هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (یوآن.آبرکرومبی)



پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۳:۱۰ یکشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۶
با تشکر از ملت که بعد از مصاحبه هم هکتور رو حسابی سوال‌پیچ کردن.

و امّا...
مهمون بعدی!

از تازه‌واردای خیلی خوب سایت که چند ماهیه قشنگ خودشو جا انداخته توی ایفا ‌و پیشرفت خوبی داشته.
میدونم همتون دوس دارین با این عضو تازه‌وارد امّا کاربلد آشنا بشین و ازش بپرسین که چجوری توی دو سه ماه اینقد پیشرفت داشته!
این شما و اینم از عضو تازه‌وارد... وینکی!
خوب ازش پذیرایی کنین. خووووووووب!


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۲:۳۶ یکشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۶
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺩﻭﺭﺑﯿﻦ ﭼﺮﺧﯿﺪ ﻭ ﻓﺮﺩﯼ ﺭو ﺑﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﺯﺧﻤﯽ ﻭ ﻧﯿﺶ ﺗﺎ ﺑﻨﺎﮔﻮﺵ ﺑﺎﺯ ﻧﺸوﻥ ﺩﺍﺩ.
- ﺟﺎﻥ؟! ﺷﻤﺎ ﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻦ؟!
- ﺍﯾﻦ ﯾﺎﺭﻭ ﯾﮑﻢ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﺮﯾﻀﻪ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺁﻭﺭﺩﯾﻤﺶ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺷﺒﺎﻫﺖ ﻧﺪﺍﺭﻩ؟!

اون شخص یه شخص معمولی نبود. در واقع چیزی بود که مورد آرایه‌ی تشخیص قرار گرفته و جون‌دار شده بود.
لباسی بر تن نداشت. چون نیازی به لباس نداشت. اون صرفاً یه مستطیل سفید جادویی بود که گهگاهی جرقه میزد.
حاضران همگی با قیافه‌ی مشکوک به اون شیء زل زده بودن.
- مستطیل! کی هستی؟!
- من منوی زوپسم!
- منوی زوپس؟! این دیگه چه اسمیه؟ اسم سوپرهیرویی کم آوردی؟

منوی زوپس شخص کم‌حرفی بود. پس از Plan B استفاده کرد و فوراً داداش کایکو، سگارو، زُمبه و تسوکه رو احضار کرد. تسوکه در میان بهت حاضران، منوی زوپس رو مثل شیرشاه به سمت آسمون بلند کرد و فریاد زد:
- هوی یاروها! میدونین با کی طرف هستین؟! با منوی اعظم مدیریت... زوووپس! احترام بگذارین!

و حاضران که دوناتی‌شون افتاده بود که منوی زوپس چه چیز خفن و خطرناکیه، شروع کردن به التماس و پاچه‌خواری!

- دیر شده برا این کارا! زُمبه! ترتیب‌شون رو بده!
- واف واف هوااااف!

زُمبه با تیریپ فنگ وارد عمل شد و با استفاده از منوی زوپس، تک‌تک حاضران به جز هم‌تیمیاش رو بلاک کرد تا باشه که بدونن اینجا جای سوژه‌های مربوط به دنیای اراذل بالا شهرِ لندن نیست و نخواهد بود.

پایان!


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۱:۰۰ جمعه ۳۰ تیر ۱۳۹۶
ارشد گریف!
تکلیف!


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ جمعه ۳۰ تیر ۱۳۹۶
پاق!

رودولف جلوی در خونه‌ی گانت‌ها ظاهر شد.

- هیسسسسس! فیسسسسس!

امّا توسط ماری که به در تخته شده بود، متوقف شد. یه دفعه یه فکری به سرش زد و تصمیم گرفت میزان مارفَهم بودنش رو همینجا تست کنه.
- چه مار باکمالاتی!

مؤنث بودنِ مار رو از مژه‌هاش فهمیده بود.

- فیس فیس فیس فوس فســـــا!

و این "فســـــا"ی آخری به شدت تهدیدآمیز بود. رودولف فهمید که مار متوجه چشم‌چرونیش نشده. اونطور که قبلاً فهمیده بود، اون برای حرف زدن با مارها، به توهم نیاز داشت. ولی گنجینه‌ی توهم پشتِ در و پیش مورفین بود و رودولف برای رسیدن به اون گنجینه، باید با توهم، با مار معاشرت میکرد. ماری که برای قمه‌فهم کردنش، نیاز به توهم داشت و توهم هم اون پشت مشتا و پیش مورفین بود. رودولف بارها این چرخه رو تکرار کرد و فهمید که توی تله گیر افتاده.
آخرین اُمیدش رو امتحان کرد.
- فسو؟
- فیس!
- فیسی فیس؟!
- فیس!
- چه کمالاتی! چه افاده و فیسی! فیس؟!
- فسا!
- فیس؟
- فوس!
- اذیت نکن دیگه! بذار رد شم!
- فسو! نمیشه!
- عه! عین آدم حرف زدی که! زبون آدمیزاد حالیته؟!

مار که تصادفاً از دهنش پریده بود، خودش رو جمع و جور کرد و به فیس فیس کردنش ادامه داد.
رودولف نااُمید شد. خراب شد. شکست. باناموس شد.
تصمیم گرفت تا آخر عمرش پیراهن و شلوار گشاد و تمام‌بدن بپوشه.
تصمیم گرفت با شیرجه بپره توی پاتیلِ معجونِ اسیدیِ هکتور.
اعتمادش به فنگ رو تکذیب کرد.
مجلس ساحره‌ها رو ترک کرد.
به ناپدید شدن ولدمورت خندید.
نالون و گریون کوله‌بارش رو بست. چرخید که بره...

- فســـــو!

امّا برگشت و با چهره‌ی اشک‌آلود مار روبه‌رو شد.
- چی شده؟
- داداش شرمنده! الآن نمیتونم خودمو کنترل کنم! اون خالکوبی پشت کمرت منو داغون کرد! شبیه ماریه که یه مدت پیش منو ول کرد!
- اینو بیخیال! چرا الآن داری به زبون آدمیزاد حرف میزنی؟!
- آخه من قبلش ساحره بودم! طلسمم کردن! مارم کردن!
- عه؟ جوووون! اممم... خب پس... برو کنار، کارم رو تموم کنم، بعدش میام تا صبح باهات درد و دل میکنم! بعدشم سوغاتی میبرمت خونمون!
- باشه!

و مار به کنار خزید و به رودولف اجازه‌ی ورود داد.


ویرایش شده توسط یوآن آبرکرومبی در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۳۰ ۲۰:۵۳:۰۷

If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: ضروريات محفل
پیام زده شده در: ۱۸:۰۳ جمعه ۳۰ تیر ۱۳۹۶
یوآن توی سوژه‌های مختلف، بارها و بارها دُمش رو از دست داده بود ولی تا حالا اینقدر وحشتناک و خشونت‌آمیز از دست نداده بود.
روباه روزهای بعدی رو صرف انتقام گرفتن از لادیسلاو کرد.

یکی از شب‌ها، موقع صرف شام، هر از گاهی، نگاه‌های معناداری بین این دو رد و بدل میشد.

- مالی آ! تناولیدیم! الحق که دست‌پختتان لایک دارد!
- بازم بکشم برات، لادیسلاو؟
- خیر! سیر گشتیم، دگر میل نداریم!
- چرا تعارف میکنی؟ راحت باش!

- نه دیگه! لادیسلاو دیگه نمیخوره! لادیسلاو برو استراحت، هضم کن!

لادیسلاو توی منگنه گیر افتاده بود. نگاهی بین مالی و یوآن انداخت. توی اون شرایط، حاضر بود کل قابلمه رو با ته‌دیگش ببلعه.
ولی تصمیمش رو گرفت.
بی‌توجه به نگاه روباه، میز شام رو ترک کرد و رفت توی اتاقش.
دقایقی بعد، یوآن هم با لباس‌ها و تجهیزات تروریستی توی اتاق شیرجه زد. اتاق تاریک بود. پس یوآن با تیریپ سَم فیشر، گوگل‌های دید در شبش رو روشن کرد و حالا می‌تونست لادیسلاو رو واضح ببینه. روی تختش دراز کشیده و ملافه رو روی خودش کشیده بود.
یوآن ابتدا تفنگش رو در آورد، امّا منصرف شد. پس برای قتل بی سر و صدا، چاقوی میوه‌خوری‌ای رو که یواشکی از آشپزخونه کش رفته بود، در آورد و دست لادیسلاو رو گرفت.

- دست! دست! دست! دست!

یوآن هم بطور خودکار مشغول دست زدن شد. امّا فوراً از دیوونگی دست کشید. لادیسلاو داشت توی خواب حرف میزد.
پس دست لادیسلاو رو ول کرد و گلوش رو گرفت و...
خررررررررت!
هیکلش رو به قطعات پازل تبدیل کرد. ولی کافی نبود. تا میتونست، چاقو رو به دفعات متعدد وارد بدن لادیسلاو کرد. کشید اینور. کشید اونور. زد! زد! زد! زد! زد! زد!

- از چه روی بر آن بالشت مفلوک خنجر کشانیده‌ای، روبه آ؟!

یوآن فوراً به سمت صدا برگشت. شخصی لای چارچوب پنجره نشسته بود. روباه ملافه رو کنار کشید و توی موجی از پر‌های بالشت غرق شد.
لادیسلاو که اوضاع رو خیط میدید، از پنجره به بیرون شیرجه زد و بی‌توجه به فریاد رسای روباه، تا میتونست، از محل وقوع جرم دور شد.


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: ضروريات محفل
پیام زده شده در: ۱۶:۱۲ جمعه ۳۰ تیر ۱۳۹۶
هوا اونقدر گرم بود که حس میکردی درون یه پاتیل خوابیدی. اونقدر گرم که مانع بیرون رفتن و خوش‌گذرونی میشد و یوآن و لادیسلاو رو اجباراً سر اتاقشون میخکوب کرده بود.
شهر گریمواز، شهر جالب و قشنگی نبود. تابستونش، طبقه‌ی زیرین جهنم بود. با مردمی شدیداً بی‌فرهنگ. و صبح‌هایی که به جای شیهه‌ی خروس، نعره‌ی مرد آب‌تصفیه‌فروش شهر، تنِ کل آدمای اون شهر رو توی تخت‌خواب می‌لرزوند.
امّا یوآن و لادیسلاو کل عمرشون رو توی گریمواز گذرونده و به این اوضاع مزخرف عادت کرده بودن.

روزی از روزها، درون یکی از اتاق‌های خونه‌ی دوازده گریمواز، یوآن و لادیسلاو مثل دوتا مرغ آب‌پز روی تخت‌هاشون ولو شده و توی دریایی از عرق و مگس غرق شده و مثل سوسک‌های دمپایی‌خورده در حال درد و ناله بودن.

- چه کنیم؟ حوصله‌مان سر رفته!
- چه میدونم! برو آنچارتد ۴ بزن!
- هنوز که هنوز است، به امید واهی هکیدن PS4 می‌اندیشیم و نالانیم که از چه روی نمی‌توانیم کنترل ناتان دریک را در دست بگیریم؟!

و بعد، هردو ساکت، و به سقف اتاق خیره شدن. بعد، همزمان به یه چیز یکسان فکر کردن و بعد، به همدیگه خیره شدن. محفل توی اوضاع خوبی نبود و یخچالش هم خالی بود.
یوآن، لادیسلاو رو به شکل همبرگر با سوسیس هندی میدید و لادیسلاو هم یوآن رو به شکل فلافل دو نونه با سس خردل.
این شد که لادیسلاو که جونش رو در خطر میدید، چون ریونی بود، پس عاقل‌تر هم بود. پس موضوع رو عوض کرد و رفت سراغ ساکش و مشغول ور رفتن و در آوردن وسایلش شد. در همین حین، یوآن متوجه یه چیزی شد و لادیسلاو هم اون رو فوراً قایم کرد.

- اون چی بود؟
- هوم؟ چه چیز چی بود؟
- اون ارّه! من یه ارّه دیدم!
- سیلنسیو آ!

دهن یوآن قرصِ قرص شد. این حرکت فوری لادیسلاو، شک و تردیدهای یوآن رو تبدیل به یقین کرد.
سر و نخ‌هایی از لادیسلاو گیرش اومده بود.

- قول میدهی که سخنی بر زبان نرانی و قضیه را یک آلباتروس، چهل آلباتروس ننمایی؟

دنگ با دمش، خط و نشونی برای روباه کشید. یوآن فقط سر تکون داد. خیال لادیسلاو... ظاهراً... راحت شد.


ویرایش شده توسط یوآن آبرکرومبی در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۳۰ ۱۷:۲۳:۳۵

If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱ دوشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۶
با تشکر از استقبال گرم‌تون، اینم از فایل مصاحبه‌ی هکتور دگورث گرنجر:

پیوست:


zip Hector-Goes-To-Doctor.zip اندازه: 17.26 KB; تعداد دانلود: 45


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۳:۵۶ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۶
تق تق!
و بدون هیچ حرفی، منتظر باز شدن دری موند که بارها باز و بسته کرد.

متوجه نشدم یوآن، همین که صدای در زدنت اومد، بچه ها با سیل عظیمی از بالش به گوش های من هجوم اوردن که متوجه صدای در نشم.
اما دیر شده بود...شنیدم!
خوش اومدی یوآن.
تایید شد!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۶ ۰:۰۵:۲۵

If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: بهترین نویسنده در بحث‌های هری پاتری
پیام زده شده در: ۰:۴۲ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۶
لینی وارنر!
بخاطر زحمتی که برا بخش اخبار میکشه.
البته رز رو هم نباید فراموش کنیم.
ولی... لینی!


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: بهترین عضو تازه‌وارد
پیام زده شده در: ۲۳:۴۰ شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۶
خب انتخاب این یکی یه‌کم سخت بود برام.
رفتم تاپیک کلاه گروهبندی رو تا اوایل خرداد بررسی و فعالیت تازه‌واردای این محدوده رو چک کردم.
مث قبل تازه‌وارد چندان فعال و ثابتی پیدا نکردم. (لااقل اینطور به نظرم رسید.)
ولی آملیا فیتلوورت یه سر و گردن بهتر از بقیه‌س.


If you smell what THE RASOO is cooking!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.