هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱ یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
سوژه جدید


کافه هاگزهد طبق روال هر روز پر بود از انسان هایی با چهره های عجیب و غریب که به شکل مشکوکی پشت میز های گرد و غبار گرفته کافه نشسته و مشغول گفتگو با یکدیگر بودند.

در میان آن همه شمایل و لباس های عجیب، میزی که گروه مرگخواران پشت آن نشسته بودند بیش از همه خودنمایی می کرد.

-کمی از نیکلاس فلامل فقید بیاموزید!
-یعنی اسپم بزنیم؟
-خیر...عمیق تر در کار آن بزرگوار تفکر کنید! ببینید که کافه تاسیس می کند برای کار های غیر قانونی آن وقت شما نشسته اید بر و بر ما را تماشا می کنید...انگار نه انگار که مرگخوار هستید!

مرگخواران با وحشت به چهره لرد که بسیار خشمگین به نظر می رسید چشم دوخته بودند.

-ا...ا...ارباب؟ منظور شما دقیقا چه کار غیر قانونی هست؟

لرد با مشت تام بر روی میز کوبید که باعث شد مچ تام خرد شود و از صدایش مرگخواران وحشت زده بر روی زمین بیفتند‌.
-این را هم ما باید بگوییم؟ خودتان خلاقیت انجام کار غیر قانونی هم ندارید؟

مرگخواران شرمسار شدند و به فکر فرو رفتند.

-دستان خود را به کارهای غیر قانونی آلوده کنید و نتیجه آن کار را به ما نشان دهید تا مورد تشویق و رضایت ما واقع شوید.




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
خیر، نوبت رای گیری نبود!

-ببینید...معلوم نیست که هر نصفه هوریس به نصفه دیگه ش بیماری رو منتقل نکرده باشه. بنابراین باید دنبال یه غذای بهتر برای خوردن بگردیم!

مرگخواران مغز هایشان را از جیب هایشان در آوردند و آن را با دستمال کاغذی پاک کردند و داخل جمجمه شان گذاشتند تا بتوانند بهتر به عمل تفکر بپردازند.

-طبق آخرین پژوهش های جوگل، سنگ بیابون دارای کلسیم و منیزیم فراوانی هست. می تونیم سنگ بیابون بخوریم!

از آنجایی که دستمال کاغذی مذکور پرزدار بود و همگی به پرز مغزی مبتلا شده بودند به حرف های اندیشمندانه تام جاگسن گوش جان سپردند. دقایقی بعد مرگخواران به دنبال مناسب ترین سنگ بیابان برای خوردن می گشتند!




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
موزه دار با دستی زیر چانه اش منتظر نفر بعدی بود که ناگهان در موزه به شدت باز و مروپ به سرعت داخل شد.

-عه بازم شمایین؟ دوباره یه قاب آویز سالازار اسلیترین دیگه آوردین مفت بهم بفروشین؟
-نه موزه دار مامان...این دفعه خیلی ارزشمند تره!

موزه دار اطمینان داشت که مروپ این بار دندان مصنوعی های مرلین را برای فروش آورده است. با ذوق به دستی که داخل سبد فرو می رفت خیره شد.

-ایناهاش...تام مامان رو برات آوردم!

تام مامان که سعی داشت فرار کند اما یقه اش توسط مروپ گرفته شده بود با بی حوصلگی نفس عمیقی کشید.

-زیبا، جادار، مطمئن...زیر بارون بذاریدش اصلا زنگ نمیزنه. طاقت گرمای بالایی هم داره...مناسب برای تمام فصوله! حتی خش نمیفته و مستهلک هم نمیشه. از همه مهمتر مثل تام گور به گور شده بی کیفیت نیست! دیگه چی میخواین؟

صاحب موزه نگاهی خریدارانه به تام جاگسن انداخت.
-اگر انقدر کارایی داره پس چرا می خواین بفروشیدش؟
-چون تام گور به گور نشده نا فرزندی شده...همش به خربزه عسلام اعتراض می کنه! میخوام بفروشمش برای کلم بروکلی مامان یه دست کت و شلوار و کراوات نو بخرم که تو مصاحبه هاش مثل همیشه جنتلمن ظاهر بشه.

مروپ بسیار اهل معامله به نظر می رسید.

-صد گالیون خوبه؟

تام نگاه ناامیدی به موزه دار انداخت.
-من نخبه خانه ریدلم...کلی ارزش دارم! صد گالیون فقط؟!

ظاهرا در مورد قیمت تام نیاز به بحث و بررسی بیشتر بود.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۲۱ ۲۰:۲۷:۱۹



Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
تام که بخاطر جلب توجه لرد به خودش مغرور شده بود ابرویش را برای سایر مرگخواران بالا انداخت.
-دسترسی بهش کاری نداره ارباب. فقط کافیه براش یه جغد بفرستیم تا خودش بیاد. اصلا نمی دونید چه شفا دهنده خوبیه که!
-ما نمی دانیم؟! به ما گفتید نادان؟

با شنیدن این جمله، رودولف خودش را کنار کشید و تام را که تا آن لحظه از شدت غرور کاذب خودش را به او تکیه داده و با قمه هایش بازی می کرد نقش بر زمین کرد.
-دقیقا به شما گفت نادان ارباب! میخواین به عنوان جانشین بر حقتون به تیکه های مساوی تقسیمش کنم؟

در همان لحظه اگلانتاین مشغول تیز کردن قمه های رودولف جهت سهولت بخشیدن به اعدام شد.

تام همیشه عاشق این حجم از علاقه و ارادت مرگخواران نسبت به خودش بود.
-نه نه ارباب...منظورم این بود که شفادهنده خیلی فوق العادیه. همین که بیمار رو ببینه میفهمه مشکلش چیه و توی یک چشم بهم زدن درمانش می کنه.
-فعلا تاممان را اعدام نکنید تا ببینیم این طبیبی که آنقدر تعریفش را می کند کیست!

حدودا یک ثانیه پس از فرستادن جغد به سوی شفادهنده مذکور، زنگ در به صدا در آمد.

-دکتر بزی هستم! فوق تخصص صورتی درمانی از دانشگاه بزستان!
-این همان شفادهنده ای بود که آنقدر تعریفش را کرده بودی تاممان؟ طرف بزه!
-نه ارباب خیالتون جمع...درسته قیافه نداره ولی کارش تو درمان سندروم صورتی شدگی حرف نداره!

اما تام نمی دانست بز مذکور نه تنها قیافه ندارد بلکه مدرکش هم تقلبی است.




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: تصاویر کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۴:۳۷ جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹

تصویر کوچک شده

توضیحات: جیمز پاتر، سیریوس بلک و ریموس لوپین در قطار هاگوارتز.
می تونین در مورد مکالمات و اتفاق هایی که در قطار بین این سه دوست پیش میاد بنویسید.

* سعی نکنید مثل کتاب بنویسید. خلاقیت به خرج بدید. اگه هم سوژه تون مثل کتاب شد سعی کنید نحوه ی اتفاقات رو تغییر بدید.




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: تصاویر کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۴:۳۳ جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹

تصویر کوچک شده

توضیحات: هری، دامبلدور و مامور وزارتخونه باب آگندن جلوی خانه گانت ها.
این سه نفر با چه افرادی در خانه گانت ها رو به رو میشن؟ چه اتفاقاتی در این خانه رخ میده؟

* سعی نکنید مثل کتاب بنویسید. خلاقیت به خرج بدید. اگه هم سوژه تون مثل کتاب شد سعی کنید نحوه ی اتفاقات رو تغییر بدید.




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۱:۵۹ جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
خلاصه:

فنریر هکتورو می خوره و منفجر میشه. لرد به مرگخوارا دستور دادن فنریر رو به همراه هکتور داخل شکمش دفن کنن. حالا هکتور دستشو به همراه معجونی از شکم فنریر بیرون آورده و همه رو تهدید کرده که اگر نزدیکش بشن داخل معجونش حلشون می کنه.
* * *


بلاتریکس با صدایی که فقط گابریل و پالی می توانستند بشنوند شروع به زمزمه کرد.
-برای اینکه بتونیم بدون معجون افشانی، جفتشونو دفن کنیم اول باید هکتور رو بیرون بیاریم و بکشیم. بعدش می تونیم با خیال راحت با هم دفنشون کنیم.

با لحن نرم و مهربانانه ای رو به دست لرزان هکتور کرد.
-این همه ظلم و جفا برای چی هکتور عزیزم؟ گره ای که با دست باز میشه رو که با معجون باز نمی کنن!

سپس با لحن بسیار شیرین تری ادامه داد:
-شوخی کردم. ارباب فرمودن فقط فنریر رو دفن کنیم. حالا عین یه معجون ساز خوب پاشو از معده ش بیا بیرون تا بتونیم آبرومندانه دفنش کنیم.
-نمیام...آب و هوای اینجا برای معجون سازیام کاملا مناسبه. میخوام تا ابد همینجا بمونم.
-بیای بیرون بهت آبنبات چوبی میدیم ها!
-نچ!

شاید باید به دنبال پیشنهادات جالب تری برای خام کردن هکتور می گشتند.




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۹ چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
سوژه جدید


-فنر در وا کن ماییم!
-عه ارباب شمایین؟ اگر راست می گین دماغتونو از زیر در نشون بدین!
-این چه در وا کردنه؟
-خب شما می تونید پاهاتونو نشون بدید.
-باز می کنی یا این در را شکسته و بر کله پوک جنابتان بکوبیم!

فنریر در اتاقی که یک هفته خودش را در آن حبس کرده بود باز کرد.

-چرا پتو سرت کردی ملعون؟!
-گفتم یه وقت نامحرم نباشه.
-بردار ببینیم.
-آخه شما نامحرمین...خجالت می کشم.
-به ما گفتی نامحرم؟!
-چیز...باشه ارباب.

فنریر پتو را از سرش برداشت.

-این دیگر چیست؟
-کفن! زودتر تنم کردم که تا دقایق دیگه ای که کشته می شم به پیشواز مرگ رفته باشم.
-

فنریر کفن را هم در آورد.

-این یکی دیگر چیست؟ آدامس توت فرنگی بر تن خویش کردی؟
-نه ارباب...صورتی شدم!

کمی بعد

مرگخواران با نگاه های متعجب، دور فنریر حلقه زده بودند.

-پلنگ صورتی دیده بودم ولی گرگینه صورتی نه.
-هی بهش گفتم فنریر مامان، کالباس نخور...گوشت گربه های خانوم فیگ هست! به گوشش نرفت که نرفت. بفرما اینم نتیجه ش!
-چقدر جلف شدی فنر...تا اطلاع ثانوی باهات قهرم.

لرد با صدای بلند، زمزمه های مرگخواران را قطع کرد.
-مرگخوار صورتی رنگ، مایه آبروریزی ارتش سیاه ماست. باید فنریر را از اجتماع پنهان کنیم تا درمانی برایش پیدا شود.

مرگخواران به دنبال راه حلی گشتند تا با ارائه آن، نظر لرد را به سوی خودشان جلب کنند.




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: بارگاه ملکوتی، شعبه خانه ریدل!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۷ دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
خلاصه:

مرلین به علت کهولت سن، آرزوهای ملت رو چپکی برآورده می‌کنه. حالا باعث شده که مردم کشور پرتغال عاشق لرد سیاه بشن!
* * *


یک ماه پس از زندگی مشترک با رونالدو!

-ما طلاق می خواهیم آقای قاضی. این آقا بیشتر از آنکه به ما توجه کند به فوتبالش توجه می کند. مدام با توپ طلایش به ما فخر می فروشد و آنقدر خسیس است که توپ طلایش را برای افزودن به هورکراکس هایمان به ما نمی دهد. حتی گاهی سر مبارک ما را با توپ فوتبال اشتباه می گیرد!

رونالدو با ناامیدی نگاهی ملتمسانه به لرد سیاه انداخت.
-نرو سمیه...چیز...نرو لرد سیاه، اگر تو بری شمعدونی ها دق می کنن!

رونالدو انتظار داشت که با این جمله لرد را بسیار تحت تاثیر قرار دهد.

-خب دق کنن ملعون...به ما چه؟!
-

اما نتوانست...به هر حال زندگی مشترک یک ماهه برای شناخت افراد کافی نیست!

لرد با چمدانی به سمت خانه ریدل ها به راه افتاد.

بارگاه مرلین

مرلین که در این یک ماه گذشته بابت پیوند بسیار موفقی که رقم زده بود بارها به خود آفرین گفته بود منتظر مراجعه کننده بعدی بود.




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ دوشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
خلاصه:

اتوبوس شوالیه یه تور برگزار کرده. ملت سوار این اتوبوس شدن و راننده ش اول رودولف بوده ولی در اثر حادثه ای له شده و حالا هاگرید راننده هست.

* * *


-ما اعتراض داریم. این گنده بک صلاحیت راندن هیکل خودش را هم ندارد چه رسد به یک اتوبوس.
-بابا جان...اصلا از حرف تام ناراحت نشو. ادامه بده ولی با احتیاط رانندگی کن!

لرد در حالی که رودولف کتلت شده را در تابه ای در دست داشت و سعی داشت با فن مجسمه سازی او را به حالت اولش برگرداند، چشم غره ای نثار دامبلدور کرد.
-ما می خواهیم به مقصدی بسیار تاریک برویم.
-بابا جان...به محلی پر از روشنایی برو.

همانطور که دامبلدور و لرد در حال بحث و جدل بودند هاگرید را از صندلی راننده بلند کردند و هر کدامشان یک طرف فرمان را گرفتند. لرد فرمان را به سمت چپ می کشید و دامبلدور به سمت راست.

نتیجتا فرمان کنده شد!

صدای اتوبوس که پر از بغض بود به گوش رسید.
-فرمونمو کندین؟! اصلا حالا که اینطوری شد به "هیچ جا" میریم. اگر اعتراضی هم دارین نگه می دارم پیاده شین.

لرد و دامبلدور به سر جاهایشان برگشتند.

-حالا هیچ جا دقیقا کجا بودن میشه؟!




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.