-خب بزار ببینم سوشی های اینا چه مزس!
لینی از ترس به خود لرزید.
-چه جالب کاهوشون تکون میخوره.
لینی فکر نمیکرد مادربزرگ لرد سیاه دقت بالایی داشته باشد. مادربزرگ کاهو را برداشت تا با دقت بیشتری آن را ورانداز کند که ناگهان چشمش به لینی خورد.
-چه جالب اینجا همراه با سوشی بلوبری هم میخورن!
-من بلوبری نیستم!پیکسی ام.
-چه بلوبری باحالی حرف هم میزنه!
بعد به دور و اطراف ظرف غذا نگاهی کرد. ظرف را بلند کرد و زیر آن هم نگاه کرد.انگار به دنبال چیزی میگشت. بشقاب را روی میز گذاشت و به سمت در رفت و از اتاق خارج شد.
فرصت خوبی برای برداشتن صندوقچه بود.
آن طرف در-عزیزم بیا اینجا!
- من؟
- بله شما
- بله کاری داشتید؟
- من قراره سوشی رو با چی بخورم؟
مرگخوار سر در گم ماند.الان باید چه میگفت؟مادربزرگ لرد خودش پاسخ سوال را داد.
- سوشی رو با چاپستیک میخورن اما شما چیزی برای خوردن به من ندادید.
- بله الان براتون میارم.
مادربزرگ لرد دوباره وارد اتاق شد اما لینی هنوز صندوقچه را پیدا نکرده بود...