هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (هوری.دلربا)



پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱:۴۱ سه شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۸
خلاصه: گویل معجون عشقی درست کرده و توش تار موی هکتور رو ریخته و میخواد کل خلق المرلین رو عاشق هکتور کنه. (از خودش بپرسین چرا! :|) بدین منظور مراسمی در پاتیل دودرز دار برگزار می‌کنه تا همه جادوگرا برای چیزخور شدن اون جا جمع بشن. آلکتو کرو به عنوان شهردار قصد سخنرانی در مراسم رو داره.

تصویر کوچک شده


آلکتو با تشویق حضار روی سن آمد. نگاهی به سیل جمعیت انداخت و بلافاصله به یاد دوران انتخابات و سخنرانی‌های تبلیغاتی پیش از شهردار شدنش افتاد.

- آنچنان رونق اقتصادی ایجاد بکنیم، که شهروندان لندن نیازی به یارانه نداشته باشند. بعضی‌ها قصد دارند در صورت شهردار شدن در پیاده‌روهای لندن خیابان بکشند (!!!) تا ساحره و جاوگر را جدا کنند ...

سیل گوجه‌های پرتاب شده آلکتو را از جو انتخابات خارج کرد. گلویش را صاف کرد و مجددا شروع به صحبت کرد.

- اهالی غیور شهر لندن! می‌دانم که همه شما انتقاداتی را دارید. عده‌ای از وضعیت آسفالت جاده‌ها دلخورید که تقصیر شهردار قبلیه. عده‌ای هم از گرونی مواد غذایی شکایت دارید که تقصیر شهرهای خارجیه. شهرداراشون نظارت نمی‌کنن رو دامداری‌ها و مزارع که گوشت و مرغ و میوه ارزون برسه به ما. در مجموع چقدر خوبیم ما! عده‌ای هم نگران آب گرفتگی معابر و سیلاب‌های اخیر هستن ... خوب ابر که همینجوری الکی نمی‌باره. ابر زیرش رو نگاه می‌کنه ... می‌بینه عع! این جا دره‌ی گودریکه، نمی‌باره! می‌ره اونور تر می‌بینه عع! این‌جا چه شهر خوبیه ... چه شهردار ماهی داره! باران رحمتش رو یک جا خالی می‌کنه رو سر ما. به جای غر زدن از این همه نزول رحمت خوشحال باشید و زخم به نمک مردم (!!!) نپاشید.

در میان صحبت‌های صدتا یک غاز شهردار، گویل سینی شربتی که آلوده به معجون عشق بود را برداشت تا میان جمعیت پخش کند. اما در مقابل چشمان بهت زده او، جمعیت عصبانی لندن شروع به پاشیدن شربت‌ها روی سر شهردار کردند. ظاهرا او سخنران مناسبی برای این مراسم پیدا نکرده بود. باید جلوی به هم ریختن مراسم را می‌گرفت ...


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: دسته اوباش هاگزمید!
پیام زده شده در: ۲۳:۵۶ دوشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۸
کریس لحظه‌ای پشت میز متوقف شد و سعی کرد به جای تار عنکبوت و گرد و خاک، آینده‌ی مقر را متصور شود. اوباش پرشمار گولاخ هیبت با خالکوبی‌های سطان غم مادر، یادگاری‌ها و غنایم به دست آمده که سطح میز را پر کرده و خدم و حشم و نوچه‌هایی که از کنج ردایش آویزان شده‌اند. تعدادی چماغ، قمه، کپوری، ابرچوبدستی و سایر سلاح‌های سرد و گرم نیز به دیوار آویزان بود. اما کریس از قوه تخیل خوبی برخوردار نبود و هرکاری کرد افکارش جلوه بصری پیدا نکرد و تنها پیکر خودش را در آن اتاق تار عنکبوت بسته دید. خود خودش. تنهای تنها. ناامیدانه روی صندلی زهوار در رفته‌ای که پشت میز بود نشســــ...

- هــوی! چشم باز کن ببین نشیمنتو کجا می‌ذاری!

کریس یک قد از جا پرید و زیرش را نگاه کرد. به جای صندلی زهوار در رفته، هوریس اسلاگهورن چمباتمه زده بود روی زمین.

- پروفسور اسلاگهورن!

هوریس یکی از بطری‌های نیمه پری که زیر میز چیده شده بود را در دست گرفت و به کریس تعارف کرد.

- بزن روشن شی.

- شما کجا؟ این جا کجا؟

- ای بابا ... به خاطر یه مشت بهتون بی اساس مثل «اغفال دانش آموزان» و «اختلاس از بودجه مدرسه» از هاگوارتز انداختنمون بیرون. لردم گفت «حالا که نمی‌تونی چشم و گوش ما تو اون مدرسه باشی دیگه چیزی جز یه نون خور اضافه نیستی پیر مرد. تو خونه ریدل بهت نیازی نیست.» من موندم و این خرابه متروکه و این بطریا.

به نظر می‌رسید کریس اولین عضوش را پیدا کرده. به هر حال دسته اوباش بدون عضوی مست و لایعقل و آس و پاس که نمی‌شد.


ویرایش: آقا اجازه؟ ما پستمونو قبل وجود فرم و اینا نوشتیم بعد فهمیدیم ارسال نشده الان فرستادیمش. الان میبینیم فرم هم تعبیه شده.

1)خود را در یک جمله،به شیوه اوباشانه معرفی کنید.

هوری هستم، یک دلربا!


2)علت تصمیمتان برای عضویت در گروه چیست؟

نصف شبا بطری به دست تو خیابونای هاگزمید تلو تلو خوران راه برم و آواز بخونم.

الان که فکر میکنم خیلی ربطی به عضویت نداره ولی فقط یه اوباش این کارو میکنه ... مگه نه؟


3)یک نمونه رفتار اوباشانه را شرح دهید.

الان که بیشتر فکر میکنم میبینم جوابی که به سوال قبل دادم به درد این جا میخوره! پس این جا به سوال قبل جواب میدم.
راستش ساحره‌های نسل جدید خیلی افاده‌ای شدن. کلی ادا و اطوار دارن. از مرلین که پنهون نیست از شما چه پنهون ... من دوره قبلی تدریسم تو هاگوارتز روزانه اقلا سه مورد مخ میزدم. ترم قبل کلا یه مورد بود که اونم فهمیدم فنریر معجون مرکب پیچیده خورده که تو دفترم گازم بگیره. گفتم شاید تو دسته اوباش چنتا ساحره جوان خاکی و بی قر و قمیش پیدا کردم که با من پیرمرد راه اومدن.


4)رولی کوتاه درباره واکنش خود بعد از دیدن اعلامیه اوباش بنویسید.

جواب اینم قبل از فرم مطرح شده!


ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۱۳ ۰:۱۹:۲۰

ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۷:۳۶ سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۷
- مافلدایی هستیم ارباب منش و با ابهت.

- سعی نکن کسیو گول بزنی هوریس! بوی زهرماری کره‌ای دهنت از ده متری لو میدتت.

مافلدای مستی که دستش رو شده بود، غرولند کنان به سمت درب خانه ریدل‌ها رفت تا از سر کوچه یک بسته آدامس بخرد. جلوی در با مافلدای عریانی مواجه شد که مقابل آینه قدی ایستاده بود.

- پس من این شکلی بودم؟ تمام این مدت؟

- همیشه!

این را مافلدای موچربی که تصادفا داشت از آن جا رد می‌شد و تنها جمله آخر را شنیده بود پاسخ داد. مافلدای مست به مافلدای عریانی که اشک شوق می‌ریخت خیره شده بود. تلو تلو خورد و به زحمت با نگه داشتن دستگیره در خودش را سر پا نگه داشت. در آخرین لحظه پیش از خروج و بستن در، عیش او را منقص کرد.

- نه بانز! تمام این مدت مافلدا این شکلی بوده. درسته مرئی شدی ولی همچنان فکر دیدن قیافه خودتو از سرت بیرون کن.

مافلدای عریان افسرده و ناامید به سمت اتاقش برگشت و بدون توجه به مافلدای نیمه برهنه‌ای که می‌پرسید «چه مافلدای با کمالاتی! می‌تونم وضعیت تاهلتون رو بدونم؟» از کنارش گذاشت. اندکی آن طرف تر مافلدای لرزانی مشغول سوء استفاده از موقعیت بود.

- آیا از معجون‌های عجیب و به درد نخور هکتور خسته شده‌اید؟ آیا به دنبال معجون ساز جدیدی هستید که معجون‌هایش درست کار کند؟ هم اکنون از معجون‌های مافلدا استفاده کنید.



ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: شکنجه گاه
پیام زده شده در: ۱۶:۵۲ سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۷
- اوخی! این دخترخانمو ببین!

-

- منو یادت نیست عمو جان؟ حق داری خوب. آخرین بار که دیدمت تخمی بیش نبودی.

- فس!

دامبلدور دست نوازشی بر سر نجینی کشید. نجینی که ابدا تحمل چنین وضعیتی را نداشت کنترل اعصابش را از دست داد و از شدت خشم شروع به سفارش دادن پیتزا کرد.

- پیتزا سبزیجات بگیر دخترم ... با حیوانات دوست باش و به آن‌ها عشق بورز! هرچی باشه خودتم ...

خشم و در نتیجه گرسنگی نجینی اوج گرفت و در یک حرکت انتحاری، دامبلدور را به صورت درسته بلعید.

- ای وای! پرنسس چرا مراقب تغذیتون نیستین؟ دامبلدور فاسد بود. تخ کنین تا ارباب نفهمیده.

لینی این را گفت و به سرعت به داخل دهان نجینی شتافت تا با تحریک گلوی او، سبب بالا آوردن دامبلدور شود اما متوجه شد خبری از گلو نیست و معده نجینی از در دهان آغاز شده و تا انتهای دمش امتداد دارد. اندکی دورتر از او، دامبلدور در حال نصیحت اسید معده نجینی بود.

- اسیدهای روشنایی! بیایید با نیروی عشق «په هاش» خودتون رو زیاد کنید تا بازی بشید. اون وقت می‌تونید به هر چه سفید تر شدن محیط اطرافتون کمک کنید.



ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۵:۵۲ سه شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۷
- معجون ورود به دنیای مجازی بدم؟

هکتور پیش از گفتن این جمله به کمک همین معجون وارد کانال دیگری شده بود که در زمینه «تغییر صدای زن به مرد و مرد به زن!» فعالیت می‌کرد. بنابراین مرگخواران که هر یک گوشه‌ای در تقلای ورود به یک گوشی بودند هکتور را نشناخته و از این پیشنهاد استقبال کردند. بلاتریکس که مشترکا با هکتور مشغول به ورود به یک گوشی بود، از گرفتن معجون او امتناع کرد. اما در مقابل چشمان حیرت‌زده او که دیگر مورد وثوقش نبودند، هر یک از مرگخواران پس از خوردن معجون به سادگی به درون یک گوشی شیرجه زدند. بلا دوست داشت دست به دامن هکتور شده و سهم معجنش را بگیرد اما دیگر دیر شده بود چون خود هکتور نیز اکنون در کانال‌ها سیر می‌کرد. توجهش به گوشی که رودولف درون آن بود جمع شد.

-
- وضعیت تاهل شما چجوریاست؟
-

رودولف بیخیال شکلک شد و به سراغ سایر کانال‌ها رفت.

- رودولف؟ سمت کانال «خاکبرسری +18» نمیری‌ها!
- این‌جا دیگه دستت بهم نمی‌رسه! هر جا بخوام می‌رم.

بلاتریکس به سرعت صفحه را اسکرول کرد تا کانال مذکور از صفحه خارج شود ... کانال‌های «کپشن‌های شاخ مخصوص رو کم کنی»، «بوقی دونی» «اخبار شیری مهم»، «آفتابه مرلین نیوز»، «آهنگ‌هایی که اگر قبل از مرگ نشنوید عزراییل به صورتتان تف می‌کند» و «زردنوشت‌های یک دخترک خسته‌ی دل‌شکسته» بدون این که توجه رودولف را جلب کنند از مقابلش عبور کردند اما ناگهان متوجه ورود گروه «دخترپسرای باحال و با جنبه (کل کل آزاد)» به صفحه شد و پیش از آن که از بلا کاری بربیاید وارد آن شد.

در موبایلی دیگر، کراب پایین تر از جمله‌ی «اگه می‌خوای عضو کانال «خانومای قری» بشی و انواع دلبری رو یاد بگیری سریع لینک زیر رو لمس کن.» ایستاده بود و سعی می‌کرد آن را لمس کند، اما لینی هر بار با پرواز به بالای صفحه و بالا و پایین کردن آن مانع می‌شد. او به سختی دلباخته شکلک آن صفحه شده بود و نمی‌خواست از او دور شود. ظاهرا تمام مرگخوارها حسابی در دنیای مجازی غرق شده بودند.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۳:۵۵ سه شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۷
خلاصه:

گیاه مورد علاقه لرد سیاه داره خشک می شه و چاره‌ش، چند قطره اشک از قدرتمند ترین جادوگر حاضر در اون مکانه. مرگخوارا راه‌های مختلفی رو برای درآوردن اشک لرد سياه امتحان می‌کنن و در نهایت موفق می‌شن یه قطره اشکشو گیر بیارن. اما قطره از دستشون در می ره و وارد سوراخ کف گلخونه می شه.
مرگخوارا لینی رو می فرستن دنبال قطره. لینی که با قطره‌های زیادی مواجه شده سعی در شناسایی اشک لرد داره.

تصویر کوچک شده


هیچ قطره‌ای دست بلند نکرد. لینی اندکی به قطرات خیره شد. قطرات هم به لینی. سپس قطرات دیگر به لینی نگاه نکردند و مشغول وسطی‌شان شدند.
حشرات موجودات سخت‌کوشی هستند. لینی هم به خودی خود حشره سخت‌کوشی بود. اما این سخت‌کوشی به توان دو نیز باعث نمی‌شد کسی هفت پست در یک سوراخ تنگ و تاریک کنج گلخانه‌ی تاریک به دنبال یک قطره بگردد اما توفیقی نیابد و همچنان امیدوار بماند. از طرفی یک جمله قدیمی بین پیکسی‌ها شهرت دارد که می‌گوید «پیکسی‌زاد به امید زنده است». لینیِ ناامید و خسته، از ناامید کردن اربابش سرخورده شد و اندک اندک افسردگی گرفت. کنج سوراخ نشست و عاقبت در اثر بی‌کاری روحش بیمار شد. غافل از این که اعتیاد همواره در کمین روح بیمار نشسته. اعتیاد در یک مقعیت مناسب از کمین خارج شد و لینی را به زانو درآورد. لینی که با یک سیخ داغ و یک سنگ سرد کنج سوراخ نشسته بود حرکاتی مشابه نوازنده ویلن انجام داد و دود غلیظی فضای سوراخ را پر کرد.

- چه بوی آشنایی!
لینی با کنجکاوی به سمت قطره‌ای که این جمله را گفته بود سر برگرداند.

- پش تو هم اهل دل و شینه شوخته‌ای!
- کی؟ من؟ نه! به شفافیتم ‌می‌خوره اصلا؟ قطره‌ای هستیم سالم و اهل ورزش. فقط تمام سال‌هایی که تو غده اشکی زندگی می‌کردم یک نفر اون حوالی همیشه این بو رو می‌‌داد.
- تو قطره اشک اربابی؟ بوی دایی مورفین؟
- آره. خودمم.
- پش چرا همون اول جواب سوالمو نگفتی تا من به این روژ نیفتم؟
- تو گفتی هر کی می‌دونه دست بلند کنه. ما قطره‌ها دست نداریم خوب.

لینی که دیگر شور و حال سابق را نداشت از خفه کردن قطره صرف نظر کرد. او بالاخره انگیزه دوباره‌ای برای زندگی پیدا کرده بود. تصمیم گرفت با غول اعتیاد مبارزه کند و وقتی آن را شکست داد قطره را نزد بقیه ببرد.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: دخمه های قلعه
پیام زده شده در: ۳:۱۱ سه شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۷
جایی در اعماق شهر لندن و در میان اتاق‌های بی‌شمار وزارتخانه سحر و جادو، یک نمایشگر جادویی شروع به چشمک زدن کرد. مسئول مربوطه که سرش پایین بود، ابتدا تصویری تحت عنوان «مدل مو و میک آپ جدید سلستینا واربک» را لایک کرد و سپس پایین تر رفت و مشغول تماشای ویدیوی «فیلم لو رفته از بازیکن کوییدیچ مشهور در مهمانی شبانه» شد. نمایشگر که دید مورد توجه مسئول مربوطه واقع نشده، علاوه بر چشمک، بوق را نیز در دستور کار قرار داد. مسئول سر بلند کرد و متوجه اضافه شدن نقطه نورانی جدیدی در نقشه‌ی درون نمایشگر شد.

- گاومیش!

تصویر کوچک شده


تیم زنده گیریِ دایره‌ی حفاظت از موجودات جادویی‌ِ در حال انقراض، به رهبری باروفیو در محل ماموریت مستقر بودند.گاومیش بالدار، موجودی نایاب بود که مطابق جی پی اس‌های جادویی وزارتخانه، تنها یک قلاده نر از آن باقی مانده و آن هم در طویله شخصی باروفیو زندگی می‌کرد. اکنون با پیدا شدن یک قلاده ماده، امید می‌رفت که این گونه از انقراض نجات پیدا کند. شکاربانان گاومیش ماده را دوره کرده و رفته رفته حلقه محاصره را تنگ‌تر می‌کردند. گاومیش نر باروفیو که مطابق معمول پشت سر او یورتمه می‌رفت ناگهان متوجه هم‌نوعش شد. گاومیش سال‌ها آخرین بازمانده نسلشان بود و اکنون یک جفت را در مقابل خود می‌دید. از طرفی گاومیش‌ها سم سفتی دارند. کاومیش وحشیانه به سمت گاومیشه یورش برد و با او به شدت ازدواج کرد. عاقبت با گذر چند ساعت طاقت فرسا، در اثر این ازدواج ناخواسته و مقاومت‌های خانواده دختر، هر دو گاومیش جان به جان آفرین تسلیم کردند و نسلشان منقرض شد.

- الفاتحه!

اعضای تیم زنده‌گیری در حالی که زمزمه کنان فاتحه می‌فرستادند از صحنه دور شدند.

تصویر کوچک شده


هکتور که از عاقبت نه چندان خوب مگس مذکور نداشت، درنگ نکرد و معجون را سر کشید.

- دیگه حالی به آدم می‌مونه؟ نه والّا! احوالی به آدم می‌مونه؟ نه والّا!

هکتور با صدایی رسا این آواز را سر می‌داد و با ویبره‌ای که مدام شدت می‌گرفت، منتظر تاثیر معجون بود.


ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۱۴ ۵:۵۴:۳۴

ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۹:۱۹ شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۷
بالن به سمت زمین حرکت می‌کرد. رفت و رفت و رفت تا از سطح زمین نیز رد شد و جایی زیر زمین سقوط کرد. در محل سقوط بالن، تلی از خاکستر و رداهای نیم‌سوخته به چشم می‌خورد. پس از چند دقیقه، بالاترین قسمت تل تکان خورد و تکه‌ای کاغذ از نوک آن جدا شد و اندکی بالا تر از تل روی هوا معلق ماند. فریاد حشره‌ای که زیر نقشه استتار کرده بود به گوش رسید:

- جای خوبی فرود اومدیم ارباب! می‌تونیم بخشی از مسیرو با همینا بریم.

تل مجددا تکان خورد و قسمتی از آن که شامل لرد سیاه بود نیز بیرون آمد.

- وسیله بدی نیست. متوقفش کنید تا برویم.

باقی مرگخواران نیز از زیر خاکستر بیرون خزیدند و پس از اندکی تکاندن خودشان، سر بلند کردند تا مرکب جدیدشان را ببینند. قطار زیرزمینی خالی درست مقابل مرگخواران ایستاد و درهایش باز شد.

- هی ما می‌خوایم جلب توجه نکنیم هی جلال و جبروتمون نمی‌ذاره! حتا این وسیله نقلیه مشنگی هم در تسخیر کلام ماست.

مرگخواران پشت سر لرد سیاه وارد مترو شدند. لرد به دنبال انتخاب صندلی بود و مرگخواران نیز منتظر اول نشستن او! از قضا تمام صندلی‌های مترو یکسان بود و این موضوع به مذاق لرد خوش نمی‌آمد. او باید بر صندلی متفاوت و اربابانه‌ای می‌نشست. پیش از آن که بتواند در این رابطه تصمیمی بگیرد قطاری آن سوی سکو متوقف شد.

- مسافرین محترم، ایستگاه پایانی می‌باشد. در صورتی که قصد ادامه مسیر را دارید به کمک تابلوهای راهنما وارد قطارهای خط 1 شوید.

درهای قطار باز َشد و سیلی از جمعیت از آن پیاده شدند. مرگخواران با دیدن این صحنه گمان می‌کردند به قطار روبرو شاخدم مجارستانی حمله کرده باشد. در کسری از ثانیه قطار پر شد. و پر تر. و پر تر. و پر تر.

هوریس پای چپ فردی که مقابلش ایستاده بود را از طحال خود خارج کرد و گفت:

- ارباب این مشنگ‌ها در زمینه گسترش‌پذیری از جادوهای ما هم فراتر رفتن!

گویل که تقلای بی‌نتیجه‌ای برای ایجاد فاصله با فرد کهن‌سال پشت سرش انجام می‌داد این موضوع را تایید کرد:

- حتا از گسترش اجسام عبور کرده و به گسترش اشخاص رسیدن!

لرد خیلی به پیشرفت‌های علمی مشنگ‌ها اهمیت نمی‌داد. در حالی که سعی می‌کرد بر اثر مخلوط سمی و کشنده‌ بوی پیاز دهان نفر سمت راست و عرق زیربغل نفر سمت چپ جانپیچ لازم نشود غرولند کرد:

- ما اول اومده بودیم. ما باید می‌نشستیم.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۷:۳۳ شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۷
لرد سیاه ساکت و آرام نشسته بود. دنیا دور سرش می‌چرخید. چشمانش را بست تا این موضوع باعث سرگیجه‌اش نشود. بلافاصله احساس کرد در قدح اندیشه‌ای فرود آمده. تصاویر دوران زندگی در یتیم خانه و هاگوارتز از مقابل دیده‌گانش در گذر بود. برای اولین بار در عمرش، بابت بسیاری از آنچه کرده بود احساس گناه می‌کرد. انگار وجدانش بالاخره از خوابی عمیق و طولانی برخواسته باشد. دلش اشک ریختن می‌خواست ...

- ما چرا این‌گونه شدیم؟

هوریس با یک پس گردنی لرد را از آن حال خارج کرد و در حالی که به بطری‌های باز رنگ و وارنگ پرشماری که روی میزش ردیف شده بود یکی دیگر اضافه می‌کرد، دستور داد:

- سعی نکن از زیرش در بری برده! تو الان پیش‌مرگ مایی و باید این بطری رو هم تست کنی.

لرد که چاره‌ای جز اطاعت نداشت، به زحمت مقداری نوشیدنی از بطری ریخت و جرعه‌ای از جامش نوشید. چشمانش تار شد و سیاهی رفت. ناگهان با شدت بسیاری هرآنچه در معده داشت بالا آورد.

- چه پیش‌‌مرگ کم جنبه‌ای! بیا ببرش بلا ... به درد همون امور ساحره‌ای و آرایشی می‌خوره.

لرد اگر هوشیار بود آرزو می‌کرد قبری که دقایقی پیش کنده برای خودش می‌بود ... اگرچه تحت تاثیر نوشیدنی زیاد روی زمین افتاده و به خواب رفته بود.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۷
- به نظرم کله کچل این یارو خیلی سرگرم کننده‌تر و بامزه‌تر از این نمایش بود.

مرگخوارها سریعا به دو دسته تقسیم شدند؛ دسته‌ای سعی داشتند لرد را کنترل کرده و مانع تهاجم او به مرد دستفروش شوند. دسته دیگر با انجام انواع شیرین کاری‌ها به تطمیع مرد دستفروش می‌پرداختند تا با جبران گندکاری سو، معامله را جوش داده و لرد را بیخیال کنند.

هوریس که به کمک تغییر شکل کچل شده بود فریاد می‌زد:

- با من بود ارباب! با من بود!

بانز نیز همرنگ هوریس شد و بدون هیچ خلاقیتی همین ادعا را تکرار کرد:

- با من بود ارباب! منم کچلم.

در آن سو فنریر مقابل مرد دستفروش نشست.

- ساملکم! یه کمی استیک خام ... یه ذره نوشیدنی کره‌ای ... برتی بات با طعم همه چی ... معجون هکتور می‌ریم بالا به سلامتی همتون.

هرآنچه نام برد را در ظرفی ریخت و سپس آن را در مقابل مرد دستفروش که اکنون عده زیادی از جمعیت حاضر در قطار نیز به او پیوسته بودند، سر کشید. جمعیت برای او سوت بلبلی زده و دست زدند. فنریر بلند شد و هکتور که پاتیلی را به بغل خوابانده و با راه رفتن رویش آن را غل می‌داد جلو آمد. از جیبش به نوبت چهار پاتی دیگر درآورد و به هوا انداخت و با گرفتن و پرتاب مجدد آن‌ها در حین راه رفتن به انجام تردستی پرداخت. مردم مشنگ شروع به پرتاب سکه برای سیرک سیار مرگخوارها کردند. لینی جلو رفت و یکی از سکه‌ها را برداشت و درحالی که به سمت لرد سیاه پرواز می‌کرد فریاد زد:

- ما سکه کافی رو به دست آوردیم ارباب!

حضار برای لینی کف زدند. به هر حال او حشره‌ای سخن‌گو بود و به خودی خود جذاب.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.