هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: ارتباط با ناظر دیاگون
پیام زده شده در: ۲۰:۰۳ چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۳
نقل قول:

جینی ویزلی نوشته:
سوروس عزیز،سلام!(عزیز ش رو جدی نگیر بر حسب عادته)

خب...داشتیم می گفتیم!من میخوام موز ساخت یه سالن کنسرت رو در دیاگون بگیرم.


با تچکر(اینم بر حسب عادته)


سلام بر بانو ویزلی عزیز.(شما هم لطفا عزیزش رو جدی نگیرین!)

موز می خواین؟!میوه فروشی سر کوچه ست اشتباه تشریف آوردین اینجا دفتر ناظره.

هوم سالن کنسرت؟برای دیاگون؟همیشه یکی از خواهشام اینه که قبل از ورود به اون تابلویی که بالای کوچه زدیم نگاه کنین...نگاه کردین؟روش چی نوشته؟آفرین! کوچه دیاگون!
اینجا یه وجب جائه که ملت بیان خرید روزانه شونو بکنن(البته به استثنای موزی که شما هوس فرمودین) و برگردن خونه شون.یه سر به بقیه جاها بزنین شاید با این ایده شما موافق بودن.

با آرزوی موفقیت.



پاسخ به: ارتباط با ناظر دیاگون
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۳
نقل قول:

آنتونین دالاهوف نوشته:
سلام سوروس
خوبی یا چطوری؟

آقا مجوز میخوام! مجوز زدن یه تاپیک و یه مغازه با نام "لامپ فروشی دیاگون". من در این مغازه همه نوع لامپ را به ملت عرضه خواهم کرد. همه نوع لامپ با سایزهای مختلف. لامپ 100 لامپ 200 لامپ 300 حتی مهتابی و حتی لامپ کم مصرف. لامپ برای همه نوع سلیقه و هر سنی. برای کوچیکا برای بزرگا، برای جوونا برای مسن ها. یه نوع لامپ خاص هم داریم به نام لامپ نشکن که توی حراجی عرضه خواهیم کرد.

فرت


درود بر مستر دالاهوف

خوبم ولی نمی دونم چطوری؟!

هوم...لامپ فروشی؟خب در حقیقت دیاگون یه کوچه جادوییه تو کل انگلیس و مردمایی که میان اینجا خرید جادوگرن و شمع روشن می کنن!ته تهش لوموس می زنن.قربون دستت برادر و با عرض پوزش.



پاسخ به: اگه مي رفتيد هاگوارتز و وقتي مي رسيديد مي گفتن اشتباه شده و بايد برگرديد چيكار مي كرديد؟
پیام زده شده در: ۲۳:۴۴ سه شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۳
در اینکه یه معذرت خواهی به اضافه پرداخت کلیه خسارات مادی و معنوی به خاطر این فضاحت بهم بدهکارن که هیچ شکی نیست ولی خب حالا مگه چی شده؟اینجا نه یه جای دیگه دنیا که به آخر نرسیده.



پاسخ به: ارتباط با ناظر فن فیکشن
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ دوشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۳
با سلامی به ناظر قدر بخش فن فیکشن نویسی

حقیقت مادر ما قبل از سفر به جزایر مفرح بلاک داستانشو دست ما سپرد تا ادامه بدیم ولی عجیب به یه مشکلی خوردم.نمی تونم بخش آخرشو پیدا کنم تا ادامه رو بنویسم.به علت مشکل ترکیدگی هارد هم ندارم این قسمتو. این شد که دست به ردای شما شدم ببینم شما این قسمتو دارین؟

شرمنده نمی دونستم کجا باید پست بذارم.اینجا فقط به ذهنم رسید.



پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰ یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۳
در آن سمت ماجرا فرزندان روشنايي براي بار آخر نگاهى به کتاب انداختند، خوب اكسپليارموس رو حفظ كردند و آماده ي حركت شدند.اما پیش از آنکه کسی قدم از قدم بردارد ناگهان کسی از میان جمع گفت:
-ببخشید من یه سوالی داشتم!قراره ما الان دقیقا چیکار کنیم؟

سر جماعت ولدمورتی با فرمت به طور خودکار به طرف گوینده عبارات فوق چرخید که در این سوژه او را ممد پاتری می نامیم از نسل پاتریون و ویزلیون و اگر کسی بپرسد پس چرا اسم او پاتر است نه ویزلی به دلیل بی سوادی و عدم اطلاع از اینکه بچه نسبش به پدر می رسد نه مادر 50 امتیاز از گروهش کسر میشود!

دامبل- ولدمورت که تریپ روشناییش با چهره ولدمورتیش در تضاد کامل بود ریشش را خاراند.
- ممدم! تو پستای قبلی گفتیم که برای چی میریم اونجا.ولی باز هم برات توضیح میدم چون روشنایی از سر و روم می چکه.

- پروفسور آلدمورت.الان دقیقا این سخن شما چه ربطی به سفید بودنت داشت؟

آلدمورت طبق معمول یکی از لبخندهای سفید و از نظر خودش تاثیرگزار را تحویل پرسش کننده داد که در مقابل ایشی غلیظ از طرف دریافت کرد.
- پسرم تو نمی تونی ربطشون رو درک کنی چون فقط من اینجا هستم که مغز خارق العاده ای دارم. و در پاسخ به تو ای فرزند روشنایی نوظهور محفلی من! ما داریم میریم مقر مرگخواران تا تام رو دستگیر و به سزای اعمال ناشایستش برسونیم و دنیارو پر از سفیدی و عشق و لامپ های صد واتی سفیدی و پودرهای سفید کننده و پاک کننده تحت لیسانس هنکل آلمان در بیار...ی...م...

آلدمورت این را گفت و پت پتی کرد و روی حالت off رفت. ولدمورتی با موهای فیروزه ای رنگ که به دیوار تکیه داده بود با دیدن این منظره آهی کشید.
- چقدر گفتم قبل از هرکاری قرصای پروفسورو بهش بدین.بفرما حالا به غیر از اون اول باید شارژش کنیم.یکی بره شارژر پروفسورو بیاره.

ولدمورت یویو به دستی که کنار تلدمورت ایستاده بود و با یویو هرچه دم دستش می رسید را مورد لطف و عنایت قرار می داد جیغی کشید.
- میشه بگی شارژرو به کجاش وصل کنیم وقتی ریش نداره در حالت فعلی؟ مگه یادت رفته ما همیشه با ریشاش شارژش می کردیم؟

تلدمورت:بیا مشکل شد چندتا!موندم پس این سه ساعت داشت به چی دست می کشید؟ حالا فعلا این مهم نیست.مشخصا به خاطر مصرف نکردن به موقع قرصاشه.یکی قرصاشو بکنه تو حلقش.بعدم واسه شارژ کردنش یه راه حلی پیدا می کنیم.صد دفعه بهش گفته بودم قبل از مصرف قرصا تصمیمات به این مهمی رو نگیره.



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۴۹ یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۳
-جینورا؟!جینی؟!چی شد؟!جینی من نگرانم!تا سه می شمارم و بعد میام تو!
1،2...

- ســــــــــه!(تفاوت ظاهر این عدد با اعداد فوق به دلیل میل نویسنده به نوشتن اعداد به حروف ایجاد شده است!)

یکمرتبه سطلی پر از آب یخ که لینی از غیب ظاهر کرده بود بر سر و روی فلورانسو خالی شد.
- جیــــــــــــــــــــغ!

فلو که در آن لحظه شباهت زیادی به تسترال آب کشیده پیدا کرده بود با جستی از جا بلند شد.
- چته تو؟مگه آزار داری؟صبر کن اگه به ننه ت نگفتم یه آشی واست نپختم.

لینی،الا و باری:

لودو که با الهام گرفتن از داستان عجوزه قل قل زن،قل قل خوران به همکارانش نزدیک میشد گفت
- چقدر حرکت به اینشکل سخته. باز خوبه من هنوز دست دارم و می تونم خودمو قل بدم موندم دافنه چیکار می کنه. چی شد؟بهوش اومد؟

الادورا تبرش را چرخی داد:
- نه به طور کامل.هنوز داره هزیون می گه.ولی من به هوشش میارم.

فلو همچنان در حال جیغ و فریاد و نفرین و تهدید جینی خیالی بود که ابتدا صدای ویژ مانندی را درست از بیخ گوشش شنید و به دنبال آن دسته ای از موهایش روی ردایش ریخت.فلو با بهت و حیرت دست از جیغ و فریاد کشید و ناباورانه دسته موهایش را برداشت و به آن خیره شد. سپس سرش را آهسته بلند کرد تا چشمانش به حضور چهار مرگخواری که بالای سرش ایستاده و لبخند های مرگخوارانه ای تحویلش می دادند روشن و نورانی شود.

مرگخواران:

فلو با ترس آب دهانش را فرو داد.
- پس جینی چی شد؟چه بلایی سرش آوردین؟نکنه شما معجون مرکب خورده بودین تا شکل جینی شین منو فریب بدین؟

لینی سری تکان داد.
- ای بابا این که هنوز تو باغ نیست. مطمئنم معجونای هکتور و چیزای مورفین هم به اندازه این ضربه تاثیر نداشتن.جینی کجا بود؟ تو رفتی تو مقرتون که ظاهرا چون دسترسی محفلو نداشتی شوتت کردن بیرون و سرت خورد زمین و توهم زدی.حالا هم بلند شو مارو ببر تو مقرتون.همین الان!

فلو قسمتی از کله ش را که به لطف ساطور الادورا حالا خالی از مو شده بود خاراند.کم کم واقعیت در ذهنش جان می گرفت و صحنه های پست قبل از آن پاک میشد.در حال حاضر بین چهار مرگخوار گیر افتاده بود که می خواستند توسط او وارد مقر محفل شوند.باید هرچه زودتر فکری می کرد.
- خودتون که دیدین.من نمی تونم وارد شم و شمارو هم نمی تونم با خودم ببرم تو چون دسترسی محفلو ندارم.پس بی زحمت برین سر یکی دیگه خراب شین.منم باید برم.

اما پیش از انکه فرصت کند از جا بلند شود الادورا تاب دیگری به تبرش داد تا برق تهدیدآمیز آن را به نمایش بگذارد.
- درسته. ولی پست لینی مال زمانی بود که تو هنوز دسترسی محفلو نداشتی.اگر الان یه نگاه به پروفایلت بندازی می بینی که داری.بعد از اونم اگر یه نگاه به تبر من بندازی قبول می کنی مارو می بری داخل مقرتون.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۱۳ ۱۵:۵۸:۲۷


پاسخ به: طرح نقد پست های دیاگون!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ سه شنبه ۸ مهر ۱۳۹۳
جینی عزیز اول از همه یه اشاره بکنم که مورد استفاده تاپیک پیام امروز اطلاع رسانی اخبار هری پاتر در محدوده سایته.پست شما چنین ویژگی هایی رو نداره جز کمی در اول پستتون و بسیار شبیه خاطرات روزمره یه زن خانه داره.قبل از ارسال پست در این تاپیک بد نبود یه نگاه به اینجا و اینجا می نداختین.

پست های خبری یکی از انواع پست های تکی هستن. با یک تفاوت که اینجور پستا احتیاج به یه سوژه مشخص و هیجان انگیز دارن. یه خاطره ساده یا یه اتفاق نه چندان غیر عادی نمی تونه ارزش خبر شدن رو داشته باشه. و چیزی که ارزش خبری ند اشته باشه در این نوع از تاپیک ها نمی تونه خواننده رو جلب کنه.یا قسمتی که درباره ورود هری به آشپزخونه توضیح داده شده هم بیشتر حالت خاطره داره.در هیچ گزارشی احساسات خصوصی نویسنده تا این حد توضیح داده نمی شه.ولی اگه این تاپیک خبری نبود توصیف اون قسمت جالب محسوب می شد.صحنه و احساسات به شکل روشن و خوبی توضیح داده شده.

مشکل اصلی این پست اینه که چیزی که ادعا می کنه نیست. زندگی روزانه جینی ویزلی نیست!
این پست گزارشی درباره زندگی جینی ویزلیه. خیلی وارد جزئیات شده. اگه پست مثلا در خاطرات یاران ققنوس زده می شد اشکالی نداشت. ولی توضیح درباره اینکه جینی چطور موهاشو جمع می کنه یا هری چقدر به فرنی علاقه داره، در این تاپیک می تونه برای خواننده خسته کننده باشه.

نقل قول:
اوه!هری بیدار شده!

میچینم.همینطور که زیر لب آهنگ "رقص با ماتیلدا"رو زمزمه میکنم،


می بخشید دقیقا اینجا چه چیزی می چینین؟
اگر مقصود شما واقعا چیدن بوده خوب بود به طور دقیق توضیح می دادین چی میچینین.گل؟برای سر میز صبحونه؟
یا شاید می خواستین بشینین؟توصیه م همیشه اینه که قبل از ارسال پست یه بار با دقت بخونینش.تو نقد تکالیف هاگوارتز هم این موردو براتون توضیح دادم.اگر منظور شما رو از سایر جملات پست میشد فهمید شاید این اشتباه چندان به چشم نمی یومد ولی در حال حاضر نقش اساسی پیدا کرده چون منظورتون رو نمیشه از سایر جملات فهمید و در اینجا شما خواننده رو با یه علامت سوال بزرگ برای فهمیدن اینکه مقصود واقعیتون چی بوده رو در رو کردین.

توصیف نگرانی جینی برای بچه هاش، نگرانی هری درباره جینی و نگاه های نگران بچه ها به مادرشون دوست داشتنی بود...احساسات پاک و عشق خالص یه خانواده رو به خوبی نشون داده.ولی همونطور که گفتم به نظر من اگه در قالب یه خاطره بیان می شد بهتر بود. فرق خاطره با این تاپیک اینه که اینجا نباید فراموش کنین که دارین برای همه می نویسین. همه جادوگرا قراره این گزارش رو بخونن. برای همین گزارش ها حتی اگه درباره زندگی روزانه یه فرد باشن کمی محتاطانه تر نوشته می شن.
خاطره این حالت رو نداره. خصوصیه...نویسنده قادره احساساتشم بدون سانسور بیان کنه.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۸ ۲۲:۲۱:۰۱
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۸ ۲۲:۳۰:۴۲


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۰۸ دوشنبه ۷ مهر ۱۳۹۳
سرورم
دیدم بازار درخواست نقد داغه این شد که به خودم جسارت دادم مزاحم اوقات شریف بشم تا درخواست کنم این رو برای من نقد بفرمایید.ممکنه سرورم؟ :worry:



پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۰:۰۰ دوشنبه ۷ مهر ۱۳۹۳
و قبل از اینکه ماروولو موفق شود تا افکارش را پیاده سازی کند بار دیگر اسنیپ به خواست نویسنده در سوژه ظاهر و دست بر قضا با لرد فیس تو فیس گردید!

لرد:
اسنیپ:
مارولو: :hyp:

لرد با ملایمت چوبدستیش را بیرون کشید.
- اسنیپ...یادت میاد ازت چی خواستیم؟

اسنیپ که نگاهش بین نوک چوبدستی لرد و چشمان سرخ و خونینش در نوسان بود به سختی آب دهانش را فرو داد.
- بله سرورم.

- پس ممکنه بفرمایین دقیقا به چه علتی دوباره برگشتی اینجا؟
- من بی تقصیرم ارباب!همه ش تقصیر این نویسنده بوقیه!
- به نظرت کی الان داره این پستو می زنه؟

اسنیپ کله چربش را خاراند و خواست بگوید که برای برداشتن روغن مویش دوباره برگشته است اما وقتی که با چهره خشمگین لرد در میان سلول های روغنی مغزش رو به رو شد دریافت پنهان کردن حقیقت از او فایده ای ندارد.

لرد:کروشیو سیوروس!الان تو اون کله روغنیت به پدربزرگ ما توهین کردی؟داری به این فکر می کنی که پدربزرگ ما دیوانه ست و توهم زده؟و بدتر از اون فکر کردی ما نمی فهمیم چی تو کله روغنیت می گذره؟

اسنیپ درحالیکه از درد به خود می پیچید گفت:
-آخه سرورم خودتون یه نگاه به پست ایشون بندازین.اگر من الان بر نمی گشتم سوژه رو ایشون به شهادت رسونده بود! گفتم حداقل بیام ایشونو به محضر همایونی راهنمایی کنم که واضحه شدیدا راه گم کردن. شاید گشایشی حاصل شد دیگه با این حرارت یک در میون وسط سوژه جفت پا نیان!

لرد به یکباره از کوره در رفت تا تمام خشم و عصبانیت پست های قبل را یکجا بر سر اسنیپ خالی کند.
- کروشیــــــــــو!به تو چه مربوطه ای حموم ندیده؟دیگه کارت به جایی رسیده برای پدر بزرگ ما هم تعیین تکلیف می کنی؟خونه خودشه اصلا. حالا هم هرچه زودتر برو سر ماموریتت تا به جای شام به خورد نجینی ندادیمت.یک مشت بی لیاقت دور مارو گرفتن!

اسنیپ از ترس جانش از زیر رگبار طلسم هایی که بی امان به سویش سرازیر بود جاخالی داد و با سرعت هیپوگریف مسابقه از در اتاق خارج شد.

لحظاتی بعد- میدان گریمولد

صدای پاق بلندی که از وسط میدان به گوش رسید همان عده اندکی را که از آن اطراف عبور می کردند از جا پراند. لحظاتی بعد مرد قد بلندی با ظاهری نامتعارف از میان میدان ظاهر شد تابه خیابان پا بگذارد.مرد بی توجه به نگاه خیره عابرین با چهره ای اخمو به سمت ساختمان های اینسوی میدان حرکت کرد.
-مگه دستم بهت نرسه ای لودوی بی عرضه!مجبورت می کنم نامه های اعتراض بقیه رو جای من جواب بدی.حیف اون همه روغن مویی که صرف کردم.زیر شکنجه همه موهام به هم ریخت.هوم؟اصلا راهو درست اومدم؟ ظاهرا که درست اومدم. تو خاطرات اسنیپ سابق که همینجا بود......بله؟

اسنیپ بی اراده ایستاد و ناباورانه به منظره پیش رویش و لودویی خیره شد که با فرمت به دنبال پسربچه ای بستنی به دست عرض خیابان را می پیمود.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۷ ۰:۰۵:۴۸
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۷ ۰:۱۱:۴۸


پاسخ به: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ یکشنبه ۶ مهر ۱۳۹۳
نمرات پایان ترم معجون سازی

گریفندور

رکسان ویزلی=30
لاوندر براون=25
گیدیون پریوت=30
تد ریموس لوپین= 30

جمع کل:40

هافلپاف

اوون کالدون=25

جمع کل:28

از ریونکلا و اسلیترین شرکت کننده نداشتیم.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.