رابستن پروداکشن
موضوع شماره 1
*****
-رابستن! فردا اولین ماموریت انفرادیت رو انجام می دی! الان هم برو و استراحت کن تا فردا با آمادگی ماموریتت رو انجام بدی!
اولین ماموریت انفرادی؟ بالاخره به خواسته اش رسیده بود؟!
رابستن روی تختش، توی اتاق زیر پله دراز کشیده بود ولی نمی تونست بخوابه. اون فقط داشت به ماموریت فرداش فکر می کرد. به خیلی چیزا در مورد ماموریتش فکر می کرد. به اینکه ماموریتش چیه...یا اینکه سعی کنه اونو به بهترین شکل انجام بده و...
فردا صبحرابستن همچنان تموم شب رو داشت به ماموریتش فکر می کرد ولی این اواخر به چیز دیگه ای هم فکر کرد...چقد شب طولانی شد!
ظهر شده بود و همچنان رابستن داشت تموم شب رو به ماموریتش فکر می کرد. انقد فکر کرده بود که دیگه چیزی برای فکر کردن نداشت. ساعت رو نگاه کرد.
-دوازده شدن می شه؟ ینی من الان فقط یک ساعت فکر کردن می شم؟
این با عقل رابستن جور در نمیومد.
رابستن تو هر چی شوت باشه، توی زمان یکی از بهترین هاست!
از اتاقش اومد بیرون...دور و برشو نگاه کرد که آثاری از روز ببینه ولی چیزی ندید...چه بلایی سر روز اومده بود؟
-ارباااااب!
لرد ولدمورت شخصیتی سحر خیز بود...ایشون همیشه سر ساعت می خوابیدن و به موقع بیدار می شدن!
-بله رابستن؟
-ارباب! ینی چه که هنوز روز نشده؟
لرد تا اون موقع همه چیز رو می دونست ولی ایندفعه فرق می کرد.
-چرا همه منتظر هستند که ما همه چیز را به آنها بگوییم...خودت برو کشف کن رابستن...ماموریت تو، اینه!
رابستن توی سیرازو تا حالا با همچین چیزی مواجه نشده بود و برای همین نمی دونست که باید چیکار کنه، ولی اربابش بهش ماموریت داده بود و اون هم باید انجامش می داد!
رابستن از خونه ی ریدل اومد بیرون ولی نمی دونست باید کجا بره تا جواب این معما رو پیدا کنه!
بدون هیچ مقصدی، خیابون ها رو یکی پس از دیگری رد می کرد.
نقل قول:
به اطلاع عزیزان و شهروندان گرامی می رسانیم، مرکز رسیدگی به مشکلات شما عزیزان در وزارت سحر و جادو تاسیس شد.
مشکلات خود را با ما در میان بگذارید!
رابستن مقصد خودش رو پیدا کرد.
مرکز رسیدگی به مشکلات ما عزیزان-سلام عرض کردن می شم...یه مشکلی دارن دارم...چرا رو...
-چرا روز نمی شه نه؟
-اوهوم! شما از کجا فهمیدن کردین؟
-این مشکل رو امروز همه دارن!
-خب چجوری حل شدن می شه؟
-نگاه کن! ما کشف کردیم که خورشید امروز نیومده بالا و برای همین هستش که روز نمی شه!
-خب خورشید رو آوردن کنین بالا!
-عزیز جان! به همین راحتی ها هم نیست...ما هنوز قادر نیستیم که به فضا بریم!
-پس این مشکل چطوری حل شدن می شه؟
-باید منتظر باشیم که خورشید خانوم هر موقع دوست داشتن، آفتاب مهربونیشون رو به صورت ما انسان ها بتابونن!
مسئول سعی داشت که با این حرف آخرش، روحیه ی رابستن رو حفظ کنه.
پارکرابستن رو نمیکت پارک نشسته بود و داشت به این فکر می کرد که چطور این خبر رو به اربابش بده!
-داداژ چیژی می خوای؟ همه ژی هشتش!
رابستن متوجه کسی که کنار نشسته بود، نشده بود!
-شما کی هستن می شین؟
-من مورفینم! نگفتی ژی می خوای؟
-یه چیزی خواستن می شم که باهاش برم فضا!
-فضا؟ فضا که راش کار خودمه! بیا اینو بگیر...اینو بژنی، می ری فضا...اینم بگیر برای برگشتت!
-این رو باید چیکار کردن کنم؟
-اینا رو هر کار دوش داشتی بکن!
رابستن مواد رو از مورفین گرفت و خورد!
بعد از چند ثانیه سرش گیج رفت و افتاد!
-اینجا چیکار کردن می شی؟
رابستن سرش گیج می رفت و چشماش تار می دید ولی می تونست تشخیص بده که رو به روش یه چیز گندس!
-گفتن کردم اینجا چیکار کردن می شی؟
رابستن یکم پلک زد تا حالت تاری چشماش برطرف بشه!
بعد از چند بار پلک زدن، می تونست واضح ببینه...اون تو فضا بود!
-من دنبال خورشید گشتن می شم!
-من خورشید هستن می شم...تو کی هستن می شی؟
-من رابستن هستن می شم...چرا امروز بالا نیومدن کردی؟
-بالا اومدنم، نیومدن کرد! نخواستن شدم که بالا آمدن کنم.
-اربابم منتظر هستن می شن که تو بالا آمدن کنی...می شه بالا آمدن کنی؟ خواهش!
خورشید، ستاره ی سنگدلی بود و با این کار ها، تصمیمش رو عوض نمی کرد.
-نخیر! بالا آمدن نمی کنم!
-ولی اربابم...
-ارباب ارباب برای من نکردن شو! ارباب تو به من ربط داشتن نمی کنه.
رابستن دوباره رگ غیرتش باد کرد. اون هیچوقت اجازه نمی داد که کسی به اربابش بی احترامی کنه!
-در مورد ارباب من درست صحبت کردن شو!
-اگه درست صحبت نکردن بشم، اونقت چی شدن می شه؟
-اونوقت...اونوقت...
رابستن حرفی برای گفتن پیدا نکرد برای همین وارد عمل شد.
رابستن شروع کرد با خورشید دعوای فیزیکی کردن...در حین این درگیری ها، موادی که مورفین برای برگشت رابستن بهش داده، وارد دهن خورشید شد!
خورشید حالش بد شد...خیلی بد...اونقدری بد که حتی نمی تونست دعوا کنه!
بعد از چند ثانیه، خورشید "های" شد!
روی زمینخورشید بالا اومده بود و نورش همه جا رو روشن کرده بود.
-بالاخره رابستن یک کار رو بدون هیچ اشتباهی انجام داد!
فضا-من الان چجوری برگشتن کنم خونه؟! اربااااااااااااب!