فنریر و فسیل های توی دستش، موقع خروج از جو زمین حسابی داغ شدن و سوختن. سه لایه از پوست فنریر کنده شد. فسیل ها هم حسابی صیقل خوردن و صاف شدن.
و بالاخره بعد از پاره کردن تمام لایه های اوزون، موفق شدن از جو زمین خارج بشن.
فنریر انتظار داشت همونجا دیگه متوقف بشه. ولی باز هم متوقف نشد. حتی با سرعت ثابتی به حرکت ادامه داد.
- فسیلای کی بودید شما؟
- مگه خودت خواهر مادر نداری؟
فنریر پوکرفیس شد. انتظار نداشت جمجمه شروع کنه به صحبت کردن. ولی گویا خارج از کره زمین، قوانین فرق میکردن. ولی فنریر باز هم برای همچین چیزی آمادگی نداشت.
بنابراین ترجیح داد یه "اوه!" متعجب بگه و یکی از فسیل هارو گاز بگیره و لیس بزنه.
و فنریر همینطور رفت و رفت. تا اینکه بالاخره رسید به یه سیاره قرمز.
سرعتش کم شد، و روی سیاره فرود اومد.
تنها چیزی که اطرافش میتونست ببینه، چاله و دره بود، و همه چیز سرخ بود.
حتی هوا هم سرخ بود. غبار سرخی، دیدش رو تار کرده بود.
اما با توجه به اینکه چشمای فنریر خیلی تیز بود، تونست در دور دست ها شخصی رو ببینه.
همراه با استخون های توی بغلش رفت به سمتش.
شخص بلند قدی رو دید با پوست خاکستری، دماغ عقابی و چشمای بزرگ و کاملا سیاه.
- سلام، شما آدم فضایی هستید؟
میشه یه کمکی کنید من برگردم سیاره مون؟
- بچه ها بیاید یه گزینه واسه کالبد شکافی پیدا کردم!
آدم فضایی که موقع حرف زدن، زبون سبزش رو از دهان خارج میکرد، این رو گفته بود.
فنریر به فکر فرو رفت... کالبد شکافی... کالبد شکافی.... یک بار دیگه هم این کلمه رو شنیده بود. موقعی که داشت سعی میکرد شکم بانز رو باز کنه تا بفهمه داخل بدنش هم نامرئیه یا نه. همونجا بود که این کلمه رو از هکتور شنیده بود.
- خب، الان شما میخواید این فسیل های توی دستم رو کالبد شکافی کنید؟ بفرمایید، قابل شما رو هم ندارن.
- هم خودت رو میخوایم، هم اونارو، جیگر!
فنریر و جمجمه فسیل توی بغلش یه نگاه به هم کردن، و بعد هر دوشون با هم جیغ بنفشی کشیدن و فنریر به قصد خروج از سیاره، با تمام سرعت پرید روی هوا!