رسما قسم بخوريد كه كار بدى انجام خواهيد داد!



1- عناوین مهم:

دروازه ی هاگوارتز(مدیریت)

‎ارتباط با ناظران مخوف قلعه ی هاگوارتز!
محلى براى گفتگو با ناظران، انتقاد، پيشنهاد، درخواست نقد، درخواست مجوز تاپيك جديد و...!

تابلوی اعلانات الف.دال

اعلانات مخصوص اعضای ارتش دامبلدور، اعلام قوانین، امتیازات، ماموریت ها و ...

ثبت نام الف دال

محلی برای ورود به ارتش همیشه پیروز دامبلدور.


ارتباط با سران الف دال

محلی برای مطرح کردن مشکلات و درخواست ها و ... با سران الف دال.
فقط اعضای الف دال مجاز به پست زدن در این تاپیک میباشند.

« نقشۀ غارتگر »

لیست تاپیک های انجمن با شرح مختصری از فعالیت ها را در این مکان مشاهده نمایید!

2- عناوین عادی

دفترچه خاطرات هاگوارتز

دفترچه خاطرات دانش آموزان و كاركنان هاگوارتز.

*پست هاى تكى، با سبك آزاد.

خانه ی جغد ها

این جا جایی است که جغد های مدرسه و دانش اموزان زندگی می کنند و دانش اموزان و اساتید برای ارسال نامه از اینجا استفاده می کنند.

*پست هاى ادامه دار، با سبك آزاد.

دخمه های قلعه

دخمه های قلعه هاگوارتز...جایی مخوف و ترسناک، جایی که اتفاقات زیادی در آن به وقوع میپیوندد و بدن های زیادی را از ترس به لرزه در می آورد.

ترسناک بنویسید و ترسناک بخوانید.

*پست هاى ادامه دار، با سبك آزاد.

ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز

اتفاقاتی در مدرسه در حال انجام است! با رول هایتان در پیدا شدن و یا گم شدن(!) آن اتفاقات کمک کنید!

*پست هاى ادامه دار، با سبك آزاد.

سرسرای عمومی

همهمه ی دانش آموزان فضا را پر كرده است. مديران و اساتيد بر روی جايگاه مخصوص خود نشسته اند. غذاهای خوش رنگ بر روی ميز به دانش آموزان چشمك می زنند. سقف آسمان را نشان می دهد. مدير به آرامی با اساتيد صحبت می كند و برنامه ی كاريشان را به آنها يادآوری ميكند.

اينجا سرسرای عمومی مدرسه علوم و فنون و جادوگری هاگوارتز است.

*پست هاى ادامه دار، با سبك آزاد.

كلاه گروهبندى

يك كارگاه نمايشنامه نويسى عالى!
آزادانه بنويسيد از اولين روزى كه وارد هاگوارتز شديد و كلاه گروه بندى روى سرتون قرار گرفت.

*پست هاى تكى، با سبك آزاد.

آغاز و پایان دنیای جادوگری

بشتابید! شانسی نصیب شما شده تا سرنوشت دنیای جادوگری رو رقم بزنید.
داستانی بنویسید حاکی از درد و رنج ، شادی و خوش حالی،ترس و واهمه ،ماجراجوی و کنجکاوی و تخیل خود شما.

*پست هاى ادامه دار، با سبك آزاد.

تنبیه سرای هاگوارتز

تنبیه کنید و لذت ببرید! البته با رول هایتان.

*پست هاى تكى، با سبك آزاد.

زمين خاكى كوييديچ

بهترين مكان، براى يك دست كوييديچ جانانه!
پست هاى تكى كوييديچى بزنيد و يا با هماهنگي ناظر، زمين رو براى مدتي مشخص، رزرو و با يه سوژه‌ی ادامه‌دار تمرین کنين؛ همینطور کاپیتان دو تا تیم می‌تونن بیان یه سوژه‌ی کوییدیچی مشترک بدن و بازی دوستانه برگزار کنن.

*پست هاى تكى، با سبك آزاد.


حمام ارشدها

مکانی برای به استراحت رسیدن ارشد های نازنین تالار های چهارگانه!

*پست هاى ادامه دار، با سبك آزاد.

جنگل ممنوعه

هوا تاریک است. باد در میان درختان زوزه میکشد و آن ها را با تمام قدرتش تکان میدهد.باران نم نم می آید و بوی خاک باران خورده محیط را پر میکند.صدای پیتیکو پیتیکو پای سانتور ها ، صدای زوزه جانوری در فضا می پیچد...
و این جاست جنگل ممنوعه!

*پست هاى ادامه دار، با سبك آزاد.

خبرگزاري الف دال

اعلانات الف دالی برای اعضای الف دال و حومه!

اتاق ضروريات

اينجا اتاق ضروريات است، محلي كه الف دالي ها ارتششون رو درست مي كنند.

*پست هاى ادامه دار، با سبك آزاد.

هاگوارتز اکسپرس!!!

در این مکان، دانش آموزان اخبار روز را به اطلاع یکدیگر می رسانند. اخباری که تنها به هاگوارتز اختصاص دارند و در این مکان به وقوع می پیوندند.

*پست هاى تكى، با سبك آزاد.

سالن امتحانات سمج

اينجا سالن امتحانات سمج است! سرسراى عمومى، حاضر و آماده، برای برگذاری امتحانات سمج در مدرسه ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز!

*پست هاى ادامه دار، با سبك آزاد.

ملاقات های کنار دریاچه

مكاني براي لحظات خوش آشنايي!

*پست هاى ادامه دار، با سبك آزاد.


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۹ ۱:۵۲:۳۷


پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۶
چندى بعد، خانه سالمندان:

آستوريا به پيرمردى كه وظيفه زنده نگه داشتنش را داشت، خيره شده بود.
پير مرد كوچك سايزى كه به خواب رفته بود و به طور متوسط، در هر دقيقه سه بار دچار لغوه ميشد و هربار، آستوريا به سمتش ميپريد تا از زنده بودنش مطمئن شود.
وقتى براى بار چهاردهم از روى صندليش پريد، پيرمرد بيدار شد.

-چته دخترم؟ لغوه دارى مگه بابا جون؟

آستوريا با دهان باز به پيرمردش زل زده بود كه دندان مصنوعى هايش را از توى ظرف بيرون آورده و نچ مچ ميكرد.

-ببينم تو مگه پرستار جديد من نيستي ؟
-چرا.
-پس چرا دندونام رو نشستى ؟ ببين سبزى ناهار، لاش گير كرده!

آستوريا دندان هايش را روى هم ميفشرد تا از طلسم كردن پيرمردش، جلوگيرى كند!
هرچه فكر ميكرد، به ياد نداشت كه چه در زمان مجردى و چه متاهليش، ليوان آبى را جا به جا كرده باشد و حالا مجبور به تميز كردن دندان هاى پيرمرد پررويي شده بود.
با اكراه، ظرف را گرفت و به سمت روشويي اتاق رفت و دور از چشم پيرمردش، با چوبدستيش، ضربه اى از راه دور به دندان ها زد.

-ببينم دخترم اسمت چي بود؟ آستوني؟

براي بار ششم در آن روز، تكرار كرد:
-آسـ...تو...ريــ...ىا.
-آخه اين چه اسميه روت گذاشتن بابا جون؟ ولش كن! من هنوز خوابم مياد.
-خب من چيكار كنم ؟ لالايي بخونم ؟
-نه...لالايي نميخوام. محبت ميخوام.
-محبت ؟!
-آره ديگه. مثلا بوسم كن!
‏-

و صد البته كه وضعيت ساير مرگخوارها هم تعريف چندانى نداشت!


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۴ ۰:۱۱:۴۴


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۶
خلاصه:

گیاه مورد علاقه لرد سیاه داره خشک می شه و چاره اش، چند قطره اشک قدرتمند ترین جادوگر حاضر در محله. مرگخوارا راه های مختلفی رو برای درآوردن اشک لرد سياه امتحان میکنن اما موفق نمی شن و در نهايت تصمیم می گیرن لرد رو حتى براى چند دقيقه از خونه دور كنن تا قوى ترين جادوگر جمع، شخص ديگرى بشه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

-خب كى داوطلب ميشه ؟

هيچ چوبدستى در پاسخ به پرسش بلاتريكس، بالا نيامد.

-خجالت بكشيد، مرگخواريد مثلا!

و باز هم هيچ داوطلبى وجود نداشت. اينبار آستوريا وارد عمل شد.
-خب...كراب، تو ميري!
-چرا...چرا من ؟
-چون تو خيلى وقته اينجايي و احتمالا يادته تو نيشگون گرفتن، چه مهارتى دارم!

آستوريا مصمم به نظر ميرسيد و متاسفانه، ناخن هايش زيادى بلند بود!
به نظر ميرسيد كراب چاره ديگرى ندارد. پس چندبار پلك زد تا مانع از ريختن اشك هايش و به طبع، ريمل گران قيمتش بشود و سپس با پاهاى لرزان، به سمت اتاق لرد سياه رفت و در زد.

-اگه رودولفى و اومدى غر بزنى، از پنجره خودت رو پرت كن بيرون. اگه هكتورى و معجون آوردى، خودت برو و خودت رو تو پاتيلت غرق كن. اگه دلفى هستي، بله! اجازه ميديم، برو تو خلوت تنهاييت بمير و اگه شخص ديگه اى هستى، ميتونى بياي تو.

به نظر ميرسيد كه اعصاب لرد سياه، در آن لحظه، تعريفى نداشت!




پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۸:۲۹ سه شنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۶
خلاصه تا پايان اين پست:

چمدون های لرد سیاه و دامبلدور طی یک سفر با هم قاطی شده. دامبلدور یکی از بچه ویزلی ها رو برای گرفتن چمدونش می فرسته و لرد، بعد از چپوندن هکتور داخل چمدون، اون رو تحویل می ده. وظيفه هكتور، حل كردن مشكلات محفليون با درست كردن معجونه و تا الان يك معجون كوتاهى ريش و يك معجون ليلي زنده كن درست كرده كه اولى باعث بلندتر شدن ريش دامبلدور و دومى باعث زنده شدن جيمز به جاى ليلى شده.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دامبلدور، ريشش را كه ديگر روي زمين كشيده ميشد، به طرف سيوروس اسنيپ وارونه، پرتاب كرد!

ريش، دور كمر اسنيپ پيچيد و اورا به زمين برگرداند.
-چندبار بگم جلو غريبه ها از اين شوخى ها با هم نكنيد ؟

جمعيت با دهان هاى باز از تعجب، به جيمزى كه از دنياى مردگان بازگشته و در صورتش، هيچ نشانى از شوخى به چشم نميخورد،خيره شده...ولى نه ! به جيمز نه!
با اختلاف چند متر از جيمز، به دامبلدور زل زده بودند كه با زحمت، سعى ميكرد، ريشش را از دور كمر اسنيپ جمع كند.
-پروفسور...! ريشتون...!

دامبلدور با حواس پرتى نگاهى به ريشش انداخت.
-چي شده ريشم ؟
-يه كم...يعني انگار يه كم..تقريبا بلند تَر شده!

هكتور با جديت به سمت دامبلدور رفت.
-ببينم، هوم...نه داره كوتاه ميشه ! احتمالا زير پا مونده و كش اومده! وگرنه كه معلومه داره كوتاه ميشه.

و طلبكارانه به بقيه زل زد.

-ولى...
-نه مالى! من به كار هكتور اعتماد دارم و مطمئنم ريشم داره كوتاه تَر ميشه.

-بابــــــــا !

با فرياد "بابا"ي هرى، ملت پس از پرش به هوا ، دوباره متوجه حضور جيمز شدند.
-جيــــــمز !



پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۱:۴۲ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۶
بالاخره، آريانا با موهاى سوخته و وز شده كه بوى كله پاچه ازشون متصاعد ميشد و سايرين به دنبالش، از آن اتاق خارج شدند.

-بلاتريكس...اون افسونى كه الان موهاتو...
-نه. اون افسون رو لرد سياه به من ياد دادن. فقط به من! منم به تو نميگم.

اتاق بعدى، درى بسيار سمج و بد قلق داشت. نه حاظر به باز شدن بود و نه حاظر به مذاكره.
-من ميگم بشكونيمش.
-نه، يه در شكسته، نشون ميده متجاوز اومده تو وزارتخونه.
-شما اينجا چيكار ميكنيد؟

ديالوگ آخر، مربوط به مردى ريز اندام با موهاى سفيد و پيچ پيچي بود كه ملت هنوز متوجه حظورش نشده بودند.

-آلوهمورا!
-با آلوهمورا باز نميشه.
-خودمون داريم ميبينيم آرسينوس!
-من كه چيزي نگفتم!
-من گفتم.

بالاخره ملت، سرهارو چرخوندن.
-تو كى هستى ؟

اينبار واقعا آرسينوس جواب داد.
-نگو و نپرس! از مامور هاى تالار اسرار!

ملت با ناباورى، به چوبدستى بالا آمده مرد نگاه كردند كه...

-دنـــــــــــگ!

هكتور از روى سقف، با ملاقه، فرق سر مامور بخت برگشته كوبيده بود!


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۱ ۱۱:۴۹:۵۵


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۰:۳۴ یکشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۶
لينى از سوراخ در، و بقيه از چهار چوب در، وارد اولين اتاق شدند.
اتاق خالى كوچكى، كه تمام ديوارهايش سفيد بود و فقط يك دايره زرد رنگ بزرگ وسط زمين، به چشم ميخورد.
-خب...اينجا جايي كه دنبالشيم نيس. بياين بريم اتاق بعدي.
-هوى، رودولف...بيا بريم.

رودولف، دقيقا وسط اتاق ايستاده بود و با خوشحالى، دست هايش را در هوا تكان ميداد.
-شما برين، من نميام، اين خوشگل هارو ول كنم، كجا بيام؟
-وا! چرا همچي ميكنه اين تسترال ؟!

بلاتريكس با عصبانيت به سمت رودولف رفت، ولى به محض اينكه پايش را داخل دايره زرد رنگ گذاشت، ايستاد، با ترس موهايش را مرتب و تعظيمى كرد.
-ارباب. شما چرا اومدين ؟

ملت با تعجب به اطرافشان نگاه كردند.
-چي ميگي بلاتريكس؟ ارباب كجا بود؟ بردار اين تسترال رو بريم.

ولى بلاتريكس هيچ توجهى به آنها نداشت. زير لب با خودش حرف ميزد و گاهى هم به موهايش دستى ميكشيد.

-اين يكى هم از دست رفت! بلا، بياين بريم ديگه.

ولى هيچكدام اهميتى ندادند.
آستوريا با عصبانيت به سمتشان رفت.

-نه...آستور نرو!

ولى لينى كمى دير به موضوع پي برده بود. آستوريا وارد دايره شده بود.

به محض وارد شدن، لرد سياه را مقابلش ديد و با هول، تعظيم كرد.
-سرورم!

از پشت سرش، صداى مرگخواران را ميشنيد اما فعلا، هيچ چيز، مهمتر از لرد سياه كه به سمتش مي آمد نبود.

مثل اينكه آستوريا و بلاتريكس، روياي مشتركى را در "دايره ى خيال" ميديدند!



پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۲۳:۳۸ شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۶
جلسه سرى مرگخواران:

-مرگخوان ما! ياران ما.

لرد سياه، نفس عميقى كشيدند، تا كمى آرام شوند.
-ما به شما چه ماموريتى داديم؟ تو بگو رودولف. تو بگو.

رودولف با استرس، سرش را بالا آورد و به لرد سياه نگاه كرد.
-سرورم...گفتين...دليل گم شدن مرگخوارا و خود مرگخواراى گم شده رو پيدا كنيم.
-و شما چه كردين؟
-خب...ما هم دنبالشون داريم...
-كروشيو!

فرياد رودولف به هوا رفت و با صندلى، پخش زمين شد.

-نه...شما هيچ كارى نكردين! چهار روز گذشته و در اين چهار روز، چهار مرگخوارمان بي هيچ دليلي گم شدن!

فلش بك

چهار روز قبل.

خانه ريدل، سر ميز صبحانه.

سر ميز صبحانه، منتظر لرد سياه ايستاده بوديم، تا تشريف بيارن و بنشينيم.
خيلى ناراحت بودم. لرد سياه بخاطر اشتباهم، از دستم ناراحت بودند.
لرد سياه آمدند. آن روز بسيار با جذبه شده بودن.
موقع رد شدن، ضربه اى به شانه هكتور زدن!
لرد سياه به هكتور محبت كردن!

موقع ناهار، هكتور سر ميز نبود.

سه روز قبل.

خانه ريدل، موقع چاى عصرانه.

وينكى، كيك مورد علاقه لرد سياه را پخته بود.
از جا بلند شدم تا كيك رو از جلوى كراب بردارم و تقديم اربابم كنم اما دلفى كه نزديك لرد سياه نشسته بود، زودتر از من اين كار رو كرد.

موقع شام، دلفى سر ميز نبود.

دو روز قبل، سر ميز شام.

لينى بخاطر فكر كردن روى حرف من، كه اشتباها به آرسينوس گفته بودم آگوستوس، دنبال آگوستوس گشته بود و مغزش سوخته بود.
-آستوريا! خرج تعمير لينيمان را ازت ميگيريم.

فردا صبح، لينى سر ميز صبحانه حاظر نشد.

يك روز قبل، قبل از جلسه.

-گويندالين، ترمزت كجاست ؟

لرد سياه از فعال بودن گويندالين، تعريف كرده بودند.

سر جلسه، صندلى گويندالين خالى بود.

پايان فلش بك

ارباب براى توضيح دادن، رودولف را انتخاب كردند... فكر ميكنم كه فردا صبح، صندلى رودولف هم خالى باشد.



پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۶
هكتور جيغ و ويغ كنان با وحشت از جاش پريد، اما خب طبيعيه كه فراموش كنه يه پاش، فرسنگها اونورتر، زير خروارها خاكه، در نتيجه، با مغز، پخش زمين شد.
-اربااااااااب به داد هكتورت برس.
-هاكانم...پسرم!

هكتور با مغز پخش زمين شده بود، يعنى به مغزش ضربه خورده بود و چون اصولا هيچ چيزش شبيه انسان نيست، سيم پيچي مغزش، كم كم داشت به حالت اولش برميگشت. در نتيجه، يادش اومد كه چشم داره و ميتونه چشم هاش رو باز كنه.

هكتور چشم هاش رو باز كرد.
-خب...زمين، سفيده!

كمى سرش را چرخاند.
-خب...ديوار،سفيده!

كمى بيشتر سرش را چرخواند.
-خب...پيرزن، سفيده!

كمى بيشتر دقت كرد.
-خب...پيرزن، دستش رو شونه منه!

سعى كرد شرايط رو درك كنه.
-خب، يه جاى سفيد، با يه پيرزن سفيد، كه...واستا ببينم. سفيـــــد؟

هكتور براي بار دوم از جاش پريد، اما اينبار با حفظ تعادل.
-دوووور شو...دور شو اي ملعون سفيد! تو حتما محفلى هستى نه ؟! تو رو فرستادن كه عزيزترين مرگخوار اربابم رو ازش بگيرى نه ؟! راستشو بگــــــــو! اصن اون يكى نصفم كو؟ اكسيو اون يكى نصفه!

و در كمال تعجب، اون يكى نصفش، از شر مورچه قرمزهاى عصبي، خلاص شد و با كمى مجروحيت، به اين يكى نصفش رسيد!

پيرزن با ترس به پسر نصفش، كه البته ديگه شده بود پسر كاملش، نگاه ميكرد كه با يه تيكه چوب، سعى ميكرد نصفه ديگش رو گير بياره و اصلا هم براش مهم نبود كه هكتور موفق شده.
او فقط مطمئن بود كه پسرش ديوانه شده، ولى در اصل، هكتور نه پسر او بود و نه ديوانه!
هكتور فقط يك مرگخوار بدشانس بود كه از ميون اين همه جا، صاف، وسط يه تيمارستان مشنگى ظاهر شده بود، و صافتر، تو اتاق يه پيرزن ديوانه كه يه پسر نصفه گمشده هم داشت!
ولى اين چيزا اصلا مهم نبود، مهم اين بود كه هكتور هرچه سريعتر راهى براى رسيدن به قلعه و از اون مهمتر، لرد سياه پيدا كنه!



پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۲۳:۱۶ جمعه ۱۸ فروردین ۱۳۹۶
هكتور جادوگر بسيار مصممى بود.
اما نكته اصلا مصمم بودن هكتور نيست.
نكته، دقيقا جادوگر بودن هكتور است!
بله...! هكتور دقيقا از وقتى به دنيا آمده بود، يك جادوگر بود...
تمام لحظاتي كه در هاگوارتز درس خوانده بود، مُهر تاييدى بر جادوگر بودنش است.
حتى زمانى كه مرگخوار شد و امتياز انجمن معجون سازانش را به لرد سياه تقديم كرد نيز، يك جادوگر بود.

هكتور يك جادوگر بود و تمام اين دقايقى كه ما، مشغول ثابت كردن جادوگر بودن او بوديم، او مشغول چه بود؟

مشغول كندن زمين با ملاقه!
مشغول كندن زمين با ملاقه براى رسيدن به جلسه.
جلسه كجا بود؟ در بالاترين طبقه قلعه!
ولى گويا اين مساله كه جادوگران، با ملاقه زمين را نميكنند، كوچكترين اهميتى براى او نداشت.
هرچند كه حتى ماگل ها هم بجز مواردى اندك، آنهم در زندان و آنهم نه با ملاقه، بلكه با قاشق، اقدام به كندن زمين نميكنند.

بگذريم!
به هر حال هكتور با پشتكار ستودنى مشغول كندن زمين بود. آنقدر كند و كند كه متوجه سفت تَر شدن خاك شد و به اين نتيجه رسيد كه احتمالا وارد محيط قلعه شده، پس اينبار به سمت بالا كند و بعد از دقايقى، دقيقا در وسط قلعه بيرون آمد.
اينبار در راهرويى جديد.
-سرورم! جدايى تموم شد! دارم ميام.


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۸ ۲۳:۲۰:۴۱


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۵۶ جمعه ۱۸ فروردین ۱۳۹۶
ملت كه ديگر كم كم سر پا شده بودند، نگاه تسترال اندر اصطبلى به مرگخوار گمنام انداخنتد.
-داري ميگي ورودى مخصوص كاركنان! من كاركن اونجام يا تو؟
-من

آرسينوس،خاك روى ردايش را تكاند و در كمال آرامش، كرواتش را صاف كرد.
-من عضو ويزنگاموتم، اونم نشان مخصوصم! اوناها، اون بالاس.

قيافه آستوريا، حاكى از نزديك شدنش به آن لحظه خطرناك بود كه البته مرگخواران هنوز با آن آشنايي پيدا نكرده بودند.
-خب عاليه آگوستوس! تو از در مخصوص كاركنان، برو تو و تيكه هاي گوى و گاوميش رو پيدا كن و بيار. ما هم همينجا ميشينيم و مراقب اوضاعيم!
-نه...آروم باشيد. خيالتون راحت باشه، همه چي درست ميشه!

لينى كه تا آن موقع مشغول چرخ زدن دور و بر ساختمان بود، همان موقع برگشت.
-توى اون كوچه يه در كوچولو موچولو بود. بياين بريم ببينيم به كجا راه داره.

ملت هم جمع كردند و رفتند به سمتى كه لينى نشان داده بود.
-ايناهاش. اهم... درِ عزيز؟...درِ قشنگ؟
-بــــــــــــــله؟

در با چنان ناز و عشوه اى جواب داد كه رودولف درجا، از حال رفت.

-ميشه به من بگى تو در كجايي ؟ به كجا راه دارى ؟
-به تو...نه! ولى به اون آقا خوشتيپه ميگم.

رودولف همانطور كه از حال رفته بود، همانطور هم به حال برگشت، لينى را كنار زد و ژستى گرفت تا عضلاتش را بيشتر نشان دهد.
-اى جانم...چه درِ مؤنث با كمالاااااتى!

بلاتريكس ضربه جانانه اى، پس گردن رودولف زد.
-وقت نداريم تسترال. ارباب منتظرن. زودتر ببين به كجا راه داره.

رودولف چشم غره اى به همه رفت.
-بيا! حالا كه يكى هم به جذابيت من پي برده، شماها نميذار...

و با بالا رفتن دست بلاتريكس، حرفش را قورت داد و به سمت در برگشت.
-خب خوشگلم، گفتى به كجا راه داري ؟

در كه ذوق مرگ شده بود، لحظه اى طول كشيد تا دوباره بتواند حرف بزند.
-من به كجا راه دارم؟ اها...من در كجا بودم ؟ واي...ببخشيد...هول شدم.
-عيب نداره قشنگم. عجله نكن.

در، قطعا اگر انسان بود، تا الان غش كرده بود. ولى شانس با مرگخواران يار بود و اشيا، قابليت غش كردن، نداشتند.
-آها...انبار وزارت سحر و جادو.


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۹ ۰:۲۷:۴۰






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.