هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لونا.لاوگود)



Re: نوری در تاریکی
پیام زده شده در: ۱۱:۳۴ دوشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۰
#41
مرگخوارن از ترس جلوی دهانشان را گرفتند و عقب عقب به دیوار چسبیدند.

لرد لحظه ای چشمانش را بست و مشغول فکر کردن شد.

- من؟ لرد ولدمورت کبیر؟ زانو بزنم؟ دامبلدور دستشو بذاره روی سرم؟ هری بگه خوشحاله توبه کردم؟ توبه؟ ... توبه؟ ...

- نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه! هرگز!

و با این فریاد لرد مرگخواران با دیوار یکسان شدند و پیتر درجا غش کرد!

بلا اولین نفری بود که حواس خود را جمع کرد و از دیوار شد.

- ارباب خواهش میکنم حرفای این احمق رو باور نکنید. اصلا امکان نداره شما پشیمون بشین و برین محفل برای عذر خواهی و توبه! این واقعا محاله ارباب!

مشت های لرد هر لحظه بیشتر روی دسته ی صندلی شاهانه اش فشار می آورد و این باعث میشد بیشتر موقعیت خود را درک کند.

- نمیشه ریسک کرد. اینجا دنیای جادوییه و همه چیز ممکنه، کی فکرشو میکرد اون عینکی زنده بمونه از اون طلسم؟ ولی موند! کی فکرشو میکرد پتی گرو به دوستاش خیانت کنه؟ ولی کرد! ... ممکنه شرایطی پیش بیاد و من دست به همچین کاری بزنم...

آنتونین آب دهانش را قورت داد و پرسید: پس باید چی کار کنیم؟

لرد از جای خود برخاست و در حالی که به سمت اتاق خوابش میرفت دستور داد: فردا تصمیمو بهتون میگم، این یارو رو بندازینش بیرون، همراه با پاداشی که واقعا لایقشه! و بارتی هم حالا حالاها جلوی چشم من ظاهر نشه.

پیتر از زمین بلند شد و گفت: چی؟ پاداش؟ اوه! چه ارباب دلسوزی دارین. فکر میکردم منو میندازین بیرون و بدون هیچ پاداشی.

لینی لبخندی موذیانه زد و گفت: البته که بهت پاداش میدیم. منتها پاداشت یکم فرق میکنه، چند تا آواداکداورا که بخوری حساب کار دستت میاد، که نباید یه همچین مشکلی رو واسه ارباب ما بوجود می آوردی.

چند مرگخوار برای رسیدن به کارهای پیتر داوطلب شدند و او را در حالی که آخرین ضجه هایش را میکشید کشان کشان بیرون بردند.

بارتی هم خودش با زبان خوش به سمت اتاقش رفت.

فردا:

مرگخواران در سالن ملاقات های سری مرگخواران جمع شده بودند و منتظر لرد بودند، بعد از چند دقیقه لرد با همان غرور همیشگی وارد سالن شد و بدون نگاه کردن به مرگخواران روی صندلی نشست.

لرد بی مقدمه گفت: کسی فکری نداره؟

باز هم بلا اولین کسی بود که از حالت متعجبی بیرون آمد و پاسخ داد: اما شما خودتون گفتین فکرتونو فردا میگین ...

- من هر چی میگم تو هم باید باور کنی بلا؟ کروشیو! یکی فکرشو بگه. ببینم بارتی کجاست؟

لینی اینبار پاسخ داد: بارتی خودشو تو اتاقش زندانی کرده و هیچی نمیخورهـ...

ناگهان لرد از جا برخاست و گفت: همینه! دقیقا! ارباب همیشه فکرای خفنی میکنه! شما باید منو زندانی کنید تا اگه خواستم برم خودم رو تسلیم کنم زندانی باشم!



Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۱:۱۱ دوشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۰
#42
[spoiler=خلاصه(دزدیده شده از لینی)]زلزله ای در جزیره ی میلتون رخ داده که کل اونجارو با خاک یکسان کرده. دامبلدور و لرد هم تصادفا هردو توی همون جزیره بودن. این زلزله باعث میشه هردو حافظه شونو از دست بدن. مرگخوارا و محفلیا که متوجه زلزله شدن و میدونن رئیس خودشون توی اون جزیره بوده، به جزیره میرن. مرگخوارا به دنبال لرد و محفلیا به دنبال دامبلدور هستن. اما برعکس میشه و مرگخوارا دامبلدورو پیدا میکنن و با این فکر که لرد خودش به خانه ریدل برمیگرده، همراه دامبلدور از جزیره خارج میشن و سعی میکنن اونو آدم سیاهی کنن. محفلیا هم لردو پیدا میکنن و به خانه گریمولد برمیگردن و لرد رو به روشنایی دعوت میکنن. اما ناگهان هردو گروه متوجه میشن که به هیچ وجه نمیتونن دامبلدورو سیاه و لردو سفید کنن. پس تصمیم میگیرن برگردن به جزیره و اینبار محفلیا دامبلدورو پیدا کنن و مرگخوارا لردو.[/spoiler]

مایل ها دورتر، جزیره ی میلتون، شب هنگام

- آخ! احمق! کروشیو! پامو لگد کردی!
- ببخشید بلا! از قصد نبود.
- یواش تر حرف بزن ایوان! اینجا ممکنه آدم خوارا وجود داشته باشن.

مرگخواران پشت تخت سنگی نزدیک ساحل تازه رسیده بودند و آنجا پناه گرفته بودند تا موقعیت را ارزیابی کنند.

رز آهسته پرسید: واقعا این همه احتیاط لازمه؟ اینوقت شب که کسی اینجا نیست. بهت نیس بریـ...

همان موقع بلا جلوی دهان رز را گرفت و به چند سایه که مقابلشان در حال حرکت بودند اشاره کرد و زمانی که رز ماجرا را دید دستش را از روی دهان او برداشت.

سایه ها در حالی که خم شده بودند آهسته قدم برمیداشتند.

لونا برای جلوگیری از فریاد زدن زبانش را گاز گرفت و گفت: اونا خفاش های پیشرفته هستن، بال هاشون رو نگاه کنید، واسه همینه که هیچکس تو این جزیره نیست، همه ش کار این خفاش های پیشـ...

اینبار بلا با طلسمی لونا را ساکت کرد و گفت: اونا خفاش نیستن متوهم! اونی که تو اسمشونو گذاشتی بال ردا هست، چوبدستیاشونو نگاه کن. اونا جادوگرن!


بعد از اینکه جادوگران ناشناس از آنجا دور شدند بلا از جا برخاست و به دنبال او مرگخواران هم راه افتادند.

مرگخواران در حالی که فاصله اش را با ناشناسان حفظ میکرد در حال تعقیب آن ها بودند.

و بلاخره آنها درست در کنار کشتی به گل نشسته ای متوقف شدند و مرگخواران جایی برای پنهان شدن و زیر نظر گرفتن آن ها یافتند و به سرعت تغییر مکان دادند.

- حالا باید منتر بمونیم بیان جلوی نور مهتاب تا چهرشون رو تشخیص بدیم ...


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۲۱:۲۰ جمعه ۱۴ مرداد ۱۳۹۰
#43
سلام!

من مخالفم!

بلاخره کسانی که شرکت کردن وقت گذاشتن، حالا اینکه هافل کنار کشید و با کنار کشیدنش سه کلاس معلق موند تقصیر گروه های دیگه نیست!

بلاخره واسه کسایی که پاش وایسادن و شرکت کردن و وقت گذاشتن باید یه نتیجه ای باشه.

به نظرم همین تصمیمی که استرجس گرفته و توی تابلوی اعلانات اعلام کرده بهترین کاریه که میشه کرد، باید کسانی که تلاش خودشونو کردن مزد تلاششونو کردن.


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۴ ۲۱:۴۰:۳۰

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: تنبیه سرای هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ جمعه ۱۴ مرداد ۱۳۹۰
#44
گـراونـدور

آرنولد که غرق در خاطراتی که با هم گروهی های داشت، بود متوجه حضور لینی نبود.

لینی با صدایی بلند حواس آرنولد را به خودش جلب کرد و گفت: چی کار داری میکنی آرنولد؟ اون چیه داری با ذوق نگاش میکنی؟

آرنولد سرش را از روی دفترچه برداشت و پاسخ داد: خاطراتی که با قدیمیا داشتیم رو تصور میکردم ... هیع یادش بخیر! چه روزای خوبی بود ...

- هی آرنولد! الان نزدیک امتحاناته و ما قرار نیست فکرمونو روی چیزی جز درسامون متمرکز کنیم، بعدا هم وقت برای گریه و زاری و تحدید خاطرات هست، اون دفترچه رو بده ش به من ...

آرنولد حالت تدافعی به خود گرفت و در حالی که روی دفترچه نشسته بود دست به سینه فریاد زد: تازه به قسمتای حساسش رسیدم! نمیدم!

همان موقع - تالار عمومی راونکلاو

لونا از روی کاناپه بلند شد و رو به اعضای دیگر پرسید: صدای فریاد کی بود؟

ارگ: این صدای آرنولده! همیشه وقتی خرخر میکنم همینجوری فریاد میزنه، خیلی صداش رو اعصابه!

لونا دستپاچه شد و در حالی که به سمت اتاق زیر شیروانی میدوید گفت: بیاین بریم ببینیم چی شده! حتما اتفاقی بین لینی و آرنولد افتاده!

اتاق زیر شیروانی:

- بهت دستور میدم اون دفترچه رو بدیش به من!
- نمیدم!

ریونی ها آرنولد و لینی را در حالی که هر کدام طرفی از دفترچه را میکشیدند یافتند. زنوف به میان ان ها رفت تا دفترچه را از آن ها بگیرد.

- ولش کنید این دفترچه رو! میگم ولش کنین ...

همین موقع دفترچه از دستان لینی و آرنولد و زنوف جدا شد و به هوا برخاست و درست درون تنگ پر آبی فرود آمد.

ماریه تا با نگرانی پرسید: نتیجه ی چندین سال خاطراتمون خیس شد!

آنتونین به سمت تنگ رفت و در حالی که سعی میکرد ماهی درون آن گازش نگیرد دفترچه را بیرون آورد و مقابل ریونی ها گرفت.

- کاملا خیس شده و جوهرش پخش شده!

روز بعد - در راه کلاس تاریخ جادوگری:

آرنولد در حالی که سعی میکرد به ارگ برسد با ناراحتی گفت: فکر نمیکنم دلم بخواد به درس گوش بدم! من علاقه ی زیادی به خوندن اون دترچه داشتم!

ارگ آهی کشید و گفت: همه مون اینجوری هستیم! ولی لینی اصرار داره که باید به درس گوش بدیم چون امتحانات نزدیکه ... زودباش بیا ... الان پروفسور میاد امتیاز ازمون کم میشه!


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۴ ۱۵:۰۲:۰۵

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۴ جمعه ۱۴ مرداد ۱۳۹۰
#45
سوژه جدید!

شنبه - ساعت 12 ظهر - تالار راونکلا

لینی بشقاب ها را روی میز ها چید و در حالی که چنگال ها را از لونا میگرفت فریاد زد: بچه ها! جمع شین! وقت ناهاره!

به محض بیرون آمدن این جمله از دهان لینی ریونی ها سر میز حاضر شدند و لونا شروع به سر شماری شد.

- خب، آنتونین، آندرومیدا، آرنولد...آرنولد؟

شخصی از زیر میز بیرون آمد و گفت: من اینجام!

- آهان! ... ارگ ... هی ارگ؟ اونجا جای تریه!

چهره ی ارگ خندان شد و گفت: عه فهمیدی؟ خب اینجا خیلی باحاله از همه جهت دید داره!

ولی با چشم غره های تری ترجیح داد روی صندلی خود بنشیند.

- ادامه میدیم. تری هم نشست، فلور، من، لینی، مری، ماریه تا، روونا، هلنا ... تموم شد!

همین که لونا چنگالش را برداشت لینی خاطر نشان کرد: زنوف کجاست پس؟!

ماریه تا به صندلی خالی کنار خود نگاه کرد و گفت: آره. زنوف نیومده!

همان موقع در خوابگاه پسران باز شد و زنوف با صورت سیاه وارد شد.

لینی با تعجب پرسید: کجا بودی زنوف؟

زنوف با دستپاچگی گفت: هیچی ... من الان میام.

و در حالی که صورتش را میپوشاند به سمت مرلینگاه رفت.

ارگ ابروهایش را بالا داد و رو به بقیه گفت: این زنوف مشکوک میزنه!

یکشنبه - نیمه شب - کنار شومینه

لینی کلاه خواب خود را بر سر گذاشت و فریاد زد: بچه ها وقت خوابه! تا یه ربع دیگه خاموشی! زود باشین ...

و لونا شروع به سر شماری کرد: یک، دو، سه .... هی! بازم زنوف نیست!

لینی با عصبانیت گفت: این زنوف خیلی مشکوک شده! کجاست؟

همان موقع زنوف پشت سر آنها ظاهر شد و درحالی که نیشخند میزد به سمت خوابگاه پسران راه افتاد.

یک هفته بعد - خوابگاه دخترام

- لونا زنوف خیلی مشکوکه! الان یه هفته س که یهو غیب میشه و بعد ظاهر میشه! گاهی هم به طرز عجیبی لباساش پاره س و صورتش خاکستری!

لونا کتابی که میخواند را کناری گذاشت و گفت: آره! باید بریم دنبالش! تعقیبش میکنم. بریم پیداش کنیم.

لینی و لونا دیگر اعضا را جمع کردند و موضوع را با آنها در میان گذاشتند تا از چیزی که زنوف پنهان میکرد باخبر بشوند.


آن ها زنوفیلیوس در حالی که کیفش را وارسی میکرد و بعد آن را کول کرد و با عجله به سمت تخت خودش رفت و آن را کنار کشید و دری را باز کرد و داخل آن رفت شدند.

ماریه تا هیجان زده گفت: اوه! اونجا یه راه مخفیه!

---------------------------------------

سوژه اول این تاپیک زده شد. یادتون نره زنوف رفته به آزمایشگاه سری! ادامه ش با شما ...


Only Raven !


تصویر کوچک شده


آزمایشگاه سرّی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۰
#46
سلام!

خب همونطور که دارید این اتاق خالی رو میبینین ( البت بعدا پر میشه!) قراره یه آزمایشگاه باشه واسه بچه های راونکلاوی!

توی این آزمایشگاه ریونی ها سعی میکنن از هوش سرشارشون استفاده کنن و اختراعات و اکتشافات زیادی انجام بدن، گاهی محاسباتشون غلط از آب در میاد و نتیجه یه انفجار و خرابکاری میشه!

گاهی هم چیزی اختراع میکنن و مشهور میشن، گاهی علیه گروه های دیگه چیزی درست میکنن و موجب دردسرشون میشه!

خلاصه اینجا میتونین با رول های ادامه دار و جذاب چیزای حیرت انگیز و خطرناک بسازین و لذت ببرین!

زودباشین بیاین وسایل مورد نیاز ِ یه آزمایشگاه مجهز رو اینجا جا بدین! اولین وسیله با من!


ویرایش شده توسط مافلدا هاپکرک در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۳ ۱۰:۲۸:۱۰
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۹/۱۲/۲۳ ۲۰:۳۳:۴۰

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: تنبیه سرای هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۳:۴۸ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۰
#47
این تاپیک موقتا از حالت تک پستی خارج میشه و به صورت رول "فقط" برای این فعالیت عوض میشه و دوباره بعد از اتمام فعالیت دوباره کار تاپیک به حالت قبل برمیگرده. اجازه گرفته شده از ناظر ایوان.

گراونـدور

سوژه جدید

- رمز لطفا!
- شمـ...شیـ...ر..گـریـ...فندور...
- درسته!

در باز شد و گودریک عصبانی و نفس نفس زنان وارد شد و مقابل گریفندوری هایی که با تعجب دست از کارهایی که قبلا مشغول انجام دادنش بودند کشیدند و منتظر عکس العمل بعدی گودریک شدند.

دابی کاموایی که با آن شال میبافت را کنار گذاشت و پرسید: چرا اینقدر عصبانی هستی گودریک؟

گودریک انگار که با خودش صحبت کند گفت: فک کردن کین؟ این همه غرور؟ که چی؟ اصلا قابل قبول نیست! اونا به جدِ جد من توهین کردن!

پرسیوال جلو رفت و سعی کرد گودریک را آرام کند و پرسید: کیا رو داری میگی گودریک؟

- راونکلاوی ها رو! اونا دیگه دارن شورشو درمیارن! امروز لینی اومده میگه اگه واقعا شجاعم از بید مجنون برم بالا!

پرسیوال پرسید: حالا رفتی؟

گودریک با ناباوری گفت: خب معلومه که نه! مگه از جونم سیر شدم؟ اینا هیچکدوم شجاعت ما رو ثابت نمیکنه!

سپس ادامه داد: ما باید اونا را بشونیم سرجاشون! کسی ایده ای داره؟

جورج پاسخ داد: ما باید نقطه ضعف اونا رو بدونیم تا بوسیله ی اون ضایعشون کنیم!

- آفرین جرج! درسته! اونا همیشه دوست دارن بهترین نمره های امتحانی رو داشته باشن، پیارسال که اسلایترین نفر اول شده بود ریونی ها تا یک ماه اعتصاب غذا کرده بودن!

پرسیوال پرسید: خب باید چی کار کنیم؟ چطوری یه کار کنیم اونا نمرات کمی بگیرن؟

گودریک انگار که جرقه ای در ذهنش زده شده باشد بلافاصله پاسخ داد: ما باید حواس اونا رو سر کلاسا پرت کنیم! اولین کلاس ماگل شناسیه! نقشه مون اینه که هر کدوم کنار یه راونی میشینیم و نمیذاریم رو درس تمرکز کنه ...


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ جمعه ۷ مرداد ۱۳۹۰
#48
[spoiler=خلاصه (دزدیده شده از لینی)]رز طی عملی گولاخ زمان برگردانی رو به دست آورده و مرگخواران به عقب رفتن تا گذشته ی پر افتخار اربابشون رو ببینن. اونا اولش به زمانی میرن که مروپ تازه لرد رو درون شکمش داشته. بعد از یک سری اتفاقاتی که واسه ی ادامه ی سوژه نیاز نیست، اونا دوباره شروع به حرکت تو زمان میکنن و اینبار به وقتی میان که دامبلدور به یتیم خونه اومده تا لرد کوچک رو به هاگوارتز دعوت کنه. مرگخواران و لرد برای اینکه دامبلدور نبیندشون به اتاق بغل اتاق لرد کوچک میرن تا قائم بشن. اما وقتی اون تو قائم شدن تا دامبلدور بیرون بیاد و بعدش وارد اتاق لرد کوچک بشن، درست زمانی که دامبلدور از اتاق لرد کوچک خارج میشه، بچه ای که اتاقش همون اتاقیه که لرد و مرگخوارا توش کمین کردن ظاهر میشه و به سمت اتاقش میاد ...[/spoiler]

لرد که از این همه بدشانسی کلافه شده بود یک لحظه سیستم مغزش به هم ریخت و مرگخواران بیصبرانه منتظر اقدامی از سوی لرد بودند.


قبل از این که لرد بخواهد تصمیمی بگیرد در اتاق باز شد و پسری شاد و شنگول وارد شد و بیتوجه به آن ها در را پشت سرش بست و وقتی برگشت تازه آن ها را دید.

پسر هیچ واکنشی از خود نشان نداد و فقط قدمی به عقب برداشت.

- شماها ... شماها همون آدم فضایی هایی هستین که اومدین منو از این پرورشگاه بردارین؟

مرگخواران به یکدیگر نگاه کردند.

- آه خیلی وقت بود که منتظرتون بودم! چه به موقع اومدین، میدونین؟ صبح بهم گیر دادن که چرا ازشون صبحانه ی بیشتر خواستم و من گفتم گشنمه و اونا گوشمو کشیدن، خیلی خوبه که اومدین منو با خودتون ببرین!

سپس بدون مقدمه به سمت پنجره ی اتاقش رفت و تا کمر از آن آویزان شد.

- پس سفینه تون کجاست؟ شما باید شب میومدین! کجا سفینه تونو قایم کردین؟

لینی که روی میز کنار تخت کتاب " آدم فضایی ها، به کمک بچه ها میآیند" را دیده بود، حدس میزد آن پسر درباره ی چه صحبت میکند. پس لبخندی زد و سعی کرد قیافه ی مهربانی به خود بگیرد.

- سفینه مون رو غیب کردیم پسر! تو تا وقتی که وسایلتو جمع میکنی ما هم سفینه رو روشن میکنیم و یکی میاد دنبالتو میبردت.

بلا از حرف های لینی هیچ سردرنیاورد و در گوش او زمزمه کرد: منظورت چیه؟

لینی آهسته گفت: این پسره خیالاتی شده!

سپس رو به آن پسر ادامه داد: پس ما میریم سفینه رو برای رفتن آماده کنیم و تو تا وقتی که کسی نیومده دنبالت از اتاق خارج نشو!

پسر سرش را به نشانه ی موافقت تکان داد و مشغول جمع کردن وسایلش شد.

مرگخواران هم با عجله از اتاق خارج شدند تا به سمت اتاق لرد کوچک بروند ...


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۷ ۱۵:۵۶:۴۶
ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۷ ۱۶:۰۵:۴۴

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۲:۰۵ جمعه ۷ مرداد ۱۳۹۰
#49
[spoiler=خلاصه (دزدیده شده از لینی)]مرگخوارا قراره برای مدت کوتاهی در مقر محفل زندگی کنن.کسی دلیل این کار لرد و دامبلدورو نمیدونه ولی هر دو گروه از این وضعیت ناراضی هستن.اسکورپیوس کاملا مخالف این اقامت اجباریه...تصمیم میگیره ققنوس و نجینی رو به جون هم بندازه که مجبور بشن برگردن خانه ریدل.ولی ققنوس و نجینی با دیدن لرد و دامبلدور آروم میشن. از طرفی اسکورپیوس از هم اتاق شدن با جیمز(که دائم ازش باج میگیره) ناراضیه و از آستوریا خواهش کرده اتاق اونو عوض کنه و اونو به اتاق فرد و جرج بفرسته. اما اسکور بعد از انتقال به اتاق فرد و جرج متوجه میشه که اونا هم مثل جیمز قصد باج گرفتن دارن. پس دوباره از آستوریا میخواد که به اتاق جیمز برگرده. از نظر اون سر و کله زدن با یک نفر (جیمز) بهتر از سر و کله زدن با دو نفر (فرد و جرج) است. بعد از بازگشت به اتاق جیمز، اسکور تصمیم میگیره که وجهه ی جیمز رو خراب کنه و اونو متهم به اذیت کردن خودش و زیرپا گذاشتن قوانین کنه ...[/spoiler]

همینکه جیمز از اتاق خارج شد تا برای خود یویویی نو بخرد اسکور با یک جهش از تخت پایین پرید و دست به کار شد.

به سمت میزی رفت که هشت کشو داشت و جیمز فقط کشوی آخر را، آن هم با گرفتن ده گالیون به او اجاره داده بود. اسکور گردنبندی که پشت آن اسمش حک شده بود را برداشت و درون جیبش گذاشت.

بعد از نیم ساعت جیمز خوشحال و خندان به خانه برگشت و هنگامی که در اتاق را باز کرد اسکورپیوس را در حال خواب دید.

جیمز با قیافه ای خبیثانه یویوی جدیدش را در آورد و آن را امتحان کرد و سپس به سمت تخت رفت و بعد از اینکه یویو را زیر بالشتش پنهان کرد، آدامسی که در دهانش بود را گرد کرد و به پیشانی اسکور چسباند!

- چه قدر من باحالم!

سپس با جهشی روی تخت خود پرید و در حالی که یویوی جدیدش را لمس میکرد به خواب رفت.

اسکورپیوس بعد از اینکه از به خواب رفتن جیمز مطمئن شد، چشمانش را باز کرد و آدامس را با اوقات تلخی از پیشانیش جدا کرد و آن را به آینه ی اتاق چسباند، وقت اجرای نقشه بود!

به سرعت گردنبند خود را از جیب در آورد و آهسته با جادو آن را به گردن جیمز انداخت و به درون لباسش لغزاند، حالا فقط بند گردنبند دیده میشد.

چند ساعت بعد - سر میز شام

محفلی ها سمت راست، و مرگخواران سمت چپ و در دو سوی اول میز دامبلدور و ولدمورت در حالی که دستشان را به سوی آسمان دراز کرده بودند مشغول دعا بودند.

دامبلدور در حالی که چشم هایش را بسته بود زمزمه کرد: خدایا، از اینکه صلح را میان مرگخواران و محفلی ها برقرار کردی سپاسگزاریم.

محفلیون و مرگخواریون! : آمین!

بلا ضربه ای به مورفین که در حال چت زدن بود زد تا او را بیدار کند!

- ها؟ پروردگارا لطفا چیژی برای ما از آسمان ناژل کن! آمین!

دو گروه بدون توجه به دعای مورفین مشغول خوردن شدند، اسکورپیوس زیر چشمی به جیمز که مشغول خوردن بود انداخت و بی مقدمه شروع به حرف زدن کرد.

- هی جیمز؟ اون چیه به گردنت؟

جیمز دست از خوردن برداشت و به گردنش نگاه کرد، نمیدانست آن گردنبند در گردش چه کار میکند، آن را از زیر لباس بیرون آورد و به نگین بزرگ سبز رنگ آن نگاه کرد.

جینی گردنش را دراز کرد و پشت آن نگین را خواند: تقدیم به پسرم، اسکورپیوس

اسکور:


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۷ ۱۶:۰۲:۱۲

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۰
#50
خلاصه: روی لرد عملی صورت میگیره که بعد از عمل مو و ریش و سیبیل در میاره. همه چیز خوب پیش میره تا اینکه یه روز صبح از خواب بیدار میشه و خودشو تو آینه میبینه که موها روی صورت و سرش به شدت رشد کردن، از این فرصت استفاده میکنن و تصمیم میگیرن به عنوان بلندترین موی جهان اسمشو تو گینس ثبت کنه، اما مامور بهش میگه هنوز چهل سانت مونده تا ثبت اسمش! پس تصمیم میگیرن دامبلدور ( که طول موهاش به صد میرسه) رو بکشن تا اسمش حذف بشه، اما چون حتی با مرگش باز هم اسمش باقی میمونه تصمیم میگیرن در حالی که زنده س موهاش رو کوتاه کنن تا اسمش حذف بشه؛ پس لونا معجون میخوره و به جیمز مبدل میشه و به دم در اتاق دامبلدور میره ...
-------------------------------------------------------------

لونا تقه ای به در زد و وارد اتاق شد و دامبلدور را در خواب و در حالی که لبخند جالبی روی لب داشت و ققنوس عروسکی درون بغلش جا خوش کرده بود دید.

خواست از اتاق خارج شود که یادش افتاد او در حال حاضر جیمز هست و فرد مقابل خود دامبلدور هست نه لردولدمورت. پس وارد اتاق شد و در حالی که ژیلت درون جیبش را لمس میکرد نزدیک تختش شد.

ژیلت را به آرامی در آورد و نزدیک صورت دامبلدور کرد.

- اول ریشش رو کوتاه کنم یا موهاشو؟ اول ریش ...

با دست راستش آستین ردایش را جمع کرد تا از لرزش آن جلوگیری کند، فقط کمی مانده بود تا ژیلت به صورتش برخورد کند که همان موقع یک جفت نور آبی رنگ او را به وحشت انداخت.

دامبلدور چشمانش را گرد کرد و سریع دست لونا را پس زد و گفت: جیمز! تو داری چیکار میکنی؟

لونا سعی کرد خونسردی خود را حفظ کند و رفتارش را شبیه به جیمز کند.

- جیـــــــــــــــــــــــغ!! منو ترسوندی!

دامبلدور با بهت پرسید: اون چیه تو دستت؟

- ها؟ این؟ ژیلته دیگه ...

- خودم میدونم ژیلته! میگم این تو دستای یه بچه ای مثل تو چیکار میکنه؟

لونا که فکرش مشغول شده بود به حرف های دامبلدور توجهی نکرد: وای اگه لرد بفهمه من ماموریتمو خوب انجام ندادم اولین نفری که میمیره منم! حالا من به این پیرمرد خرفت چی بگم؟ جیمز واقعی تو این لحظه چی کار میکرد؟

- من میخواستم به ریشت مدل بدم!

دامبلدور که هنوز سردرگم بود جواب داد: مدل؟ نه جیمز. میتونی بری به سیبیلای بابات مدل بدی، ریشای من همینجوری خوبن!

لونا که ناامید شده بود شروع کرد به جیغ زدن مانند جیمز و در همان حال گفت: نه من حتی طرحشو هم کشیدم! حتما باید ریش تو باشه!

همان موقع جرقه ای در ذهن لونا ایجاد شد و گفت: و تازه دو روز دیگه هالووینه و من شنیدم مکگونگال میگفت کاش دامبلدور از یکنواختی بیرون بیاد! مگه نمیخوای مکگونگال و دو روز دیگه سورپرایز کنی؟

دامبلدور آینه ی کنار تختش را برداشت و در حالی که خود را در آینه نگاه میکرد ریشش را دور دستش حلقه میزد و به فکر فرو رفت.

لونا خود را درون آینه دید و لحظه ای به نظرش آمد بالای موهای سیخ شده ی جیمز کمی به طلایی میزند ... امیدوار بود تا تمام شدن کار جیمز باقی بماند.


Only Raven !


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.