تیم مینروا مک گوناگل و آرتور ویزلی
یه هم تیمی از گروهتون انتخاب کنید، برید شکار خون آشام در زمان گذشته یا آینده حتی. زمانش هم فرقی نداره. محدود نکنید خودتون رو. با همون زمان برگردانایی که آخر رول تدریسم گفتم. اتفاقات و نتیجه شکار هم به خودتون بستگی داره. شما یک رول میزنید، هم تیمیتون هم بعد از شما ادامه میده سوژه رو تموم میکنه. یعنی به عبارتی یک سوژه در دو پست هستش. فضاسازی، ارتباط با پست قبلی، اینارو رعایت کنید.ملت دانش آموز هرکدوم هم تیمی خودشون رو پیدا کردن. آرتور عین تسترال وایساده بودو نگاه می کرد تا اینکه دید یکی دیگه هم مثل خودش عین تسترال وایساده داره جمعیت رو نگاه میکنه.
رفت جلو و گفت:
-مینروا نظرت چیه ما هم گروه بشیم؟
مینروا یکم به آرتور نگاه کرد و گفت:
-هرچند از ویزلی جماعت خوشم نمیاد ولی دیگه کسی نمونده. مجبوریم با هم بریم شکار خون آشام.
آرتور خوشحال از اینکه یه هم گروهی پیدا کرده رفت سمت میز. نگاهی به زمان برگردان انداخت. مینروا رو به روش وایساد و آرتور یه قسمت از زنجیر زمان برگردان رو گرفت و مینروا هم قسمت دیگه شو.
بقیه دانش آموزا هم همین کارو کردن.
همه آماده بودن که آرسینوس چوبدستیشو کشید و گرفت سمت بچه ها و گفت:
-دانش آموزان... آماده... برید.
آرسینوس چوبدستیشو یه دور چرخوند و یه دفعه همه جا غیب شد. طبق معمول آرتور با دماغ اومد رو زمین و ظاهر شد. از جاش بلند شد و نگاهی به اطراف انداخت و گفت:
-اینجا دیگه کدوم گورستونیه؟
هوا تاریک بود و مه آلود. هیچ جا رو نمیشد درست دید. آرتور تو فاز فیلمای ترسناک بود که پاش گیر کرد به یه چیزیو خورد زمین. مینروا رو کرد به آرتور و گفت:
-مواظب باش شست پات نره تو چشت.
-بی تربیت.😐
نگاه کرد تا ببینه چی بود که پاش گیر کرد بهش. یکم که دقت کرد، دید سنگ قبر بود. رو کرد به مینروا و گفت:
-تا به حال شب رفتی قبرستون؟
مینروا وحشت زده گفت:
-معلومه که نه. هیچ وقتم دلم نمیخواد این کارو بکنم.
-باید بگم که تو اینکارو کردی.
-نگو که تو قبرستونیم.
-تو قبرستونیم.
مینروا بدون معطلی یه جیغ بلند کشید که گوشای آرتور چسبید به سنگ قبر کناریش. رو کرد به مینروا و گفت:
-اگه جیغ بزنی میان میخورنمونا.
همون لحظه احساس کردن یه چیزی داره میاد سمتشون. چوبدستیشون رو گرفتن جلو و به اطراف نگاه میکردن. منتظر بودن که یکی از تو مه بزنه بیرون. همون لحظه صدایی از لابه لای مه اومد که می گفت:
-شما جادوگرا و ساحره های لعنتی رو زنده نخواهم گذاشت. وقتش رسیده تا خونتون رو سر بکشم.
که یه دفعه یه نفر با دوتا دندون نیش که انگار تسترال گازش گرفته بود، دهن یه پا گاراژ، حمله کرد سمتشون. آرتور اومد افسون بیهوش کننده رو بزنه که یه دفعه مینروا گفت:
-ریداکتو.
زد خون آشام رو پوکوند و دست آرتور خالی موند از شکارش. رو کرد به مینروا و گفت:
-میشه بعدی رو من بزنم.
لبخندی زد و گفت:
-هرکی زودتر افسونو اجرا کنه.
خلاصه آرتور با همون قیافه پوکرش راه افتاد تا بتونه راه خروجو پیدا کنه. همینطور که می گشتن رسیدن به مرده شور خونه. به نظر میومد کسی داخلش باشه چون صدای حرف زدن میومد. حرفایی که اینجا نگم بهتره. بی تربیتا. اونا خون آشام بودنو پشت سر جادوگرا داشتن حرفای بی ادبیاتی میزدن. درو باز کردن و آروم رفتن داخل.آرتور به مینروا گفت:
-با شمارش من دخلشونو میاریم. یک دو س...
سه رو نگفته بود که دیدن دو نفر پشت سرشون ظاهر شدن. دوتا خون آشام. یکیشون که خیلی قیافه داغونی هم داشت خنده ای کرد و گفت:
-به به ببینید چی داریم اینجا. دوتا بچه جادوگر فضول که دلشون میخواد به جمع ما اضافه بشن.