هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۲:۵۶ شنبه ۴ شهریور ۱۳۹۶
AW با توجه به تعریف گسترده ای که از خرت و پرت ارائه شد، ازتون میخوام خرت و پرت مورد علاقه تون رو از دنیای مشنگی وارد خونه ی جادوگریتون کنین. واکنش خانواده و اطرافیان و هم کلاسی هاتون، تلاش شما برای توضیحش، مخفی کردنش و غیره. ذهنتون رو آزاد بذارین. به کاربرد ها و واکنش هایی فکر کنین که خیلی عادی و روتین نیستن. (22 امتیاز) AW

آرتور در حالی که یه جعبه همزن برقی رو زیر بقلش زده بود، خیلی آروم و بی سر و صدا وارد خونه شد. ساعت از دوازده شب گذشته بود و بقیه ویزلیا خوابیده بودن.


فلش بک

آرتور قرار بود به یه ماموریت در بین ماگل ها بره. اما به ظاهر اینطور بود. درواقع آرتور قصد داشت بدون اطلاع مالی به شهر ماگل ها بره و وسایل مشنگی رو ببینه و حتی اگر تونست اونها رو بخره. دلیل اینکه حقیقت رو به مالی نمیگفت کاملا مشخص بود. مالی اصلا از اینکار آرتور یعنی جمع کردن وسایل مشنگی خوشش نمی اومد. وسایلش رو جمع کرد و حدود نیم ساعت با تک تک ویزلیا خداحافظی کرد. این یه رکورد بود که توی نیم ساعت با این همه ویزلی خداحافظی کرد. خلاصه آرتور بعد از خداحافظی با اهل و عیال، راهی این ماموریت شد.

مدت زیادی طول نکشید تا به شهر مشنگ ها برسه. آرتور اولین کاری که کرد این بود که به سمت مغازه لوازم عتیقه مشنگی رفت. با دیدن اون همه وسایل مشنگی ذوق زده شده بود. حتی چند تا از اونها رو قیمت کرد که البته باید بگم انقدر گرون بودن که آرتور نتونه اونا رو بخره. از مغازه عتیقه فروشی بیرون اومد در حالی که نمی تونست ازش چشم برداره.

آرتور بالاخره از مغازه عتیقه فروشی چشم برداشت و به سراغ مغازه لوازم خانگی رفت. داخل که شد، دهنش باز موند. تا به حال مغازه ای به این قشنگی ندیده بود. تمام وسایل اونجارو دید و تعدادی از اونها رو قیمت کرد تا اینکه چشمش به یه جعبه همزن برقی افتاد. در حالی که بهش خیره شده بود، با خودش گفت:
-اینجارو باش. پسر این دیگه چیه؟ باید بخرمش.

آرتور اینو گفت و جعبه رو برداشت و به سمت فروشنده رفت:
-ببخشید آقا. این چیز چنده؟
-چیز؟

فروشنده بعد از نیم ساعت زل زدن به آرتور که نیشش تا بنا گوشش باز بود بالاخره پول همزن رو حساب کرد و آرتور هم با سرعت هرچه تمام تر به سمت خونه ویزلیا برگشت تا بتونه کاربرد همزن رو ببینه. آرتور به هر طریقی که بود خودشو به خونه ویزلیا رسوند. اما دیگه شب شده بود و هوا تاریک بود.

پایان فلش بک

آرتور خیلی تیز و آروم به سمت زیرزمین خونه رفت. جایی که وسایل مشنگی رو امتحان و نگهداری میکرد. جعبه همزن برقی رو روی میز گذاشت و اون رو باز کرد. همزن رو برداشت و بهش نگاه کرد. با خودش گفت:
-این مشنگا زیاد هم مشنگ نیستنا. زرشک! این که برق میخواد.

آرتور که پریز نداشت نمیدونست اونو چجوری روشنش کنه. حتی چوبدستیش هم به کارش نمیومد. در همین لحظه که آرتور به دنبال راهی برای روشن کردن همزن برقی بود، مالی از پله ها پایین اومده بود:
-دوباره رفتی وسایل مشنگی خریدی؟

آرتور یه ضربه زیر جعبه همزن زد و اونو قاطی وسایل دیگه انداخت و همزن رو هم زیر کتش پنهان کرد و رو کرد به مالی:
-نه به مرلین! باور کن من هیچی نخریدم. اصا سمت وسایل مشنگی نرفتم.
-آره جون عمه موریل! از سیم اون وسیله مشنگی که از کتت زده بیرون پیداس. زود باش بده به من اونو.

آرتور همزن رو از زیر کتش درآورد و به مالی داد و مالی رو در حالی که از پله های زیرزمین بالا میرفت نگاه میکرد و اینطور شد که آرتور هیچوقت نفهمید یه همزن برقی چطور کار میکنه.

AW من باب خرت و پرت صحبت میکردیم... این سوال در مورد خرت و پرت گوییه! شروع کنید. ذهنتون رو سیال کنین و سوار شین و بنویسین. وقتی در مورد یه موضوع نوشتید و یاد یه چیز دیگه افتادید ربطش بدید و برید جلو. بدون فکر کردن، صرفا چیزایی که به ذهنتون میاد رو بنویسید. میتونین متنتون رو با یکی از کلمات زیر شروع کنین و یا میتونین خودتون آغازگرش باشین بدون توجه به این کلمات... اینا فقط برای کمک گفته شدن.
خودکار - چیپس - تولید - عروسک - کارت - زبان (8 امتیاز) AW


آری همان شد که من هستم اگر نیستم ولی خستم که بستم سر به دستم که مستم.
خودکار چیز خوبیس. چیپس هم خوراکی خوبیس و این در حالیه که عروسک چیز خوبیست ولی شاید باورتون نشه چون کارت هم چیز خوبیست. همه چیزا، چیز خوبین. من درمورد چیز صحبت نمی کنم بلکه درمورد همه چیز صحبت می کنم. کی میگه چیز بده؟ چیز خوبه. اون که بده جیزه.
میدونم درکش براتون سخته ولی میخواست نباشه. سعی کن خوب باشی در حالی که بدی و سعی کن نباشی در حالی که هستی.
شاید نتونید از حرفام سر در بیارید ولی مهم نیست. من که میفهمم چی دارم میگم در حالی که نمیفهمم.
شایدم بفهمید من چی میگم در حالی که من خودم نمیفهمم چی میگم.
خلاصه اینکه بفهمید درحالی که هستید و اگر دستاتونو بستید بدونید نیستید انگار که نمیفهمید. ولی در کل بگم خرت و پرت چیز خوبیه. چون چیز خوبه و اون که بده باز آید به هاگوارتز غم مخور.


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۷:۵۳ جمعه ۳ شهریور ۱۳۹۶
اینم از رزرو و تکلیف
کاری نداری بریم بگوریم؟


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵ جمعه ۳ شهریور ۱۳۹۶
دِ اِندِ جلسه


AW تکلیفتون از این قراره که میرید سر وقت مردم دریایی... به صورت یک رول، در یکی از مراسماتشون شرکت میکنید. یکی از آیین هاشون. یا حتی از تاریخشون بنویسید. آداب و رسومشون. اصلا اینکه چی شد که شدن مردم دریایی! نیازی نیست شخصیت خودتون داخل رول حضور داشته باشه حتی. یا میتونه حضور داشته باشه. نحوه رفتنتون به تاریخ و اینارو هم شرح بدید. جزئیات کامل یعنی! سی نمره هم داره. AW

آرتور داخل کلاس خمیازه ای کشید و دست تو جیبش کرد تا ساعتشو در بیاره. اما خبر نداشت که یکی از بچه های کلاس برای اینکه اذیتش کنه، ساعت جیبی آرتور رو برداشته و به جاش زمان برگردان گذاشته. آرتور با این خیال که ساعت تو جیبشه، زمان برگردان رو از جیبش کشید بیرون و بهش نگاه کرد. یه دفعه زرت! آرتور غیب شد. بدون اینکه خودش بخواد.

بعد از مدت کوتاهی ظاهر شد. محوطه بیرونی هاگوارتز رو دید. سرشو خواروند و نگاهی به اطراف انداخت. گیج شده بود که الان تو زمان حاله یا گذشته. برای اینکه مطمئن شه تو چه زمانیه، شروع کرد به گشت زدن تا اینکه به دریاچه رسید. نگاهی به دریاچه انداخت. ساکت و آروم مثل همیشه. خواست بره اما یه دفعه یه چیزی از توی آب پرید بیرون. اون یه آدم بود. یه مرد که کت شلوار خاکستری پوشیده بود و سر تا پاش خیس بود. آرتور دویید به سمتش و پرسید:
-آقا حالتون خوبه؟

مرد غریبه تکونی خورد و خودشو بالا کشید. نگاهی به آرتور انداخت و گفت:
-به چی نگاه میکنی؟

آرتور خواست محل ارتکاب جرم رو ترک کنه اما مرد غریبه صداش زد و گفت:
-هوی! یارو! کجا میری؟ بیا کمکم کن. منو از این جهنم بکش بیرون.

آرتور کمی فکر کرد و گفت:
-جهنم؟ اینجا که دریاچس. آب داره. آتیشش کوش اگه جهنمه؟

مرد غریبه سرشو به زمین کوبید و گفت:
-خنگ مرلین! منظورم اینه که این پایین زیر آب فقط دردسره. منو از این دردسر و بدبختی نجات بده. حالا کمکم می کنی یا بازم میخوای سوال بپر...

مرد غریبه حرفش تموم نشده بود که یه چیزی اونو کشید پایین. از اونجایی که آرتور حواسش به کلاس تاریخ بود متوجه شد که مردم دریایی اونو پایین کشیدن و با خودشون بردن زیر آب. آرتور افسونی روی خودش اجرا کرد تا بتونه زیر آب نفس بکشه. سریع شیرجه زد توی آب و رفت پایین. پایین و پایین تر. انقد رفت پایین تا به ته دریاچه رسید. به دور و اطرافش نگاه کرد نمیدونست از کدوم طرف بره. داشت دنبال یه سرنخ یا نشونه میگشت تا مرد غریبه رو پیدا کنه که صدایی شنید. صدای یه آواز. به سمت صدا شنا کرد تا اینکه از لا به لای جلبک ها بیرون اومد و به یه محوطه زیر آبی رسید. محلی که دور تا دورش پر از جلبک بود. مرد غریبه رو دید که وسط اون محوطه دست و پا بسته شناور بود و دور تا دورش رو مردم دریایی گرفته بودن.


یکی از مردم دریایی تعدادی جلبک آورد و کرد تو حلق مرد غریبه. به زور به خوردش دادن. یکی از مردم دریایی داشت آواز میخوند. صدا، صدای اون بود. آرتور تو فاز آوازش بود که یه دفعه زرت! با نیزه ای که تو دستش بود یه افسون به پاهای مرد غریبه زد و کم کم پاهای مرد غریبه به شکل مردم دریایی در اومد. کم کم چهرش عوض شد و شکل اونا شد. آرتور فهمید که این یه مراسمه برای تبدیل آدما به مردم دریایی.


داشت تماشا میکرد که یه دفعه یکیشون متوجه حضور آرتور شد. شروع کرد به صدا کردن و یه دفعه به سمتش هجوم بردن. آرتور دکمه رو زد و الفرار. شنا کرد و بالا رفت. اما اونا سریع تر بودن تا اینکه یکیشون پای آرتور رو گرفت و اونو پایین کشید. کم کم بقیه هم آرتور رو گرفتن و با خودشون پایین کشوندن که یه دفعه آرتور یاد زمان برگردون افتاد. مرلین مرلین میکرد که زیر آب کار کنه. دست کرد توی جیبشو زمان برگردون رو درآورد و بهش نگاه کرد. در همون لحظه زرت! آرتور غیب شد و مردم دریایی پوکرفیس همدیگه رو نگاه میکردن.

آرتور توی کلاس ظاهر شد. کلاس خالی بود. حتی آرسینوس هم تو کلاس نبود. آرتور خودشو خشک کرد و از روی میزش کاغذی برداشت. قلم به دست شد و همه اتفاقات رو شرح داد. کارش که تموم شد، کاغذ رو روی میز آرسینوس گذاشت و رفت.


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۰:۲۸ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۶
مهمونا دور هم جمع بودن که یه دفعه در باز شد و یه ایل ویزلی ریختن داخل. یه "غلط کردم ویزلی رو دعوت کردم" خاصی تو چشای گویل بود. خبر نداشت ویزلی به هر مهمونی بره با خونواده پر جمعیتش میره.

آرتور گویل رو در آغوش گرفت و تولدشو تبریک گفت و رفت روی یکی از صندلی ها نشست. بقیه ویزلیا هم کنار دستش نشستن. دیگه جایی برای باقی مهمونا نمونده بود که بخوان بشینن. رو کرد به گویل و گفت:
_از اونجایی که کادو رو ممنوع کرده بودی گفتم یه سوپرایز برات داشته باشم. خوشحال نشدی؟

گویل:
_


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷ سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۶
AW خودتون رو بذارید به جای یه خاکسترگردان و از تولد تا مرگتون رو شرح بدید. (۲۵ امتیاز) AW

خانواده ویزلی آماده شدن. لباس و شنل خودشون رو پوشیدن و به سمت شومینه خونشون رفتن. ترم جدید هاگوارتز داشت شروع میشد. خونواده ویزلی یکی یکی با کمک پودر پرواز غیب شدن تا برای خرید به کوچه دیاگون برن. بعد از اینکه اونها جا به جا شدن، شومینه خاموش نشد. کم کم دودی از آتیش جادویی حاصل از انتقال ویزلیا، بلند شد و من ظاهر شدم. درسته من یه خاکسترگردان ملوسم.

خیلی طول نکشید که منِ ملوس به یه هیولای دودی تبدیل شدم. کم کم بزرگتر و حجیم تر شدم. تا جایی که خونه ویزلیا پر شده بود از من.
به حدی بزرگ شده بودم که داشتم میترکیدم. اگه منفجر میشدم، خونه ویزلیا که هیچ، سکوی نه و سه چارم و گرینگاتز و حتی هاگوارتز هم میرفت رو هوا. دیگه چیزی نمونده بود که بترکم که صدای رعد و برقی رو شنیدم.

صدا از بیرون میومد. درسته یه ابر بزرگ و سیاه، اومد بالای خونه ویزلیا و زرتی بارید. اونقدر شدید بود که خونه رو آب برداشت. آتیش خاموش شد و منم کم کم کوچیک شدم. کوچیک و کوچیک تر. اونقدر کوچیک شدم که با یه فوت، فرتی از بین میرفتم. هیچی دیگه مرگم رسید. الانم دارم از توی خاکسترای شومینه براتون این داستان رو مینویسم.

AW به نظرتون لیسا چجوری از دست پیوز فرار کرد؟ (۵ امتیاز) AW

وقتی که پیوز رفت تا به کلاس مراقبت از موجودات جادویی که حالا مال اون شده بود رسیدگی کنه، لیسا از کفشاش کمک گرفت. اون با استفاده از پاشنه کفشاش میله های زندانی که توش گیر کرده بود رو خم کرد. یا بروسلی.
بعد از اینکه میله ها رو خم کرد، اومد بیرون و آزاد شد. بعدم دو تا ریکتوم سمپرا، سه چارتا سکتوم سمپرا و پنج شیشتا ریداکتو بهش زد.


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۹:۳۶ دوشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۶
AW رولی بنویسید در مورد حضورتون در حین یک اختراع مشنگی که بیش از همه چیز بهش نیاز داره شخصیت شما. میتونین در اون نقش داشته باشید و یا فقط تماشاچی باشید. رفتار خودتون و مشنگ ها رو پس از اختراع توصیف کنین. از خلاقیتتون استفاده کنین. AW


آرتور کنار خونواده روی صندلی خودش نشسته بود و داشت قهوه اش رو میخورد. یه دفعه از جاش بلند شد. لیوان قهوه اش رو روی میز کنار صندلیش گذاشت و رفت کتش رو برداشت و پوشید. دست کرد تو جیب کتش و زمان برگردان رو برداشت و زرتی غیب شد. مالی و الباقی ویزلیا خشکشون زده بود. آرتور بدون اینکه بگه کجا میره، غیبش زد.

_____________________

لحظه ای بعد آرتور توی کوچه ای تنگ و بن بست ظاهر شد. از کوچه اومد بیرون. هوا روشن بود. تعدادی از مردم رو دید که دور میدون شهر جمع شدن. رفت و نزدیک شد. گلد مارک، مخترع تلوزیون رو دید که روی بلندی از میدون شهر ایستاده بود و داشت دنبال یک دستیار میگشت. گلد مارک بلند فریاد میزد:
- چه کسی حاضره توی این اختراع بزرگ با من همراه شه؟

مردم پچ پچ می کردن و با هم حرف میزدن. دوباره فریاد زد:
-هیچکس؟

آرتور که عاشق وسایل مشنگی بود و میخواست از اونها سر دربیاره و بفهمه که چجوری ساخته میشن، جلو رفت و گفت:
-من حاضرم دستیارت بشم.

جمعیت ساکت شدن و به آرتور نگاه کردن. گلد مارک که بالاخره یه دستیار پیدا کرده بود، با خوشحالی از آرتور پرسید:
-و اسم شما چیه دوست خوب من؟
-اسم من آرتوره. آرتور ویزلی. و اینکه مطمئنم اختراع شما یکی از بزرگترین و پر طرفدارترین اختراعات میشه.

گلد مارک لبخندی زد و پرسید:
-تو از اختراع من خبر داری؟ میدونی که من میخوام چی بسازم؟
_نه. ولی مطمئنم که اختراع شما میترکونه.

آرتور حالا توی خونه ی گلد مارک بود و نقش دستیار اون رو به عهده گرفته بود. گلد مارک آرتور رو با خودش به زیر زمین خونه برد. جایی که قرار بود اختراعشو تکمیل کنه و به جهان عرضه کنه. اون نقشه ها و برنامه ریزی های خودشو به آرتور نشون داد و همه چیز رو براش توضیح داد. از آرتور خواست تا نگاهی به نقشه ها بندازه و اونها رو بررسی کنه و تا زمانی که برنگشته به هیچ چیز دست نزنه.

گلد مارک رفت و آرتور شروع کرد به بررسی کردن نقشه ها و وسایل. ساعت ها گذشت اما آرتور خسته نشد. چون عاشق وسایل مشنگی بود و دوست داشت درباره اونها بدونه. حدود نصف روز آرتور توی زیر زمین داشت به نقشه ها نگاه میکرد و اونها رو بررسی میکرد. اما تو این مدت زمان، از روی کنجکاوی، دستی هم به اختراع کشیده بود.

گلد مارک با دو تا جعبه بزرگ از لوازم ضروری برای ساختن اختراعش برگشت. از پله ها پایین اومد و گفت:
-این اختراع واقعا دردسر داره. نمیدونی چقد سخت تونستم این لوازم رو...

گلد مارک با دیدن صحنه ی رو به روش خشکش زد. چشاش گرد شده بود و نمیتونست چیزی بگه. باورکردنی نبود. اون یه تلویزیون رو دید که به برق وصل شده بود و صفحه برفکی در حال نمایش بود. جلو رفت و با دقت به تلویزیون نگاه کرد. به اطرافش نگاه انداخت اما اثری از آرتور نبود. یه کاغذ کنار تلویزیون دید که توش نوشته شده بود:
"این اختراع میترکونه!"

آرتور تلویزیون رو درست کرده بود، یادداشتی برای گلد مارک نوشته بود و به آغوش گرم خونواده برگشته بود.


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۳:۰۸ یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۶
برید خودتونو بذارید جای یه دانش آموز در آینده. تحقیق کنید راجع به این زمان. دیدگاهشو بنویسید... واکنش و قضاوتشو بنویسید. سی نمره هم داره همین رول. همینا دیگه... شبتونم بخیر!

دنیای جادوگری تاریخ پیچیده و عجیبی داره. مدارس بزرگی مثل ایلورمورنی و هاگوارتز جادوگرای بزرگی رو آموزش دادن و به این دنیا عرضه کردن. اما موضوعی که من میخوام دربارش صحبت کنم برمیگرده به حدود چند هزار سال پیش. دوره ای که مدرسه ی هاگوارتز کلاس های پیشرفته ای رو برگزار میکرد و بیست و یکمین ترم تابستانی خودش رو میگذروند. توی اون ترم که رقابت سختی بین چهار گروه هاگوارتز شکل گرفته بود، شش معلم اداره ی پنج کلاس رو به عهده گرفته بودن. معلمایی که هرکدوم شگرد خودشون رو برای آموزش دادن داشتن. اما یکی از این کلاس ها با الباقی متفاوت بود. کلاس تاریخ جادوگری. کلاسی که شگرد استاد اون سفر توی تاریخ بود. شاید دانش آموزان اون کلاس به آینده هم سفر کرده باشن و حتی این روز رو که من دارم براتون این داستان رو مینویسم رو دیده باشن.

همه ی اینا به کنار من میخوام درباره ی ویژگی های دیگه ی این کلاس صحبت کنم. به گفته ی تاریخ نویسان، مدیریت این کلاس در این ترم تابستانی، به عهده ی آرسینوس جیگر بود. معلمی با شنل و کراوات و ماسکی بر چهره که هیچوقت چهره ی پشت این ماسک دیده نشد و البته دانش آموزانی بدبخت فلک زده که همیشه به ان شیوه ی تدریس آرسینوس معترض بودن. چرا که حال و حوصله ی سفر تو زمان و تاریخ رو نداشتن. کلا خسته بودن.

حتی خیلی از تاریخ نویسان و محققین با این شیوه ی تدریس آرسینوس مخالف بودن و از این شیوه انتقاد کردن. اما همیشه یک جواب برای این انتقادها وجود داره که از همون اول آرسینوس جیگر از این جواب در برابر منتقدین استفاده می کرده. "میتونم، میکنم" پاسخی که هیچ حرفی روش زده نمیشد و دهن منتقدین و معترضین بسته میموند.

حالا که مدتهاست از اون سالها میگذره و دیگه خبری هم از آرسینوس و پاسخ دندان شکنش نیست، این گروها چفت دهنشون باز شده و دارن هی اعتراض میکنن. اونقدر اعتراض کردن که وزارت سحر و جادو، این شیوه ی تدریس رو ممنوع اعلام کرده و هیچ مدرسه ای اجازه نداره که تو کلاس هاش از این شیوه استفاده کنه. اون دوران میتونه از بهترین دوران زندگی جادوگران بوده باشه و من یه خوشا به حالت به جدم آرتور ویزلی میگم که چنین دوره ای رو گذرونده و کیفش رو برده.

نویسنده ویزلی کوچک!


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱:۵۴ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
با موضوع این کلمات یک پست تکی در همین تاپیک ارسال کنید.(30 امتیاز)

دیوانه سازان


هر موقع اسم دیوانه ساز میاد، همه یاد آزکابان و وزارت سحر و جادو و افسون سپر محافظ میافتن. ولی من میخوام امروز درباره علاقه مندی دیوانه سازان صحبت کنم.

دیوانه سازان به چیز های زیادی علاقه دارن اما مهمترین اون بوسس. بوسیدن یه نفر که وجودش سرتاسر شادی و عشقه. یعنی لپو بده عمو. بوس که هیچ گاز میگیره.
طبق آخرین مصاحبه ای که با یه دیوانه ساز انجام شد، فهمیدیم که شادی هر شخص برای دیوانه سازان مزه ی متفاوتی دارد. از اون دیوانه سازی که از هری خورد! یعنی از شادیش خورد، پرسیدن:
-شادی هری چه مزه ای میده؟

میگه مزه پاستیل خرسی میده.
حتی با دیوانه سازی که از شادی آرتور ویزلی چشیده بود سوال شد:
-شما از شادی آرتور ویزلی چشیدید. چه مزه میداد؟ آیا حاضری بازم از شادی آرتور ویزلی بچشی؟

دیوانه ساز بغض کرده بود. برای اولین بار بغض یک دیوانه ساز دیده میشد. دیوانه ساز بعد از اینکه بغضشو قورت داد، گفت:
-مزه ی هویج میداد.
به هیچ وجه حاضر نیستم که دوباره از شادیش بچشم. نه تنها از شادی آرتور بلکه هیچ وقت حاضر نیستم از شادی یک ویزلی بچشم. حتی به دوستان و اطرافیان خودم هم سپردم که هیچ وقت از شادی یک ویزلی نچشن. مزه ی هویج میده.

محققان برای به دست آوردن اطلاعات بیشتر به سراغ دیوانه سازان بیشتری رفتن. اون ها دیوانه سازان بیشتری رو سوال پیچ میکردن. از دیوانه سازان درباره ی علاقه مندی هاشون میپرسیدن و اینکه آیا از هویج متنفرن یا فقط برخی از اون ها طعم هویج رو دوست ندارن.
پس از تحقیقات بسیاری که انجام شد، متوجه شدن که دیوانه سازان اصلا هویج دوست ندارن. اون ها حتی برای اطمینان از درست بودن این نظریه، آزمایش هم انجام دادن. تعدادی دیوانه ساز رو با یه گونی هویج به مدت چند روز توی فضایی بسته نگه داشتن. با انجام این آزمایش دیدن که دیوانه سازان با اینکه گشنه بودن اما سمت گونی هویج ها هم نرفتن و این موضوع باعث شد بمیرن. اما دلیل مرگ اون ها این نبود که هویج دوست ندارن بلکه دلیلش این بود که اصا یه دیوانه ساز فقط شادی می خوره و شادیش مزه میده.

واسه همینم دانشمندا و محققان تصمیم گرفتن یه ویزلی رو بفرستن داخل ببینن دیوانه سازا شادیشو میخورن یا نه. برای همین آرتور ویزلی بدبخت فلک زده ی گور به گور شده رو انتخاب کردن و اون رو داخل یه حفاظ فرستادن داخل. دیوانه سازان با دیدن آرتور حتی طرفش هم نرفتن و این نشون داد که اون ها هرچقدر هم که گشنه باشن اما حاضر نیستن به شادی یه ویزلی لب بزنن.

درباره علاقه مندیهای دیگه ی دیوانه سازان هم سوال پرسیده شد:
-آیا شما به چیزهای دیگر نیز علاقه دارید؟ چه چیزی بهتون آرامش میده؟ چرا شما پا ندارید؟ از موسیقی خوشتون میاد؟ چرا اکثرا جذب هری میشید و انقد بوسش میکنید؟

دیوانه سازی که این سوالات ازش پرسیده شده بود، صداشو صاف کرد و هو هو کنان گفت:
-ما به چیزهای زیادی علاقه داریم. مثلا خود من عاشق چوبدستیای جادوگرام ولی حیف حق استفاده ازشون رو نداریم.
تنها چیزی که به من آرامش میده کشتن و شکنجه کردن زندانیاس. حتی قدم زدن تو جنگل ممنوعه هم بهم آرامش میده.
درباره سوال سومتون باید بگم همینه که هس. شما با پا نداشتن ما مشکل داری؟

محقق با این حرف دیوانه ساز چند قدمی عقب رفت و با ترس گفت:
-نه...نه...این فقط یه سواله. همین. من منظوری نداشتم.

دیوانه ساز ادامه داد:
-خیل خب. اگه منظور داشتی تمام شادیتو میبلعیدم. اما سوال چهارمت. ما عاشق موسیقی هستیم. مخصوصا متال. اصلا موسیقی فقط متال.
و اما سوال آخر. خب هری پاتر کلا شادیه. درون وجودش پر عشق و محبته. تازه مزه پاستیل خرسی هم میده که ما عاشقشیم. البته حالا که اینجا نیست میتونم یه خورده از شادی تو رو بچشم یا حتی دوستات. به نظر خیلی خوش مزه میاین.

محقق از دیوانه ساز تشکر کرد و فورا اتاق رو ترک کرد.
خب توضیحاتی درباره علاقه مندیهای دیوانه سازان داده شد. امیدوارم خوشتون بیاد.


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۱:۲۰ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶
چیکار؟
اتل متل بازی میکردم.
من وقتی مرگخوار شدم تو خونه ی ریدل با لرد سیاه اتل متل بازی می کردم.


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: یک سوال مطرح شده، متناسب با هر یک از گروههای هاگوارتز به آن جواب دهید
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶
1.به کدام یک از خصوصیات خودتان افتخار میکنید:
الف)اصالتتون
ب)خوشبینی تون
ج)هوش و ذکاوتتون
د)مهربانیتون

۲.در صورت تکرار قصه ی سه برادر کدام یک را انتخاب می کردید:
الف)سنگ زندگانی
ب)شنل نامرئی
ج)ابرچوبدستی
د)دانش پس از مرگ

۳.از بین اشیا صندوق جادویی کدام را برمیدارید:
الف)کلید طلایی
ب)بطری زیبا و خالی
ج)کتاب نقره ای
د)شمیشر جواهر نشان

۴.هنگام عبور از پل با دوستان صمیمیتون غولی اجازه ی عبور نمیدهد آنگاه شما چه میکنید:
الف)تسلیم شدن و تعظیم کردن بدون هیچ جنگ و خونریزی
ب)پاسخ به معمای غول برای عبور
ج)داوطلب شدن برای مبارزه
د)عبور از پل دیگر که پس از عبور شما خواهد شکست(کم ظرفیت)

۵.از جادو برای چه استفاده میکنید:
الف)به دست آوردن قدرت
ب)در راه پیشرفت
ج)راحتی و آسایش
د)محبت و کمک به دیگران

۶.در برابر چه چیزی کمترین مقاومت را دارید:
الف)جهالت
ب)خواری
ج)گرسنگی
د)تنهایی

۷.از چهار جام کدام را مینوشید:
الف)جام پر از مایع خونی رنگ
ب)جام پر از مایع نقره ای رنگ
ج)جام پر از مایع شفاف یا بیرنگ
د)جام پر از مایع طلایی رنگ

۸.کدام مورد را دوست دارید قبل از بقیه مطالعه کنید:
الف)غول
ب)سانتور
ج)دیوانه ساز
د)انسان

۹.به کدام جادو علاقه خاصی دارید:
الف)جادوی سفید
ب)جادوی خاکستری
ج)جادوی سیاه
د)همه ی موارد

۱۰.از چه حادثه ای بیشتر می ترسید:
الف)از بین رفتن گنجینه ی دانشتان
ب)شکستن چوبدستیتان
ج)از بین رفتن کل زحماتتان
د)مرگ یکی از دوستانتان


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.