هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (یوآن.آبرکرومبی)



پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۹:۱۵ شنبه ۱۱ دی ۱۴۰۰
#31
سوژه‌ی جدید:


- خانوم مهماندار؟!
- بله؟
- بی‌زحمت یه هف هشتا دیگه... از این پاکتای تهوعی بیارین. یه دونه کفاف نمیده... هوووووع!
-

چند ثانیه بعد، خانم مهماندار با دست‌هایی پر از پاکت اومد سمت روبیوس هاگریدی که واقعاً دیگه شورش رو در آورده بود و پاکت‌ها رو به بغل دستیش، یعنی مروپ گانت داد و قبل از اینکه اتفاق خاصی بیفته، فوراً برگشت سمت جایگاهش.

- ای کارد بخوره تو اون شیکمت!
- بی‌جنبه! خب ما هم دفعه‌ی اولمونه!
- اصلاً مگه مجبوری یه ساعت قبل از پرواز کیکو درسته قورت بدی؟!

ولی هاگرید فعلاً حالیش نبود که ملانی، آلنیس و اسکورپیوس اصلاً چی دارن میگن و یه پاکت دیگه برداشت و به کارش ادامه داد.

اون سه نفر هم مثل همه‌ی جادوگرها و ساحره‌های حاضر توی هواپیما، اینجوری برگشتن سمت ملّت مشنگ حاضر توی هواپیما که از طرز نگاهشون میشد سؤالاتی مثل "این بشکه چرا چهار پنج‌تا صندلی اشغال کرده؟" و "چرا با وجود این، تا حالا هواپیما سقوط نکرده؟" رو خوند.

البته تنها نقطه‌ی اشتراک هر دو گروه، کشور مقصدشون بود که از تیپ رسمی مشنگ‌ها اینطور میشد برداشت کرد که اینا یه سری کارهای تجارتی و بیزینسی دارن اونجا.

ملّت جادویی؟
اونا توی قرعه‌کشی بزرگ بانک گرینگوتز، برنده‌ی خوش‌شانش جایزه‌ی شگفت‌انگیز سفر تفریحی به سرزمین پهناور، بهشت پنهان، حاوی ملّت غیور، یعنی کشور ایران شده بودن!

به هر حال، چند دقیقه بعد، صدایی از بلندگو اومد:
- Khanoomz and aghayoonz, lotfan allow me to announce that we have entered the paitakht of Iran which is Tehran!


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ پنجشنبه ۹ دی ۱۴۰۰
#32
خلاصه:
مرگخوارا روحی رو دستگیر کردن که باید شکنجش کنن و متناسب با بدنی که روح توشه شیوه های شکنجه متفاوته.
روح وارد بدن لرد ولدمورت میشه و مرگخوارا که اصلاً جرأت شکنجه کردنش رو ندارن، تصمیم می‌گیرن از یوآن استفاده کنن و بهش میگن که لرد باید دچار شکست نفرتی بشه. این وسط لرد که از تلاش‌های یوآن حوصله‌ش سر رفته، یه حرکتی می‌زنه که باعث میشه راسوی خوش‌بو گارد دفاعی بگیره و واسه همین، مقادیری اکسیژن تصفیه‌نشده از دمش ترشح می‌کنه و چندتا مرگخوار بیهوش میشن.


★★★


یه جاروی جامبولانس با سرعت شونصد کیلومتر بر ساعت خودش رو رسوند و دکتر ملانی استانفورد به همراه کادر پزشکیش فوراً پیاده شدن و مشغول رسیدگی به مرگخوارای بیهوش شدن.

- تقصیر خودتونه! تا شماها باشین و به راسوها پلن B و C پیشنهاد ندین!

یوآن اینا رو رو به مرگخوارایی که اینجوری پخش زمین شده بودن، گفت و با اعتماد به نفسی مثال‌زدنی برگشت سمت لرد.
- And you...

لرد از درون دچار استرس و اضطراب شد.
البته خودش نه ها. خودش که اصلاً ککش هم نگزید.
اون روح مزاحم بود که اوضاع رو خیط می‌دید.

- نظرت چیه که پلن A رو روت اجرا کنم؟

یوآن دم راسوییش رو که کاپوت بالا زده بود و داشت دود می‌کرد، بالا گرفت.
لرد که فهمید پلن A اینه، این دفعه اتفاقاً ککش گزید. ولی قبل از اینکه واکنشی نشون بده، روح مزاحم Oh Shit گویان از بدنش خارج شد و این دفعه سمت بلاتریکس پرواز کرد ولی اون وسط خیلی یهویی و غیر ارادی، وارد بدن ریزالجثه‌ترین مرگخوار شد.


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: بند ساحرگان
پیام زده شده در: ۴:۲۶ پنجشنبه ۹ دی ۱۴۰۰
#33
- همه‌ش پارتی‌بازیه! توی مملکتی که به جای دوئلیست اعظمی که من باشم، چای رأی بیاره، همه‌چی پارتی‌بازیه!

رودولف اصلاً راضی نبود از اینکه واسه دوئل با بلاتریکس انتخاب نشده تا توی رینگ و جلوی ملّت باهاش تصفیه حساب کنه و داشت هرچی از دهنش در میومد مقابل دوربینا و خبرنگارای آزکابان می‌گفت.

تماشاچیا هم که نصفشون فنجون‌های پر از نوشیدنی‌های کافئین‌دار بودن، در برابر توهین‌های نژادپرستانه‌ی رودولف داشتن اونو شدیداً Boo می‌کردن.

اون طرف بخش جادوگران آزکابان، چندتا جادوگر داشتن نماینده‌شون یعنی "چای" رو دم می‌کشیدن و گرمش می‌کردن و چندتاشون هم داشتن تاکتیک‌ها و استراتژی‌هاشون رو واسش توضیح می‌دادن که یهو هکتور خودشو قاطی اونا کرد.
- شیکر میون کلامتون...
- شیکر تو پاتیلت! معلومه اینجا چیکار می‌کنی؟!
- مگه نمی‌بینی جمع نخبه‌ها و مغزای متفکره؟!
- دور شو هکتور!

و هکتور رو دست به دست پرت کردن اون پشت. ولی هکتور که سمج‌تر از این حرفا بود، دوباره خودشو قاطیشون کرد و قبل از اینکه ملّت این دفعه با مشت و لگد بریزن سرش، یه شیشه معجون رو که به نظر می‌رسید جدیدترین دستاوردش باشه، از جیبش در آورد و جلوی چشماشون گرفت.
- من کاملاً مطمئنم که اگه اینو با چای ترکیب کنیم و به خورد بلا بدیم...

مکث کوتاهی کرد، نفس عمیقی کشید، صداشو پایین آورد و بعد، جمله‌شو کامل کرد:
- می‌بریمشون!


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۹:۳۷ چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۰
#34
- خانم‌ها و آقایان! این شما و اینم از آخرین شرکت کننده‌ها، تیم پیتر و کتی!

در برابر تشویق پرشور و پرحرارت تماشاگرای حاضر توی استادیوم آرایشگری، پیتر و کتی همونطور که با افتخار مشت‌هاشونو توی هوا به اینطرف و اونطرف تکون می‌دادن، به جمع شرکت کننده‌ها اضافه شدن.

جلوی هر کدومشون یه صندلی به چشم می‌خورد که ملّت با موهایی با ارتفاع 20 متری روشون نشسته بودن. جلوی پیتر و کتی، صندلی گنده‌ای وجود داشت که هاگرید روش نشسته بود و کیک می‌خورد.

تشویقات تماشاگرا کم‌کم خوابید و صدای ناظر مسابقات به گوش رسید:
- هرچی بیشتر اصلاح کنین، امتیازی که روی اسکوربورد مشاهده می‌کنین، بیشتر میشه. برنده‌ی مسابقه اونیه که زودتر از همه 1000 امتیاز کسب کنه!

پیتر و کتی اول به اسکوربورد و بعدش به شرکت کننده‌ها که داشتن خودشونو گرم می‌کردن، زل زدن. بعدش زاویه به زاویه‌ی موهای بیش از حد پر پشتِ هاگرید رو بررسی کردن. جفتشون سعی کردن وانمود کنن که چیز خاصی نیس و سه سوته اصلاح میشه.

- هی کتی، تو موهاشو با شونه بگیر، منم قیچی می‌زنم. اوکی؟
- اوکی.
- خوبه. ابزار آرایشگری! لتس گووو!

چند دقیقه بعد

- میگم... هن هن... کتی... هن هن... فعلاً امتیازمون چقده؟
- 5 از 1000.
-

موهای هاگرید خیلی تسترال تو تسترال‌تر از این حرفا بودن و ابزار آرایشگری، هر کدوم داشتن یه گوشه نفس نفس می‌زدن و در حال ریکاوری بودن.

- با این روال که تا فردا هم تموم نمیشه!

تقریباً همه‌ی شرکت کننده‌ها از 500 امتیاز رد شده بودن، به جز پیتر و کتی 5 امتیازی!


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۶:۱۶ سه شنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۰
#35
خلاصه: ﻣﯿﺰﺍﻥ ﺳﯿﺎﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺮﮔﺨﻮﺍﺭﻫﺎ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺭﺳﯽ ﻭﺯﺍﺭﺗﺨﻮﻧﻪ ﺗﺎﯾﯿﺪ ﻧﺸﺪﻩ ﻭ ﻟﺮﺩ ﻫﻤﻪﺷﻮﻧﻮ ﺍﺧﺮﺍﺝ ﮐﺮﺩﻩ. ﻣﺮﮔﺨﻮﺍﺭﺍﯼ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻭ ﺁﻭﺍﺭ ﻭ ﺑﯽﭘﻮﻝ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻣﻘﺎﺩﯾﺮ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻓﻠﻔﻞ ﺗﻨﺪ، ﺩﺍﺭﻥ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺳﻮﺯﺵ ﻣﻨﻔﺠﺮ ﻣﯽﺷﻦ. ﺍﻭﻧﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺏ ﺭﻭﺩﺧﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺟﻨﮕﻞ ﻣﯿﺎﻥ ﻭ ﮐﺘﯽ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻫﻮﺍ ﭘﺮﺗﺎﺏ ﻣﯽﮐﻨﻦ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻ ﺑﺘﻮﻧﻪ ﺭﻭﺩﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﻪ ولی تلاششون به نتیجه‌ی خاصی نمی‌رسه. لینی پیشنهاد میده که حشراتی مثل مورچه و سوسک و عنکبوت و اینجور چیزا رو پیدا کنن تا ازشون بپرسن که چجوری میشه رفت بالا.

★★★


- حالا توی این هاگیر واگیر مورچه از کجا گیر بیاریم؟!

برخلاف رودولف همیشه معترض و شاکی، جاگسن ریونی نگاهش رو از منوی زوپس لپ‌تاپ شکلش گرفت و با تیریپ Nerd توضبح داد:
- آیا می‌دونستین که طبق واپسین آمارهای سال 2021 جمعیت مورچه‌ها حدود یک میلیون و چهارصد هزار برابر انسان‌ها گزارش شده؟!

اطلاعات عمومی بسیار مفیدی بود، چون باعث شد مرگخوارا تازه متوجه بشن که لابه‌لای پاهاشون هزاران مورچه داشتن هرچی خوراکی رندوم که گیرشون اومده بود رو حمل می‌کردن و پشت سر همدیگه وارد لونه‌هاشون می‌شدن.

لینی هم فوراً رفت سمتشون و همونطور که بالای سرشون پرواز می‌کرد، پرسید:
- سلام مورچه‌ها. میشه بپرسم چجوری میرین بالا؟

چندتا از مورچه‌ها همونطور که مشغول کارشون بودن، برگشتن سمت لینی و یکصدا توضیح دادن:
- کاری نداره که. میری بالا. به همین راحتی.

بقیه‌ی مورچه‌ها:

لینی حس کرد که اینا دارن مسخره‌ش می‌کنن. قبلاً هم از مگس‌های دیگه شنیده بود که مورچه‌ها اکثراً خسیسن و هیچی رو به این راحتیا به اشتراک نمی‌ذارن، حتی استعداداشونو. پس لینی سعی کرد تلاش بیشتری به خرج بده.


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: کلاس «ماگل شناسی»
پیام زده شده در: ۱۰:۳۳ جمعه ۱۲ شهریور ۱۴۰۰
#36
امتیازات جلسه‌ی سوم


ریونکلاو: 9

دیزی کران: 9
پستت کلاً خوب بود، ولی جا داشت بهتر باشه.

تام جاگسن: 10
"فعلاً برامون پیش غذا آوردن. پرتقال دادن، نوشابا دادن. الانم داره کوبیده میاد."
نوشابا؟ آحتامالاً آبادانی هاستی.

آلنیس اورموند: 10
باحال بود.

آنتونی گلدشتاین: 7
پستت طنز خاصی نداره و شبیه یه انشای معمولیه.



گریفیندور: 8.5

آستریکس: 10
اون بخش مربوط به ملانی!

کتی بل: 7
اصل مطلب کم بود توی پستت.

پیوز: 10
معلوم نیس فازت چیه!

جیانا ماری: 7
پستت طنز و خلاقیت زیادی نداشت و بیشتر شبیه یه انشای معمولی بود.

لوسی ویزلی: 7
تقریباً یه چیزی مث توضیح بالایی.

لاوندر براون: 10
به مراتب از پستای قبلیت خنده‌دارتر بود. اون بخش "پک" خیلی باحال بود.



هافلپاف: 8.6

سدریک دیگوری: 10
خیلی خوب مانور دادی روی ویژگی‌های شخصیتت و طرز دیدش.

رامودا سامرز: 9
خوب بود، ولی می‌تونست از این بهتر هم باشه.

نیکلاس فلامل: 10
وضعت خیلی خرابه.

آگاتا تراسینگتون: 7
ظاهر و پاراگراف‌بندی پستت یه جوری بود که خوندنش رو سخت کرده بود. بعضی جاهاش هم شبیه رول بود. زیاد هم خلاقانه نبود.

آرتمیسیا لافکین: 7
تقریباً یه چیزی مث توضیح بالایی.



اسلیترین: 9

اسکورپیوس مالفوی: 10
خوب شد توضیح بیشتری در مورد ظاهر دستشویی‌هاشون ندادی.

گابریل دلاکور: 10
همون چیزی که به سدریک گفتم، ولی از نوع گابریل.

آلبوس سوروس پاتر: 7
پستت شبیه یه انشای معمولی بود.


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: کلاس «ماگل شناسی»
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ شنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۰
#37
جلسه‌ی سوم


- آخ!
- اوخ!
- ایخ!

بچه‌ها به محض ورود به کلاس، خیلی یهویی غیب و یه جای دیگه ظاهر شدن.
ظهورشون انقدر یهویی و غیرمنتظره بود که سر و صدا راه انداخت.

- جییییییییییییغ!
- اینا دیگه از کجا پیداشون شد؟!
- اینا همه‌شون از نشانه‌های ظهورن!

بچه‌ها که روی همدیگه تلنبار شده بودن، یکی‌یکی کنار رفتن و به دور و برشون خیره شدن.
وسط خیابون بودن و جمعیت زیادی هم که بصورت خیلی تابلویی به نظر می‌رسید مشنگ باشن، عینهو هیپوگریف بهشون زل زده بودن و جیغ می‌زدن و اینور و اونور می‌دویدن و کلاً هنوز هیچی نشده، داشتن الکی جو رو متشنج می‌کردن.

بلاتریکس که از این همه آلودگی صوتی موهاش سیخ سیخی شده بودن، صداشو با چوبدستی شونزده برابر بلندتر کرد و جیغ زد:
- چه خبرتونــــــــــه؟! چه خبرتونــــــــــه؟!

ملّت مشنگ که دیدن این صداش و موهاش و تیپش و قیافه‌ش و کلاً همه‌چیش وحشیه و یه چیزی توی دستشه که داره جرقه می‌زنه و ممکنه بزنه شل و پلشون کنه، ترجیح دادن پچ‌پچ‌کنان پراکنده بشن.

بلاتریکس هم برگشت سمت بچه‌ها.
- میشه یکی‌تون توضیح بده که دقیقاً چی شده و اینجا چیکار می‌کنیم؟!

اسکورپیوس جواب داد:
- چیزی که می‌دونم اینه که همین‌که پامو گذاشتم توی کلاس، حس کردم انگار مکیده شدم داخل یه نی ساندیس گنده... بعدشم دیدم که اینجام... مگه نه بچه‌ها؟!

بچه‌ها:

- پس شک نکنین کار شخص شخیص اون روباه بوقیه!
- روباه نیس، معجون به خوردش دادم، راسو شد!
- حالا هر حیوونی که هست! فک کرده مثلاً سورپرایز میشیم اگه اینجوری بهمون تکلیف بده!

یه‌کم اونورتر جاگسن داشت منوی زوپسش رو چک می‌کرد.
- اه! آنتن نمیده! Xoops Maps لود نمیشه!
- نیازی به اون نیس، اون بالا نوشته اینجا تهرانه.

بچه‌ها به تابلوی بزرگی زل زدن که اسم مسیرهای دور و بر هم روش نوشته شده بود. به نظرشون اسم‌های خیلی بی‌کلاسی هم بودن. صادقیه، تجریش، لواسون...

ولی این وسط هاگرید فازش یه چیز دیگه بود.
- گوشنمه! بریم رستوران!

بچه‌ها هم که خیلی یهویی دلشون هوس رطب... چیزه... ینی هوس کیک کرده بود، موافقت کردن و رفتن توی رستوران نــُه و سه چهارم.

اوضاع رستوران کلاً زیاد ریلکس نبود و بعضیا داشتن پانتومیم بازی می‌کردن و لابه‌لاشون چندتا دختر جیغ‌جیغوی کم‌حجاب () زارت و زورت حدس می‌زدن و هی اشتباه می‌گفتن. بعضی از پانتومیم‌بازها هم خیلی پرتوقع بودن و کلافه شده بودن که چرا هیشکی توی 10 ثانیه "قسطنطنیه" رو حدس نمی‌زنه.

به هر حال، بچه‌ها یه‌کم اونورتر نشستن و رودولف پول همه رو جمع کرد.
- خب، چی می‌خورین؟

بچه‌ها یه نگاهی به منو انداختن. هیچ خبری از اون چیزایی که توی دیاگون و هاگزمید می‌خوردن نبود، پس یه گزینه‌ی مطمئن رو انتخاب کردن.
- کیک!

چند دقیقه بعد، گارسون پیداش شد و خیلی شیک و مجلسی یه قاچ کیک روی میز گذاشت جلوشون.

بچه‌ها:

- حاجی این چیه الآن؟!

جاگسن خیره به قاچ کیکی که در حال ورود به دهن هاگرید بود، این سؤال رو از گارسون پرسید.

- سفارشتون دیگه.
- شوخی می‌کنی!
- نه بابا خیلیم جدی.
- حاجی ما پنجاه نفریم! اون همه پول دادیم! اونوقت یه قاچ؟!

گارسون یه نگاهی به بچه‌ها انداخت و توضیح داد:
- از ظاهرتون به نظر میاد که تازه از خارج تشریف آورده باشین و از اوضاع اقتصادی مملکت اطلاع نداشته باشین... اینجا ایرانه و دلار هم شده صد و پنجاه هزار تومن. تازه ما ارزون‌تر از بقیه حساب می‌کنیم.

بچه‌ها با قیافه‌ی پوکرفیس به همدیگه خیره شدن. همه‌شون داشتن به چیزای مشترکی فکر می‌کردن.
- Well... We're Done...

★★★


تکلیف:


با توجه به ویژگی‌های شخصیت‌تون و اینکه جادوگر یا ساحره‌ی غیر ایرانی هستین، توضیح بدین (رول ننویسین!) که توی کشور ایران مشنگی چه اتفاقاتی براتون میفته. (10)

نکات مهم:


1- رول ننویسین!

2- خودتون رو هیچ‌جوره محدود نکنین. لازم نیس ادامه‌ی رول تدریس رو تعریف کنین. لازم نیس حتماً توی خیابونا ول بگردین. هر لوکیشن و سوژه‌ی ایرانی که فک می‌کنین به شخصیت‌تون می‌خوره رو انتخاب کنین و توضیح بدین که چیکار می‌کنین توی این شرایط، رفتار شما و ایرانیا با همدیگه چجوریه و خلاصه همه‌جوره در موردش بنویسین.
مثلاً میگم‌ها... مثلاً... گابریل از دید خودش توضیح بده که نظافت‌چی بودن توی ایران چه حس و حالی داره، یا اسکورپیوس از دید خودش تعریف کنه که مدارس ایران چجورین، یا رودولف از دید خودش به ارتباط با دخترای ایرانی بپردازه.
اینا صرفاً مثالن و لازم نیس حتماً از اینا استفاده کنین. مهم اینه که سوژه‌ای که مناسب شخصیت‌تون هست رو در نظر بگیرین و تا می‌تونین روش مانور بدین.

3- میزان طنز و خلاقیت و اغراق‌آمیز و مفصل بودن پست‌تون = امتیاز پست‌تون.


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: کلاس «ماگل شناسی»
پیام زده شده در: ۱:۰۸ جمعه ۲۹ مرداد ۱۴۰۰
#38
امتیازات جلسه‌ی دوم


ریونکلاو: 8.8

آمانو یوتاکا: 8
آلانیس شپلی: 8
آنتونی گلدشتاین: 8
آلنیس اورموند: 10
دیزی کران: 10

گریفیندور: 9.3

کتی بل: 8
آستریکس: 10
ارکوارت راکارو: 10

هافلپاف: 10

سدریک دیگوری: 10

اسلیترین: 10

اسکورپیوس مالفوی: 10
بلاتریکس لسترنج: 10
هکتور دگورث گرنجر: 10
آلبوس سوروس پاتر: 10


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۰:۵۸ سه شنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۰
#39
- بچه‌ها اینجا رو!

مرگخوارا به بالای صفحه‌ی نمایش لپ‌تاپ، جایی که جاگسن بهش اشاره کرده بود، خیره شدن. اون بالا نوشته شده بود "مدیران سایت" و زیرش هم عکس‌های اشخاصی رو گذاشته بودن که ظاهراً مسئولین سایت بودن.

- اینو نگا کنین! وسط تابستون کاپشن پوشیده!
- این یکیو. چقد ناااااز داره نگا می‌کنه.
- این یکی خیلی شبیه دروازه‌بان تیم کوییدیچ مشنگی لیورپوله!
- عجب اسمایی هم دارن... فک کنم اینا اصالتاً مشنگ باشن...
- جمعش کنین این بساطو!

مرگخوارا هم به هشدار بلاتریکش گوش دادن و جمعش کردن این بساطو.

- به جای این مسخره‌بازیا زود باشین یه راهی پیدا کنین تا بتونیم با اینا حرف بزنیم!

پیتر به نکته‌ی بسیور بسیور بسیور مهمی اشاره کرد:
- نمیشه خب. باید براشون بلیت بفرستیم تا رسیدگی کنن. بلیت فرستادن هم شناسه می‌خواد... که نداریم.

پیتر کلاً اطلاعات زیادی داشت توی زمینه‌های مختلف و خیلی هم کیف می‌کرد وقتی ملّت از گنجینه‌ی اطلاعاتش مستفیض می‌شدن.

به هر حال جاگسن گفت:
- اشتباه می‌زنی داداش. بلیت زدن شناسه نمی‌خواد. ایمیل می‌خواد... که داریم.

پیتر بدجوری ضایع شد.
جاگسن هم لیست شونصدتایی ایمیل‌هاش رو که هر روز به تعدادشون اضافه میشد، در آورد و یکی از خالی‌ها رو برداشت و توی کادر ایمیل گذاشت.
- خب الآن چی بنویسیم براشون؟


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۷:۱۹ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
#40
کافی بود بحث کمک به لرد بشه تا مرگخوارا داوطلبانه از همدیگه سبقت بگیرن، حتی از نوع غیر مجازش!
ولی این یکی فرق داشت و واقعاً هیچکدوم از مرگخوارا شخصاً جرأت شکنجه کردن لرد رو نداشتن.

- چی شده؟

همه برگشتن سمت رودولف، ولی خود رودولف هم برگشته بود سمت منشأ صدا. پس بقیه هم برگشتن همون سمت.
- یوآن؟!
- تو اینجا چه غلطی می‌کنی؟!
- می‌دونی اینجا جمع مرگخواراس و به تو هیچ ربطی نداره که چی شده؟!
- دور شو ای یوآن!

یوآن که متوجه شد اینا الآن اعصاب معصاب ندارن، بحث رو کش نداد و با احتیاط از کنارشون رد شد. مرگخوارا هم دوباره مشغول همفکری شدن تا ببینن کدومشون داوطلب میشه.

ولی خارج از بحث، لینی به دم راسوییِ یوآن زل زده بود.
- بچه‌ها داوطلب گیر آوردم.


ویرایش شده توسط یوآن آبرکرومبی در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۱۸ ۱۷:۲۴:۳۷

If you smell what THE RASOO is cooking!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.