هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: ستاد انتخاباتی تام جاگسن
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹ شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۹
درود!
درود به تویی که اکنون وارد این ستاد شدی و می‌خوای از وزیر مردمی و عملی... چیز یعنی... عمل کننده به قول هاش حمایت کنی!

دوستان چه خبره؟!
جدا چه خبرتونه؟! خبر هایی از ستاد های مجاور به گوشم می‌رسه که بسیار فجیع و عجیب هستن!
بگذارین تک‌به‌تک توضیح داده و برای شما حامیان همیشگی و رای دهندگان نه! بلکه دوستان خود این مسائل رو باز کنم.

اول از همه از کنار ستاد دولت تفریح و فساد و شادی می‌گذشتم که با صحنه‌ای منزجر کننده روبرو شدم. خدای من! چی می‌دیدم؟!
بی‌نظمی! نبود حتی ذره ای انضبات! نکته ی اولشون اینکه عکس "من!" دقت کنید... من! کاندیدای مردمی و از جنس شما رو به دیوار آویزون کرده و به عنوان جایزه به اعضای ستادشون وعده ی اهدای کلون هایی از من را می‌دادند!
شما باشین چه استنباطی می‌کنید؟
درسته! خودشون هم می‌دونن من کاندیدای شایسته تری هستم و از من سواستفاده می‌کنن!

نکته ی دیگرشون که قابل توجه و تاسف آور درمورد همون نظمیه که بالاتر بهش اشاره کردم، کاندیدای مذکور با 120سانت قد، اشاره ی مستقیم نمی‌کنم چون ارزشش را ندارند! ، خودشان زیر دست و پا افتاده بودن و من اعضای حیاتی ستادشان را در حال دزدی کفش های دیگران دیدم!

شاید پیش خودتون بگین چه کردم؟ آیا گذاشتم کفش ها دزدیده شه و دزد ها به راحتی بگذرند؟ مسلما نه!
من (با داشتن کمربند مشکی تمام رشته های رزمی. ) ، تک تکشان را به حقشان رسانده و در ته اصطبل خانه ی ریدل ها قایم کرده‌ام تا بعد از انتخاب شدن در آزکابان بیندازم.

حال می‌پرسید پس کفش ها چه؟ آیا خوردمشان؟ () معلوم است که نه! کفش ها در مکان های امن ستاد من آماده هستند و صاحبان آن ها با ورود به ستاد من می‌توانند آن ها را پس گرفته و همچنین یک عدد واکس هم به دلیل فاصله ای که در تحویل کفش ها افتاد هدیه بگیرند!

از اصل موضوع دور نشویم و به نکات دیگری که دیدم نیز بپردازیم!
همانطور که گفتم، و شاید هم نگفتم الان میگم بهرحال. ستاد بنده به دلیل مشکل یکی از کاندیدا ها با من، که از قضا جزو تیم مدیریتی زوپس نیز هست ، در انتهای راهروی ستاد هاست و همین باعث شد که من مجبور به گذر از کنار تمام ستاد ها باشم و همینطور آخرین نفر برای اطلاعیه به ستادم برسم!

در گذری که داشتم، بعد از ستاد جناب 120سانتی، از کنار ستاد فردی که ادعای پیامبری هم دارد نیز گذشتم و به نظرتون چی دیدم؟!
مشکل! مشکل با اصل نظام مدیریتی!
آیا این پذیرفته است؟! به هیچ وجه! کسی که با اصل نظام مدیریتی مقدس زوپس مشکل دارد جمع کند از اینجا برود! به چه اجازه ای کاندیدا شده و در جلوی اذهان عمومی به تشویش آن ها می‌پردازد؟!
این سوالات را شما باید جواب بدید جناب پیامبر! بله! خودتان! منتظر پاسخ شما هستیم و این بحث را باز می‌گذاریم.

نفر بعدی... یا به واقع قبلی، به این دلیل که آن‌قدر شلوغ بود ستادشان که از یاد بردم وجود دارن ، شخصی بود که از مدت‌ها قبل شروع به اصرار برای پست مدیریتی‌ کرده و هدفش هم مشخص نیست.
اما شاید بگویید مشکلش کجاست؟
این فرد هیچ تجربه ای ندارد! به معنای واقعی کلمه، هیچ تجربه‌ای! نه در فتوشاپ و طراحی برای ستادش و نه در ایده سازی و اسم دولت مورد نظرش هم از دولت اسبق، جناب آرسینوس جیگر فقید برداشته است!
من دیگر حرفی در مورد ایشون ندارم.

بعد از ستاد او اما، ستاد پیوز قرار داشت. این روح مردم آزار و مهم تر از همه خانم آزار!
ایشان اولین نفری بودند که برنامه هایشان را به طور شفاف به سمع و نظر ملت جادویی رساندند و باز شاید سوال کلیشه ای "خب مشکلش کجاس؟ " را بپرسید... می‌گویم. خود برنامه هایش!
بگذارین به شکل گذری به بخشی از آن ها دقت کنیم، یکی از آنها، جایگزینی مایو به جای ردای هاگوارتز! ایشان می‌خواهند شان و منزلت هاگوارتز را با خاک یکسان کنند، همانطور که در کتب تاریخی "کله زخمی و..." می‌کرد و هنوز هم تفاوتی نکرده!

نکته ی دیگر پخش کردن فیلم های... زبانم لال... مستهجن!
ایشان می‌خواهند COPPA را نقض کرده تا درجا جامعه ی جادوگران را به قهقرا بفرستند!

نکته ی سوم هم نابود سازی فرقه های جامعه! ایشان می‌خواهند تا اقلیت ها از بین بروند! کاری که ما و اجداد و گذشتگانمان در این پانزده سال برای جلوگیری از آن تلاش کردیم!

و مهم تر از همه بازهم استفاده ابزاری از وزیر مردمی، تام جاگسن! ایشان نیز از محبوبیت بنده سو استفاده کرده و می‌خواهند تا طرفداران من را به سمت خود بکشانند، که از مردم می‌خواهم به این سو استفاده گرها توجهی نکرده و به سمت من بیایند که از مزایای وزارت من برخوردار شوند.

دیگر ادامه ی مسیر رو بدون دیدن چیزی به سمت ستاد ادامه دادم و آن هم به این دلیل بود که سایر ستاد ها هیچ فعالیتی نداشتند و در سکوت به سر می‌بردند که غیرقابل پذیرش است (البته به جز بانو بلاتریکس که اصلا نوکرشان هم هستیم و ارادت داریم. )

درنهایت، همانطور که خواندید بنده با سختی های فراوان تازه خود را به ستاد رساندم، از شما می‌خواهم به من بپیوندید تا کمر همت بسته و با هم اینجا را سر و سامان داده و بعد، برنامه هایم را نیز اعلام نمایم.

بدرود!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۹
به سمت خانه ریدل ها به راه افتاد تا رودولف را پیدا کند؛ اما بدین منظور اول باید از سد در می‌گذشت!
شاید با خود بگویید "از سد در گذشتن، چه دشواری‌ای می‌تواند داشته باشد؟"
حق هم دارید. زیرا تا به حال با شهاب‌سنگی که از ناکجا آباد آمده است جسم‌تان عوض نشده‌است تا بفهمید!

لردسیاه عادت به جسمِ با قدِ رعنا و دست های استخوانی خود داشت که به راحتی می‌توانست درها را با آن بگشاید و از هر سدی عبور کند.
اما جسم رودولف، جسمی چاق و کریه بود که با چاشنی دو قمه در دست، باز کردن در ها را سخت‌تر هم می‌کرد. لرد، اول به روش همیشگی دستگیره ی در را امتحان کرد.
- اول این‌گونه بود، بعد آن‌گونه می‌کردیم. سپس بدان‌شکل...

لرد همانطور که زیرلب راهکار بازگشاییِ در با استفاده از دستگیره را، که در دوران طفولیت با چاشنیِ "شنبلیله ی مامان می‌خواد اولین درشو باز کنه! " های مادرش آموخته بود، زمزمه می‌کرد؛ سعی در باز کردن آن داشت.
- لعنت! این درِ بی‌مقدار به این صورت باز نمی‌شود.

بعد نگاهش را به دور تا دور اتاق برای وسیله‌ای که کمکش کند انداخت، اما در اتاق رودولف هر چیزی غیر از وسیله ای برای باز کردن در دیده میشد.
دیوار ها با پوستر هایی از کمالات، که با طلسم هایی پاره و پوره گشته بودند و زننده ی طلسم هم کاملاً مشخص بود، پوشیده شده بود و تختی نارنجی رنگ در انتهای این دالان به چشم می‌خورد.

لرد به زیر تخت دقیق‌تر شد؛ کُنده ی تقریباً بزرگی از یک درخت به چشم می‌خورد.
لرد به این فکر افتاد که با کنده به در بکوبد تا آن را از هم گسسته و خارج شود. پس به سمت کنده خیز برداشت و با قدرت آن را کشید.
اما قدرت او به مقدار لازم نبود... به واقع، بسیار بیشتر از مقدار لازم بود!

همانطور که بالاتر ذکر شد، رودولف جسمی چاق داشت، و آن جسم چاق به بالاتر بودن قدرت بدنی‌اش هم منجر میشد.
به همین دلیل، لرد که هنوز به جسم رودولف عادت نکرده بود قدرت بسیار زیادی به کنده وارد کرد و این باعث شد تا خود از انرژی برگشتیِ حاصله از این اتفاق به عقب پرت شود.
این پرت شدن او را با کمر به در برخورد داد و لحظه ای بعد، خود را پهن شده در وسط چمن‌های بیرون کلبه می‌دید.
کسی آنجا نبود تا این واقعه را به تماشا بنشیند، لرد هم علاقه‌ای به این اتفاق نداشت.
پس از جایش بلند شد و با دشنامی بر لب به سمت خانه، به دنبال رودولف، به راه افتاد.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۳:۴۸ پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۹
خلاصه:

تسترال‌های لردسیاه گذاشتن رفتن.
لرد هم از مرگخوارا می‌خواد که براش یه تسترال پیدا کنن، اونا هم میرن و توی بازار یه تسترال پیدا می‌کنن، اما تسترال خیلی پرحرف و پرروئه و عاشق هکتور هم شده! مرگخوارا به هرطریقی تسترال رو قانع می کنن تا همراه مرگخوارا راهی خانه ریدل ها بشه.
بعد، لرد از تسترال خوشش میاد و دستور میده تمام اتاق های خانه ی ریدل‌ها برای راحتی اون خالی بشه. مرگخوار های ناراضی هم همه توی یه اتاق در حال خوابیدن بودن، که تسترال میاد و میگه اون اتاق رو می‌خواد.


***


مرگخواران در حالی که بالشت و تشک هایشان را در دست داشتند، با دشنام و غرولند زیر لب از کنار تسترال می‌گذشتند و بعضی از آنها هم، با پا انداختن پشت پای او و تنه زدن به او، سعی در خالی کردن حرصشان داشتند.

تسترال ناگهان به سمتشان برگشت.
- کجا می‌رین؟
- خود بوقی‌ت گفتی اتاق رو می‌خوای! داریم می‌ریم دنبال یه جا باشیم کپه مرگمونو بذاریم!

گابریل که اعصاب درست و حسابی‌ای نداشت، همزمان با پرت کردن جارو به طرف تسترال، این را گفت.

- شما که برین. مهم نیست. ولی تستراکتور من باید پیشم بمونه.

تستراکتور، لقبی بود که تسترال برای هکتور برگزیده بود و او را به این نام می‌شناخت.
هکتور که دیگر توان ویبره زدن هم نداشت، اول تصمیم گرفت تا به درخواست تسترال پاسخ منفی بدهد، اما بعد به عواقب آن و برخوردی که اربابش با او خواهد داشت فکر کرد و درنهایت، به پیش تسترال ماندن راضی شد.
- باشه. من می‌مونم.

مرگخواران نارضایتی و غم را در چهره ی هکتور به خوبی می‌دیدند، باید هرچه زودتر راهی یافته و زیرآب تسترال را پیش اربابشان می‌زدند.
پس همانطور که از اتاق خارج می‌شدند، به راه های احتمالی پیروزی در برابر او نیز فکر می‌کردند...


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: مرکز پذیرش کاندیداهای وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۹
از اونجایی که بار قبلی همین چند ماه پیش فرم پر کرده و بسیار کاندید با ثباتی می‌باشم، همون فرم رو داریم با افزایش نظارت ها که نشان از شایستگی بنده‌ست.

مدت زمان عضویت در بخش ایفای نقش (و حتما در صورت داشتن شناسه پیشین، آن را ذکر کنید):
از 10/10/1396 ؛ دو سال و شیش ماه حدوداً.
یه دوره ای کوتوله بودیم، فیلیوس فلیت ویک. قبل ترشم از رفیق رفقای دامبل بودیم، الفیاس دوج.

شرح "سوابق اجرایی-خدماتی /فعالیت‌های آزاد" قبلی در وزارت سحر و جادو یا مجموعه‌های وابسته (آزکابان و موزه):
خب، عضو کابینه ی کریس خدابیامرز بودیم که بعدش منتقل شدیم به دولت نظافت. ناظر کمکی آزک بودیم.

شرح "سوابق برجسته/خدمات نظارتی-مدیریتی" در انجمن‌های ایفای نقش:
برجسته؟ والا آزکمون که خیلی برجسته نبود ولی هاگزمید و ریونکلاو و کینگزکراس رو فعلا داریم.

شرح برنامه‌های آینده خود برای وزارت سحر و جادو و مجموعه‌های وابسته:
جادوگران را آسفالت میکنم! چیز... یعنی... کاری میکنم سهولت داشته باشن ملت. ولی جدا از شوخی، یه دستی به سر و روی اینجا میکشیم و تا حد توانمون هم سوژه میدیم ملت خودشون جهادی طور دست بگیرن کار رو دیگه.

شعار انتخاباتی:
شعارزدگی رو مشکل وزارت های قبلی دانسته و به همین دلیل، شعاری برنمی‌گزینیم و در عمل خود را ثابت می‌کنیم.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۲۵ ۱۸:۰۱:۱۹

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: شهرداری هاگزمید (تعامل با ناظران)
پیام زده شده در: ۱:۵۵ دوشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۹
سلامی سه چهارباره!

زاخاریاس!
اول بگم که معمولا درخواست ها تا 24ساعت ممکنه طول بکشه بررسیشون و توی این مدت پشت هم پست زدن جالب نیست.
ایده و سوژه ی شما هم بررسی شد و مجوز ارسال اون در تاپیک: خانه های هاگزمید داده میشه.

اَما قبل از هر چیزی ازت درخواست می‌کنم که توی مدیریت سوژه و مسیرش با ناظران و اعضا کمال همکاری رو داشته باشی و درصورت تغییر مسیر سوژه دلخور نشی و شروع به رگبار در چت‌باکس نکنی.

یوآن!
سوژه و ایده ی شما هم بررسی شد، ایده مورد تایید هست و می‌تونی بزستان که از اسمش هم مشخصه چیه! () رو به گیم‌نت خودت تغییر کاربری داده و از اون استفاده ی فرهنگی لازم رو ببری و به جای دام و طیور ملت به سرگرمی در اون مشغول شن!

مرلین یار و نگهدارتان!


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۲۳ ۲:۱۶:۵۲
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۲۳ ۱۱:۴۴:۵۸
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۲۳ ۱۵:۳۲:۱۹

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: شهرداری هاگزمید (تعامل با ناظران)
پیام زده شده در: ۱۹:۱۶ یکشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۹
سلام و درودی دوباره!

بذارین یه مثال براتون بزنم؛ شما بری فروشگاه و فروشنده بهت بگه "پولو بده تا بگردم ببینم چی پیدا می‌کنم بهت بدم"، قبول می‌کنی؟
به نظرت همچین چیزی منطقیه؟
پس حق بده ما چنین چیزی رو نپذیریم ازت.
اگر ایده یا سوژه ای برای تاپیک های بدون سوژه ی هاگزمید دارین، می‌تونین با اعلام اون و توضیحش توی همین تاپیک درخواست مجوز کنین، که اون هم منوط به اینه که سوژه ی مناسبی از نظر ناظر باشه. و ما نمی‌تونیم روی هوا به چیزی که نمی‌دونیم مجوز بدیم.

امیدوارم توضیحاتم کافی بوده باشه و قانع شده باشی.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: شهرداری هاگزمید (تعامل با ناظران)
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹ یکشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۹
بیشتر به‌به! شکارچی ریونیون و متصرف و از بین برنده ی هاگزمید دوباره پا روی تخم چشم ما گذاشتن.

توی پست قبلی بانو مروپ هم اشاره کردن، اما دوباره من هم این نکته رو عارض میشم که:

" با توجه به شرایط فعلی سایت تصور می کنم اگر دخل و تصرف اساسی هم توی سوژه تون ایجاد کنین بازم چندان تفاوتی در حالش ایجاد نشه و به دلیل مشغله اکثریت اعضا ادامه پیدا نکنه.

پس با احترام باید بگم با عنایت به اینکه اطمینانی روی ادامه پیدا کردن سوژه تون ندارم، متاسفانه نمیتونم بهتون مجوز بدم."


و علاوه بر این نکته، شما سوژه‌ای معرفی نکردین، سوژه اول باید معرفی بشه بعد ارزیابی بشه.
و با توجه به نکاتی که بالا تر گفته شد؛ و سوژه ی قبلی،
متاسفانه ریسک شروع یک سوژه‌ای (که هنوز هم مشخص نیست چیه) و پست خوردنش تضمینی نیست رو الان نمی‌تونیم بکنیم، و فعلا مجوز شما داده نمیشه.

امیداست منجر به مورد غضب اسمیتی شما قرار گرفتن نشه!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۳:۰۰ سه شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۹
سلام ارباب!

نقل قول:
سلام ارباب! دیدم خرداد ماه داره تموم میشه از سهمیه نقد عمومیش استفاده نکردم.

ارباب قرار بود هر ماه یه نقد بگیرم... یعنی قرار که نبود ولی خودم همینجوری پیش خودم قرار گذاشته بودم.
ارباب ژوئن گذشت و وارد ژوئیه شدیم، اینم حسابه دیگه؟

ارباب اگر حسابه رفتم مدارک دزدیدم براتون، بی زحمت ببینین خوب دزدیدم یا نه. چون اولین باری بود که سعی می‌کردم خیلی اتفاقات واقعی تر و رئال تر باشن، و نمی‌دونم گند زدم و خسته کننده شد، یا خوب بود.

سایه‌تون گسترده و مستدام!


عالی دزدیدی! چوب دستی جا می ذاره سر ما! اگه قاتل نمیومد و مجبور نمی شدی برگردی که طرف پیداش می کرد و می فهمید کار ماست! میومد سراغمون بعد!

خسته کننده نبود. هیجان انگیز بود.

نقد رو با کلاغی وراج فرستادیم و بهش سفارش کردیم تا خود صبح دم پنجره اتاقت فریاد "قار" سر بده.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۱۷ ۳:۵۴:۳۰
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۱۷ ۴:۵۹:۴۸
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۱۷ ۲۳:۱۱:۱۹

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۸:۵۳ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۹
و پیدا کرد! همانجا بود. درست روی میز کناری‌اش. پس دستش را دراز کرد و آن را برداشت.
- فهمیدم آقاجان!

لردسیاه که ذره ای از حرکات منیجر تبلیغاتی متوجه نمیشد، فقط سری تکان داد.

"دقایقی بعد"

- صدا، دوربین، حرکت!

این صدا از طرف کارگردان به گوش رسید و دوربین برروی مردی در حال حرکت به داخل فروشگاهی زوم شد. مرد با عجله در فروشگاه را باز کرد و رویش را به سمت فروشنده، که لردسیاه بود کرد.

- یه نوشیدنی جالیس می‌خواستم.
- بله... جالیس... نوشابه اش را بدهیم؟ ماالشعیرش را بدهیم؟ دوغش را بدهیم؟

لردسیاه به خیال خود به خوبی در نقشش فرورفته و رئال ترین بازی ممکن را ارائه می‌داد. هرچه باشد او شرکت کننده ی اسبق دلقک شو بود.

- ماالشعیر جالیس!
- سلیقه‌ات توی سرت بخورد. لیمویش را بدهیم اکنون... هلویش...

لرد ناگهان به خود نگاهی کرد. به راستی چه به سرش آمده بود؟ لردسیاه با آن عظمت داشت تبلیغ لیمویش را بدهیم، و از آن بدتر هلو! آن میوه ی زبرِ بی‌مقدار را می‌کرد؟ غیرقابل تحمل بود. پس به سمت منیجر برگشت.
- یا چیزی در شان ما پیدا می‌کنی یا ما دیگر می‌رویم. فرصت آخرت است.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۶:۴۴ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۹
دراکو به نشانه ی احترام و عادت دیرینه ی بریتانیاییون، هنگامی که پدرش در را برای لردسیاه باز می‌کرد، به سمت لرد برگشت.
- ارباب می‌موندین درخدمت باشیم.

لرد دستی به چانه‌اش کشید.
- حال که اصرار می‌کنید باشد. می‌مانیم.
- آفرین به پسرم که مهمان نوازی بلده. آفرین!

نارسیسا، در حالی که خارج از دید لردسیاه با نیشگون و مشت و لگد در حال نوازش فرزندش بود، رو به دراکو کرد و این را گفت.

- مرگخوارانمان رو فراموش کرده‌این؟! به سوی آنها می‌رویم.

لرد این را گفت و بدون منتظر ماندن برای واکنش مالفوی ها، به سمت پایین به راه افتاد.
لوسیوس نیز، در دل دعا می‌کرد که اربابش توجهی به اتاق های جانبیِ دو سمت راهرو نداشته باشید...


آروم آقا! دست و پام ریخت!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.