هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ شنبه ۸ مهر ۱۴۰۲

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
مارخام که کم کم داشت خسته‌اش می‌شد، تصمیم گرفت سرجایش بشیند و استراحت کند. ولی همین که یک ذره خم شد، دید طناب دور گردنش کوتاه است و نمی‌ذارد بشیند پایین. مارخام غصه خورد و سرش را انداخت پایین و تصمیم گرفت زندگی به عنوان یک مارخامِ نحیف و کوتاه و عینکی و لرزان که قرار است زندان فرستاده شود، خیلی خوب نیست و دلش خواست نبود. مارخام یک نگاه به پشت سرش انداخت و لرد ولدمورت را دید که یک عالمه سر مرگخوارانش داد و بیداد می‌کرد و خرده‌پاره‌پوره‌های لیستشان را این‌طرف و آن‌طرف می‌ریخت. یک نگاه به جلوی سرش انداخت و ماموران وزارتخانه را دید که سعی داشتند چشم‌هایشان را متقاعد کنند به هر چیزی جز مارخام نگاه کنند. دوباره پشت سرش را نگاه کرد و لرد ولدمورت را دید که هکتور را گذاشته بالای سرش و باهاش دارد بقیه مرگخواران را دنبال می‌کند. دوباره جلوی سرش را نگاه کرد و دید یکی از ماموران وزارتخانه یواشکی چشم‌هایش را در آورد و گذاشت توی جیب شلوارش تا هر وقت بعدا به اندازه کافی از لرد مارخام دور شده بود، بذارد سر جایشان.

مارخام فکر کرد.

-هِی، یاروی مامور وزارتخونه، کمرتو خم کن تا ما بشینیم روش.

آب دهان یاروی مامور وزارتخانه‌ای که مخاطب مارخام قرار گرفته بود، جیغ کشید و بدو بدو رفت توی شکمش قایم شد.

-چ... چ... چَشم...

مارخام روی کمر یاروی مامور وزارتخانه پرید. از آن بالا، همه یاروهای مامورای وزارتخانه کوتاه و لرزان و نحیف و عینکی بودند. آیا دیگر وقتش رسیده بود که مارخام قوی شود؟ آیا مارخام واقعا مسئول و رهبر برحق گروه زیر زمینی و سیاه و غیر قانونی و شیطانی مرگخواران بود؟ آیا لرد ولدمورت ایز دِد، لانگ لیو لرد مارخام؟



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲:۵۴ جمعه ۲۴ شهریور ۱۴۰۲

ریونکلاو، مرگخواران

سوزانا هسلدن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۶ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۲:۳۶:۵۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۴۰۲
از بچگی دلم می خواست...
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 90
آفلاین
مرگخواران که چند کاغذ A4 را به هم منگنه کرده و هرکدام یک طرفش را در دست داشتند ، روی نوشته هایشان چمبره زده بودند ، مبادا یک نفر ، یک وقتی ، فکر تقلب به سرش بزند.

بعد از گذشت چند ساعت متوالی آنها کم کم از هم باز و باز تر شدند و لیست خواسته های لرد سیاه را تکمیل کردنند.
ته اش را به دست باد... و سرش را به دست اربابشان سپردند...

چند لحظه بعد...

لرد چشمانش را ریز و کاغذ را به صورتش نزدیک کرد تا شاید بتواند از بین آن دندانه های درهم و نقطه های متلاشی ، کلماتی را تشخیص دهد.

مامور های وزارتخانه هم از وقفه ی پیش آمده استقبال کردند و تلفنی یک تایپیست استخدام کرده و با توجه به طول و عرض لیست ، حقوق سه سالش را یکجا واریز کردنند و او را از نمایشگر تلفنشان بیرون کشیده ، صاف جلوی جادوگر بزرگ و شناخته شده نشاندند.

- ما یافتیم! اولین کلمه را یافتیم!

چشمان تایپیست به دهان لرد دوخته شده بود و انگشتانش از شدت هیجان بالای کیبورد ها میلرزیدند.

- بستنی‌ست!

آنجا بود که جادوگر شناخته شده سرش را به طرف مرگخواران مارخام چرخاند.

- بستنی‌ست؟
- آره اربا...جادوگر! بشتنیه!

لرد افسوس خورد و آه کشید و خواسته اول را پاره کرد و برگشت و به سراغ خواسته بعدی رفت.

- پاتیل آخرین سیستم هوشمن... یارانِ...شان! این مورد را نادیده بگیرید.

تایپیست بار دیگر انگشتش را روی قسمت DELETE فشرد.

دو چشم لرد ولدمورت که هیچ یک از خواسته ها را شایسته ی برسی نمی دیدند و احساس می کردند این خزئبلات نزدیک است شفافیت رنگ سرخ قرنیه‌ هایشان را کدر نماید ، به سرعت از روی آنها رد می شدند تا به آخر لیست برسند.

- یاران بی وفای ما...رخام... این قرار نبود لیست خواسته های شما باشد... ما صحت تمام گزینه های این لیست بجز آن گزینه ی " پیتزا فسس " را تکذیب مینماییم.


ویرایش شده توسط سوزانا هسلدن در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲۴ ۲:۵۸:۰۱
ویرایش شده توسط سوزانا هسلدن در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲۴ ۳:۰۲:۱۴
ویرایش شده توسط سوزانا هسلدن در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲۴ ۳:۰۳:۴۸

˹.🦅💙˼



پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۳:۰۹ جمعه ۱۳ مرداد ۱۴۰۲

ریونکلاو، مرگخواران

لایتینا فاست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۷:۲۷:۲۲ شنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۲
از زیر بزرگترین سایه‌ جهان، سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ریونکلاو
ایفای نقش
گردانندگان سایت
پیام: 371
آفلاین
- بله ما یک لیست تهیه کردیم و شما هم به ما که جادوگر بزرگ و شناخته شده‌ای هستیم همه رو به ما می‌دید.
- یه لیست؟ گفتیم یه جایزه...
- آزادش میکنیم ها!

لرد دوباره طناب دور گردن مارخام رو ذره‌ای شل کرد و در این بین آروم زیر لب به مارخام گفت:
- یکم از ابهت ما یاد بگیر و وحشتناک باش. شهرت چندین ساله‌ی ما به عنوان لرد سیاه را به باد می‌دی!

مارخام یه بار به خودش لرزید و تلاش کرد مثل اربابش با ابهت باشه.
- من لرد سیاه و ترسناکم! اگه این طناب نبود همتون رو میکشتم. موهاهاها!

دیدن تلاش مارخام برای وحشتناک بودن؛ باعث شد لرد فکر کنه که شاید بهتر بود ملکشو به وزارتخونه می‌داد اما انقدر نامش خدشه دار نمی‌شد.
اما خوش بختانه مامورها از همین حرکت مارخام هم ترسیده بودن و لرد نفس راحتی کشید. البته که آموزش رعب و وحشت به مرگخواران رو توی اولویت هاش قرار داد.

- تورومرلین اون طناب رو ول نکنین. داشتین میگفتین یه لیست؟
- بله. مرگخوارانِ... مارخام اون لیست خواسته های ما رو بیارید.

مرگخواران یه نگاه بهم دیگه کردن، لرد سیاه اصلا لیست خواسته‌ها نداشت.

- ارباب... نه یعنی... جناب جادوگر بزرگ و شناخته شده، شما که اصلا لیست خواسته‌ها ندارین.
- سریع یک لیست آماده کنین!


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱:۲۶ دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
همه نگاه ها از مارخام گرفته شد و به سمت لرد سیاه برگشت.

و این دقیقا همان چیزی بود که لرد سیاه می خواست. توجه!
در حالی که لرد داشت از توجهات جمع شده، استفاده معنوی می کرد، بقیه شروع به پچ پچ کردند.

- دستگیرش کرده!
- واقعا خودش به تنهایی لرد سیاه رو دستگیر کرده...
-پس...
-نتیجه می گیریم که...
-لرد سیاه، چندان هم ترسناک و خفن نبوده.
-این همه سال بیخودی ازش ترسیدیم. یه جادوگر ناشناخته موفق شده شکستش بده.

این نتیجه گیری چندان مورد پسند لرد، واقع نشد.
- حالا چندان هم ناشناخته نیستیم. اینا ما را می شناسند.

مرگخواران تایید کردند.

کسی برای تاییدشان تره هم خرد نکرد!

- نه دیگه...شواهد نشون می ده که لرد سیاه زیاد هم سیاه نبوده. شهرت الکی در کرده. اینا رو باید تو روزنامه های فردا چاپ کنیم. باید رعب و وحشت ایجاد شده رو از بین ببریم.

درجه حرارت لرد سیاه داشت بالا و بالاتر می رفت. طنابی را که به دور گردن مارخام انداخته بود شل تر کرد.
- آزادش می کنیما... کنیم؟

ماموران کمی دست و پایشان را جمع کردند.

-اممم.... خب... حالا حرف می زنیم. شاید به توافق رسیدیم. تو که دستگیرش کردی برای تحویل دادنش جایزه می گیری. خوبه؟




پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۰:۱۵ دوشنبه ۶ تیر ۱۴۰۱

گریفیندور، مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۹:۴۱:۵۲ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
پیام: 234
آفلاین
خلاصه: وزیر جدید میخواد یه ملک توی هاگزمید بسازه و متوجه میشه یکی از زمین‌های هاگزمید، متعلق به لرد سیاهه، برای همین مشاور خودش، مارخام رو به سمت لرد میفرسته تا باهاشون مذاکره کنه، لرد متوجه میشه که که وزارت، ملک هاگزمیدشون رو شناسایی کرده و مامورهای آموزش‌دیده‌ای جلوی در خونه‌ش هستن و میخوان فرمانده‌ی مرگخوارها رو دستگیر کنن. برای همین مارخام رو میندازه جلو و اعلام میکنه که مارخام، تموم این مدت فرمانده‌ی گروه سیاه مرگخوارا بوده.
______________________________________________________________
-

برای مامورین خاص و آموزش‌دیده‌ای که تمام عمرشون رو منتظر این لحظه بودن یکم سخت بود تا متوجه بشن رهبر گروه شیطانی و فاسد مرگخوارا تموم این مدت یه مرد قد کوتاه و عینکی و نحیفه که داره میلرزه.
-جدی خودتی؟ شوخی که نمیکنی؟

مارخام به لرد نگاه کرد تا اگر ذره‌ای رحم و شفقت در نگاهش بود، متوجه شود و به عنوان تحت تعقیب ترین جادوگر روی زمین به زندان نیفتد. برای همین به چشمان قرمز لرد سیاه برای پیدا کردن ذره‌ای از مهربانی خیره شد.
-
-

هیچ مهربانی‌ای آنجا نبود.
-آره خودمم! من لرد سیاه و ترسناکی هستم که همه ازم میترسیدن! هدف من گرفتن جهان بود ولی ای هوار ای داد که شما منو گرفتین! ای کاش می‌توانستم همه‌تان را به ذره‌ای ناچیز تبـ...

بلاتریکس که تحمل این همه جلف‌بازی را نداشت زد پس کله‌ی مارخام. مرد ساکت شد و البته که لرد سیاه هم تحمل نداشت تمام کارهایی که در کارنامه شیطانی‌اش بود به وسیله این مرد جلف از بین برود. دوست نداشت ابهتش را از دست دهد.

برای همین نقشه‌ای بی‌نقص کشید، نقشه‌ای که فقط از ذهن ارباب شرور مرگخواران به عمل می‌آمد و باعث میشد ابهت خودش را حفظ کند و کارنامه‌اش را سنگین‌تر. به همین جهت ماسکی از گبی گرفت. کلاه هکتور را برداشت و سعی کرد با چشمان شرورش ظاهری مهربان‌تر بگیرد.
- ما دستگیرش کردیم.

نتوانست. چشم‌های لرد سیاه هیچوقت نمی‌توانند مهربان‌تر باشند.


ویرایش شده توسط پیتر جونز در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۶ ۱۲:۱۶:۱۰



پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
- خب بشوند. که چی؟

مرگخوارِ سراسیمه که متوجه شد خبر مهمش تاثیر خاصی روی لرد سیاه نداشته، سعی کرد قضیه را جدی تر جلوه بدهد.
- الان با مامورین خاص و آموزش دیده دارن میان ما رو دستگیر کنن. و البته جسارته ها... ولی شما رو نیز هم!

لرد کمی آزرده خاطر شد. او تمایلی نداشت دستگیر بشود. از بچگی دوست داشت قسر در برود. پرونده اعمالش هنوز به اندازه کافی سیاه و سنگین نشده بود.
- مارخام! جلوی دستگیری ما را بگیر. وگرنه هر چه دیدی از چشم خودت دیدی.

مارخام داشت فکر می کرد که این تهدید چه معنایی دارد و مگر پیش از این از چشم شخص دیگری چیزی می دیده، که ماموران وزارتخانه سر رسیدند.

یکی از آن ها که به وضوح می لرزید و رنگش پریده بود جلو رفت.
- مسئول و رهبر گروه زیر زمینی و سیاه و غیر قانونی و شیطانی مرگخواران کیه؟

همه سکوت کردند.

لرد سیاه لگد نامحسوسی به پشت زانوی مارخام زد و باعث شد یک قدم جلو بپرد!

مامور رو به مارخام کرد.
- شمایین؟

مارخام به لرد سیاه نگاه کرد و در همین یک نگاه مطمئن شد که مسئول گروه خودش است.
- ظاهرا که همینطوره.

-همه قتل و غارت ها و اغتشاش ها و قانون شکنی ها رو شما انجام دادین؟




پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۸:۰۴ یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۰

آرتمیسیا لافکین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۶ یکشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۱:۵۸ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۰
از فلورانس، خیابان نورلند
گروه:
کاربران عضو
پیام: 57
آفلاین
_خب او....
_لطفا میشه اول بریم یکجا بشینیم
_باشه! راه بیوفت
همگی به دنبال لرد سیاه به راه افتادند. لرد سیاه نیمکتی پیدا کرد و به همگی گفت:
_میریم اونجا بیاید!
وقتی به نیمکت رسیدند ارباب گوشه نیمکت نشست و مارخام گوشه ی دیگر.
کل اعضا سریعا نیمکت را تصاحب کردند و برای جا به سر و کله ی یکدیگر میزدند.
_برو اونر یکم
_اینجا جای من کسی حق نداره اینجا بشینه
یکی از اعضا از عصبانیت زیاد یکی دیگر را با لگد به دومتر آنطرف تر پرتاب کرد به طوری که برروی زمین افتاده بود.

_پس که دلت کتک میخواد
_نه بابا بیا جلو ببینم چند مرد حلاجی؟
هردو به سمت هم دویدند و برروی زمین پرتاب شدند. روی زمین مشغول کشتی گرفتن باهم بودند و از سرو کول همدیگر بالا میرفتند.
_بسه دیگه
صدای ارباب در کل محوطه پیچید. آن دو سریعا بلند شدند و دست به سینه ایستادند.
_برید یک جای دیگه! سریعا
همگی سریعا بلند شدند و پا به فرار گذاشتند. لرد سیاه رو به مار خام گفت:
_بیا بشین
مار خام بدون اینکه حرفی بزند روی نیمکت نشست.
_اول از همه باید به وزیر نزدیک بشی ماهم هر لحظه پشتتیم و متوجه حرفاتون میشیم گول زدن وزیر باتوئه بعد از این هاگزمید باید مال مرگخواران بشه یا حداقل نصف هاگزمید
_اما من.... آخه چجوری...
_چجور و چطورش به من مربوط نیست این کاریه که باید انجام بدی
لرد سیاه بلند شد و روبه مار خام گفت:
_حالا تصمیم داری جزوی از مرگخواران بشی یا نه؟
_ارباب! ارباب
آرکوارت که از ان طرف به سمت لرد سیاه میدوید فریاد میزد.
_چی شده؟
_وزارتخونه!... وزارتخونه متوجه شدن که ما توی هاگزمیدیم


Magic bridge for different hostsʕ´•ᴥ•`ʔ


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۴:۴۹ یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۰

جیسون سوان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۴ سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۰:۴۲:۰۵ جمعه ۶ بهمن ۱۴۰۲
از پشت سرت
گروه:
کاربران عضو
پیام: 146
آفلاین
- یه جای کار می لنگه.
-بله؟
- کر که نیستی! گفتیم یه جای کار می لنگه! من چرا باید به حرف تو اعتماد کنم؟

لرد سیاه ، اربابی باهوش بود. سال ها سر و کله زدن با مرگخوارانی که تفریحشان دست انداختن مشنگ ها و کلاه برداری از آن ها بود ؛ او را محتاط کرده بود.

- ارباب؟ میخواید ازش حرف بکشیم ببینیم هدف واقعیش چیه؟

لرد سیاه نگاهی به جیسون که دست به سینه کنار آرکویی ویبره زن ایستاده بود ؛ انداخت.
- هوم ...

و همین کافی بود تا سیل عظیم مرگخواران به سمت مارخام هجوم بیاورند ؛ هر یک گوشه ای از بدنش را گرفته و با اخرین قدرت به سمت خود بکشند.
- بدینش به من ! به نظرم اگه وایتکس بریزیم تو حلقش به حرف بیاد. تازه یکمم تمیز میشه. چیه این دندونا؟
-اون وقت دیگه دهنی براش نمیمونه که حرف بزنه گب.
-آنکی! من بگم؟ اینقدر با چاقو بزنم تو ریه و طحال و معده و ...
-کی گفت معده؟چیکارم دارید؟
-بهترین راه کروشیو زدنه!
-میخواید مار پخته بهش بدیم ببینیم چی میشه؟

مرگخواران هر یک راهی برای به حرف آوردن مارخام پیشنهاد میکردند که از طرف سایرین رد میشد. گابریل طی و وایتکس به دست ، کنار جیسونی که سعی در جدا کردن آرکو از خودش داشت؛ ایستاده بود و با بلا بحث میکرد. ایوا کمی آن طرف تر ، مرگخواری مجهول النام را قانع میکرد تا اگر قرار شد مار پخته به مارخام بدهند بگذارند او هم آن را امتحان کند.
مارخام حال خوبی نداشت! هر یک از اعضای بدنش به بی رحمانه ترین شکل ممکن توسط مرگخواران کشیده میشد.
- بسه دیگه! شما رو به مرلین ولم کنید!

لرد سیاه این وضعیت را دوست نداشت. خانه ی ریدل مدت ها بود برای مرگخواران کوچک شده بود و مرگخوارانی که هم اتاقی شده بودند اغلب با یکدیگر سازگاری نداشتند. لبخندی بر لبان لرد سیاه نقش بست. او باید تمام واحد های مسکن اکتبر را تصاحب میکرد و برای این کار به کسی نیاز داشت که به وزیر نزدیک باشد.
- کافیه!

مرگخواران همگی ساکت شدند و به اربابشان چشم دوختند.لرد سیاه به طرف مارخامی که با فرمت " " میان مرگخواران گیر افتاده بود حرکت کرد.
-میخوای اعتماد ما رو جلب کنی؟
- بله!
-برات یه ماموریت داریم!




پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ دوشنبه ۱ شهریور ۱۴۰۰

اركوارت راكارو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۴ سه شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲:۱۶ پنجشنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۲
از سی سی جی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 128
آفلاین
با لگدی که لرد سیاه روانه کتف ایوان کرد، تعادلش به خورد اما درست در لحظه ای نزدیک بود نش بر زمین شود، برای اینکه بیشتر تنبیه نشود، تعادل خود را حفظ کرد.
مارخام با دیدن این صحنه آب دهانش را قورت داد.

- گفتیم قابل معامله ایم! چرا حرف نمی زنی؟

مارخام نفس عمیقی کشید، دست پلاکس را از یقه ش جدا کرد و به لرد سیاه نزدیک تر شد.
- خب همونطور که متوجه شدین من مشاور وزیرم...

لرد سیاه درحالی که سعی داشت بیشترین فشار را بر بدن نحیف و استخوانی ایوان وارد کند، تا بهانه ای برای تنبه اون داشته باشد، منتظر ادامه سخن مارخام شد.
- خب؟

از نظر مارخام آرام بودن و قابل مزاکره بودن لرد سیاه کمی مشکوک به نظر می رسید.
- وزارت قراره یه مسکن به نام مسکن اکتبر به سازه به یه زمین تو هاگزمید نیازمنده و اون زمین خوش شانس زمین شماست!
مارخام این جمله را یک نفس و با سرعت زیاد ادا کرد.
لرد پایش را رو جمجمه اسکلتی ایوان گذاشته بود.
- خب اینا رو که از اولش می دونستیم! شرایطش چیه از فروش خونه و ساختن ساختمان به ما چی می رسه؟

خب گویا قسمت سخت ماجرا تازه شروع شده بود.

- خب شما سهمتون از فروش خونه رو خواهید داشت.

چهره لرد در هم رفت، از جایش بلند شد و همین بلند شدن فشار زیاد به ستون فقرات ایوان استخوانی وارد کرد؛ در یک چشم بهم زدن استخوان های ایوان روی زمین پخش بودند.
- این اسکلت رو ببرینش بعدا می دونیم باهاش چی کار کنیم.
لرد سیاه نگاهش را از مرخوارانی که سعی در جمع کردن استخوان ها داشتند، گرفت و به مارخام خیره شد. قلب مارخام به تند در تلپ و تلوپ بود. مطمینا امروز از اینجا سالم بیرون نمی رفت.

- تو نفهمیدی ما کی هستیم؟ همین الان از تخت استخوانیمون حرف زدیم! تو فکر کردی می تونی سر ارباب ترین ارباب دنیا کلاه بذاری؟
با شنیدن "کلمه کلاه گذاشتن"، صد جین مرگخوار از قسمت های مختلف خانه، ظاهر شدند. در حالی که هر کدام اسلحه ای در دست داشتند، با نگاه های تهدید آمیزی مارخام را برانداز کردند.
- کی می خواد کلاه بذاره سرتون ارباب؟ خونش رو بکنم تو شیشه؟
- ساما دستور بدن همین الان اعضای بدنش رو تیکه تیکه کی کنم، می دم خدمتتون!
- معجون مرگ هکتور رو امتحان نکرده!
- ارباب من یه نیش مخصوص دارم که فقط مخصوص این گونه از افراده!

لرد سیاه دستش را به نشانه سکوت بالا برد.
- هنوز زوده برای این کارا. ما اربابی بسیار ملاحظه کننده و انعطاف پذیر هستیم مایلم بدونیم حرف حسابش چیه!

مارخام مامور بود که به هر نحوی شده خانه را بدست بیاورد، بنابراین بدون فکر گفت:
- خب سهم فروشتون سرجاش، یه قرار داد شراکتی هم می ذاریم که بعد از ساخت مسکن اکتبر شما هم شریک سود ما بشین؛ خوبه؟

لرد سیاه کمی فکر کرد.
- برای هر کدوم از مرگخوارامون هم باید یه واحد جداگانه در نظر گرفته شه.

چنین چیزی امکان نداشت اما به هر حال، قرار نبود شراکتی صورت بگیرد، مارخام صرفا برای راضی کردن لرد این حرف را زده بود.
- قبوله!




پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
-می خواستم ببینم ماری در بساط دارید؟ خام و پخته بودنش خیلی هم مهم نیست.

مارخام، مشاوری ترسو بود و جرات نکرد به محض رسیدن بگوید که برای مذاکره آمده.

در فاصله ای دورتر از در ورودی، در اتاقی باشکوه، لرد سیاه روی تخت سلطنتش نشسته بود.
-اربابی هستیم شکوهمند. در طی سالیان دراز، جنگ های زیادی کردیم، جان های زیادی گرفتیم و تخت سلطنت خود را روی استخوان های آن ها بنا نهادیم.

-ارباب... اون ایوان روزیه اس!

مرگخوار اسکلت نما، زیر سنگینی لرد در حال خرد شدن بود. ایوان پوکی استخوان داشت و از آن جایی که در مواد اولیه اش چیزی جز استخوان یافت نمی شد، کل ایوان پوک بود.

-وای به حالت اگر فرو بریزی... کله پاچه ات می کنیم. نمی دانیم چیست... ولی این کار را می کنیم.

ایوان مقاومت کرد و سعی کرد کمتر تکان بخورد.

درست در همین لحظه، پلاکس که یقه مشاور وزیر را گرفته بود، او را کشان کشان وارد اتاق کرد.
-ارباب این مارخامه... اعتراف کرد که اومده با شما در مورد خونه مذاکره کنه. ارباب چقدر تکون می خورین... گفتم اونقدر آب کدو حلوایی ننوشین ها!

لرد سیاه لگدی روانه کتف ایوان کرد.
-قابل مذاکره ایم!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.