هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱ دوشنبه ۲ تیر ۱۳۹۹
-عزیز مامان، وایسا...گلابی مامان کارت داره!
-ما کارش نداریم...رهایمان کنیــد.

به سرعت در حال دویدن بود و زن میانسالی نیز تعقیبش می کرد. گلابی ای در دستان زن به شکل شیطانی می خندید و دندان های تیزش در شب تاریک می درخشیدند.
-بیا منو بخـــــور.
-میل نداریم!
-باید میل داشته باشی...مگه من چمه؟ چرا هی منو پس میزنی؟ من باردارم!

مروپ با شنیدن جمله گلابی نگاه های پر امیدی به عروسش انداخت.
-نوه فندقی مامان بزرگ.
-تکذیب می کنیم. ما خودمان دیدیم. این گلابی از اول هم هیکلش همین گونه بود.
-باید برا نوه فندقی مامان بزرگ یه اسم خوب پیدا کنم.
-وا...من از اول هیکلم عین خیار گلخونه ای باریک و خوش اندام بود! مگه عاشق همین هیکلم نشدی؟
-یعنی نوه فندقی مامان بزرگ دختره یا پسر؟
-خیر...ما هرگز عاشق نشدیم و نخواهیم شد! آن هم عاشق یک گلابی!
-اگر نوه مامان بزرگ پسر بود اسمشو می ذارم شلیل، اگر دختر بود اسمشو می ذارم هلو!
-دلمو شکوندی! پس خودم می خورمت و انتقام دل شکسته م رو می گیرم.

به دره ای رسیده بودند. فقط یک قدم دیگر کافی بود تا لرد سیاه به پایین دره پرت شود. گلابی با دندان های تیزش از دست مروپ به پایین جهید و غلطان غلطان خودش را به لرد رساند. سنگی از پشت پای لرد لغزید و به پایین دره سقوط کرد.

باید بین خورده شدن توسط یک گلابی و سقوط از دره، یکی را انتخاب می کرد.
-ما سقوط را به خوردن و خورده شدن ترجیح می دهیم.

به پایین دره پرید.

-عزیز مامان کجا رفتی یهو؟ می خواستیم بریم برا نوه مامان بزرگ، سیسمونی بخریم.

همانطور که از دره سقوط می کرد با خودش فکر کرد که بهترین تصمیم ممکن را گرفته است اما لحظه ای بعد که پایین دره را دید نظرش تغییر کرد. یک دهان غول آسا در ته دره باز بود و انتظارش را می کشید!
-پناه بر خودمان. این دهان دیگر متعلق به کیست؟!

دهان انباشه از ریش های سفید بود.
-تام...پسرم...باید بگم دستگاه گوارش من بخاطر کهولت سن کمی ضعیف کار می کنه، یکم ممکنه زمان هضمت طول بکشه. اوقات خوشی رو برات آرزو می کنم بابا جان!

و لرد سیاه به درون دهان دامبلدور سقوط کرد.
-دهانت بو می دهد...کمی مسواک بزن خب. ضمنا ما را قورت دادی ندادی ها!

اما برای تهدید کمی دیر شده بود زیرا همان لحظه قورت داده شد و به اعماق بی انتهای دستگاه گوارش دامبلدور پیوست تا با معده وی محشور شود!

از ‌کابوسش پرید. پیشانی اش خیس از عرق بود.
-این دیگر چه کابوسی بود؟! نکند این کابوس عجیب تعبیری داشته باشد که ما از آن بی خبر باشیم؟ اما ما اربابیم و اربابان نباید از چیزی بی خبر باشند!

تصمیم گرفت از میان مرگخواران، خواب گذاری را پیدا کرده تا خوابش را برایش تعبیر کند. چشم بند صورتی رنگ مامان دوزش را از چشمش برداشت و دمپایی خرگوشی اش را پایش کرد و به راه افتاد.

سالن پذیرایی خانه ریدل ها

-و آن ملعون ما را قورت داد و ما از خواب پریدیم.
-

لرد چشم تام را از کاسه در آورد و به سمت ربکای خواب آلوده پرتاب کرد. ربکا جیغ بلندی کشید که باعث شد تمام مرگخواران بجز سدریک که خوابش به ژرفای گودال ماریانا بود، از خواب بپرند.

-حال، خوابمان را تعبیر نمایید.
-عزیز مامان تعبیر خوابت اینه که باید بریم برای نوه مامان بزرگ سیسمونی تدارک ببینیم.
-مادر جان...بیرون خواب هم رهایمان نمی کنید؟! ما فقط یک فرزند داریم آن هم پرنسسمان است که خودمان را شکر از سن نیاز به سیسمونی گذر کرده و به سن نیاز به پیتزا رسیده است! کسی تعبیر دیگری ندارد؟
-ارباب به نظرم خوابتون می خواد بگه که باید با همه قهر کنید تا یه روز خورده نشین.
-لیسا اشتباه می کنه ارباب...تعبیرش اینه که باید هرچی زودتر تام رو آتیش بزنیم.
-چگونه به این نتیجه رسیدی اگلانتاینمان؟

اگلانتاین که انتظار چنین سوالی را نداشت دستپاچه شد و برای پیدا کردن جوابی به اطرافش نگاه کرد.
-آخه خیلی روزگار بدی شده ارباب...نخوری می خورنت! اون یک چشم باقی مونده تام توی کاسه ش رو می بینید که چقدر پر از شرارته؟ ممکنه همین تام تیکه تیکه پس فردا بیاد جاه و مقام شمارو تصاحب کنه! فندکمو بیارم؟
-نه ارباب...این اگلا داره افکار پلید خودشو به من نسبت میده. همین چند روز پیش خودم شنیدم می خواست شما رو بپزه و به عنوان شام بخوره تا خودش ارباب بشه!
-من کی چنین حرفی زدم؟!
-سکوت! به جای این دعواها راهی برای تعبیر خواب ما پیدا کنید. یوزارسیفی چیزی سراغ ندارین بیاید خواب ما را تعبیر کند؟

ناگهان در خانه ریدل ها باز شد و رودولسیف به داخل آمد. جمعی از ساحره های خانه ریدل ها از جمله مروپ که در حال نارنج پوست کندن بودند با دیدن او دستهایشان را بریدند. البته این بریدگی دست ها نه تنها بخاطر زیبایی ظاهری رودولسیف نبود بلکه برعکس، از زشتی ظاهری شدیدش بود!

-تعبیر خوابتون اینه که به زودی باید منو به جانشینی خودتون منصوب کنید و یه حرمسرای بزرگ هم به نامم کنید ارباب.

سپس نگاهی به سایر مرگخواران انداخت.
-شماها هم برین بخوابین تا هزارمین تکرار سریال های جادوگر تی وی پخش نشده و آخرش متوجه نشدین که مختار با یوزارسیف برادر ناتنی بودن و ستایش روی جفتشون کراش داره و جومونگ قراره بیاد انتقام مختار رو از کاهن های معبد آمون بگیره!

سکوتی پر از تفکر پیرامون سریال های جادوگر تی وی بر فضا حاکم شد. به نظر اکثریت جمعیت مرگخواران، رودولسیف در حق پایتخت و شب های برره که روزی نصف تکه کلام پست های ملت را بر دوش خود می کشیدند اجحاف روا داشته و جا داشت که یادی هم از این بزرگواران کند.

-یاران معبر ما...از شما آبی گرم نمی شود! ما می رویم به ادامه ی خوابمان بپردازیم.

لرد از جایش برخاست و به سوی اتاقش رهسپار شد تا فکری به حال رنگ سیسمونی دلخواه مروپِ کابوسش کند.




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۲:۱۳ یکشنبه ۱ تیر ۱۳۹۹
هکتور از کودکی انسانی بود آینده نگر و برنامه ریز. او با برنامه های دقیقش توانست جوایز بسیاری را در زمینه معجون سازی نصیب خود کند. از جمله این جوایز می توان به جایزه بدترین معجون ساز قرن، سازنده افتضاح ترین معجون تمام اعصار و جایزه "کشک طلایی مامان" که اهدایی بانو مروپ برای تحسین کشکی ترین معجون های هکتور بود اشاره کرد!

بنابراین تصمیم گرفت باری دیگر از این حجم از برنامه ریزی برای آینده اش استفاده کند.
-من باید یه جای پارک برای ماشینم پیدا کنم.

این گونه بود که هکتور به اتفاق یک عدد متر، راهی خانه ریدل ها شد تا جای پارکی مناسب برای ماشین احتمالی اش پیدا کند.

خانه ریدل ها

-هوووم...یک متر و هفتاد سانت کمه.
-هکتور مامان می خوای از بشقاب "کرفس پلو با ماهی" مامان بیای بیرون؟
-آخه ماشینمو باید دقیقا همین جا پارک کنم بانو!
-منظورت روی میز ناهارخوری هست هکولی مامان؟!

هکتور نگاهی به اطرافش انداخت و لرد سیاه را در صدر میز ناهارخوری دید که به شکل تهدید آمیزی یک ابرویش را بالا نگه داشته و به پاهای هکتور در دیس کرفس پلو نگاه می کرد.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۱ ۲:۱۷:۴۰
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۱ ۲:۱۸:۵۶



Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۰:۱۷ شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۹
-معجون جلب توجه ارباب بدم؟ صد در صد تضمینی با...

بلاتریکس شیشه معجون را از دست هکتور گرفت و در چشمش فرو کرد. هیچ کاری نکردن بهتر از بدست آوردن نتایج هکتورانه بود!

-این پانکراست رو از زیر تشک من بردار تام.
-خودت اول این فندکت رو از زیر بالشت من بردار تا همه جا رو آتیش نزدی!

هیچکدام از مرگخواران از هم اتاقی بودن با یکدیگر راضی نبودند جز یک نفر!

-چه ساحره های هم اتاقی باکمالاتی.

هنوز دقیقه ای از تمام شدن جمله رودولف سپری نشده بود که پتویی دور گلویش پیچید و بلاتریکس با تمام زورش تلاش کرد تا بلاخره از شر رودولف راحت شود!




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ پنجشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۹
لینی طوماری عظیم را از جیب کوچکش به زور بیرون کشید.
-فقط مسئله اینه که اول سراغ کدومشون بریم؟

بقیه زوپس نشین های عالی مقام هم به طومار مذکور که با گشایشش نصف حجم برزخ را اشغال کرده بود، نزدیک شدند. هزاران شناسه مورد ظلم واقع شده در آن به چشم می خورد!

-این عضو تازه وارده چطوره که به زور فرستادیمش گروه دیگه؟ همین که با کلاه گروهبندی دیکتاتورمون مورد ظلم قرارش دادیم.

انگشت لینی به شناسه فردی به نام "مظلوم عالم" اشاره می کرد.

-ها ها ها ها ها ها ووی ووی ووی...دهنمون آسفالته! این مظلوم عالم اولویت اول تا صدمش ریونکلاو بود...کلی هم اشک، ناله و فغان کرد و خودشو به در و دیوار ایستگاه کینگزکراس کوبید ولی به زور فرستادیمش به هافلپاف. بنده مرلین آخرش توی همون ایستگاه خودسوزی کرد.

فنریر و لینی نگاهی به همدیگر انداختند و آب دهانشان را قورت دادند. باید هر چه زودتر به سراغ حلالیت طلبیدن از مظلوم عالم می رفتند!




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۹:۰۲ سه شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۹
خلاصه:

جام آتش در حال برگزار شدنه و اسم رون ویزلی به همراه سه قهرمان دیگه (فلور و ویکتور و سدریک) از توی جام در اومده. حالا رون در حال سپری کردن مرحله دوم هست. توی این مرحله باید دراکو رو که ازش متنفره از چنگال یه اژدها نجات بده.
* * *


رون زبان زور در پیش گرفت. آستین هایش را برای اژدها بالا کشید و نگاهی خشمناک به او انداخت.
-دراکو رو رد کن بیاد وگرنه...

اژدها خمیازه ای کشید که باعث شد چند جرقه روی آستین ردای رون بیفتد و بسوزد.

-فوت فوت...چیزه...زیاد عصبی نشین شما! می خواستم بگم حالا بی زحمت میشه یه راه نشونم بدین که این دراکو ملعون رو نجات بدم لطفا؟
-لطفا همیشه جواب میده! برام فالوده با شربت اسطوخودوس بیار تا تمدد اعصاب پیدا کنم و اجازه بدم دراکو رو ببری.
-فالوده آخه؟! اونم با شربت اسطوخودوس؟!
-خب مگه یه اژدها دل نداره؟ گرمم شد...تو که نمیدونی روز و شب دود، آتیش و مواد مذاب خارج شدن از حلق، چش و چار مامان چه حسی داره!

رفتارهای اژدها به طرز عجیبی آشنا به نظر می رسید.

-احیانا شما با مروپ نسبتی ندارین؟
-خودمم بابا. دهداری خرج داره دیگه. گفتم بیام اینجا حقوق بگیرم از جام آتش و بزنم به زخم هاگزمید. هر چی هم به این تام گور به گور نشده مامان گفتم بیا خودت نقش اژدها رو ایفا کن گفت من تف هام تبخیر میشه، میریزم!

مروپ آهی کشید که باعث شد موهای قرمز رون آتش بگیرد.

-آخ!
-آخی...جیز شد؟ فوتش کن خوب میشه!

رون تصمیم گرفت قبل از آنکه تبدیل به جوجه کباب زعفرانی شود پا به فرار بگذارد. به سوی بوفه هاگوارتز به راه افتاد تا شاید آنجا "فالوده اسطوخودوس" پیدا کند!




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۷:۵۷ شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۹
خلاصه:

در نیروگاه، انفجاری رخ داده و لرد به جای دوری پرت شده. مرگخوارها به این نتیجه رسیدن که کاری نکنن و منتظر برگشتن لرد بشن. لرد پس از کش و قوس فراوان، به عنوان استندآپ کمدین در برنامه "دلقک شو" قهرمان میشه. حالا که به شهرت رسیده بهش شامپو دادن تا تبلیغ کنه!
* * *


-اصلا بیخیال این تبلیغ های خشک...بیا خلاقیت و نوآوری به خرج بدیم.

لرد نگاهی مردد به آقای منیجر انداخت. به هر حال امکان نداشت ایده بعدی اش از اینکه مجبور شود به ملت بگوید "بکشید بالا" بدتر باشد.
-ما از خلاقیت استقبال می نماییم.

آقای منیجر کاغذی را به لرد داد.
-ببین این متن رو در حالی که با شادی به شامپو لبخند میزنی بخون. یه طوری به شامپو نگاه کن که انگار بهترین کالای عالم دستته. در آخر هم شامپو رو به سمت دوربین بگیر و درشو باز کن و رو سرت بریز.

لرد شروع به خواندن متن کرد.
-گل گل گل...گل از همه رنگ...سرت رو با چی میشوری با شامپو گلرنگ؟ خیر...ما با شامپو گلرنگ نمی خواهیم سر مبارکمان را بشوریم!

شاید منیجر باید بیخیال تبلیغ شامپو توسط لرد می شد و به دنبال کالایی دیگر برای تبلیغ می گشت.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۲۴ ۱۸:۰۱:۱۷



Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۱۰:۰۸ شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۹
تازه وارد با خنده ای شیطانی به ظرف سوپ زل زده بود. دامبلدور قاشقش را در ظرف فرو برد و سپس آن را در دهانش گذاشت.
-چه طعم دل نشینی...تازه با اختلاف مقدار فلفلش از غذای کریچر کمتر بود که همینم نقطه قوتشه. آفرین بابا جان.

خنده تازه وارد بر لبانش خشکید. در همان لحظه سیل خروشان ویزلی ها به همراه هاگرید غوطه ور دوباره به خانه گریمولد برگشتند.

دستی دو کیلومتری از میان سیل دراز شد. کاسه را از جلوی دامبلدور برداشت و یک نفس سر کشید.
-اخیــش گوشنم بودا!
-ارباب ریگولوس همیشه با دستای تمیز و ضد عفونی شده غذا میل کرد اما هاگرید با دستای شسته نشده و میکروبی غذا خورد. آه...اگر ارباب ریگولوس این صحنه رو می دید چی می گفت؟

تازه وارد، تازه متوجه شده بود که قدم به چه دارالمجانینی گذاشته است. تصمیم گرفت زودتر جغد را به دست بیاورد و پیش لرد سیاه که بیرون در منتظرش بود بازگردد.

در این راستا باید سر حرف را با دامبلدور باز می کرد!




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۹:۱۵ شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۹
-همین الان یه راه دیگه به ذهنم رسید فرزندانم. از اونجایی که این پله ها لوس شدند و بزرگترین سلاح برای تنبیه شون بی توجه ای هست، باید به دنبال راهی دیگه برای پایین رفتن از برج بگردیم.

جیمز شروع به دست، جیغ و هورا کشیدن برای دامبلدور کرد.
-پروفسور شما فوق العاده اید. زمین و زمان بخاطر حیرت از نبوغ متعالی شما به لرزه در اومدن. ذهن شما همواره پر از ایده های طلایی...
-ولی همچنان راهی پیدا نشده و هنوز بالای برج ایستاده ایم!

جیمز، باز هم مشغول تعریف و تمجید از دامبلدور بود که ذهنش بلاخره موفق به تحلیل سخنان تام شد و به دهانش فرمان داد تا بسته شود!

-تام...فرزندم...تو هنوز به قدرت ذهنی این پیرمرد پیر ایمان نیاوردی. اشکالی نداره. به زودی ایمان خواهی آورد! از پنجره پایین میریم فرزندانم...قلاب بگیرین.
-ولی پروفسور فکر کنم قلاب گرفتن برا بالا رفتن از دیواره نه پایین رفتن از برج!
-واقعا بابا جان؟ خب...اشکالی نداره. از نقشه شماره دوم استفاده می کنیم. تام؟ تو ساق پای جیمز رو بگیر. جیمز؟ تو هم ساق پای من رو بگیر. با ایمان و همکاری هم طنابی انسانی تشکیل میدیم و از برج پایین میریم بابا جانیا!




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: شهرداری هاگزمید (تعامل با ناظران)
پیام زده شده در: ۱۸:۰۱ پنجشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
مودی!


نقل قول:
ثواب و الباقی متعلقاتش هم برسه به روح آلبوس مرلین بیامرز.

با رسیدن الباقی متعلقاتش کاملا موافقم!

نقل قول:
محور اصلیش هم افکار پریشان یا ایده‌هاییه که در طول استفاده از مرلینگاه، در ذهن شخص استعمال کننده می‌گذره.

صحیح!


مجوز صادر شد...با تشکر از نگرانی شما نسبت به نیازهای اولیه ملت!




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۹
خلاصه:

مرگخوارها وارد یک لپ تاپ شدن و از سایتی به اسم جادوگران سر درآوردن. لرد سیاه به اونا ماموریت داده که عضو سایت بشن تا بتونن درموردش تحقیق کنن. در ابتدا اونا شخصیت "شوهرخاله‌ی پسردایی سیموس فینیگان" رو انتخاب می کنن اما حالا می خوان تغییر شخصیت بدن برای همینم دو راه دارند، یا شناسه مولتی بسازن و یا بلیط ارسال کنن برای مدیریت و اطلاع بدن که میخوان شناسه شونو ببندن و شناسه جدید باز کنن. مرگخوارا فعلا راه دوم رو انتخاب کردن و گابریل مسئولیت نوشتن بلیط رو به عهده گرفته.

* * *


-چرا هیچی تایپ نمی کنی خب؟
-این کیبورده چرا این ریختیه؟ اون کلید اسپیس بار کیبورد چرا حق بقیه رو خورده و انقدر بزرگه؟ اصلا چرا دوتا کلید های اینتر با هم انقدر تفاوت دارند؟

از سر گابریل دود های خطرناکی به آسمان بر می خاست!
-چرا یه سری اعداد اون بالائه و یه سری اعداد سمت راست؟! اصلا این لعنتیا چرا هیچکدوم در یک زاویه و در راستای هم قرار نگرفتن؟ عاااا...من دیگه تحمل ندارم!

گابریل لپ تاپ را بالای سرش برد تا به سمت زمین پرتاب کند. در همان لحظه با لگد اگلانتاین، تام به زمین افتاد و متلاشی شد. لپ تاپ درست بر روی شش هایش فرود نرمی آمد.

بلاتریکس که خون جلوی چشمانش را گرفته بود موهای گابریل را به شست پایش گره زد و در حالی که سایر اعضا و جوارح تام را زیر قدم هایش له می کرد به سرعت خودش را به لپ تاپ رساند و آن را نوازش کرد.

آن لپ تاپ تنها راه انجام ماموریت و رضایت اربابش بود!
-شانس آوردین که یه خط هم بهش نیفتاد.

مرگخواران خیلی خوب می دانستند اگر یک خط بر روی لپ تاپ می افتاد چه بر سرشان می آمد؛ هر چه باشد از اعضای له شده تام و گابریل گره خورده کاملا قابل حدس بود!

بلاتریکس، ناامیدانه در بین مرگخواران به دنبال یک آدم با سواد و متعادل گشت!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۱۸ ۱۵:۲۰:۵۹
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۱۸ ۱۵:۳۶:۴۸



Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.