هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ جمعه ۲۲ مهر ۱۳۹۰
به گلرت گریندلوالد
درسته دوست قدیمی، حق با شماست. سعی میکنیم به مرور وضعیتو بهتر کنیم.

به ریگولوس
ممنون از اینکه به فکر سایت هستید. در پیام شخصی راجع به جزییات باهاتون صحبت میکنم ریگولوس عزیز.

به آلبوس سوروس
پسر عزیزم خودت میتونی در انجمن مطالب اشتراکی این تاپیکو بزنی. امیدوارم با استقبال روبرو بشه.


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: ققنوس نیوز
پیام زده شده در: ۴:۴۳ جمعه ۲۲ مهر ۱۳۹۰
LIVE

خبرنگاران خبرگزاری های مختلف و از جمله خبرنگار ققنوس نیوز در پشت در ورودی خانه ریدل ازدحام کردند و خواستار صحبت با لرد ولدمورت و یا دست راست او ایوان روزیه هستند. علت این تجمع خبری است که از دیشب در صدر تلکس های خبری دنیا قرار گرفته است، بدین مضمون:

با درود به روح سیاه سالازار کبیر

اینجانب لرد ولدمورت ملقب به لرد سیاه اعلام میدارم در اثر اتفاقی ناگوار فرزند برومندم نجینی که زمانی ماری بسیار بزرگ بود تبدیل به یک مارمولک شده است. بعد از ابراز تاسف و تالم شدید باطلاع کلیه اصیل زادگان جامعه جادوگری میرساند هر کس بتواند فرزند برومندم را درمان کند هدیه ای مافوق تصور به او خواهم داد.

پایان خبر
ارباب لرد ولدمورت کبیر


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۴:۱۴ پنجشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۰
شب بود و هوا تاریک بود. سرما هم مزید بر علت شده بود، اما اگر حتی هیچ کدام هم نبودند باز خانه ریدل به تنهایی هراس انگیز بود. لرد ولدمورت و سایر مرگخواران در ورودی خانه ریدل ایستاده بودند و گلرت گریندلوالد چوبدستی به دست را تماشا میکردند.
گلرت آب دهانش را قورت داد و با اضطراب به زنی نگاه کرد که بر روی زمین افتاده بود و کلید راهیابی مجدد او به خانه ریدل و مرگخوار شدن بود.

سی ثانیه گدشت و لرد که بی تاب شده بود به گلرت گفت:
_ تو سیاهترین جادوگر زمان خودت بودی. چیه؟ نکنه میترسی یه زنو شکنجه بدی؟

گلرت سریع جوب داد:
_ لرد سیاه، من ترسی ندارم اما اگه اجازه بدید قبل اینکه این زنو شکنجه بدم برم و آخرین وصیتشو بشنوم چون ممکنه زیر شکنجه من دووم نیاره!

لرد اجازه داد و گلرت سرش را نزدیک سر زن برد و گفت:
_ ببین وقتی من چوبدستیمو گرفتم طرف تو و گفتم کروشیو تا میتونی جیغ و داد و عجز و لابه کن. فهمیدی؟ اگه جونتو دوس داری این کارو بکن!

گلرت از زن فاصله گرفت و رو به لرد کرد و گفت: من آماده م!
لرد: پس بشکنج!

گلرت چوبدستیشو گرفت طرف آن زن و فریاد زد: کروشیو!
زن هم شروع کرد به عجز و لابه و جیغ و داد

گلرت که تظاهر به شکنجه کردن زن میکرد همچنان ادامه میداد و زن هم فریاد میکشید

و گلرت همچنان ادامه میداد() و زن هم التماس میکرد()

اینقدر اینکار ادامه یافت که لرد ولدمورت دستش را برد بالا و در حالی که ایوان به عنوان دست راست ارباب(لقبی که لرد به او داده بود) در حال گرفتن آب بینی او بود به گلرت گفت:
_ بابا بسه کافیه. دلم ریش شد. حتی منم یه زنو تو عمرم اینقد شکنجه نکرده بودم. تو چه یزیدی هستی دیگه. به مرگخوارا دوباره خوش آمدی. الانه اشکم در بیاد. این زن بیچاره رو مداوا کنید و بعد آزادش کنید. خیر نبینی گلرت!


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: نقدخانه ققنوس
پیام زده شده در: ۳:۴۰ پنجشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۰
نقد پست شماره 214 هری پاتر در تاپیک محفل به روایت فتح:

بعنوان اولین سوژه ای که دادی خوب بود پسرم. فرستادن جاسوس به گروه دشمن جزو سوژه هاییه که همیشه جذابیت خودشو داره.

وقتی پست رول جدی و بدون طنز میفرستیم بهتره کاری کنیم که ظاهرش مخاطبو جذب کنه چون بر خلاف پست طنز در نگاه اول خواننده رو ممکنه پشیمون کنه. بعنوان مثال این کار میتونه با کشیدن حــــــروف باشه. یا بولد کردن و تغییر رنگ تیترها که اینکارو شما انجام دادی ولی قرمز و سبز ترکیب چشم نوازی از کار در نیومدن. بهتره یا مثلا آبی باشن یا همون مشکی باشن.

و باز هم وقتی جدی مینویسیم بهتره سوژه های فرعی هم در پستمون داشته باشیم. مثلا در اینجا میتونستید اسم چند نفر از محفلیارو بیارید و دلیل نفرفتنشون بعنوان جاسوسو بنویسید و همینطور شرح جزییات و توصیف خوب یکی از مهمترین ارکان پست نویسی جدیه.

موفق باشی پسرم.


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۳:۴۲ چهارشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۰
[spoiler=خلاصه]
همه اعضای محفل ققنوس که در کافه بودند به جز جسیکا از معجونی به نام معجون دیوانگی خوردند و از حال خود بیخود شدند. لودو بگمن متوجه این قضیه میشود و این خبر را به لرد ولدمورت میدهد و در نتیجه مرگخواران به کافه محفل حمله میکنند و از موقعیت بهترین استفاده را میکنند و همه اعضای محفل را که در کافه بودند به همراه جسیکا به خانه ریدل میبرند. تنها اعضای محفل ققنوس که در آنجا نبودند ایلویز، ریموس و دامبلدور هستند. در خانه ریدل جسیکا با شجاعت در برابر شکنجه ها مقاومت میکند و در نهایت هم برای گمراه کردن مرگخوارا و اربابشان به آنها میگوید که این کار حقه محفل بوده و دامبلدور با این کار میخواهد مرگخواران را به دام بیندازد.
[/spoiler]

بلاتریکس پشت در اتاق لرد ولدمورت میرود، آرام در میزند و میگوید: تام؟
لرد ولدمورت: بیا تو!

بلاتریکس به آرامی داخل میشود و در را پشت سرش میبندد. لرد ولدمورت روی تختش دراز کشیده بود و در آینه خود را نگاه میکرد و بلاتریکس را اصلا نگاه نمیکرد. بلاتریکس که بی تاب شده بود گفت:
_ تام؟ منو نگاه کن!

لرد ولدمورت: فکر کردم کار مهمی داری که الان مزاحمم شدی. کارتو بگو و برو. امشب حوصلتو ندارم... هر روز دارم به مارها بیشتر شبیه میشم! ممکنه یه روزی منم شبا بهمراه نجینی به شکار برم!

بلاتریکس که آثار ترس در صورتش مشهود بود به آرامی گفت: این دختره بالاخره به حرف اومد و گفت همه این کارا نقشه دامبلدور بوده تا مارو به دام بندازه!
لرد بدون آنکه حتی یک لحظه مکث کند جواب داد: دروغ گفته! خواسته مارو گول بزنه. برو و مرگخوارارو آماده کن همین امشب به کافه محفل حمله میکنید و علنا تصرفش میکنید و تابلوشو برمیدارید و اسمشو میذارید: کافه تفریحات سیاه - شعبه شماره دو!

---------

کافه محفل

دامبلدور: بچه ها احتمالا امشب مرگخوارا علنا به اینجا حمله میکنن و مام نیروی کافی برای مقابله با اونا نداریم پس باید از اینجا بریم!
ریموس: یعنی فرار کنیم؟
دامبلدور: در واقع من یک نقشه دارم. وقتی مرگخوارا به اینجا حمله کردند ما هم به کافه تفریحات سیاه حمله میکنیم و جسیکارو آزاد میکنیم و اونجارو تصرف میکنیم. احتمالا تنها کسی که اونجا میمونه خود تامه. من تنهایی هم میتونم باش بجنگم ولی صد در صد معلوم نیست برنده بشم منتها وقتی شمام باشید حتما شکست میخوره و مجبور میشه از اونجا فرار کنه.

دامبلدور ققنوسش را احضار کرد...


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: نقدخانه ققنوس
پیام زده شده در: ۲:۴۸ چهارشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۰
هری، ما در حال حاضر ماموریت نداریم ولی پست هایی که میزنی بیشتر از پست های ماموریت برای من ارزش داره چون پست های ماموریت ممکنه از روی اجبار بوده باشه ولی فعالیتی که الان میکنی کاملا از روی علاقه شخصی و وفاداریت به من و محفله.

-------


نقد پست شماره 607 هری پاتر در تاپیک خانه شماره دوازده گریمولد:

کلیات پست:
_ استعداد چیزیه که نمیشه از یه جادوگر گرفت و در هر حال هم خودشو نشون میده. شما استعداد نوشتن داری و این تو همه پست هات مشهوده.
_ بازم سوژه رو جالب تموم کردی. ایده گدا شدن مرگخواران جالبه.
_ ظاهر و نگارش پستت هم خوبه.

جزییات:
_ کلا جادوگر با دقتی هستی و خب از هری پاتر چیزی جز این انتظار نمیره. مکالمه لینی و رز که در واقعیت هم معمولا اینجوریه خوب و جالب بود هر چند هر کس نگاه کنه در نگاه اول ممکنه بنظرش این مکالمه فاقد ارزش باشه ولی اگه کسی با رز و لینی و بخصوص طرز صحبت رز آشنا باشه طنز داستانو میفهمه.
_ بهتر بود به جای اشاره به "مایع زرد رنگ" غیر مستقیم به ترسیدن مرگخوارا اشاره میکردی. مثلا میتونستی با این شکلک ترس اونارو نشون بدی.

در کل بازم پستت خوب بود و مدام پیشرفت میکنی پسرم.


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱:۰۸ سه شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۰
[spoiler=خلاصه]
لوسیوس مالفوی یک عکس از زمان جوانی لرد ولدمورت پیدا میکنه که در اون عکس یه ساحره ناشناس در آغوش ولدمورته. لوسیوس میخواد بوسیله این عکس از ولدمورت اخاذی کنه ولی ولدمورت قبول نمیکنه و وقتی میخواد لوسیوس رو بکشه اون فرار میکنه و اون عکس را به محفل ققنوس می ده. بعد از فرار لوسیوس، ولدمورت ادعا میکنه اون عکس با دستکاری و فتوشاپ درست شده و از مرگخوارا میخواد عکسو براش بیارن ولی عکس به دست فرد و جرج میفته و اونام اونو همه جا پخش میکنن و همه خبردار میشن. ولدمورت برای جبران آبروی ریخته شده ش از مرگخوارا میخواد که لوسیوس رو به خانه ریدل بر گردونن و مجبورش کنن ایندفعه یه عکس فتوشاپی از دامبلدور بسازه و همه جا پخش کنه. محفلیا هم لوسیوس رو به عنوان زندانی نگه داشتن و میخوان اونو با ریگولوس معاوضه کنن. در نهایت معاوضه انجام میشه و لوسیوس به دست لرد ولدمورت میفته و ولدمورت قصد کشتن اونو میکنه که...
[/spoiler]

بلاتریکس با موهای وزوزی و پریشانش میان ولدمورت و لوسیوس میپرد و میگوید:
_ نــه نــــه نــــــه ....

ولدمورت: نگمه! چیو نه؟

بلاتریکس: تام ... من میخوام اعتراف کنم!

ولدمورت: تام باباته! مگه بت نگفتم فقط وقتی تنها بودیم میتونی منو تام صدا کنی؟

بلاتریکس: من میخوام اعتراف کنم تام! میخوام اعتراف کنم که همیشه عاشق تو بودم ولی بیشتر از تو عاشق شوهر خواهرم یعنی لوسیوس بودم!

ولدمورت چنان نعره ای می زند که کلیه جنبندگان خانه ریدل تا شعاع پنج کیلومتری به سوراخ هایشان میروند و مرگخواران هم به گورستان ریدل()

همه میروند جز بلاتریکس و لوسیوس که از ترس خشک شده بودند. لرد ولدمورت که همچنان نعره میزد، گفت: جریمه تون میکنم! جریمه ای که تو عمرم تا حالا کسی رو نکردم! عذابی بهتون میدم که آرزو کنید کاش به دنیا نمیومدید. جریمه تون اینه که یه هفته میرید به خانه گریمولد و پیش محفلیا زندگی میکنید. هیچ عذر و بهانه ای هم قبول نیست. اگه شده التماس میکنید تا قبولتون کنن!


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: نقدخانه ققنوس
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ یکشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۰
نقد پست شماره 195 هری پاتر(سدریک دیگوری سابق) در تاپیک گورستان ریدل ها:

هری پاتر عزیزم بهت سلام میکنم و امیدوارم حالت خوب باشه.

کلیات پست شما:
خلاصه و مفید و خوب بود. از لحاظ نگارشی و ظاهر مشکلی نداشت و پایان سوژه رو با وارد کردن یکدفعه نجینی به داستان خوب و جالب تموم کردی. در کل از پستت راضیم پسرم. آفرین.

جزییات پست شما:
_ روی "ویبره" رفتن مرگخوارا جالب بود.
_ جواب ریگولوس که گفت "دوست نداره سرنوشتی مثل سوروس پیدا کنه" فوق العاده هوشمندانه بود.
_ وقتی پست ها طنز نوشته میشه بهتره حداقل یه شکلک توش باشه که طنز بودن پست رو مشخص کنه.

ممنونم پسرم


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۳:۵۱ یکشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۰
جسیکا: چرا چرا اتفاقا کار زیاد داریم! بیا اینجا آنتونین! بیا این آشغالارو فعلا بذار سر کوچه...

گلرت: بعدشم بیا پیش من کمک کن ابرچوبدستیمو دارم اسپرت میکنم!

هری پاتر: بعدم بیا پیش من میخوام چند تا اکسپلیارموس جدیدو امتحان کنم! کسی رو پیدا نمیکنم...

گودریک: منم یه شمشیر جدید ساختم میخوام رو یکی امتحانش کنم...

پدر پرسیوال: منم میخوام یه مقدار تاب سواری کنم. بعدش بیا منو ببر پارک...

دالاهوف: اووووم میشه من کلا پشیمون بشم و همون مرگخوار بمونم؟

در این هنگام ناگهان دوباره شیشه پنجره کلبه میشکند و یک شخص سیاه پوش درست می افتد تو بغل دامبلدور!

گلرت: آآآآآآآآآخ جوووون یه مرگخوار دیگه! یه نیروی تازه نفس جدید! بدو بیا کم کن!

آن مرگخوار که در واقع ریگولوس بلک بود در حالی که همچنان در بغل دامبلدور بود گفت:
_ نه من فقط اومدم جسی رو از دامبلدور خواستگاری کنم()

یک دفعه دامبلدور بلند میشود و ریگولوس را از بغلش پرت میکند توی جا لباسی محفل و زبانه های خشم و میدان جادویی قوی ای دورش بوجود می آید که همه میگرخند!

آلبوس سوروس که ترسیده دست پدرش هری پاتر را میگیرد و یواش در گوش او میگوید:
_ بابایی چی شده؟
هری: نمیدونم پسرم تا حالا دامبلدورو اینجوری ندیده بودم! شاید غیرتی شده!


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: آوای ققنوس (ارتباط با دامبلدور)
پیام زده شده در: ۱۹:۳۷ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۹۰
سلام گلرت

ما همگی خوبیم و امیدوارم حال تو هم خوب باشه دوست عزیزم. اگه تاپیک دفترچه خاطرات محفل یک تاپیک با پست های رول ادامه دار باشه موافقم چون تاپیک تک پستی قبلا داشتیم. همین چیزی که شما گفتی ایده خوبیه که خاطره یکی از اعضای محفلو بنویسی و بقیه ادامه بدن یا حتی میتونی خاطره بقیه شخصیت های کتاب که با محفل در ارتباط بودن(چه دوست، چه دشمن) رو بنویسی.

سیریوس
شما بیا دفتر من برات توضیح میدم.


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.