هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لینی.وارنر)



Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۲:۲۶ پنجشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۰
1.

طلسم تجزیه شونده انجام شده و حالا سه تا سم تو سه تا شیشه ی مختلف قرار گرفته شدن! اولین سم اسپیکوس نام داره و در رده ی سم های احتیاط قرار داره. خورنده ی این سم به طور غیر قابل تصور و افتضاحی احساس خارش در همه جای بدن خودش میکنه طوری که هی میخواد با ناخونای دستش همه جاشو بخارونه تا خارش تموم شه، غافل از اینکه نه تنها با این کار خارش تموم نمیشه، بلکه باعث آسیب رسیدن به پوست هم میشه.

به این دلیل در رده ی احتیاط قرار گرفته که در حالت عادی کسی رو نمیکشه. اگه فرد در کمتر از بیست دقیقه یه نفرو پیدا کنه تا بتونه اونو به بیمارستان برسونه و از طرفی خودش عقلش برسه که به خاروندن رو نیاره، هم زنده میمونه و هم هیچیش نمیشه. اما اگه به خارش با دست ادامه بده، تنها بدیش اینه که ممکنه کمی پوستش سرخ و خش دار شه و اگه زیادی بخارونه یکم زخمی میشه. وگرنه اتفاق خاص دیگه ای نمیفته! اما اگه تو بیست دقیقه کسیو پیدا نکنه، ممکنه به دلیل خارش زیاد دیگه از خود بی خود شه و تصمیم بگیره خودکشی کنه و یا از شدت درد بیهوش میشه و کلا بهتره در این مورد حرفی زده نشه!

سم دوم ... ااا چه جالب خطرناکه! اسم سم غوراندل هست و هزاران × بغلش توی کتاب خورده. این سم بلافاصله بعد از استفاده بسته به نوع مواد اولیه ش _ قابل ذکره که این معجون هنگام ساخت یک دونه ماده اولیه قابل تغییر داره که با تغییر دادن فقط همین یک ماده میتونه به جای خاصی از بدن آسیب برسونه_ سریعا وارد بدن میشه و شروع به حرکت توی بدن میکنه تا خودشو به محلی برسونه که اون ماده اولیه هه مشخص کرده. مثلا یک نمونه ش اینه که ماده اولیه مردمک چشم اژدها باشه که در این صورت سم راه خودشو به چشم باز میکنه و بعد از ایجاد سوزش شدید تو چشم شروع به حل کردن محتوای چشم تو خودش میکنه و شخص ییهو میبینه حدقه های چشمش خالی شده و دیگه چیزی با عنوان چشم تو بدنش وجود نداره !

این سم وقتی خورده میشه هیچ حس خاصی به فرد نمیده و چون رنگش مثل آبه ممکنه شخص خورنده بگه ااا سرکاری بود. اما وقتی به محل مورد نظرش _ تو مثال بالا چشم _ رسید اونوقته که کارشو شروع میکنه و اول سوزش و بعد نابودی کامل رو بوجود میاره!

سم سوم ... ایییییی لعنتی! چه غلطی کردی؟ چرا جلو چشاتو نمیبینی؟ این سمو بریزم تو چشمت تا دیگه چشم نداشته باشی؟ حالا من چی کار کنم؟ میزنی شیشه معجون مردمو میشکنی؟

لینی یکم فکر میکنه و بعد به این نتیجه میرسه که چون این دوتا سم از نوع خطرناک و احتیاط بودن پس حتما مثل معلمای عادی دیگه که هیچ ابتکاری ندارن سومی هم بی خطره. پس کتابشو ورق میزنه و از رو یه معجون بی خطر تو کاغذ پوستیش مینویسه.

سم حشره کشیوس که برای کشتن حشراتی از قبیل عنکبوت و رتیل و ... به کار میره. بی خطره چون روی انسان جز ایجاد خنده های خفیف تا چند دقیقه تاثیر دیگه ای نداره اما روی حشرات اینقدر اونارو وادار به خنده میکنه تا دلشون نتونه دردو تحمل کنه و همونجا بیفتن و بمیرن.

لینی با خوشحالیکه کاغذ پوستیشو میبره تا تحویل پروفسور پای بده غافل از اینکه این استاد برخلاف اون معلم عادیا خیلیم زبر و زرنگه و برخلاف تصور اون، معجون سوم بازم از نوع احتیاطه و در نتیجه لینی یک سوم نمره رو از دست میده!

2.

اگه به مقدار خیلی کم از این معجون استفاده بشه میتونه تو رده ی بی خطر قرار بگیره اما چون در حالت عادی و در صورت استفاده ی بیشتر از " خیلی کم " ممکنه خطراتی رو داشته باشه در رده ی احتیاط قرار داره.

خوردن این سم باعث به هیجان در اومدن گلبول های سفید میشن و یه جورایی قرص ایکس (×) گلبولا محسوب میشه. باعث میشه این گلبولا توهم بزنن و فکر کنن هرچی اطرافشون میبینن دشمنه یعنی میکروبه. پس به مبارزه با اونا میپردازن. اما چون اثر معجون سریع از بین میره قبل از اینکه شخص بتونه مورد خطر جدی ای قرار بگیره گلبولا از حالت توهمی بیرون میان و همه چیز آروم میشه. اما اگه خیلی زیاد ازش استفاده بشه مدت تاثیرش هم بالا میره و در نتیجه ممکنه تعداد زیادی از مواد مفید بدن ما که اصلنم میکروب نیستن به اشتباه به جای میکروب توسط گلبولا سفید نابود بشن و فرد خورنده ضعیف بشه.

البته با مراجعه به بیمارستان و گرفتن آزمایش و مشخص شدن مواد کشته شده و تزریق زنده ی اون مواد کشته شده، مشکل میتونه رفع شه. اما تاکید میکنم مقدار زیادش ممکنه خطر بیشتری داشته باشه!

3.

- نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه! نمیر! تو باید زنده بمونی! من بدون تو میمیرم! مگه قرار نشد تا منو تو گور نکردی خودت نمیری؟ آخه چرا دروغ میگی؟ بیدار شو عوضی! چت شده؟ چیزی بگو! حرفی بزن!

تری با دیدن لینی که بغل لونا زانو زده و هی پشت سر فحش نثار لونا میکنه سریعا خودشو به اون دوتا میرسونه و میپرسه: چی شده لینی؟ این چرا عین مرده ها افتاده زمین؟

لینی با شنیدن " عین مرده ها " دوباره کنترلشو از دست میده و میزنه زیر گریه و میگه: قبل از اینکه بمیره گفت سم خورده!

تری تازه به جدیت ماجرا پی میبره، اما میدونه که اگه کنترلشو از دست بده همه چی بر باد میره. پس آرامششو حفظ میکنه و طوطی وار میگه:

- عملیات شماره 1! گشتن اطراف محل سقط شدن فرد مسموم تا در صورت وجود شیشه ی سم، پادزهر آن نیز مشخص شود!

تری بعد از گفتن این حرف به سرعت برق و باد شروع به دویدن اطراف اتاق میکنه و به هر وسیله ای میرسه نگاش میکنه تا ببینه سم نباشه. اما موفقیت حاصل نمیشه و دوباره بغل اون دوتا برمیگرده.

- عملیات شماره 2! گشتن اطراف بدن فرد مسموم بلکه چند قطره از معجون جایی ریخته شده باشد و بتوان توسط آن سم و در نتیجه پادزهر را کشف نمود.

لینی که میبینه وقت داره از کف میره و عزرائیلم بیشتر به لونا نزدیک میشه همراه تری اینور و اونور لب و لوچه و لباس و زمین اطراف لونارو میگردن و بازم به هیچ جا نمیرسن.

تری دوباره میگه: عملیات شماره 3! استفاده از اندک پادزهرهایی که حتی اگر برای سم مورد نظر اثر نداشته باشند، باز هم تاثیر منفی ای بر بدن خورنده ی سم نگذارند. ( یعنی این پادزهرا عوارض جانبی در صورت خوردن بیجا ازشون ندارن! )

تری خدارو شکر میکنه که تو کلاس نزدیک دخمه این اتفاق افتاده و سریعا شیرجه میزنه به بیرون اتاق و چند مین بعد با کلی شیشه ی پادزهر برمیگرده که رو همه شون بدون استثنا نوشته " صد در صد بی خطر! حتی برای شما دوست عزیز! ).

و اونارو یکی پس از دیگری وارد حلقوم لونا میکنه. خوش بختانه و مرلینو هزار مرتبه شکر گویا یکی از همین پادزهرا مخصوص سمی بوده که لونا خورده و اون سرفه ای میکنه و یه مقداری چیزو از درون شکم زشتش بیرون میپرونه و در آغوش گرم لینی میپره! نه یعنی لینی میپره بغل لونا.

تری نفس راحتی میکشه و از شدت هیجانی بودن عملیات و افتخار به خودش که جون یکیو نجات داده بغل دیوار پهن میشه رو زمین. لینی و لونا بعد از یکمی زاری کردن تو بغل هم بالاخره یاد تری میفتن و اونم تو آغوش گرمشون جا میدن. بعد از اتمام این حرکات که تو فیلما هندی بسیار دیده میشه، بالاخره لینی به سمت تری برمیگرده و میگه:

- اگه مرلین نکرده لونا خوب نمیشد، عملیات شماره 4 چی میبود؟ بگو تا واسه روز مبادا بدونم.

تری شروع به ور رفتن به انگشتاش میکنه و میگه: اممم ... چیزه ... یادم نمیاد ... اینام شانسی یادم بود ... مرلین خواست ...

لونا که رنگ و روش به حالت طبیعی برگشته میگه: من میدونم! باید شخصو واسه بردن تو کفن آماده کرد!

لینی یه پس گردنی محکم نثار لونا میکنه و بعد از گفتن خفه شو و از این حرفا دوباره به تری میگه: یکم فشار بیار، نمیخوام لونارو از دست بدم.

لونا چشم غره ای به لینی میره و میگه: مگه قراره بازم از این اتفاقا بیفته؟ دیگه هرگز شیشه ای که کادو پیچ شده و رو میز معلم معجون سازی قرار گرفته رو برنمیدارم و نمیخورم!

تری که عملیاتو یادش اومده میگه: شماره 4. وادار کردن شخص خورنده ی سم به بالا آوردن تا شاید سمو بده بیرون و خوب بشه. اما اگه اثر نداشت باید سریعا یکیو پیدا کرد که تو سم شناسی خبره باشه ... گفتی میز استاد معجون سازی؟؟؟

و هرسه با بیشترین سرعتی که میتونن به سمت کلاس پروفسور پای هجوم میبرن تا بهش هشدار بدن که یکی میخواد بکشدت! چون سم، کادوپیچ شده و بعنوان هدیه اونجا قرار داشت.

--------------------------------------------------------

به نظرتون چرا اینقدر تکالیف من طولانی شد؟


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۱۲/۱۱ ۱۲:۲۹:۱۲



Re: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۱:۲۴ پنجشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۰
1.

زبر و زرنگ باشه و چشمای تیزی داشته باشه! چرا؟ چون میتونه جهت حرکت سرخگونو راحت تشخیص بده و سریع واکنش نشون بده و جلوی سرخگونو بگیره. قد و دست و پاشم باید بلند باشه تا اگه یه وقت نتونست به سرخگون برسه، با دراز کردن دستش یا پاش یا کله ش، حلقه رو از ورود سرخگون حفظ کنه!

چنین دروازه بانی میتونه موفق باشه و هر تیمی آرزوی داشتنشو داشته باشه!

2.

متاسفانه نعمت دیدار ایشان نصیب من نشد اما وقتی بابای لونا یعنی زنوف ( استاد قبلی شاید قبل قبلیه کوییدیچ! ) داشت مقاله ای در این مورد مینوشت تونستم پاراگراف اولشو بخونم! نوشته های زنوف بدین شرح بود ( البته با تخلص چون ذهنم یاری نمیکنه ):

داوران، بازیکنان و تماشاگران کوییدیچ! هدف از برگزاری مسابقات کوییدچ تنها برد و باخت نیست و هدف والاتری در آن نهفته است که آن چیزی نیست جز لذت و افزایش fun! پس در حین بازی از حرکات ناشایست و ناجوانمردانه و غیر اخلاقی و ... بپرهیزید.

و همیشه گفته اند که با شرافت باختن ارزشی صدها برابر از با نیرنگ باختن دارد.

× یادمه کلی چیز دیگه هم در این موارد بود که یادم نیست! اما جمله آخر ... ×

پس همگی دست در دست هم دهیم و مسابقاتی شیرین و پر از اشتیاق و شور تجربه کنیم!!

3.

آرزو بر جوانان عیب نیست! از شما چه پنهون پروفسور، من همیشه تو رویاهام میدیدم که یه جستجوگر درجه یک شدم که کلی تیم واسه داشتن من سر و کله میشکوندن!

همیشه هم گوی زرینو اون اولای بازی میدیدم و میگرفتم. دیگه نهایت دیرترین وقتیکه گویو میگرفتم ده مین بعد از شروع بازی بود. اصلا یه وضعی داشتم واسه خودم! واسه همین معمولا تیمم با اختلاف بالای 100 گل برنده ی بازی میشد. خو این خیلی خوبه!

همشم از برکت وجود من بود. به هر حال من این کلاس اومدم تا کوییدیچم بهتر بشه، مرلینو چه دیدی شاید یه روزی واقعا این رویا به حقیقت پیوست!

4.

مهاجمی خفن وقتی بازیکنا تیم حریف فرت و فرت پاسکاری میکنن، پاس اونارو قطع میکنه و خودش صاحب سرخگون میشه.

با سرعت خیلی زیادی که از جاروش بعیده و همش از خلاقیت خودشه به سمت دروازه میره. دروازه بانو به طور کاملا حرفه ای گول میزنه و سرخگونو وارد حلقه میکنه!

اونقدر هنرمندانه ادای پرتاب سرخگون به حلقه 3 رو در آورد که دروازه بان به سمت حلقه 3 شیرجه رفت اما هدف پرتاب توب به حلقه 1 بود که به نتیجه رسید.

از یه طرف یه بازدارنده به سرعت داره به سمتش میاد و از یه طرف هم تیمیش چاره ای جز پرتاب سرخگون به سمت اون نداره. در یک لحظه هم سرخگون و هم بازدارنده بهش میرسن که اون تصمیم میگیره سرخگونو وسط دوتاپاش بگیره و بعد از اطمینان از گرفتن سرخگون، تا کمر روی جاروش خم میشه و بازدارنده از چند سانتی متریش رد میشه و میره.

همراه هم تیمیاش جلو میکشه و میره سمت حلقه ها حریف. مهاجم شماره 2 تیم سرخگونو داره و اونو به سمت مهاجم 1 میفرسته، اما مهاجم یک با خاطر بازدارنده نمیتونه سرخگونو بگیره و ازش رد میشه.

دوباره نوبت همین شخصه که با سرعت باورنکردنیش به سمت سرخگونی که همزمان بازیکن حریفم متوجهش شده، شیرجه بره. بازیکن حریف سعی میکنه اونو هل بده تا از جاروش پرت شه، اما بازم رگه ی خفنیه این شخص گل میکنه و میره بالای بازیکن حریف پرواز میکنه.

به یک متری سرخگون که میرسه به سرعت به پایین حمله ور میشه و بازیکن حریف که میترسه اون بهش برخورد کنه ناچارا عقب میکشه و سرخگونو واسه اون ول میکنه.

...

و همچنان تعریف های مجری برنامه که به مناسبت انتخاب شدن لینی وارنر به عنوان بهترین مهاجم کوییدیچ جهان صحنه های زیبای بازی اونو نشون میده، ادامه داره!




Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۰
صبح روز بعد:

- روزنامه روزنامه ... خبر داغ داغ! ... رسوایی آلبوس دامبلدور !

پسر شماره 1 مدام این جمله رو تکرار میکرد و به هرکی میرسید به زور یه روزنامه پیام امروز تو دستش میچپوند و بعد از گرفتن پولش دوباره برمیگشت سمت یکی دیگه.

پسر شماره 2 با دیدن پسر شماره 1، زبونشو واسش در میاره و خودش میگه:

- مجله آی مجله ... خبر دست اول! ... فاش شدن راز آلبوس والفریک پرسیوال برایان دامبلدور !

و سعی میکرد مجله های طفره زن رو به زور به مردم بفروشه. پسر شماره 1 از میون جمعیت راشو به سمت پسر شماره 2 باز میکنه و جلوش قد علم میکنه.

- این خبر مال ماس! واس چی از ما خبر کش میری؟

پسر 2 رو دوتا پاش وایمیسه تا قدش بلندتر از پسر 1 بشه و میگه:

- اشتباه گرفتی! این شمایین که با کلک خبر مارو قاپیدین.

پسر 1 هرچی تلاش میکنه قدشو بلند تر از 2 کنه موفق نمیشه پس بیخیال میشه و میگه:

- حالا میبینیم کی بیشتر فروش میکنه!

و سریع از اون دور میشه تا روزنامه هاشو بفروشه. پسر 2 هم عقب نمیمونه و اونم تا میتونه عکس زیبای دامبلدور همراه اون بانوی زیبا رو میفروشه!

سمت مرگخوارا:

مرگخوارا یه گوشه روی هم تلنبار شدن و هنوز نتونستن راهی برای ورود به گریمولد پیدا کنن.

بالاخره لینی با جدیت تمام لونا و چند نفر دیگه رو پرت میکنه اونور و بعد از تکوندن گرد و خاک لباسش میگه:

- دیگه وقتی برای معطلی نیست! باید سریع تر بریم تو گریمولد.

همون موقع روزنامه ای پرواز کنان پایین میاد و رو سر لینی میفته. لینی اونو با عصبانیت از رو سرش برمیداره و میخواد مچاله ش کنه که با دیدن عکس دامبلدور با تعجب و حیرت متوقف میشه.




Re: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۸:۴۵ چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۰
آگوستوس اینو میگه و به سمت پنجره حرکت میکنه. مرگخوارا دور استخر جمع شدن و در حال آب بازی کردن با هم هستن.

بلا هم یه گوشه نشسته و جلوش یه دسته گل رز قرمز گذاشته شده. دو سه تا از گلا سیاه شدن و بلا سعی داره بقیه اونارو هم سیاه و مخوف کنه. در کل هر مرگخواری مشغول یه کاری بود.

آگوستوس از پنجره دور میشه و میگه: حتما میدونین که من یه پا استاد معجون سازی واسه خودم هستم. میدونستین که این معجون فقط برای سه نفر تاثیر داره؟

رز و لینی با تعجب نگاهی بین هم رد و بدل میکنن و با هم میگن: یعنی چی؟

آگوستوس شروع به قدم زدن تو اتاق میکنه و میگه: یعنی فقط سه نفر میتونن به خورنده ی معجون دستور بدن ... یعنی ما سه تا!

رز دست به سینه وایمسیه و لینی هم چهره شو درهم میکشه و هردو منتظر ادامه ی حرفای آگوستوس میمونن.

- خو چرا یه ذره مغزتونو به کار نمیندازین؟ ما میتونیم کنترل همه ی مرگخوارارو بدست بگیریم!

لینی از مغز ریونیش (!) استفاده میکنه و با هیجان میگه: منظورت اینه که به بقیه مرگخوارا نگیم چی شده و ادای اینو در بیاریم که معجونو نتونستیم به خورد لرد بدیم در حالیکه دادیم و همه چی در اختیار ماس؟

رز به خاطر همنشینی با لینی هوشش بالا "تر" رفته و میگه: اونوقت ما لردو کنترل میکنیم و میشیم سرور مرگخوارا.

آگوستوس بشکنی میزنه و میگه: دقیقا!

و هر سه با نگاهایی شیطانی به لرد که در حال تمیز کردن شیشه ی پنجره س خیره میشن.




Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۸:۳۰ چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۰
سر میز شام:

هزاران کتاب روی صندلی لرد روی هم تلپ شده بودن تا ارتفاع جایگاه لرد بالا بیاد و لرد کوچک بتونه به میز برسه.

بلا با هیجان صندلی بغل لرد رو زودتر از بقیه پر کرده بود تا بتونه بدون ترس از کروشیوهای لرد، از در کنار اون نشستن لذت ببره.

لرد یه نگاه به بشقاب غذاش که صد برابر خودش بود میندازه و با عصبانیت میگه:

- ای سوروس لعنتی! واسه چی بلد نیستی یه معجون ساده رو درست کنی؟ تو این مدت چی یاد گرفتی؟ اصلا واسه چی من قبول کردم مرگخوارم بشی؟ تو که حتی تو رشته خودتم ( معجون سازی ) ذره ای استعداد نداری!

بلا چشم غره ای به سوروس میره، اما چون با بقیه مرگخوارا توافق کرده بود لرد کوچیک بمونه حرکت خاص دیگه ای نمیکنه. پس به سمت لرد برمیگرده و لبخند زنان میگه:

- مای لرد، میدونم براتون سخته. اما این شرایط سختی که برای شما بوجود اومده نشون میده که شما حتی با این جثه ی کوچک، بازم بزرگ و پر ابهت هستین! ... همین طور دوست داشتنی!

بقیه ی مرگخوارا با شنیدن این جملات بلا به لرد خیره میشن و هرچی تلاش میکنن میبینن نمیتونن که لرد کوچیکو بزرگ و با ابهت تصور کنن، اما با دیدن ابروان بالا رفته ی لرد، که حتی الان که کوچیک بود هم به وضوح قابل مشاهده بود، شروع میکنن به تایید کردن حرف بلا.

- بله ارباب ...

- حق با بلاس ...

- واقعا شگفت انگیزه که ابهت شما در همه حال حفظ میشه ...

- ما به شما افتخار میکنیم ارباب ...

لرد با دستاش محکم به میز میکوبه تا مرگخواراش ساکت شن اما فقط یه صدای ضعیف به گوش میرسه که فقط بلا میشنوه. بلا سرشو به سمت مرگخوارا برمیگردونه و میگه:

- ارباب میفرماین ساکت باشین و مشغول خوردن شین.

مرگخوارا بدون معطلی دست از چاپلوسی برمیدارن و سریعا مشغول خوردن میشن. بلا با دیدن لرد که مجبوره به جای استفاده از قاشق و چنگال، شخصا درون بشقاب بپره و با دست به خوردن ادامه بده، میپرسه:

- ارباب میتونم تو خوردن بهتون کمک کنم. اصلا چطوره مشترکا از بشقاب من بخوریم؟

دونه ی برنجی مستقیما درون بینی بلا فرود میاد و اونو به سرفه میندازه. لرد نگاهی به دستاش میندازه و به نشونه گیری عالی خودش افتخار میکنه!

بلا کم کم احساس میکنه که لرد کوچیک جذاب تره و بیشترم میتونه بهش نزدیک باشه و تصمیم میگیره تا جایی که میتونه لردو کوچیک نگه داره.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۱۲/۱۰ ۱۸:۳۲:۱۶



Re: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۹:۱۶ سه شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۰
- چی فرمودین ارباب؟

- همون که شنیدی! ارباب دوست نداره منتظر بمونه!

لینی با ترس به لرد نگاه میکنه تا بلکه اون دلش براش بسوزه و یه نفر دیگه رو مامور این کار کنه. اما بلافاصله یادش میاد که ارباب قلبی نداره که بخواد برای کسی بسوزه.

پس روشو اونور میکنه و به رز و لونا و بلا و ... خیره میشه اما اونا هم خودشونو به نفهمی میزنن و سوت زنان هرکدوم مشغول انجام کاری میشن.

لینی یه چرخش دیگه میکنه و اینبار مستقیم رو به روی تام قرار میگیره که داره نجینی رو از دو طرف میکشه تا ببینه درازی اون چقدره. لینی با دیدن تا به تا شدن نجینی اختیارشو از کف میده و سریعا به سمت تام هجوم میبره و نجینی رو از دستش میقاپه.

- این چه کاریه که میکنی؟ مگه نمیدونی نجینی چقدر برای ارباب عزیزه؟ هان؟ ... چی؟ من چی گفتم؟ نجینی؟ ... نـــجـــیــــنــــی!

و به دستاش نگاه میکنه که نجینی خشمگین رو بلند کرده. لینی جیغ بنفشی میکشه و ناخودآگاه اونو یه ور دیگه پرت میکنه!

تام با دیدن این صحنه از خنده غش میکنه و شروع میکنه به اینور اونور شدن رو تخت لرد و باعث تکون خوردن عجیب صندلی میشه.

لینی با دیدن قیافه ی به شدت سرخ و ترسناک لرد دستپاچه میشه، به سمت تام میره و میگه: از اونجا بیا پایین بچه! د ِ یه ذره ادب داشته باش!

- به تو چه! حالام میخوام یه نگاه به اطراف خونه بندازم.

تام دست از خندیدن برمیداره، برای لینی زبون در میاره و سرشو میندازه پایین و از اتاق خارج میشه. لینی نفس راحتی میکشه و برمیگرده و نجینی رو میبینه که فش فشای عجیبی میکنه و مستقیم به اون خیره شده.

لینی شروع میکنه به ور رفتن به دستاشو تو این مدت سعی میکنه آروم آروم و طوری که نجینی متوجه نشه به سمت در هجوم ببره و خودشو از مهلکه نجات بده و خوشبختانه به موقع خودشو از در به بیرون پرتاب میکنه و از دست نجینی فرار میکنه !




Re: انجمن نابودی موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ سه شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۰
لینی یه مدت به حالت به سه مامور نگاه میکنه و بعد میگه: ثابت کنین مامورین وزارتخونه این.

مامور که شوکه شده با تعجب به لینی نگاه میکنه. یکی دیگه از اونا برای جلوگیری از سوتی میگه:

- یعنی شما میخواین مامورین وزارت خونه رو راه ندین؟ اصلا میدونین که عواقب این کار چیه؟ طبق بند شماره ی 9 میلیون و 725 هزار و 891 قانون شورای ملی جادوگران و ساحران انگلستان ایستادگی در مقابل مامـ...

لینی که از حرفای مرد خسته شده یه نگاه به سرتاپای مامور میندازه و میگه: هرچی بگی مهم نیس! مگه نمیدونی اینا در مورد مرگخواران ارباب صدق نمیکنه؟

مامور دوم هم به دلیل شوک به مامور اول میپیونده و هردو ساکت به لینی زل میزنن. مامور سوم سعی میکنه خودشو جدی و خشن و مصمم تو کارش نشون بده و میگه:

- اون مال گذشته بود! الان هیچ کس حق مقابله با وزارتخونه رو نداره، هوس آزکابانو کردی؟

لینی با شنیدن صدای شکسته شدن اشیای مختلف متوجه میشه که بلا همون نزدیکیاس پس بیخیال مامورا میشه و میگه: الان بلا میاد و به طور جدی به کارتون رسیدگی میکنه!

و میذاره میره و سه مامورو در حالت شوک تنها میذاره. یکیشون ناله ای میکنه و میگه: همین ورود به اینجا کلی دردسر داره، دیگه بعدش قراره چی بشه؟ فکر کنم اصلا متوجه علت اومدن ما نشد!

دو مامور دیگه شونه هاشونو به نشونه ندونستن بالا میندازن و با ترس به اونچه که قراره اتفاق بیفته فکر میکنن.

تو خونه - نزد بلا و لینی:

- بلا سه تا آدم واست جور کردم که خوراک خودته. میگن از طرف وزارتخونه ن و حکم دارن که ...

لینی یکم به مغزش فشار میاره اما به این نتیجه میرسه که بهتره به خودش زحمت فکر کردن نده پس میگه:

- خودت برو ببین چی کار دارن!

با دیدن ابروی بالا رفته ی بلا تکمیل میکنه: گویا کاری با ارباب دارن!

و بلا با شنیدن اسم لرد به سمت در هجوم میبره.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۱۲/۹ ۱۹:۳۴:۰۵



Re: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۶ پنجشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۰
بنابراین از روی صندلیش بلند میشه و با چشمایی سرشار از چشم غره های شیطانی به فکر فرو میره. نجینی فش فشی میکنه و خودشو از دسته صندلی میکشه بالا و بعدش دور کمر لرد میپیچه و بعد از رسیدن به گردنش، همونجا جا خوش میکنه.

لینی در حالیکه از ترس میلرزه با کنجکاوی میپرسه: ارباب چی دستور میدین؟ خودتونم همراه ما میاین؟

لرد ابروشو بالا میندازه و میگه: لینی ... به نظرت ارباب باید بیاد یا نه؟

رز که پشت در منتظر برگشت لینی وایساده بود، با شنیدن سوال لرد میپره تو اتاق و شروع میکنه به حرف زدن:

- ارباب به نظر من عاقلانه ترین کار اینه که شما همراه ما نیاین! اگه ازش بدتون میاد، اگه کینه ای ازش به دل دارین، اگه کار بدی باتون کرده، اگه بتون زور گفته ...

لینی سقلمبه ای به رز میزنه و آهسته زمزمه میکنه: کوتاهش کن!

رز یه نگاه به لینی میکنه و اینبار با لحنی آروم تر ادامه میده: پس بهتره خودتون نرین و مارو بفرستین تا اون ببینه شما چقدر قدرتمندین که افرادی نیرومند و پرزو دارین که میتونن برای شما هرکاری بکنن و ...

لینی دوباره یه سقلمبه به رز میزنه و با سرش لردو به رز نشون میده. رز دوباره به لرد نگاه میکنه و با دیدن ابروی اون که بیش از حد اونو بالا انداخته بود طوری که داشت از پیشونیش خارج میشد و مث برنامه کودکا تو هوا قرار میگرفت، ساکت میشه!

لرد بعد از سکوت رز ابروشو به سرجای اصلیش برمیگردونه و با آرامش روی صندلیش میشینه و میگه:

- آفرین رز! بالاخره یه جمله ی مفید از بین حرفات کشیدم بیرون. البته باید بهت یادآوری کنم که تنها کسی که از ارباب سوال میپرسه و به ارباب هم جواب میده، فقط و فقط خودشه!

رز به انگشتاش ور میره و میگه: بله ارباب.

لرد محکم به دسته ی صندلیش میکوبه تا صدای بلندی ازش بلند شه و میگه:

- پس منتظر چی هستین؟ برین دیگه!!!




Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۵۳ چهارشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۰
آبر، هری رو به بیرون محوطه ی قلعه میبره و وارد یه جاهایی میشه که هری تا حالا تو عمرش اونجارو ندیده.

هری با تعجب به دیوارای گل آلود و جلبک و خزه بارون نگاه میکنه و میپرسه: ااا آبر؟ میـ...

اما قبل از اینکه هری بتونه جمله شو کامل کنه آبر میپره وسط حرفش، یه پس گردنی نثار هری میکنه و میگه: بی تربیت! ناسلامتی من مدیر مدرسه م. این چه طرز صدا کردن شخص به این شخیصیه؟

هری با دستاش سرشو ماساژ میده و میگه: باش! پروف میشه بگـ...

و باز هم آبر مانع تکمیل حرفای هری میشه.

- بی ادب! هنوز نیومده اینقدر خودمونی رفتار میکنی، وای به حال وقتی که آموزشام، مارو به هم نزدیک تر کنه!

هری خمیازه ای میکشه و میگه: پروفسور! میشه بگین اینجا کجاس؟ حتی تو نقشه غارتگرم اینجارو ندیده بودم!

آبر وایمیسه، یه نگاه مشکوک به هری میندازه و میگه: اینجا یه جای خفنه! نیروی نظامی من اینجا نگهداری میشه.

هری سعی میکنه بفهمه که منظور آبر از نیروی نظامی چیه که با حرف آبر حباب تفکراتش پاره میشه.

- زمان مامان بابای تو هنوز اینجا وجود نداشت، خودم به تنهایی تو تمام مدت مدیریت آلبوس اینجارو با دستای خودم درست کردم.

هری تو ذهنش به آبر میگه " ای ناقلا! " و یهو با دیدن دری که جلوشه سرجاش میخکوب میشه. البته علت اصلی متوقف شدن هری وجود در نبود، بلکه صداهای ترسناک و عجیبی بود که حتی تو خفن ترین فیلمای ترسناکم نمیتونس بشنوه!

آبر جلوی در وایمیسه، دستگیره رو میگیره و حالت گولاخانه ای به خودش میگیره و میگه: این تو، و اینم بزای گوشتخوار وحشیه من!

هری:




Re: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۹:۳۷ سه شنبه ۲ اسفند ۱۳۹۰
یک سوال طبیعی در شرایط غیر طبیعی!

چیست تکلیف هاگ؟!

یک هفته پرید، در نتیجه یک جلسه پرید!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.