هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۳:۱۳ یکشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۷
#41
نقل قول:

لودو بگمن نوشته:
یک دو سه س..س..س..
امتحان میکنیم...!
میکروفن نداریم؟
خب امتحان نمیکنیم.
آقایون خانوما ساکت ...
میکروفن نداریم ، نزارید من داد بزنم ساکت باشید تا صدای من به همه برسه.

مرسی.

سلام، من...

-لودویی ، لودو بگمن ، وزیر ورزش و تفریحات جادوییه انگلستان...

-بله همونطور که دوستمون گفت من لودوام ، لودو بگمن، وزیر ورزش و تفریحات جادویی انگلستان( دیگه تلاش نکنید این سه جملرو از دهن من بندازید سعی کنید عادت کنید)

بنده با توجه به تلاش های پیاپی ابن ولدای ( فرزندان ولدمورت، این اصطلاح مختص بندس لطفا ندزدینش ، ایشالله زیگیل بزنه زبون هرکی که بگه بجز من)
ابن ولد های بی خردو تکو توک با خرد از طرف جامعه یه ورزشی اعلام میدارم ، تمام مردم ورزشکار و ورزش دوست عزیز ما اعم از پیر و جوان ، زن و مرد موظف هستن بپا خیزن و ثابت کنن ولدی صفتا نمیتوانند چوب دستیمونم بخورن .
محفل بما و ما ب محفل احتیاج داریم.
و درضمن بنده این اطمینان خاطر رو به تمام فرزندان هاگوارتز و دامبلدور میدم که با وجود پرنگ شدن حضور ابن ولدا هیچ خدشه ای به مراسم جام آتشی وارد نیمشود.
دروووووود بر لودو وزیر ورزش
درووووود بر لودو وزیر ورزش....



سلام لودو عزیزم،

از میزان فعالیتت مشخص هست که خیلی با انگیزه وارد شدی و میخوای هر چه سریعتر مراحل پیشرفت رو طی کنی. اگرچه من نفهمیدم این پستت صرفا یه نمایشنامه بود و یا درخواست عضویت، به عنوان درخواست عضویت باهاش برخورد میکنم.

نحوه نوشتنت رو دوست دارم، یه هیجان خاصی توش هست، از خصوصیات شخصیتت هم به خوبی توشون استفاده میکنی. چندین طنز خوب هم دیدم تو پست هات که قشنگترشون کرده بود. اگرچه ترجیحا عباراتی مثل "نمیتوانند چوب دستیمونم بخورن ." (مشکلی در ظاهر توش نیست ولی جفتمون میدونیم در باطن از کجا اومده) استفاده نشه در آینده. دلیلش هم سن کم بعضی از اعضای سایت هست که چنین چیزهایی براشون محیط خوبی فراهم نمیکنه تو سایت و من مطمئنم که شما هم نمیخوای که اونها اذیت بشن.

برای عضویت در محفل، یه مقدار نیاز هست که تو تاپیک هایی که نمایشنامه ادامه دار هم نوشته میشه شرکت کنی. من به نظرم نیازی نیست تو سبک نوشتنت تغییری ایجاد بشه، چون جالب و باحال هست اما تو جاهایی که نمایشنامه ادامه دار نوشته میشه، علاوه بر پست خودت، باید به قبل و بعد هم فکر کنی که نفرات بعدی چجوری ادامه بدن بعد از تو. برای همین یه ذره تو این تاپیک ها هم شرکت کن، هم تو محفل و هم تو تالار نقد میتونی درخواست بررسی پست هات رو انجام بدی تا پیشنهادات بقیه رو هم بخونی.

بعد از اینکه یه ذره فعالیت کردی، با نحوه نوشتن جادوگرانی آشنا شدی و چند تا نقد و بررسی رو پست هات انجام شد، پیشم برگرد تا رمز ورود به محفل ققنوس رو بهت بگم.

پ.ن. تالار خصوصی ریونکلاو رو بهت پیشنهاد میکنم که خیلی جدی بگیری و توش فعالیت کنی. از اعضای قدیمی تر و ناظر های تالارت درخواست کمک کنی. تالار خصوصی میتونه جای خیلی خوبی برای تفریح با هم گروهی هات و هم برای پیشرفت باشه. ریونکلاو یه سری از بهترین اعضای سایت رو داره و کمک هاشون میتونه خیلی در پیشرفت بهت یاری بده.

آینده خوبی در انتظارت هست لودو عزیز، همینجوری با قدرت جلو برو.
موفق باشی




پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۷
#42
نقل قول:

چارلى ويزلى نوشته:
به نام خدا

سلام بر آلبوس پرسیوال وولفریک برایان دامبلدور

ببخشید میشه به من بگید که چه طور میتونم به محفل مقدس ققنوس ملحق شوم از قلم خود در راه عدالت استفاده کنم؟
ممنون می شم از راهنمایی هاتون.
با تشکر
چارلی ویزلی
استاد اژدها شناسی



سلام چارلی عزیزم،

ویزلی ها همیشه جای ویژه ای تو محفل ققنوس دارن، کلا خانواده سفیدی داری و همشون برای خدمت به مردم و مبارزه با سیاهی آماده ان.

با این حال، چند تا کار باید انجام بدی تا عمق سفیدی وجودت بهم ثابت بشه و در کنارش متوجه بشم که چجور شخصیتی هستی. با سطح نویسندگیت آشنا بشم که در آینده بتونم با توجه به اون بهت کمک بیشتری بکنم و ماموریت بدم.

1)تالار گریفیندور : تالار خصوصی گروهت مخصوص این هست که کارت رو شروع کنی، نمایشنامه بزنی. از ناظر و اعضای هم گروهیت بخوای که کمکت کنن. اگر سوالی داری ازشون بپرسی و اونها هم مسلما دوست دارن که بهت کمک کنن تا پیشرفت کنی. با آرتور ویزلی تماس بگیر، ایشون هم گروهی شما و یکی از محفلی های خوب سایت هستن. اگر سوالی داشتی ازشون بپرس و راهنمایی بگیر که بتونی سریع پیشرفت کنی. پدرتون هم هستن و فک میکنم رابطه راحتتری با هم داشته باشین.

2)وقتی نمایشنامه نوشتی، به تالار نقد برو و درخواست نقد بده. افراد قوی و با تجربه ای مسوول نقد پست ها هستن که بهت کمک میکنن کیفیت پست هات رو بالا ببری. از نکات ریز تا نکات حیاتی بهت آموزش میدن تا بهتر و قوی تر بشی.

3)تو انجمن محفل ققنوس فعالیت کن و پست بزن. پست های قبلی رو مطالعه کن با دقت و سوژه ها رو که متوجه شی ، ادامه شون بده. همیشه حواست باشه که جا برای نفر بعدی هم بذاری که بتونه بعد پست تو ادامه بده داستان رو.


یه مدت که پست بزنی و فعالیت کنی، چند تا نقد که درخواست بدی، هم من، هم محفلی ها و هم بقیه سایت بیشتر باهات آشنا میشن و آماده عضویت در محفل ققنوس میشی.

سفیدی رو پیش بگیر و جلو برو چارلی عزیزم، به متخصص اژدها نیاز زیادی هست تو جامعه جادوگری تا بتونیم با این موجودات رابطه بهتری داشته باشیم.

در آینده ای نزدیک میبینمت





پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۱۶:۱۵ دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۷
#43
ادامه خونه تکونی های دامبلدور :

صدای دریل و چکش هایی که از اتاق های بغلی میومدن اجازه یه خواب شیرین رو به این پیرمرد بیچاره ندادن. دامبلدور به آرومی از رو تختش بلند شد، سعی کرد کمرش رو صاف کنه و با کشیدن بدنش کمی نرمش صبحگاهی انجام بده. بعد از اینکه دید ورزش تک تک استخون هاش رو به درد میاره، به کمک کشوی کنار تختش به آرومی از رو تخت بلند شد و به طرف مرلینگاه حرکت کرد ولی وقتی به اونجا رسید ماتیلدا هنوز مشغول تمیز کاری بود و همین باعث شد که دامبلدور به آشپزخونه بره تا با یه لیوان قهوه روزش رو آغاز کنه.

-وایی تمام زندگیم رو به گند کشیدی پروف

دامبلدور که هنوز حواسش کاملا جمع نشده بود و تو خواب و بیداری به سر میبرد با داد و بیداد های مالی ویزلی از جاش پرید و هرچی خواب و کم خوابی و خستگی تو بدنش بود از بین رفت. داد و بیداد های مالی ویزلی از هزاران قهوه بهتر عمل میکنه و تا به امروز فقط خانواده ویزلی ها از این خصوصیت سود میبردن.

-تازه اینجا رو جارو کشیده بودم، با اون دمپایی کثیفت دوباره همه جا رو به گند کشیدی مجبورم دوباره جارو بکشم.

دامبلدور حرفی نزد. چون میدونست هر حرفی با هزاران حرف دیگه پاسخ داده میشه. نه که از مالی ویزلی و داد و بیداد هاش بترسه ها، نه دامبلدور ترس اصلا تو دیکشنریش وجود نداره. میخواست که وقتش رو صرف دکوراسیون اتاقش بکنه. خیلی آروم بدون اینکه مزاحم محفلی دیگه ای بشه به اتاق خودش برگشت و سریعا در اتاق رو بست. حالا که تنها بود، نگاهی به اطراف انداخت و تو ذهنش لیست موارد جدیدی که نیاز بود رو مرور کرد.

-یه چند تا تابلو از محفلی هایی که دیگه پیشمون نیستن نیاز دارم. سر کادوگان همیشه تابلوهای خوبی داره.

یک عدد تابلوی سرکادوگان از زیر تختش بیرون آورد و به سمت میز کارش رفت. تابلو رو پشت میز نصب کرد و بعد کمی عقب اومد تا نحوه قرارگیری تابلو رو ببینه. دوباره به تابلو نزدیک شد و کمی به سمت چپ تکونش داد تا صاف به نظر برسه. بعد کمی عقب اومد و نگاه آخری بهش انداخت. حالا که تابلو نصب شده، نوبت دعوت سر کادوگان به این تابلو بود. میدونست چه جمله ای اون رو از اونور دنیا هم که شده مثل برق به اینجا میرسونه.

-به نظر میرسه بعضی محفلی ها دارن اتاقشون رو صورتی رنگ میزنن.
-به راستی که این محفلیان جدید افرادی بیش از باربی نیستند. اینها نه تنها جنگجو بلکه آشپز جنگ هم نمی شوند.

و با ورود سر کادوگان به اتاق دامبلدور، همه چیز بهتر به نظر میرسید.




پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۹:۳۷ پنجشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۷
#44
نقل قول:

استرلینگ مک کابین نوشته:
سلام و درود بر پرفسور دامبلدور من میخواهم عضو محفل بشم و خیلی خوضحال میشم اگه اجازشو بدین من آدمی شجاع و نترسم و میخواهم با تاریکی مبارزه کنم و فکشون رو پایین بیارم من وارث تاریکی را خواهم کشت من سامم استرلینگ مک کابین هست و خیلی دوست دارم در محفل ققنوس باشم و یک اتقی داشته باشم ....
سپاس گذارم



سلام دوست من،
اول باید ازت عذرخواهی کنم بابت تاخیر در جواب. پیری باعث شده که این پستت رو نبینم و امروز که خیلی خیلی دیر شده تازه متوجه اش بشم. این اتفاق ناراحتم کرده و امیدوارم که این تاخیر رو به حساب پیری بذاری و منو ببخشی.

از خشونت باید دوری کرد پسرم، اگر ما هم همونطور با تاریکی مبارزه کنیم فرقی با مرگخوار ها نخواهیم داشت و این خودش یه شکست بزرگ خواهد بود. بعضی اوقات نیاز به درگیری هست ولی همیشه اول باید با دوستی و صلح جلو بریم.

برای عضویت در محفل فعلا زود هست. هنوز نمیدونم که چجور شخصیتی هستی و باید یه سری کارها انجام بدی تا خودت رو تو سایت جا بندازی.

1)تو گروه خصوصیت ریونکلاو فعالیت کنی و از اعضای خوب اون گروه درخواست کمک کنی. اونها بهت کمک میکنن که با سایت بیشتر آشنا شی و همه چیزهای ریز و درشت رو متوجه بشی. در مجموع بهت کمک میکنن که بهتر شی و پیشرفت کنی.
با یوآن بمپتون که یکی از بهترین اعضای محفل هست صحبت کردم. ایشون عضو گروه ریونکلاو هم هستن. میتونی باهاشون از طریق پیام شخصی تماس بگیری و اگر سوالی داشتی ازشون بپرسی. بعدها اگر دوباره درخواست عضویت بدی ایشون یکی از افرادی هستن که باید به من گزارش بدن که شما تلاش خوبی داشتی و پیشرفت کردی.

2)وقتی نمایشنامه نوشتی، به تالار نقد برو و درخواست نقد بده. افراد قوی و با تجربه ای مسوول نقد پست ها هستن که بهت کمک میکنن کیفیت پست هات رو بالا ببری. از نکات ریز تا نکات حیاتی بهت آموزش میدن تا بهتر و قوی تر بشی.

3)تو انجمن محفل ققنوس فعالیت کن و پست بزن. پست های قبلی رو مطالعه کن با دقت و سوژه ها رو که متوجه شی ، ادامه شون بده. همیشه حواست باشه که جا برای نفر بعدی هم بذاری که بتونه بعد پست تو ادامه بده داستان رو.


بعد از انجام این کارها، دوباره پیشم بیا تا درخواست عضویتت رو بررسی کنیم.

در پناه عشق موفق باشی استرلینگ عزیزم






پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۳:۴۱ یکشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۷
#45
نقد پست 44 پناهگاه نوشته شده توسط ماتیلدا استیونز

ماتیلدای عزیزم،

خیلی زود دوباره پیشم برگشتی. هنوز نتونستم ببینم اون نکاتی که تو نقد قبلی گفته شد رو انجام دادی یا نه. پست های زیادی بینشون نیست که بتونم بررسی کنم. وقتی نتونم مطمئن شم که رو نکات قبلی خوب کار کردی و بهشون مسلط شدی، درست نیست که نکات جدید بگم. ممکنه بپرسی چرا؟ چون که مطالب جدید آموزشی زیادی یه دفعه جلوت قرار میگیره و باعث میشه که به هیچ کدوم عمل نکنی و یا تسلط کامل پیدا نکنی. این تجربه قبلا با محفلی ها دیگه داشتم و نتیجه اش جالب نشد.
من خیلی دوست دارم که اینقد با انگیزه هستی و دوست داری پیشرفت کنی. در حال حاضر یکی از فعال ترین اعضای محفل هستی که همین نشون میده چقد موفق بودی. سطح پست هات هم خیلی از قبل بهتر شدن و اصلا دیگه اثری از تازه واردی تو پست هات وجود نداره.
دفعه بعدی که خواستی دوباره اینجا سر بزنی، یه 5 تا پست تو انجمن محفل بزن. پست 6 ام دوباره بیا. من هر 6 تا پست رو میخونم و اگر دیدم نکات گفته شده رو تونستی تسلط پیدا کنی میریم سراغ مطالب بعدی. اینقد با انگیزه و استعداد هستی که سریعا بتونی نکات رو یاد بگیری و در این مورد شکی ندارم.

خب بریم سراغ پستت،

توصیفاتت بهتر شده بود این دفعه. نکاتی که تو نقد قبلی بهت گفته بودم رو تا حد خوبی انجام داده بودی، اگرچه هنوز جای کار داره. ولی اینقدر خوب بود که محیط دستشویی رو کاملا تو ذهنم به وجود آورد ( دستت درد نکنه بابتش در ضمن ). طنز خوبی هم تو پستت بود که باعث شد خیلی از جاهاش خندم بگیره. جالب بود واسم که اونجا رو انتخاب کردی اول پست ولی تا آخر دیدم که چه سوژه های طنز خوبی داشتی واسش.

دو تا پیشنهاد دارم برات ولی، اول اینکه سعی کن دیالوگ ها و توصیفاتت رو با هم قاطی کنی. 15 خط دیالوگ آخر پستت بود که باعث میشه خوندنشون یه ذره خسته کننده بشه. میتونی بعضی دیالوگ ها رو حذف کنی، یا تو یه جمله قرار بدی. وسطشون هم یه ذره توصیف قیافه کنی.

نقل قول:
-کار دارم.


این دیالوگت مثلا خیلی حیف شد توصیف قیافه نکردی واسش. خیلی جالب میتونستی کار کنی روش که مثلا قیافه ماتیلدا عوض میشه، خودش رو جمع و جور میکنه انگاری که به سختی جلوی چیزی رو داره میگیره و بعد میگه کار دارم. حالا این رو من همینجوری در لحظه گفتم، با شناختی که ازت پیدا کردم خودت خیلی بهتر میتونستی این توصیف ها رو انجام بدی.

مساله دوم، مشخصات شخصیت خودت هست. چنین تاپیک هایی برای این هست که شخصیت خودت رو پرورش بدی. مخصوصا شخصیت تو که جزء معروف ترین ها نیست خیلی جای کار داره. من الان چیز زیادی در مورد شخصیتت نمیدونم. آیا شجاع بیش از حدی؟ ترسوئی؟ عاشقی؟ خسته ای همیشه؟ تنبلی؟ خیلی باهوشی ؟ رو این ها میتونی کار کنی تو چنین پستی و شخصیتت رو جا بندازی. هم برای خودت و هم برای بقیه ماها که میخوایم بعدا از شخصیتت استفاده کنیم. یه خصوصیت طنز جالب هم میتونی واسه خودت انتخاب کنی. برای مثال آملیا ستاره شناس هست و با ستاره ها مشورت میکنه برای تصمیم هاش. باهاشون میتونه حرف بزنه و اینجور موارد. رز زلر می لرزه و ویبره میره و بعضی اوقات این ویبره ها باعث میشه خونه رو سر محفلی ها خراب بشه.
این دو نوع خصوصیات رو باید به خودت اضافه کنی. یه خصوصیت عادی مثلی باهوشی یا تنبلی و غیره و یه کار خاصی که فقط شخصیت تو انجام میده.
واسه جا انداختن اینا یه پست کافی نیست. اینجوری نیست که یه پست بزنی و انجام بشه. باید تو پست های ایفای نقشت و پست های عادیت به کارشون بگیری. یه مدت بنویسی باهاشون تا بالاخره واسه خواننده ها جا بیفته ماتیلدا چجور آدمیه.



الان با نقد قبلی، چند تا نکته مطرح شد که تو اون 6 تا پست بعدیت تو محفل دنبالشون خواهم بود. توصیفات صحنه و شخصیت های داستانت (که تا حد خوبی جلو رفتی ولی بازم جای کار داره)، میزان دیالوگ و توصیف کنار هم، خصوصیت های شخصیت خودت.


در کل از پستت راضی بودم، اثرات پیشرفت همینطور که بالاتر گفتم دیده میشه.

در پناه عشق دستشوئی تمیز کردن به گردنت نیفته دیگه.




پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۲:۴۳ پنجشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۷
#46
دامبلدور به در و دیوار اتاقش نگاهی انداخت. یه طرف کاملا خراب شده و آجر هاش فقط مشخص بودن، طرف دیگه آجرهاش خراب شده و فقط رنگش باقی مونده و طرف سوم هم کاملا نابود شده و تبدیل به یه پنجره بزرگ شده بود.

-میتونست بهتر از این باشه، میتونست بدتر از این باشه.

دید مثبت دامبلدور ققنوس رو عصبی کرد. با دهنش قفسی که توش زندانی شده بود رو باز کرد و بیرون اومد. به دامبلدور نگاهی انداخت و سعی کرد تا اونجا که میتونه با تکون دادن سرش ناراضی بودنش از شرایط اتاق رو نشون بده. بعد که دید نشونه های سرش نظر دامبلدور رو جلب نکردن تصمیم گرفت شروع به حرف زدن به سبک انسانی بکنه.
-تا اینجا رو درست نکردی من میرم خونه بابام.
-خوبه که چیشو درست کنیم دیگه؟
-خجالت بکش پیرمرد. از خودت خجالت نمیکشی از من خجالت بکش که بهم قول خونه 500 متری با ماشین 10 میلیاردی دادی. اون گوشه اتاق میخوام استخر باشه، یه گوشه هم جدیدترین مدل مبل برای مهمون ها.

ققنوس اینها رو گفت و از اون طرف اتاق که قبلا به پنجره ای بزرگ شباهت داده شده بود به پرواز در اومد و در افق ناپدید شد. دامبلدور دستی به صورتش کشید و با ناراحتی گفت:
-دوستام بهم گفتن ققنوس نگیرما، محدودم میکنه فقط.

بعد از اینکه دستی کامل به صورتش کشید و همه خواننده ها متوجه نکات طنز پست شدن، دست از دست به صورت کشیدن برداشت و فریاد زنان رون رو خطاب کرد.

-بله پروف؟
-عزیزم، برو چند نفر محفلی رو بیار اینجای خالی رو دیوار بکشید، چند نفرم بیار اون طرف که دیوار هست رو خراب کنن و پنجره ای نسبتا بزرگ بذارن.

رون رفت، اما ساعت ها طول کشید که برگرده. دامبلدور به این نتیجه رسید که رون رفته اتاق خودش رو درست کنه تا بتونه با هرمیون خلوت کنه و پروف و محفل و مرام و معرفت کاملا از یادش رفته. تصمیم گرفت بالاخره از چوب دستی مرگش استفاده کنه و مشکلاتش حل کنه. اول جای خالی اتاق رو با دیوار پر کرد. بعدش پنجره ای روی دیوار روبه رویی قرار داد و در مقابل دیوار سوم هم شومینه ای گذاشت تا برای توصیفات پست های بعدیش بتونه ازش استفاده کنه.

-خب فکر کنم فعلا کافیه. امشب میخوابم، در قسمت های بعدی با ایده های جدید در خدمت این اتاق (خواننده های این پست) خواهم بود.




پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ جمعه ۵ مرداد ۱۳۹۷
#47
نقد پست 99 ویلای صدفی نوشته شده توسط ماتیلدا استیونز


ماتیلدای عزیزم،

اون نکاتی که در مورد نحوه نوشتن دیالوگ ها با هم کار کردیم رو خیلی خوب اجرا کردی. این بهم انرژی بیشتری میده که داری نقد ها رو میخونی و پیشرفت میکنی. باعث میشه که با انگیزه بیشتری پست هات رو نقد بکنم. بهت افتخار میکنم که تونستی تو این مدت کوتاه به اون نکات گوش کنی و خودت رو باهاشون وفق بدی.

تو سایت جادوگران، پست ها به دو دسته جدی و طنز معمولا تقسیم میشن. تو طنز دست نویسنده خیلی بازتر هست که بتونه با شخصیت ها بازی کنه و به جای توصیفات بیشتر با دیالوگ طنز پست رو بالا ببره اما تو پست های جدی، توصیف خیلی مهمتر از دیالوگ هست. خیلی باید رو توصیف بیشتر کار کنی به همین دلیل.

توصیف چند بخش داره. اول اینکه باید احساس شخصیت ها رو بتونی توصیف کنی. بعد از اون قیافه ظاهری شخصیت هاست و در آخر هم محیطی که اتفاقات پستت داره میفته. رو هر سه تای این کارها باید توجه زیادی بکنی و همه رو بهشون یه وقتی اختصاص بدی که بنویسی. توصیف باعث میشه که یه پست جدی قشنگ بشه. خواننده میتونه با خوندن توصیفاتت از دید شخص تو اتفاقاتی که داره انجام میشه رو ببینه. هرکی توصیفش با نفر دیگه ای میتونه متفاوت باشه چون نویسنده ها اخلاق و سبک های متفاوتی دارن.

تو این پستت، خوب چند تا شخصیت رو توصیف کردی که چیکار دارن میکنن ولی با عجله بود. من ترجیح میدم یه شخصیت رو توصیف بیشتر کنی تا چندین شخصیت رو راحت ازشون بگذری. یه شخصیت رو بگیر و روش کار کن. افکارش رو بنویس، در مورد نحوه لباس پوشیدنش برامون بگو. ما میخوایم بدونیم که از نظر تو آملیا چجوری داره با اتفاقات افتاده برخورد میکنه.

سعی کن اون سه تا توصیف مختلف رو که گفتم حتما روشون کار کنی برای پست های جدی بعدیت. نیازی نیست چند تا شخصیت رو توصیف کنی چون وقت بیشتری میخواد و شاید نخوای پست خیلی طولانی بنویسی. پست قبلی همون تاپیک که خودم نوشتم رو یه توجهی بهش بکن. یه شخصیت رو گرفتم و جلو رفتم باهاش.


موضوع بعدی سوژه داستانت هست. از اون همه درگیری که به وجود اومده بود، من شخصا اصلا نمیتونم درک کنم چرا ماتیلدا باید بره آَشپزخونه واسه خودش غذا درست کنه. اگر تو پست طنز بود و یکی از خصوصیات ماتیلدا پرخوری بود خیلی خنده دار میشد که این وسط داره میره قرمه سبزی درست کنه بخوره. اما تو یه پست جدی، بعد از اون همه اتفاقات افتاده، بعد از اینکه یکی از دوستاش به اون یکی حمله کرده، چجوری امکان داره تصمیم بگیره بره غذا بخوره؟
اگر میخواستی که ماتیلدا رو از بقیه گروه جدا کنی، میتونستی با موضوعاتی دیگه ای، مثل اینکه داره میره برای پنه لوپه یه لیوان آب بیاره، یا داره میره که هوا بخوره که آروم شه، یا بره یه اتاق دیگه فکرهاش رو منظم کنه، این کار رو انجام بدی. میبینی اینا چقد بیشتر با اون حمله آدر تطابق دارن و عادی تر به نظر میرسن؟

نکته ای که خیلی خوشم اومد سوژه جدیدی بود که وارد داستان کردی. محفلی ها کجا رفته بودن و در جواب پست قبلی گفتی که به دلیل تماس با چوب دستی آدر محو شدن. حالا محو شدن کجا رفتن؟ چرا اصلا محو شدن؟ چوب دستی چه خصوصیتی داره؟ اینا همه سوژه های جدیدی هست که نفرات بعدی میتونن ازش برای نوشتن استفاده کنن. این خیلی خوبه که وقتی پستی مینویسی دست بقیه رو باز بذاری و سوژه هایی بهشون بدی که بتونن ادامه بدن. آفرین که این کار رو با موفقیت انجام دادی. نشون میده که چقد قدرت تخیل بالایی داره و یه آفریننده سوژه خوب هستی. یه خصوصیتی هست که خیلی ها ندارن و اغلب سوژه ها رو تموم میکنن بدون اینکه بتونن سوژه ای جدید وارد داستان کنن. همینجوری از خلاقیت فوق العادت استفاده کن.

البته توجه کن که همه جا نیاز به سوژه جدید نداره و به این صورت نیست که بری هر تاپیکی و چند تا سوژه جدید بریزی وسط. باید با کسب تجربه و به مرور زمان متوجه شی که کی نیاز به سوژه جدید هست و کی نیست. تو این تاپیک خیلی مناسب بود.

در کل پستت خوب بود اما بازم جای کار داره. توصیفاتت رو باید قوی تر کن تو پست های جدی. سوژه ها رو سعی کنی طبیعی تر جلو ببری. پیشرفت خیلی خوبی داشتی و مطمئنم که به زودی به حدی میرسی که اصلا دیگه نیازی به نقد نخواهی داشت.


در پناه عشق موفق باشی ماتیلدا




پاسخ به: ویلای صدفی
پیام زده شده در: ۲۲:۱۳ چهارشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۷
#48
آدر با دهنی باز به پنه لوپه خیره شده بود و نمیتونست هیچ حرفی بزنه. با تمام وجود دوست داشت که از پنه لوپه و بقیه محفلی ها عذرخواهی کنه ولی هرکاری کرد دهنش باز نشد. چوب دستیش رو روی میز غذاخوری گذاشت و با سرعت از خونه گریمولد خارج شد. به نظرش میرسید که فعلا بهتره دسترسی به چوبش نداشته باشه تا تصمیمات بدتری از این نگیره. الان نیاز به هوای تازه داشت چون هوای خونه گریمولد داشت خفه اش میکرد. خونی که صورت زیبای پنه لوپه رو کثیف کرده بود مثل دو تا دست محکم روی گردنش فشار میاوردن و نمیذاشتن نفس بکشه.

بالاخره به خیابون رسید. ماگل هایی که با خیالی راحت و بعضا حتی خندان و خوشحال از کنارش رد میشدن خبری از دردی که روح آدر میکشید نداشتن. چون حتی اگر ذره ای میدونستن اون چقد داره اذیت میشه دست از لبخند زدن بر میداشتن. پیش خودش فکر کرد که چه خوب شد که چوب دستیش رو با خودش نیاورد وگرنه ممکن بود نتونه جلوی عصبانیتش رو بگیره. خنده ماگل ها مثل سوت قطاری روی مغزش راه میرفتن و نمیذاشتن فکر کنه. از تو خیابون هم فرار کرد تا یه جای خلوت و بدون سر و صدا رو پیدا کنه.

بعد از کلی سردرگمی بالاخره تونست یه کوچه خلوت پیدا کنه. بوی متعفن آشغال های پشت رستوران چینی اذیتش میکردن ولی بالاخره یه جای ساکت پیدا کرده بود و نمیخواست اون رو به همین راحتی از دست بده. به گوشه از کوچه رفت و روی زمین نشست. سرش رو بین زانو هاش قفل کرد و با دستاش موهای خودش رو میکند.
-چیکار کردم؟

بلند این رو گفت انگاری که کسی اطرافش هست که جواب سوالش رو بده. وقتی جوابی نیومد بلند تر فریاد زد:
-چه بلایی داره سر من میاد؟

دیگه نتونست جلوی اشکاش رو بگیره. ساعت ها همون گوشه کوچه خلوت گریه کرد و به اتفاقات افتاده فکر کرد. بهترین کاری که الان میتونست بکنه این بود که به خونه گریمولد بره و از همه عذرخواهی کنه. بعد هم وسایلش رو جمع کنه و فعلا ناپدید شه. این خیلی بهتر از آسیب رسوندن به بقیه محفلی ها به نظر میرسید.

وقتی به خونه گریمولد رسید، در خونه باز بود. یعنی موقع خروج یادش رفته بود که در رو ببنده؟ به آرومی وارد و دستی به جیب هاش کشید تا چوب جادوش رو در بیاره.
-اه... تو آشپزخونه گذاشتمش.

حالا که هیچ وسیله ای برای دفاع از خودش نداشت، سعی کرد با سرعت بیشتر جلوی ترسش رو بگیره. سریعا به طرف آشپزخونه رفت تا بقیه محفلی ها رو پیدا کنه که با صحنه ای عجیب رو به رو شد. هیچ محفلی تو آشپزخونه نبود. انگاری که همه با هم غیب شده باشن. بلند اسماشون رو فریاد میزد تا شاید از اتاق های دیگه جوابی بگیره اما ناموفق بود. خونه گریمولد خالی از هر محفلی به نظر میرسید. چوب دستیش رو که دست نخورده بود از روی میز برداشت و از خونه گریمولد خارج شد.

محفلی ها کجا میتونستن باشن؟


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۳ ۲۲:۲۱:۲۴



پاسخ به: زندگي و نيرنگهاي آلبوس دامبلدور
پیام زده شده در: ۱۹:۱۱ سه شنبه ۲ مرداد ۱۳۹۷
#49
-انجام شد؟

یوآن خودش رو به زور از سطح آشغال پایین پنجره بیمارستان بیرون آورد. چندین سرنگ خطرناک که تو بدنش فرو رفته بود رو کند و به گوشه ای پرتاب کرد.

-آره فکر کنم گول خوردن.

هری پاتر دستمال کاغذی از جیبش در آورد و به سمت یوآن گرفت. یوآن با عصبانیت دستمال رو از دست هری گرفت و صورتش که خونین و مالین شده بود رو پاک کرد. بعد دستمال رو به سمت هری پرتاب کرد و فریاد زنان گفت:
-هیچ جای نقشت من تو سطل آشغال بیمارستان پرتاب نمیشدم.
-همه اینها نیاز هست که دامبلدور باورش بشه.

هری پشتش رو به یوآن کرد و قدم زنان دور شد. یوآن از این همه غرور هری عصبی تر شد و با سرعت بهش نزدیک شد. دستی روی شونه هاش گذاشت و متوقفش کرد:
-حواست هست که ما تو این نقشه شریک هستیم دیگه؟ با هم رئیس محفل میشیم و دامبلدور رو بیرون میکنیم.

هری به آرومی عینک دودیش رو پایین آورد و چشمکی به یوآن زد. دست یوآن رو از رو شونه هاش برداشت و با دستمال دیگه ای شونه هاش رو تمیز کرد.
-همه چیز به موقعش یوآن عزیزم.

این رو گفت و قدم زنان در افق محو شد. یوآن که جذب چشمک هری شده و خودش رو تسلیم عشق بهش میدید به طرف مخالف حرکت کرد تا بقیه نقشه رو انجام بده.


بالاتر:

-پیداش کردین؟

دامبلدور روی صندلی نشسته بود و رون همچنان دو دستی کمرش رو مالش میداد. پیری هست و هزار تا درد و بدبختی، دیگه نمیشه آرتور رو هم راحت کتک زد بدون اینکه جایی از بدن خودت درد نگیره. توده محفلی ها بالاخره 5 تا بچه از مجموعه بزرگی از بچه های دیگه در آوردن و جلوی دامبلدور گرفتن.
-قربان دامبلدور، این 5 تا بچه ریش سفید دارن و با دست هاشون علامت قلب تولید میکنن. نمیدونیم دقیقا کدوم بچه شماست.

دامبلدور علاوه بر کمرش، سرش هم درد گرفت. توده محفلی ها هیچ کاری رو نمیتونستن کامل انجام بدن و همش باید خودش تصمیمات آخر رو میگرفت. ریشش رو بالا آورد تا آرتور رو مورد رحمتش قرار بده که با آرتوری زره ضد گلوله پوشیده مواجه شد. چجوری حالا میتونست بچه واقعیش رو پیدا کنه؟




پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ دوشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۷
#50
خونه ریدل:

بلا باناامیدی سرش رو پایین انداخت و به طرف اتاق رفت تا موهاش رو شونه و به کارهای غیر عاشقانه اش فکر کنه که یه دفعه متوجه شد اون بلا ئه و دلیلی نداره ناراحت باشه و میتونه به جاش خشن و سیاه باشه. همینطور که زیر چشمی به دامبلدور نگاه میکرد، یقه دو تا مرگخوار که هنوز شخصیت هاشون توسط کسی گرفته نشده رو گرفت و با خودش به اتاق برد. چون کسی شخصیت این مرگخوار ها رو نگرفته بود دامبلدور هم متوجه عدم حضورشون نشد. البته بحث گرمش با سرکادوگان هم کمکی به هوش و حواسش نمیکرد.

-دستان پیرت را به ریشایمان کشیدی به نفعت بود ای ملعون ریش سفید؟
-فکر نمیکردم یه مادر مدرن پیدا کنم که به فرزندش عشقی نداره کادوگان. مادرای قدیمی جونشون هم میذاشتن واسه بچه هاشون.
-نفرین بر تو که ریش مارو مالوندی و حرمت هارو شکوندی.

دامبلدور دنبال راه حل جدید بود، اما سرکادوگان با انواع فحش هایی که تو حیاط هاگوارتز یاد گرفته بود حواسش رو پرت میکرد. دامبلدور به این نتیجه رسید که شاید نوبت یه محفلی جدید برای کمک بهش شده. سرکادوگان رو با بشکنی از تابلو غیب کرد و به تابلویی تو خونه گریمولد منتقلش کرد. بالاخره بهترین جادوگر زمانه بودن یه چنین قدرت هایی هم میاره. بعد از انتقال سرکادوگان، به سمت صندلی رفت و نشست. محفلی بعدی که میتونست به سفیدی خونه ریدل کمک کنه کی میتونست باشه ؟

اونورتر اما بلا با دو مرگخوار دیگه جلسه ای مهم برگذار کرده بودن. اتاقی که بلا توش قرار داشت هنوز توسط دامبلدور مورد بررسی و تغییر و تحول قرار نگرفته بود و به همین دلیل جو سیاهی خونه ریدل ورژن قدیمی خودش رو داشت. خون های پاشیده شده رو دیوار، استخون ماگل ها که گوشه اتاق افتاده بود و تار عنکبوت های توی شومینه احساس خوبی به بلا میداد و بهش کمک میکرد برای نقشه اش بتونه تمرکز سیاهی خوبی بکنه.
-دامبلدور سعی کرد با عشق مادر مارو به سفیدی نزدیک کنه ولی جواب نداد.

مرگخوارهای گمنام سرشون رو به نشونه تایید تکون دادن. بلا برای انرژی بیشتر یکیشون رو کمی شکنجه کرد و دوباره ادامه داد:
-حالا نوبت ماست که یکی رو بیاریم اینقد اذیتش کنه که عصبی بشه و بخواد شکنجه اش کنه. اون موقع میفهمه که سیاهی چقد خوبه و خادم اربابمون میشه.

دو مرگخوار دیگه بهم نگاهی کردن و لبخند شیطانی زدن. کی میتونست اما دامبلدور مهربون و آروم رو عصبی و ناراحت بکنه؟








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.