سوژه جدید- باید به دندون پزشکی بری نجینی! اصلا درست نیست که دختر ما از همچین چیزی بترسه!
نجینی با شنیدن کلمه دندان پزشکی فس فسی کرد و پشت ردای لرد مخفی شد.
- ما این حرفا حالیمون نیست، برو داخل. بهت قول میدیم چیز ترسناکی وجود نداره!
پیش از اینکه نجینی بتواند موافقت یا مختالفت خود را در این زمینه اعلام کند، صدایی که به نظر می آمد از انتهای یک لوله بخاری خارج می شود، به گوش رسید:
- ارباب تولیدات شرکت هکتور که او رو به اختصار تشه نامیدم بدم؟ تشه نترسیدن از دندون پزشکی!
- تو تا ساعاتی دیگه تبدیل به بخشی از بدن دخترمون میشی و به امید خودمون برای همیشه از شر وجود نحست خلاص میشیم!
- ارباب هکتور جاودانه است. هکتور تنهاتون نمیذاره! من حتی اگه هضم هم بشم، بخشی از وجود بانو نجینی میشم که همیشه همراه شماست و در نتیجه من هم همیشه همراه شما میمونم.
لرد هرگز از این زاویه به ماجرا نگاه نکرده بود ولی به نظر نمیرسید به این زاویه اهمیت چندانی بدهد. حداقل فعلا نمیداد! مهم ترین موضوع فعلا بردن نجینی به دندان پزشکی بود.
- نجینی ما بهت قول میدیم اصلا درد نداشته باشه. هر کسی که بخواد برای تو درد ایجاد کنه رو خواهیم کشت. البته هر کسی هم، که از دستوراتمون اطاعت نکنه به همون سرنوشت دچار میشه!
در چهره نجینی رگه هایی از قانع شدن از سر اجبار و ترس به نظر می رسید.
دقایقی بعد- دندان پزشکی گلگومات در دندان پزشکی باز شد و یک فرد شنل پوش و ماری که به نظر میرسید به اندازه یک غول غار نشین چاق باشد، وارد مغازه شدند.
- دختر ما دندونش درد میکنه! آوردیم تا درمانش کنی!
دندانپزشک که به وضوح از این ورود و توضیح ناگهانی شوکه شده بود، نگاهی به لرد و نجینی انداخت.
- د... دخترتون؟
لرد روی صندلی نشست و به مار اشاره کرد.
- وقتی داشت یه نفر رو میخورد دندونش شکست! از بس که استخونی بود.
- ارباب هیکل ما همیشه خوب بوده! شما همیشه همین رو گفتید.
به طور ناگهانی لرزشی کل وجود نجینی را فرا گرفت و دم نجینی محکم به صورت دندانپزشک خورد و او را دو متر دورتر پرت کرد، به نظر میرسید هکتور ویبره زده است.
بلاخره پس از دقایقی که حال دندان پزشک بهتر شد و توانست روی پاهایش بایستد، برخاست و وسیله ای شبیه اره برقی در ابعاد کوچک را برداشت و به سمت نجینی رفت که ناگهان نجینی فیس فیس لرزانی کرد و با سرعت پشت لرد خزید.
- یادمون رفت بهت بگیم دخترمون از دندونپزشکی میترسه!
دندانپزشک آهی کشید و جلو رفت تا نجینی را روی صندلی برگرداند. او این بار با یک چوب بستنی به طرف نجینی رفت.
- ارباب ما میخوایم بیایم بیرون!
- تو هرگز نمیتونی بیای بیرون هک! تو باید انقدر اونجا بمونی تا هضم بشی!
- ارباب تشه هضم غذا رو آماده کردم. بدم به بانو نجینی؟
- تو هیچ معجونی به دختر ما نمیدی هک!
اما به نظر نمیرسید هکتور حرف اخر لرد را شنیده باشد، زیرا لحظاتی بعد یک شیشه بزرگ از معجونی ارغوانی رنگ از دهان نجینی بیرون پرید و در فرق سر دندانپزشک که مشغول معاینه دهان نجینی بود فرود آمد.
- نجینی؟ نگو که این موجود نحس رو با آزمایشگاهش خوردی!
پاسخ نجینی در میان ویبره های هکتور که این بار منجر به بافته شدن نجینی به شکل تیغ ماهی دور خودش شده بود، گم شد. و به نظر میرسید خارج شدن معجون از دهان نجینی چنان او را ترسانده بود که دیگر حتی حاضر به باز کردن دهانش هم نبود. از قرار معلوم دندانپزشک روز سختی را با نجینی، لرد و هکتور داشت. او باید نجینی را که از دندان پزشکی میترسید و هکتور را در شکمش داشت درمان میکرد و در عین حال از خروج هکتور هم جلوگیری میکرد.
- دیگه کی تشه میل داره؟