جلسهی سوم
- آخ!
- اوخ!
- ایخ!
بچهها به محض ورود به کلاس، خیلی یهویی غیب و یه جای دیگه ظاهر شدن.
ظهورشون انقدر یهویی و غیرمنتظره بود که سر و صدا راه انداخت.
- جییییییییییییغ!
- اینا دیگه از کجا پیداشون شد؟!
- اینا همهشون از نشانههای ظهورن!
بچهها که روی همدیگه تلنبار شده بودن، یکییکی کنار رفتن و به دور و برشون خیره شدن.
وسط خیابون بودن و جمعیت زیادی هم که بصورت خیلی تابلویی به نظر میرسید مشنگ باشن، عینهو هیپوگریف بهشون زل زده بودن و جیغ میزدن و اینور و اونور میدویدن و کلاً هنوز هیچی نشده، داشتن الکی جو رو متشنج میکردن.
بلاتریکس که از این همه آلودگی صوتی موهاش سیخ سیخی شده بودن، صداشو با چوبدستی شونزده برابر بلندتر کرد و جیغ زد:
- چه خبرتونــــــــــه؟! چه خبرتونــــــــــه؟! ملّت مشنگ که دیدن این صداش و موهاش و تیپش و قیافهش و کلاً همهچیش وحشیه و یه چیزی توی دستشه که داره جرقه میزنه و ممکنه بزنه شل و پلشون کنه، ترجیح دادن پچپچکنان پراکنده بشن.
بلاتریکس هم برگشت سمت بچهها.
- میشه یکیتون توضیح بده که دقیقاً چی شده و اینجا چیکار میکنیم؟!
اسکورپیوس جواب داد:
- چیزی که میدونم اینه که همینکه پامو گذاشتم توی کلاس، حس کردم انگار مکیده شدم داخل یه نی ساندیس گنده... بعدشم دیدم که اینجام... مگه نه بچهها؟!
بچهها:
- پس شک نکنین کار شخص شخیص اون روباه بوقیه!
- روباه نیس، معجون به خوردش دادم، راسو شد!
- حالا هر حیوونی که هست! فک کرده مثلاً سورپرایز میشیم اگه اینجوری بهمون تکلیف بده!
یهکم اونورتر جاگسن داشت منوی زوپسش رو چک میکرد.
- اه! آنتن نمیده! Xoops Maps لود نمیشه!
- نیازی به اون نیس، اون بالا نوشته اینجا تهرانه.
بچهها به تابلوی بزرگی زل زدن که اسم مسیرهای دور و بر هم روش نوشته شده بود. به نظرشون اسمهای خیلی بیکلاسی هم بودن. صادقیه، تجریش، لواسون...
ولی این وسط هاگرید فازش یه چیز دیگه بود.
- گوشنمه! بریم رستوران!
بچهها هم که خیلی یهویی دلشون هوس رطب... چیزه... ینی هوس کیک کرده بود، موافقت کردن و رفتن توی رستوران نــُه و سه چهارم.
اوضاع رستوران کلاً زیاد ریلکس نبود و بعضیا داشتن پانتومیم بازی میکردن و لابهلاشون چندتا دختر جیغجیغوی کمحجاب (
) زارت و زورت حدس میزدن و هی اشتباه میگفتن. بعضی از پانتومیمبازها هم خیلی پرتوقع بودن و کلافه شده بودن که چرا هیشکی توی 10 ثانیه "قسطنطنیه" رو حدس نمیزنه.
به هر حال، بچهها یهکم اونورتر نشستن و رودولف پول همه رو جمع کرد.
- خب، چی میخورین؟
بچهها یه نگاهی به منو انداختن. هیچ خبری از اون چیزایی که توی دیاگون و هاگزمید میخوردن نبود، پس یه گزینهی مطمئن رو انتخاب کردن.
- کیک!
چند دقیقه بعد، گارسون پیداش شد و خیلی شیک و مجلسی یه قاچ کیک روی میز گذاشت جلوشون.
بچهها:
- حاجی این چیه الآن؟!
جاگسن خیره به قاچ کیکی که در حال ورود به دهن هاگرید بود، این سؤال رو از گارسون پرسید.
- سفارشتون دیگه.
- شوخی میکنی!
- نه بابا خیلیم جدی.
- حاجی ما پنجاه نفریم! اون همه پول دادیم! اونوقت یه قاچ؟!
گارسون یه نگاهی به بچهها انداخت و توضیح داد:
- از ظاهرتون به نظر میاد که تازه از خارج تشریف آورده باشین و از اوضاع اقتصادی مملکت اطلاع نداشته باشین... اینجا ایرانه و دلار هم شده صد و پنجاه هزار تومن. تازه ما ارزونتر از بقیه حساب میکنیم.
بچهها با قیافهی پوکرفیس به همدیگه خیره شدن. همهشون داشتن به چیزای مشترکی فکر میکردن.
- Well... We're Done...
★★★
تکلیف:
با توجه به ویژگیهای شخصیتتون و اینکه جادوگر یا ساحرهی غیر ایرانی هستین، توضیح بدین (رول ننویسین!) که توی کشور ایران مشنگی چه اتفاقاتی براتون میفته. (10)نکات مهم:
1- رول ننویسین!
2- خودتون رو هیچجوره محدود نکنین. لازم نیس ادامهی رول تدریس رو تعریف کنین. لازم نیس حتماً توی خیابونا ول بگردین. هر لوکیشن و سوژهی ایرانی که فک میکنین به شخصیتتون میخوره رو انتخاب کنین و توضیح بدین که چیکار میکنین توی این شرایط، رفتار شما و ایرانیا با همدیگه چجوریه و خلاصه همهجوره در موردش بنویسین.
مثلاً میگمها... مثلاً... گابریل از دید خودش توضیح بده که نظافتچی بودن توی ایران چه حس و حالی داره، یا اسکورپیوس از دید خودش تعریف کنه که مدارس ایران چجورین، یا رودولف از دید خودش به ارتباط با دخترای ایرانی بپردازه.
اینا صرفاً مثالن و لازم نیس حتماً از اینا استفاده کنین. مهم اینه که سوژهای که مناسب شخصیتتون هست رو در نظر بگیرین و تا میتونین روش مانور بدین.
3- میزان طنز و خلاقیت و اغراقآمیز و مفصل بودن پستتون = امتیاز پستتون.