هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: میخانه دیگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۶
#21
خرابکاری در هاگوارتز


جینی ویزلی
vs
دوریا بلک



- اون آجرو بنداز بیاد بالا دیگه!

آجر بلافاصله بر فرق سر مرد فرود آمد. وی آن را برداشت، در جای خود گذاشت و محل را با سیمان محکم کرد؛ سپس دستی به ریش سرخش کشید، عرق پیشانی اش را پاک کرد و گفت:
- سالی، مطمئنم بهتر از اینم میتونی پرتاب کنی.

مردی که با نام "سالی" مورد خطاب قرار گرفته بود، نیشخند موذیانه ای زد، ردای سبزش که با زمرد تزئین شده بود را تکاند و گفت:
- موضوع اینه که آیا میخوام بهتر پرتاب کنم گودی؟

گودریک گریفیندور که داشت بالای داربست ها کار میکرد، کاملا بیخیال اصول ایمنی و اینکه حدود سه طبقه بالاتر از بقیه است، شد و شمشیرش را کشید.
- یه بار دیگه زبون درازی کنی میزنم پدرتو در میارما!

سالازار شانه ای بالا انداخت و با بیخیالی به سوی قسمتی از زمین که گود شده بود تا راهی به سوی دخمه های قلعه باشد، رفت.
- منم نیازی نمیبینم که دیگه واست آجر پرت کنم. میتونی از روونا یا هلگا بخوای اینکارو بکنن!

گودریک پوکرفیس شد. او اصلا اینطوری نمیتوانست. برایش افت داشت که از زن جماعت بخواهد کار برایش انجام دهد. پس چوبدستی اش را بیرون کشید، صدایش را صاف کرد و گفت:
- اکسیو آجر!

آجرها از خدا خواسته روی هوا به پرواز در آمدند و با تمام قدرت در چشم و چال و حلق گودریک جای گرفتند، و البته صدای برخورد گودریک به زمین، در میان شلیک خنده سالازار که در حال ورود به دخمه های نیمه ساز قلعه بود، گم شد.

سالازار از پله های سنگی که به صورت دورانی به سوی عمق زمین میرفتند، به دخمه ها وارد شد. دخمه ها را هفته قبل به کمک هلگا کنده کاری کرده بودند، تنها باید ظاهرش را درست میکردند که البته آن را هم بر عهده خود سالازار گذاشته بودند.
سالازار نفس عمیقی در هوای دخمه ها کشید، اما فقط بوی خاک وارد بینی اش شد و عطسه کرد.
وی قصد داشت دفتر کارش و همچنین دانش آموزان تحت تعلیمش را در همین محل اسکان دهد.

موسس گروه اسلیترین، چوبدستی اش را بیرون کشید و با یک حرکت، مشعل های جادویی ای که روی دیوار نصب کرده بود را روشن کرد.
مشعل ها با آتشی سبز رنگ شروع به سوختن کردند و به فضای غار مانند دخمه حالتی شیطانی و پلید بخشیدند.
و سپس سالازار به سوی عمق دخمه ها به راه افتاد.
آرام و با وقار پیش میرفت و چنان سبک که قدم هایش حتی روی خاک هم کوچکترین صدایی نداشتند.

بالاخره به مقصد مورد نظرش رسید، جهت اطمینان از اینکه تعقیب نشده باشد نگاهی به پشت سرش انداخت، و سپس شروع کرد به رقص برره ای.
رقصید و رقصید. حتی موفق شد از وجدان شیرفرهاد شاباش جمع کند!
و سپس دریچه ای در مقابلش روی دیوار باز شد.
سالازار بشکن زنان وارد دریچه شد... و در پشت دریچه، تالاری عظیم قرار داشت... سنگ کاری شده و پر از مجسمه های سالازار در فیگورهای مختلف.
سالازار وارد شد و دریچه پشت سرش بسته شد...

فردای آن روز:

- سالازار میای بریم حموم؟
- نه نمیام، نه نمیام.
- تو چرا هیچوقت نمیای حموم عمومی و همیشه میری تو دخمه ها؟

سالازار با شنیدن این دیالوگ گودریک، سرخ شد.
- ام... برم من... بچه هام رو گازن.

گودریک با شک به سالازار نگاه کرد که داشت وارد دخمه ها میشد. سپس رو کرد به روونا ریونکلاو که داشت نقشه طبقه دوم را میکشید. گودریک نگاهی به نقشه پیچیده روونا انداخت، سپس گفت:
- روونا... میگم دقت کردی سالازار اخیرا مشکوک شده؟ من فکر کنم این حموم اختصاصی زده تو دخمه ها... بریم ببینیم کجا رفت تا دیر نشده؟

روونا که از بچگی عاشق کاراگاه بازی همراه گودریک بود، نقشه هایش را با احتیاط جمع کرد و در جیب ردای آبی رنگش گذاشت، سپس با لبخندی دلبرانه سری به تایید تکان داد و همراه گودریک وارد دخمه ها شد...

گودریک و روونا بلافاصله در گوشه های تاریک دخمه ها خود را مخفی کردند و به سالازاری که داشت همراه روح خرزو خان رقص برره ای میکرد نگاه کردند.
و سپس دریچه باز شد و سالازار به سوی آن حرکت کرد. و البته همین کافی بود که روونا و گودریک همچون شیر ژیان به سویش هجوم ببرند.

سالازار که ناگهان غافلگیر شده بود، زبانش بند آمد. و گودریک و روونا وارد تالار خصوصی او شدند و با دیدن مجسمه های او، بسی شاد شدند.
گودریک که از شدت خنده اشک از چشمانش جاری شده بود، ضربه محکمی به پشت سالازار زد.
- پس همین بوده... اینجا قصر اختصاصی ساختی برای خودت شیطون... خوشم اومد.
- قابل نداره اصلا.
- بیا... بیا بریم یه ناهاری بزنیم... امروز مهمون من.

و بدین ترتیب، سه موسس هاگوارتز، در حالی که یکیشان پوکرفیس بود و دوتایشان از خنده دولا بودند، از دخمه ها خارج شدند...

ادامه آن روز، با برنامه ریزی برای ساخت طبقات بالایی قلعه و اینکه قلعه چند طبقه داشته باشد گذشت، هرچند که گودریک به طرز عجیبی با سالازار صمیمی شده بود و مثل قبل دلش نمیخواست او را با شمشیرش به سیخ بکشد.
بعد از شام، سالازار از بقیه جدا شد تا به دخمه ها برود.

چند ثانیه بعد، سالازار مراسم ورودی را اجرا کرد، و دریچه باز شد...
و سپس صدای نعره سالازار تمامی کلاغ ها و پرندگان جنگل را از خواب بیدار کرد.
- میکشمت گودریک! میکشمت!

سه موسس دیگر به سرعت وارد دخمه ها شدند، هلگا که از هیچ چیز خبر نداشت، تنها متعجب شد. روونا اندکی پوکر فیس شد و گودریک از شدت خنده روی زمین پهن شد.
سپس روونا جلو آمد، دستش را برای دلداری دادن روی شانه سالازار که اشک میریخت و پایش را به زمین میکوبید گذاشت، سپس گفت:
- عیب نداره... این طبقه رو میاریم بالا. این مرلینگاه واقعا عالیه. دیگه نیاز نیست طبقه دوم مرلینگاه بسازیم. اینجارو منتقل میکنیم به طبقه دوم.
- میکشمتون... همتونو... یه روز پشیمون میشید!
- عالی بود... عالی بود! وقتی که داشتیم میرفتیم... فقط یه افسون بود، کاملا غیرلفظی... باورم نمیشه که نفهمیدی!

گودریک این را بدون توجه به خونی که جلوی چشمان سالازار را گفته بود، گفت. هیچوقت سالازار را جدی نمیگرفت. و البته نمیدانست که در همان لحظه سالازار در حال طرح نقشه برای کندن چند طبقه پایین است تا تالارش را دوباره بسازد. سالازار تسلیم ناپذیر بود. مهم نبود گودریک چندبار تالارهایش را به مرلینگاه تبدیل کند، او تسلیم نمیشد!


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: میخانه دیگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۹:۵۸ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶
#22
من نيز به تبعيت از پدر گرامم، اعلام آمادگي ميكنم. حريفمم مادربزرگ شوهرم دوريا بلك هست. هماهنگي هاي قبلي هم انجام شده!


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: انتخاب بهترین استاد ترم 21 هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶
#23
اين ترم ميشه گفت تمامي اساتيد همه ي تلاش خودشون رو واسه هر چه بهتر كردن هاگ به كار گرفتن و از همه اون ها به شخصه خيلي ممنونم. اما هميشه بين خوب ها، يك خوب تري هم هست. به نظر من خوب تر ميان اساتيد، آرسينوس بود. چون تكاليفي كه ميداد علاوه بر اينكه به تاريخ ارتباط خيلي شديدي داشت، مهيج و جالب بود. واسه تكليف چيزايي ميداد كه به فكر كمتر كسي ميرسيد و يه جورايي ذهن رو به چالش ميكشيد. حتي نقد هايي هم كه براي تكاليف انجام ميداد، فوق العاده كامل بود و جاي هيچ ابهامي واسه دانش آموز نميذاشت.
پس من رايم رو آرسينوس جيگر ميدم!


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۱۱ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶
#24
1.آپارات کنید یا با جارو برید فرقی نداره، فقط برید سمت دوال پا ها به طوری که سر مراسم جفت گیری برسید، اونا خیلی از آدمای عادی میترسن، یه جوری رامشون کنید و کاری کنید کاری که دلتون میخوادو واستون انجام بدن. (25 نمره)

پس از اينكه پيوز از كلاس خارج شد، جيني درحاليكه جيغ جيغ ميكرد به سمت هري كه به تازگي رونمايي شده بود به راه افتاد.
- هري؟
- بله؟
- من ميخوام برم گيلان!
- ها؟
- من ميخوام برم اون روستايي كه پيوز گفت!
- ها؟
- كوفت ها! قرص ها خوردي؟ ميگم ميخوام برم گيلان تا بتونم دوال پا ها رو ببينم!
- واسه چي؟ دوال پا مگه ديدن داره!
- هر چيزي ارزش ديدن داره!
- اين از اون جملات بود ها! كمرم شكست!
- به جاي حرف زدن پاشو. وقت زيادي نداريم.

جيني اين حرف را زد و دست هري را كشيد و او را مجبور به حركت كرد.

ساعتي بعد - خانه جيني ويزلي و هري پاتر:

- هري؟
- بله؟
- بريم.
- چه عجب آماده...

هري با ديدن دو عدد چمدان بزرگي كه جلوي در اتاق بود، با تعجب گفت:
- اينا چيه ديگه جيني؟
- چمدون ديگه!
- چمدون آخه چرا؟ يه ساعته ميخوايم بريم و برگرديم!
- يه ساعت؟ بعد اين همه مدت كه برگشتي منو يه مسافرت نميخواي ببري؟ من واسه دو ماه ويلا اجاره كردم. اونم لب دريا!

هري با چشمان از حدقه بيرون زده به جيني نگاه كرد. اما پاسخي جز سكوت نداشت!
هري و جيني پس از اينكه چمدان ها را در صندوق عقب جارويشان گذاشتند به سمت گيلان به راه افتادند.

دقايقي بعد - گيلان - محل استقرار دوال پا ها:

جيني همان طور كه جيغ جيغ ميكرد، گفت:
- يعني چي واقعا؟ اينا چرا بچه دار نميشن؟
- نميدونم والا! من كه دكتر زنان و زايمان نيستم!
- اين جوري نميشه. من بايد يه كاري بكنم.
- جيني جان صبر...

اما جيني اصلا صداي هري را نشنيد. چون با سرعت به سمت دوال پا ها در حال حركت بود.
دوال پا ها با تعجب به جيني نگاه ميكردند.
صداي داد جيني بلند شد:
- شما ها چتون شده؟ واسه چي بچه دار نميشين؟ گفته باشم... يا تا فردا صبح هر دو نفر يه بچه تحويل جامعه ميده يا من ميدونم و شما ها!

دوال پا ها با تعجب به جيني نگاه ميكردند.

- چرا مثل دوال پا ها به من نگاه ميكنين؟
- چون دوال پاييم!
- اصلا به من ربطي نداره كه مثل چي نگاه ميكنين! امشب يه فكري به حال خودتون بكنين. يا فردا بچه دار ميشين يا مثل جن خانگي واسه من كار ميكنين!

جيني در مقابل چشمان متعجب دوال پا ها دست هري را گرفت و به سمت ويلايي كه براي دو ماه اجاره كرده بود به راه افتاد.


2.به نظرتون راه حل این که اونا منقرض نشن چیه؟ (5 نمره)

يكي از راه هاي بسيار مفيد براي جلوگيري از انقراض، شركت دوال پا ها در كلاس ويزلي هاست. با توجه به اينكه مالي و آرتور به شدت از انقراض نسل ويزلي ها جلوگيري كردن پس حتما يه راه حل طلايي واسه اين كار داشتن. در نتيجه اگر دوال پا ها نيز در اين كلاس هاي آموزشي شركت كنن ميتونن زندگي شيرين با تعداد زيادي بچه رو تجربه كنن!


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
#25
خب آستوريا، زود تند سريع جواب بده:

1. چرا اينقدر دراكو بدبختو كتك ميزني؟
2. نظرت راجع به اسم جديدي كه واسه پسرت گذاشتيم چيه؟ (زردنبو!)

همينا ديگه. در پناه مرلين!


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۱:۰۷ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۶
#26
با اين حرف كتي، ليسا هم شروع كرد به ويبره رفتن و گفت:
- ايول! ايول! بريم پيداشون كنيم.

سپس هر دو به سمت اتاق ليسا به راه افتادند.
جيني و پروتي اما، اصلا نميخواستند كه با يك مرگخوار هم اتاقي شوند. درنتيجه به سمت اتاق ليني به راه افتادند و با حشره كش اتك او را از اتاقش بيرون كردند. ليني هم پس از كمي مقاومت كردن، خسته شد و به سمت اتاق پالي به راه افتاد تا با او هم اتاقي شود اما پالي نيز ليني را به اتاقش راه نداد. و اين چنين شد كه ليني پشت در اتاق ها به التماس افتاد تا بلكه بتواند با يك نفر هم اتاقي شود.
بقيه ي اعضاي محفل نيز يا با يك مرگخوار هم اتاقي شدند يا اينكه يك مرگخوار را از اتاقش بيرون كرده و خود آن اتاق را اشغال كردند!
در اين ميان فقط دامبلدورت بلاتكليف در وسط سالن خانه ريدل ها ايستاده بود و دنبال اتاق ميگشت كه ناگهان با ديدن اتاق ولدمورت به سمت آن به راه افتاد. اما همين كه خواست در اتاق را باز كند صداي آرسينوس به گوش رسيد:
- هي دامبل! كجا ميري؟
- هي سينوس! با اربابت درست صحبت كن. من ولدمورتم. دامبل اون پشمكيه كه توي محفل ققنوسه!
- محفليا ميگفتن مخت تاب ورداشته ها! چي ميگي هي واسه خودت؟ تو دامبلدوري... نه ارباب ولدمورت!
- اي سينوس احمق! من لردولدمورتم! حالا هم مزاحممان نشو! ما به استراحت نياز داريم. برو و از محفليون پذيرايي كن.

دامبلدورت اين حرف را زد و در مقابل چشمان متعجب آرسينوس وارد اتاق ولدمورت شد.
آرسينوس همان طور با دهان باز جلوي در اتاق ايستاده بود كه با صداي بلاتريك سريعا دهانش را بست و به حالت عادي برگشت.
- حالا بايد چيكار كنيم؟ اگه همينجوري پيش بره اينجا پر ميشه از محفلي و به ويژه ويزلي!
- نميدونم بلا! اين بلاييه كه شوهرت رودولف سر ما آورده، خودشم بايد درستش كنه.

بلاتريكس كمي فكر كرد و گفت:
- بهتره يه جلسه بذاريم!


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۳ ۱۲:۱۱:۴۸

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۱۳:۴۶ شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۶
#27
خلاصه سوژه:
كتي بل از تيمارستان فرار كرده و اومده خونه ويزلي ها. اونا هم هركاري ميكنن نميتونن از شرش خلاص شن. تا اين كه مالي، از شدت عصبانيت با قابلمه به سر كتي ميزنه و اون رو بيهوش ميكنه!
---------------------

با گفتن اين حرف، جيني و مالي دو دست كتي را گرفته و او را مثل يك كيسه برنج روي زمين كشيدند و به سمت زير زمين به راه افتادند. او را درون زير زمين انداخته و دست هايش را با طناب هايي بسيار مقاوم و هم چنين زنجير به ستوني كه در آنجا قرار داشت وصل كردند.
ساعتي بعد، درحاليكه جيني ومالي در حال استراحت بودند ناگهان خانه ي ويزلي ها شروع كرد به لرزيدن! مالي بسيار ترسيده بود اما جيني كه منشا اين لرزه ها را ميدانست به سمت آشپزخانه رفت. يكي از قابلمه هاي مالي را برداشت و به سمت زير زمين به راه افتاد.
وقتي در را باز كرد كتي را ديد كه سرجايش ويبره ميرود و مدام "نقطه مقطه" ميكنه. جيني كه مطمئن بود اين ضربه هاي قابله هيچ تاثيري روي كتي ندارد، دوباره قالمه را بالا برد و بر سر كتي كوبيد و كتي در حاليكه زبانش از گوشه دهانش بيرون زده بود، بيهوش شد.

چند روز بعد:

چند روز گذشت و عمل كتك خوردن توسط قابلمه هر روز تكرار ميشد. اما امروز به طرز عجيبي ويزلي ها هيچ گونه لرزه اي را حس نكردند. جيني از ترس اينكه كتي مرده باشد به زير زمين رفت. اما وقتي در را باز كرد، با ديدن طناب ها و زنجير هاي باز شده، جيغ بلندي كشيد و گفت:
- مامان! بابا! كتي تو زيرزمين نيس!


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۷ ۱۴:۲۱:۲۸
ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۷ ۱۴:۲۴:۲۸

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۲۰:۱۶ جمعه ۶ مرداد ۱۳۹۶
#28
خلاصه سوژه:
هري پاتر به طرز مشكوكي كشته شده. حالا جيني تصميم گرفته كه بفهمه كي پشت اين ماجرا ست! بعد مراجعه ی جینی به وزارت خونه جینی میفهمه که قبر هری خالیه. پس به سراغ آنجلینا می ره که یه کارآگاهه که هری رو پیدا کنه. آنجلينا و جيني سعي ميكنن تا براي فهميدن جريان مرگ ساختگي هري وارد اتاقش بشن اما آرسينوس جيگر اين اجازه رو به جيني نميده. آنجلينا پيشنهاد ميده كه يه مجوز از دفتر آرسينوس كش برن!
----------------------------

جيني پس از اينكه كمي فكركرد رو به آنجلينا گفت:
- تو مطمئني كارآگاهي؟

آنجلينا نگاه عاقل اندر سفيهي به جيني كرد و گفت:
-معلومه كه كارآگاهم. واسه چي؟
- خب كارآگاه نابغه، آرسينوس از مرگ ساختگي هري خبر داره!
- خبر داره؟
- آره! مثل اينكه خودش به من گفت كه هري مرگشو صحنه سازي كرده!
- خب حالا بايد چيكار كنيم؟

جيني دوباره به فكر فرو رفت. پس از چند ثانيه گفت:
- چون آرسينوس از اين جريان خبر داره بايد خيلي با احتياط بيشتر اين كارو انجام بديم!
- خب اينو كه منم ميدونم. چطوري ميتونيم مجوز كش بريم؟
- من يه فكري دارم!

جيني اين را گفت و همراه آنجلينا به خانه اش آپارت كرد.

خانه هري پاتر و جيني ويزلي:

جيني پس از اينكه به خانه رسيد سريعا وارد اتاق هري شد و به سمت گاوصندوق رفت.
آنجلينا با تعجب به جيني نگاه ميكرد.
جيني پس از زدن رمز گاوصندوق در آن را باز كرد و يك پلاستيك را از آن بيرون كشيد.

- اون چيه جيني؟

جيني همانطور كه در گاوصندوق را دوباره مي بست، گفت:
- شاه كليد ورود به دفتر هري!
- شاه كليد؟ چي ميگي تو؟

جيني دستش را داخل پلاستيك كرد و شنل پدر هري را از آن بيرون آورد.
آنجلينا دست هايش را بر هم كوبيد و گفت:
- جيني تو بي نظيري!

سپس هر دو به سمت وزارتخانه حركت كردند.

وزارت خانه:

جيني و آنجلينا در حاليكه زير شنل قايم شده بودند، به سمت اتاق آرسينوس حركت ميكردند. وقتي به پشت در اتاق رسيدند جيني گوشش را به در اتاق چسباند. اما صداي آرسينوس از درون اتاقش به گوش مي رسيد.
پس هر دو به سمت ستوني كه در كنار در اتاق بود رفتند و متنظر بيرون آمدن آرسينوس شدند.


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۶ ۲۰:۴۳:۳۵

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۱:۴۰ جمعه ۶ مرداد ۱۳۹۶
#29
اما از آنجايي كه آرتور فوق العاده غيرتي بود ترجيه ميداد كه مالي تا آخر عمرش پياز باشد اما با يوآن در يك يخچال نباشد.
پس از همفكري هايي كه خاندان ويزلي درباره ي وضع پيش آمده كردند، به اين نتيجه رسيدند كه يك يخچال جديد براي محفل خريداري شود.
پس براي اين كار فرد و جرج فرستاده شدند اما براي جلوگيري از دسته گل به آب دادن توسط اين دو قلو هاي خرابكار، پروتي نيز براي مراقبت از آن ها فرستاده شد!

آشپزخانه گريموند:

آلستور قرار بود به عنوان تست، براي امروز ناهار درست كند. از آنجايي كه لشگر محفل خيلي زياد بود و درست كردن غذا براي همه ي آنها كار بسيار سختي براي يك پيرمرد فرسوده و از كار افتاده، بود. تصميم گرفت كه يك دستيار براي خود انتخاب كند.
چون دختر مالي تنها كسي بود كه به غير از مالي جاي وسايل را در آشپزخانه ميدانست، جيني به عنوان دستيار آلستور انتخاب شد!

- جيني! به نظرت امروز چي درست كنم؟
- نميدونم پروفسور! هر چيزي كه خودتون صلاح ميدونين!

آلستور پس از چند دقيقه فكر كردن، بشگني زد و گفت:
- فهميدم چي درست كنم!
- چي پروفسور؟
- خورشت فسنجون!
جيني:

آلستور در مقابل قيافه ي پوكر فيس جيني، شروع كرد به درست كردن خورشت فسنجون!


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۶ ۱۱:۵۷:۱۸
ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۶ ۱۶:۴۸:۲۶

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۶
#30
نيوت كه مطمئن بود از مون آب گرمي بلند نميشود، جك و جونور هايش را يك به يك بوسيد. آنها را در آغوش كشيد و پس از خداحافظي از آنها، به سمت دفترش به راه افتاد.
وقتي به دفترش رسيد، تلفن را برداشت و به دفتر وينكي زنگ زد. آرسينوس، معاون وينكي، تلفن را برداشت:
- دفتر وينكي، جن و وزير خووووووب!
- حالا چرا خوبشو اينقدر ميگي؟
- دستور وينكيه!
- آرسي به دادم برس!
- ها؟
- ميگم به دادم برس!
- تو كي هستي؟
- منم!
- منم ديگه كيه؟ من جادوگري با همچين اسمي نميشناسم!
- اي بابا. منم ديگه. نيوت اسكمندر. شهردار لندن!

آرسينوس كمي به مخش فشار آورد و در نهايت گفت:
- آهاااا...

نيوت زير لب و آرام گفت:
- جونت دراد! اينقدر خنگ بودي و من نميدونستم!

دوباره صداي آرسينوس بلند شد:
- نيوووووت... هموني كه جك و جونور پرورش ميده!
نيوت:
- خب حالا بگو كارت چيه؟

نيوت كه دوباره ياد پيكسل مريضش افتاده بود، به حالت گريه گفت:
- آرسي! كمكم كن!
- مگه چيشده؟
- يه اتفاق خيلي بدي افتاده!

آرسينوي زير لب گفت:
- اون كه كار هميشگيته... خرابكاري!

و با صداي بلندي گفت:
- حالا بگو چيشده؟
- پيكسل مريضم فرار كرده!
- خب؟
- اگه يه سگو نيش بزنه، اون سگه هاري ميگيره!
- خب؟
- اگه يه ساحره يا جادوگري به اون سگه نزديك بشه، خودشم تبديل به سگ ميشه!
- خب؟
- خب همين ديگه! تموم شد.
- آها... واستا با جناب وزير صحبت كنم. جوابتو با پخ واست ميفرستم.

و سپس گوشي را قطع كرد.


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۵ ۲۰:۵۳:۵۹

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.