از سر متظر بودن پایش را به زمین میکوبید. آن قدر چشم هایش را مالیده بود که مثل کاسه خون قرمز شده بودند. جیسون یک باردیگر نعره زد:
- جیمز زود باش بیا بیرون دیگه کثیفی داره از سر و روم میباره نیاز به حموم دارم!
صدای جیمز پاتر از زیر دوش به جیسون جواب داد:
-یه دقیقه دندون رو جیگر بزاری اودم دیگه!
جیسون دیگر چاره نداشت. البته می توانست منتظر بماند تا جیمز بیرون بیاید اما این آخرین اتخاب او بود. به لوله آب و فلکه ای که از بیرون دیوار وارد حمام شده بود نگاه کرد. شایعه شده بود که پس از یک زلزله نه ریشتری از سوی رز زلر داخل دیوار خراب شده بود و در نتیجه محفلیون مجبور شده اند ازبیرون لوله کشی کنند. جیسون یا مرلینی گفت و با شکاندن استخوان مچش فلکه را بست.
- اِ؟! آب چرا قطع شد؟!
جیسون به دیوار تکیه داد و گفت:
- مطمئنی قبض آب رو دادی؟ مشغله زیاده شاید یادت رفته.
جیسون چند لحظه منتظر ماند تا جیمز با حوله و کله کفی از حموم بیرون بیاید. سپس او را از گوش گرفت و به آشپزخانه هدایت کرد تا کله اش را با آب کتری دیشب بشورد.
" و جیسون در خشن بودن مهارت داشت. "
- میگم قاشق آخر واس ماس! یعنی کولیش واس واس!
- حلیم رو من خریدم تو می خوای قاشق آخرش رو بخوری؟! آره؟!
- آره که آره!
-آره و آجر پاره! جیسون به دو نفری که سر آخرین قاشق باقی مانده حلیم دعوا میکردند نگاه کرد. از بخت بدش درست درمیز کناری آن ها نشسته بود و دیگر فکر میکرد که اگر تنها چند لحظه دیگر آنجا بماند پرده گوشش به حرف بیاید و بگوید:« داداش اینجارو ول کن اصلاً! چیزی که زیاده جاییه که حلیم داشته باشه! » اما جیسون سرسخت تر از این حرف ها بود و مثل دفعات قبل زیادی می تواسنت مشکل را به روش خودش حل کند. از جایش بلند شد و یکی از قاشق های روی میز را قاپ زد. شاید با خودتان بگویید:« چه پسر بی ادبی.
» اما باید بهتان بگویم همان قدر احتمال دارد جیسون به نظر دیگران اهمیت بدهد که احتمال دارد لرد سیاه مو در بیاورد!
آخرین تکه حلیم که حتی از یک سانتی متر مکعب هم کوچکتر بود را با قاشق قاپ زد و چند قدم عقب تر از میز آن دو نفرایستاد. یکی از آن ها که فقط چهار تا شوید مو داشت و بوی چاغاله بادام هم میداد فریاد زد:
- هی اون حلیم ماست کجا میبریش! اگه فکر میکنی میزارم...
جیسون در همین حالی که دهن فرد باز بود حلیم را به داخل دهانش شلیک کرد. شلیکش به هدف هم خورد و حلیم خورده شد. این عمل اصلاً به مذاق نفر دیگر خوش نیامد زیرا میشد صدای نفس هایش را از فاصله دو متری هم شنید.
- تو حلیمم رو خوردی مرتیکه ی... مرتیکه ی...
مرتیکه ی بی ناموس! و روی دیگری پرید. حداقل صدای دعوایشان از صدای جروبحثشان کمتر بود.
" و جیسون همواره در خشن بودن مهارت داشت. "
جیسون اکنون در یک رستوران بود تا پس از مدت ها زرشک پلو با مرغی بر بردن بزند. منتظر سفارشش بود که ناگهان کسی از انتهای سالن نعره زد:
- ای بابا چرا اینترنت اینجا انقدر زپرتیه؟!
فردی ریشو که به نظر میرسید صاحب رستوران باشد از کنار دخل نعره دیگری را مانند آپرکاتی روانه فرد مورد نظر کرد:
- نکنی انتظار داشتی بتونی دوساعت بشینی انجا تو کلش اتک بزنی ها؟ نخیرآقا از این خبرا نیست مگه تو پولش رومیدی؟
- پس پولی که واسه غذا میدم چی؟!
- اون پول غذاته خنگول جان!
مرداز جایش بلند شد و به سمت صاحب رستوران رفت. آهنگی از فیلم های وسترن شروع به پخش شد و صحنه اسلوموشن شد. اما اتفاقاً میزی که جیسون پشت آن نشسته بود جلوی میز دخل بود. جیسون با لبخندی که تا فرق سرش باز بود گفت:
- خب آقا برو یه جای دیگه پیداکن بجای باقالی پلو هم فست فود بزن چی میشه میگه؟
مرد به شدت پوکرفیس شد و جواب داد:
- شوما اینجا کی باشین؟ صبرکن ببینم... هیچکاره! برو کشکتو بساب بچه جون!
با این حرف جمله ای بولد شده در سر جیسون شکل گرفت:
جیسون ساموئلز vs اون یاروئه که تو رستوران داد و بیداد کرد
و پس از آن جمله دیگری اما این یکی کیفیتی بسیار بالاتر و فول اچ دی داشت:
3
2
1
فایت!
جیسون می توانست به خوبی پشت کله فرد موردنظر را ببیند. یک عدد سینی هم که کنار دستش بود. مدت کوتاهی نگاهش بین سینی و کله و مرد پاس داده میشد تا اینکه بالاخره جیسون سینی را برداشت. وسط کله مرد را نشانه گرفت و سینی را بر سرش کوبید.
" و جیسون هنوز هم در خشن بودن مهارت داشت. "
روی یک صندلی جلوی شومینه خانه گریمولد نشسته بود و به روز پر مخاظره اش فکر میکرد. اگر کس دیگری جای او بود درمقابل این اتفاقات چه عکس العملی نشان میداد؟ در همین لحظه تد ریموس لوپین را رویت کرد که رو به رویش روی صندلی نشسته بود و به او لبخند میزد.
- خب، اولین روزت تو گریمولد چطور بود؟
- نمیدونم والا. الان یکم پوکرم راستشو بخوای. اول که یه قاشق حلیم رو کردم تو حلقٍِ نفر. بعدشم آن چنان زیر پایی خفنی واسه یکی گرفتم که فکر کنم مخش ترکید. نظرت چیه؟
- خیلی به خصلت های یه محفلی نمیخوره. ولی خب هرکی یه شخصیتی داره دیگه.
جیسون فقط سرش را به نشانه تایید تکان داد. مطمئن بود که روزی کسی پیدا میشود که به او بگوید:« تو خیلی خشنی! »
" میدانم. جیسون بدجوری در خشن بودن مهارت داشت! "