هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس ديني و بينش جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷ یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۴
#41
رز زلز ( بنویسیم زلزله، "ر" و "ز" کمتری مصرف میشه خب!)

1- یه نکته ریزی هست. من گفته بودم سه تا پیغمبر سیاه و دو تا پیغمبر سپید.
به جای "هر دو طرف" مثلا می شد نوشت طرفین توافق. عربیه ولی وزن متن رو بیشتر حفظ میکنه. البته همینجوری هم خوبه.
فاصله علایم نگارشی از کلمه قبلشون، هیچ و از کلمه بعدیشون، یک اسپیس هست.

اون ابهت نیست احیانا؟

این " که می آمد" متن، انگار یه کمی اضافیه. یعنی انگار از قشنگی متن کم کرده. ببین
"صدای نزدیک شدن ماگل ها، نگرانی پیامبر ها را بیشتر می کرد و همه را به این فکر فرو می برد که شاید این تنها لحظات زنده بودنشان باشد."
البته این جور چیزا توی متن سلیقه ای هست . اگه متن رولتون رو پیش از ارسال، یک دور با صدای بلند برای خودتون بخونید جاهایی از متن که تکرار داره یا دچار هجو و حشو شده یا سکته داره خودشو نشون میده.
مثلا پاراگراف آخر تکلیف اول، می تونست یه کمی جای بعضی فعل ها جابجا بشه که بهتر تر ش میکرد.

9 و نیم

2-
توروس نه فرزندم! اسمش تورس هست.

ببین مثلا نوشتی "من سرم هم برود با تو متحد نمیشوم!"
بعد کل متن یه حالت کلاسیکی داره.این جمله، می تونست با یک جمله حماسی تر جایگزین شه که متن یکدستی خودشو حفظ کنه. مثلا
" زیر طلسم مرگ جان خواهم داد، اما با تو متحد نخواهم شد."
مثلا می گما!

یا مثلا نوشتی " خشم جلوی چشمتان را گرفته" بعد یک خط پایین تر نوشتی " اگر همه پیغمبران بمیرند تقصیر توست!" اساسا بک نفر وقتی حرف میزنه یک ضمیر به کار می بره که خوب اینجا با توجه به عصبانیت مورگانا می تونست ضمیر جمع باشه. اینا ریزه کاریه ولی توی پست های جدی؛ روی ذهن خواننده تاثیر میذاره.

9 و نیم

3- الان اینجا بازم همون مشکل هست. یه جا مفرد نوشتی یه جا جمع . باید از یک ضمیر استفاده کنی.
باز همون مشکلات بالا. متن یه مقدار کلاسیکه. به جای کلمه "چه جوری" میشد از " چه طعمی دارد" یا شبیه این استفاده کرد.
" کمترین"
10

در کل 29

آنتونین دالاهوف!

بی رودربایستی؟ لجستیک؟ اینور و آنور؟
راستش تکلیف این متن با خودش معلوم نیست. از یک طرف توصیفات ادبی و قطعات شاعرانه داره. از یک طرف لغات محاوره ای. بهترین حالت یک نوشتار اینه که لحن روایی یکسان داشته باشه.
"مجنون است و دیوانه!!! " این دوتا چه فرقی با هم دارن دقیقا دالاهوف؟ به کار بردن یکیشون کافی بود.
به جاهایی که فاصله میخوره یا میرید به سطر بعد دقت کنید. بعضی از جملات باید با فاصله، جدا بشن تا اثر خودشون رو بذارن.

" با پاهایش به جلو میرفت"

مگه بقیه با دستاشون جلو می رن؟ قرار بود یه جور توصیف باشه؟
بهتر بود اینقدر نزدیک به هم از فعل "نگاه کرد" استفاده نمی کردید. مثلا " به نگاهش پاسخ داد" یا همچین چیزی !
به قرینه های معنوی دقت کنید. یک فعل تکراری توی سه تا جمله پشت سر هم، قطعا یکی ش قابلیت حذف شدن داره. این متن رو زیباتر میکنه.

پر سرعت؟؟ سریعتر قشنگ تر نیس؟

سوال فنی:
تبدیل به چی کردی منو؟ خون اشام؟

"بشکن"
با توصیفات آخر خاطره معلوم شد خون اشامه. ولی خوب من که نیستم دی:
قشنگ بود خاطره آخری!

با ارفاق 30

لاکرتیا بلک ( گفته بودم هلاک اسمت شدم؟ دی: )

1- همون اشکالی که برای رز گفتم. فاصله علایم نگارشی و کلمات!
"طلسم ها مانند گوی های پر سرعت" وقتی مرجعش رو جمع می بندی. باید بعدی ها رو جمع بنویسی.
اون وای... باید از پاراگراف بعدی هم فاصله می داشت.وقتی دیالوگ مال کسی که ازش صحبت شده نیست، باید یه اینتر بیاد پایین تر.
صحنه قشنگی رو توصیف کردی. فقط یک سوال! اون دخترک ملینای من بود؟؟؟
10

2-"مضطرب" عزیزم.
خوب بود.
من خوشحال میشم وقتی توی این جور رول ها می بینم بعضی ها، علی رغم همه توصیف های سخت من، ریزه کاری های اخلاقی مورگانا رو نسبتا شناختن. در واقع این منو امیدوار میکنه.

10

3- قسمت سوم عالی بود. مخصوصا اشاره به مرگ لنی.
حتی می تونست گسترده شه و این دو تا غم رو به هم وصل کنی. ولی خیلی خوب بود.
اشکالات اونقدری ریز هست که بشه ازش چشم پوشی کرد.
30


اوتو بگمن

"آنچه که تصور میشد."
"آنکه" برای آدم ها به کار می ره.
خیلی از فعل ها خودشون قابلیت استمراری شدن دارن. مثلا " نمی جنگید"
اوه! یکی به من بگه چرا چنین تکلیفی دادم... بازخوانی چندین باره مرگ تامن...
زیبا بود اوتو.

تورس شرط جالبی گذاشت و در واقع همین کارم کرد. البته نه به دست خودش! مگر اینکه مرگ ملینا تقصیر اون باشه. متن خوبی بود
30




خب... هاگوارتز هم تموم شد. روزهای زیبایی بود. امیدوارم آماده امتحانات باشید. براتون آرزوی موفقیت دارم


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۹:۱۷ یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۴
#42
آملیا....
آملیا.....
البته بد هم نشد. ثابت میشه بهت عزیزم.
زیر سایه ارباب می پذیرم.


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۱۷ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۴
#43
در خواست نقد از نوع ییهویی!


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۰:۰۰ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۴
#44
همیشه هوای بارانی را دوست داشت. این بار هم مثل همیشه! شاید حتی بیشتر از دفعات پیش. تا حدی که حتی به رعد و برق هم ایراد نمی گرفت. نمی توانست لبخندش را جمع کند.قلبش شادتر از آن بود که موفق به حفظ ظاهرش شود. پایین آمدنش از پله های دادگاه خانواده، همزمان با رعد و برق مهیبی شد که بر حسب اتفاق، مورگانا را از جا پرانده بود. اگر کسی از مقام عالم بالایی مورگانا خبر نداشت، قطعا از اینکه می دید زنی به آسمان اخم کرده، تعجب می کرد.
- چته خب! باید اینقدر باهاش زندگی می کردم که واقعا میومدم عالم بالا؟

از شدت وزش باد به صورت زخمی مورگانا کاسته شد. حس می کرد صورتش نبض دارد. بدش نمی آمد کافه ای پیدا کرده و جدایی از مرلین را جشن بگیرد.باد دست از سرش برنداشته و همچنان پشت سرش در حال وزیدن بود. وقتی متوجه شد که چیزی نمانده است زمین بخورد، متوجه شد که باید اول به خودش برسد.سنت مانگو گزینه مناسبی بود.چند شاخه گل رز، روی پله های ساختمان دادگاه خانواده جا ماند.

فلش فوروارد... چند ساعت بعد.


رو به سپیدی سقف چشم باز کرد.یادش نمی آمد کجاست و چرا اینجاست. احساس می کرد روی صورتش پارچه انداخته اند، ولی فرصت نکرد برش دارد. چون دستش را که بالا برد، کسی مانعش شد.
- به پانسمانت دست نزن.

طنین صدای مردانه سبب شد مورگانا جیغ بکشد. آنقدر جیغ بکشد که پزشک به سمت در اتاق برود.
- باشه باشه اروم باش!

مورگانا به گریه افتاد. مرد درک نمی کرد چه اتفاقی افتاده ....
اما نه!
با توجه به زخم ها و کبودی های صورتش، شاید هم درک می کرد.در هر صورت متوجه شده بود که نمی تواند در اتاق بماند. زن شفادهنده ای وارد اتاق شد.
- جیغ نکش!

دست مورگانا دنبال چوبدستی اش می گشت ولی وقتی یک زن را جلوی خودش دید، آرام گرفت.
- رفت؟
- رفت عزیزم. آروم باش.

مورگانا سرمای ماده ای که از سرنگ به دستش تزریق شد را به خوبی حس می کرد. ولی توان تکان خوردن نداشت.


خیلی ساعت بعدتر


اینکه با پای خودت از بیمارستانی بیرون بیایی که حتی یادت نیست چطور واردش شدی، خوشحالی خاصی را به وجود هر کسی هدیه می کند. مخصوصا اگر کسی باشد شبیه مورگانا، که تازه آزاد شده، زخم هایش بهبود پیدا کرده اند و از ضعف و بی حالی چند وقت اخیرش خبری نیست. اما چیز دیگری این میان، خودش را نشان می داد.
مورگانا متوجه درخت های کریسمس مغازه ها شد و با تعجب از زن رهگذری پرسید
- ببخشید خانم؟ امروز چندمه؟

زن بهت زده ظاهر مورگانا را برانداز کرد.
- دیوانه ای؟

مورگانا به وسوسه کشتن یک ماگل گستاخ، غلبه کرده و با دندان هایی قفل شده پاسخ داد
- نه! فقط برای مدتی طولانی که نمی دونم چقدره بیمارستان بودم!

چشم غره ای به زن تحویل داد و چرخید تا برود. صدای قدم هایی پشت سرش شنیده شد.
- من منظوری نداشتم. شب کریسمسه!

مورگانا با حرکت سر تشکر کرده و به فکر فرو رفت.
- کریسمس؟ کریسمس؟ می تونم جشن بگیرم خب. اون دیگه نیست!

آنقدر خوشحال بود که بعضی مسیرها را پیاده برود. بعضی ها را هم با سپر مدافعش دعوت کرد و زودتر از همه به سه دسته جارو رفت. با دست هایی پر از بسته که به زور حملشان می کرد. در کافه را که باز کرد، رخ به رخ دانگ نورانی قرار داشت. بی اختیار بسته ها را انداخته و جیغ کشید. آنقدر بلند و وحشت زده که تقریبا نیمی از کافه بیرون ریختند. فلچر مشکل را درک نمی کرد. البته خیلی هم عجیب نبود. با این حال چند قدم از مورگانا دور شد. مورگانا ساکت شد اما هنوز می لرزید. دانگ نورانی که به خاطر صدای مورگانا، حالا دیگر خیلی هم نورانی نبودو نورهایش پت پت میکردند، پرسید
- وحی بهت رسید یهو؟ خوبی؟

جواب مورگانا فقط یک کلمه بود.
- نزدیک نشو!

دانگ که چیزی به خاموش شدنش نمانده بود، خیلی هم از این دستور بدش نمی آمد بنابراین از مورگانا دور شد تا نقطه خلوتی پیدا کرده و مدارهایش را تعمیر کند. در حالیکه زیر لب غرمی زد.
- صدا نیس که! نابود کننده صوتیه!

صدای خشنی به او تشر زد
- شنیدم چی گفتیا!

مورگانا برای بیشتر بحث کردن نمانده بود! بسته هایش را برداشته و وارد کافه شد. با دیدن یک فوج ساحره ای که دعوتشان کرده بود، احساس امنیت و شادی وجودش را فرا گرفت. از مردها نمی ترسید. فقط دوست نداشت دور و برش باشند.هرچند وجود بعضی ها برایش تعجب آور بود. مثلا نمی فهمید ویولت بودلر، چرا از بین این همه جا، دقیقا وسط پنجره را برای نشستن و قاصدک فوت کردن انتخاب کرده.
و نمی فهمید چرا مک گوناگل اینجور به او زل زده! و باز هم نمی فهمید چرا رودولف یک میز عقب تر را برای نشستن انتخاب نمی کند. پرتنیس دستش را نوازش کرد.
- خوبی؟

لبخندش براق تر شد.
- عالی ام!
- دیگه وقتش بود. من از اولشم گفده بودم که تو و مغلین به دغد هم نمیخوغین.

صورت مورگانا حالتی شبیه تهاجم پیدا کرد.
- اسمشو نیاااار! اسم اونو جلوی من نیااااار! اسمشو نیاااااار فلور!

ایرما سعی کرد کمی آب به خوردش دهد!
- خیلی خب باشه! اسمشو نمیاره!

کمی عقب تر کسی از لبه پنجره پایین پرید.
- چی شده لیدی؟ کی اذیتت کرده؟ قاصدک فوت کنم تو چشاش!

مورگانا تکرار کرد.
- اسمشو پیش من نیار! باشه؟

ویولت کلاهش را بالاتر داد.
- خب نیارید اسمشو!

ظاهرا دوستان مورگانا کمی باید در کلام احتیاط می کردند. البته اگر دلشان می خواست سر سالم به خانه ریدل ببرند. کافی بود کمی بحث را عوض کنند. هر جور حرفی جز اسم "او" و نزدیک شدن مردان، می توانست حالش را بهتر کند. آنقدر که حتی دلش بخواهد وسط سه دسته جارو برقصد!
البته وقتی مردان حسابی دور باشند....


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: ارتباط با ناظر دیاگون
پیام زده شده در: ۲۱:۲۰ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۹۴
#45
سلام اقای فلچر!
خب من رفتم کلی گشتم و شرایط تاپیک رو بررسی کردم. از قرار با محلی روبرو هستیم طلسم شده!
امید است که دانگ نورانی بتواند بلایی بر سر این تاپیک بیاورد.

مجوز شما صادر میشه
آمااااا

اگر ببینیم که، کم کاری هستش، یا تغییری ایجاد نشده یا موفق نیستید و تاپیک پیشرفتی نداشته، مجوز شما ابطال میشه. در واقع میشه گفت این تاپیک رو الان اجاره دادیم به شما. و قابل پس گرفتن هست.


موفق باشید.


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: تابلوي شني امتيازات
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۴
#46
جلسه سوم دینی و بینش جادویی

اسلیترین

وینکی : 30
ورونیکا: 24

میانگین: 32

هافلپاف

رز زلر: 30
فنگ: 30

میانگین36

ریونکلاو

فیلیوس فیلت ویک: 28
تری بوت: 29
اوتو بگمن: 30
اروولا کوییریک: 28

میانگین :40


گریفندور

رون ویزلی: 29

تد تانکس: 28

میانگین : 34



ویرایش نوشت:

ببینید،هدف اصلی هاگوارتز، آشنا کردن اعضای تازه وارد ایفای نقش، با رول نویسی و ایفای نقش درست و بعد از اون تفریحه!

اینکه ما کنارش چیزی بنام قهرمانی رو قرار می دیم جنبه هیجانی قضیه است. نه اینکه اون بخش، تمام اهداف هاگوارتز رو تحت الشعاع قرار بده. درست یا غلط، هر استادی، با توجه به معیار های خودش یک نمره ای رو اعلام میکنه. حالا یا این نمره مورد تایید اون دانش آموز هم، هست یا نیست. که استاد طبق معیارهای خودش؛ توضیحاتی برای نمرات می ذاره.
اگر هست که خب هیچ! سرش بحثی نمیکنیم!

ولی اگر نیست.....
اینجا یک چیزی مطرح میشه! حقی برای شاگردان قائل شدن به نام اعتراض. اگه واقعا نمره ای، با بررسی همه شرایط بازم ناعادلانه به نظر برسه یا چیزی از دست استاد در بره، قطعاً بهترین کاره و باید صورت بگیره. ولی
اولا نه اینکه به اسم اعتراض؛ در کار مدیریت و اون استاد، دخالت صورت بگیره. یا متهم به چیزی بشه ( به حق یا به ناحق)
دوماً: همونطور که گفته شد اعتراض یک حقه که به شاگردان داده شده. فکر نمیکنم نیازی باشه با گفتن چیزایی مث " اعتراض ندارما ولی...."
" نمره ام خوبه. نمی خوام اعتراض کنم ولی..." و چیزهایی شبیه به این، سعی در ایجاد احساس گناه در اساتید کنند. اگر واقعا کسی از نمره اش ناراضی باشه، اعتراض ( از روش درستش البته) بهترین چیزه. نه اینکه سعی بشه طرف مقابل رو تحت تاثیر قرار بدیم. وقتی یک استادی میاد سه چهار وقت می ذاره برای نمره دادن، فکر نمیکنم لازم باشه از همچین روش هایی اقدام کنیم.

با تشکر.

مورگانا لی فای
ثبت شده به تاریخ 26 امرداد ماه جلالی خورشیدی.
سال 23 ظهور مجدد ارباب تاریکی


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۶ ۲۳:۰۹:۵۵
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۶ ۲۳:۱۲:۵۷

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: كلاس ديني و بينش جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۴
#47
تد تانکس

سبکی که انتخاب کردی، خیلی کم برای نوشتن رول توصیه میشه. چون امکان اشتباه در نوشتن افعال و یا بخش های دیگه جمله رو بالا می بره.
به یه سری نکات میشه اشاره کرد.
اول اینکه مورگان یک اسم مردانه اس. اسم این بنده عالم بالا مورگاناس ( در واقع الف برای اسم های اینا حکم تای تانیس در اسم های ما رو داره)
افعال رو میشد بهتر نوشت. " آنان به سربازخانه رفتی و به دیدن سربازان، درجای خویش، خشک شدندی."
نکته دوم: شکلک مال دیالوگه! مگر در موارد خیلی استثناء که نتونین منظورتون رو با کلمات برسونید و کلمه مد نظر شما؛ جایگزین های زیادی داشت. شکلک بیخودی فقط پست رو شلوغ میکنه. مضاف بر اینکه قرار بود درباره جنگی بنویسید که مورگانا راجع بهش صحبت کرده! پست شما طنز بود ولی به جز اسم مورگانا و مرلین چه ربطی به جنگیدن داشت؟

28
موفق باشید

فیلیوس فیلت ویک

کجا رو نگاه میکنی فیلیوس! این بالا!
نه یه کم بالاتر! من اینجام.

"پرتاب!"

گل رز زیر پاش رشد میکنه نه از زیر پاش. مگر اینکه بخوای بگی پیچیده دور پاهاش.
گاهی وقت ها جابجا کردن نهاد و گزاره، تاثیر معکوس میذاره و نه تنها نوشته رو زیبا نمیکنه، بلکه فهمیدنش رو هم سخت میکنه.

نیازی نبود مجددا به کلمه خشم اشاره بشه. وقتی می گیم بی اندازه خشمگین بود قطعا تغییر رنگ صورتش، به خاطر همون قضیه اس نه گرمای هوا. حشو زیبایی نوشته رو کم میکنه.

"صدای مرلین" در حروف آوایی، کسره اضافه با حرف ( ی) همراه میشه که مطابق رسم الخط فعلی، ننوشتنش غلط املایی به حساب میاد.

" گردن گلفت" واژه بدی نیست. منظور رو می رسونه ولی مناسب یک پست جدی نیست. خواننده رو از حال و هوای پست بیرون میاره. با یه کمی تمرکز و بازخوانی مجدد پست، تقریبا تمام اشکالات این شکلی برطرف میشن.

"رزهای سیاه رنگ" به اینم بالاتر اشاره کردم.

فکر میکنم 28 نمره مناسبی باشه.

موفق باشی فیلیوس.


تری بوت

تا اینکه "طلسمی" فرستاده شد. زیاد مهم نیس. ایراد محسوبش نمیکنم ولی برای اطلاع گفتم.

یه چیزی که خیلی به چشم میاد توی تکالیف همه، انتخاب واژه های مناسبه. لزوما اولین کلمه ای که به ذهنمون میاد مناسب ترین کلمه نیست.
دقتت به رنگ موهای مورگانا جالب بود. کمتر کسی حواسش به این موضوعه.
قشنگ نوشتی ها. فقط فضاسازی و توصیفش خیلی کمه. حس یه گزارش فوتبال رو به آدم میده. الف پاس داد به ج. د تکل رفت. ..... خیلی سریع و خلاصه نوشته شده. انگار نوشته شده که فقط نوشته شده باشه. خب از یه ارشد انتظار بیشتری میره.
29

موفق باشی

وینکی

داشتم کم کم از اسلیترین ناامید میشدما. دی:


30 را بر تو حلال کردم. باشد که رستگار شوی. دی:

رز زلر

دقیقا همون چیزی بود که من میخواستم. یک صحنه از جنگ! بدون هیچ جور حاشیه ای! متشکرم رز
30

فنگ

سری بزنیم درسته البته
فقط یه ارشد می تونه یه سوژه رو اینجوری پیج بده و از بذر گل یاس بنفش برسه به کاکتوس!
ولی جالب بود. میشه از خوندنش لذت برد. ( اون نکات سانسوری رم از سری بعد خودت رعایت کن نیان کرکره کلاس و سایت رو با هم وکیشن پایین)
30

شنل قرمزی سبز پوش ( به ردای خودم قسم من ربط جوی نوشیدنی کره ای رو به درخت برتی بات فهمیدم ولی این دوتا رو نه!)

یه چیزی رو من واقعا الان درک نمیکنم!
نقل قول:
برای تکلیفتون، می خوام که یکی دوتا از صحنه های نبرد رو در قالب رول بنویسید. لزوما نباید تقابل سیاه و سفید باشه. می تونه یکی از صحنه هایی باشه که برای دو تا متحد رخ میده. می تونه فداکاری باشه. می تونه.... خب توی جنگ هر اتفاقی می افته!


من گفتم جنگ! اینجا کلاس دینیه و ما داریم درباره جنگ پیامبرا می خونیم! قطعا وقتی می گم جنگ منظورم همین نبرده! حتی اگر مبهم بود می تونستید بپرسید! جنگ سوسک و مورچه چه ربطی به جنگ پیغمبران داره؟ میشه اینو برام توضیح بدی ورونیکا!
نوشته ات خوبه اما من هیچ ارتباطی بین تکلیفت و سوژه ای که نوشتی نمی بینم!
24


اوتو بگمن

مرگبارانه؟ این کلمه رو خودت اختراع کردی اوتو؟
خوب بود. مخصوصا قطع کردنش در اون صحنه خاص و یک پایان باز برای خواننده. اگه یه رول ادامه دار بود احتمال اینکه تشویق شه و پست رو ادامه بده زیاد بود.
30


رون ویزلی

از او سراغ می رفت؟
منظورت احیانا " از او انتظار می رفت" نیس؟

اشاره کردن به اسم کامل اشخاص، همیشه و همه جا ضروری نیست. فقط گفتن مورگانا هم کافیه. وقتی توی نقدها بهتون می گن اسم ها رو کامل بنویسید منظورشون خلاصه نکردن های بی مورده. مثلا اگر الان اینجا می نوشتی مورا، قطعاً نامناسب بود. ولی خود مورگانا هم کفایت می کنه.

"استراحت زورکی"
اینجور عبارات حال و هوای پست های جدی رو تا حدی به هم میزنن. میشد مثلا از استراحت اجباری استفاده کرد ( مثلا)
یک دور خوندن پست با صدای بلند، پیش از ارسال از همچین مواردی جلوگیری می کنه.

وقتی یک فعلی رو می نویسید با جمله بعد یا قبلش مقایسه اش کنید. نمیشه یک فعل حال باشه یک فعل گذشته. شما نمی تونید همزمان در دو زمان باشید.
خوب بود
29

اورلا کوییریک

اسمم مورگاناس ها! چه همتی به خرج دادن شاگردای این کلاس برای نابود کردن اسم من
چرا خووووب :vay: :vay:
یک دور بخونید پستتون رو قبل از اینکه ارسال کنید. بیشتر غلط های دستوری و تایپی و نگارشی از سر بی حوصلگی و ارسال سریعه! اگرم سرش بخواد نمره کم بشه....
و اینکه خیـــــــلی سریع نوشته شده بود. خیلی خیلی سریع!!!!
28


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۷ ۱۰:۰۱:۵۵
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۷ ۱۰:۱۶:۱۷

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: كلاس ديني و بينش جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
#48
سر و صدای دانش آموزان بیش از آنکه شکوه آمیز باشد، حاکی از نگرانی شان بود. مورگانایی که هرگز لحظه ای تاخیر نداشت، حالا...
فقط سکوت راک وود غریب بود.انگار از علت غیبت مادرش استادش با اطلاع باشد.
برخلاف همیشه، هیچ ورود هیجان انگیزی در کار نبود. هیچ بوته گل یا تاب یا هر چیز دیگری هم، مورگانا با ردای سیاهش، لخ لخ کنان وارد شد و با لحنی که تا بحال از او شنیده نشده بود، گفت:
- لطفاً آماده باشید بچه ها، میخوایم بریم به میدان ساندریوس و نتیجه اون جنگ رو معلوم کنیم! بهتون گفته بودم میدان نبرد در کشور یونانه؟

آملیا از جا بلند شد.
- میسا شما حالتون خوبه؟

مورگانا روی سکوی استاد ایستاد!
- خوبم آملیا! دست همدیگه رو بگیرید.

وقتی دید راک وود به او نزدیک میشود، فورا دست های آملیا و سلستینا را گرفت. درک اینکه چگونه وارد قدح اندیشه شدند و اینکه چه طور قدح اندیشه ای می تواند این همه دانش آموز را در خودش جای بدهد. کمی سخت به نظر می رسید. با اینحال وقت زیادی برای تمرکز روی این موضوع وجود نداشت، چون در کمتر از چشم بر هم زدنی، وسط یک میدان مبارزه بودند. با اینکه یک خاطره بود، اما بوی خون و خاک در فضا موج میزد. حتی بوی بارانی که انگار تازه بند آمده بود. شنل بانوی جوانی با موهای سرخ که در پشت تپه ایستاده بود، هم گلی و تکه تکه و خونی به نظر می رسید.بازوی چپش باند پیچی شده بود. به نظر می رسید جنگ در یک آتش بس موقتی به سر می برد.

ظاهرا همه چیز آرام بود. ولی تا قبل از اینکه دختر جوان تری شبیه مورگانا به سمتش برود. مورگانا با دیدن ملینا، نقشه ها را رها کرده و به طرفش دویده بود. دختر جوان سالم به نظر می رسید اما خبر هولناکی با خود داشت.
- ماگل ها! اونا از این جنگ باخبر شدن! دارن میان اینجا!

تامن، مورگانا و مرلین به شدت از شنیدن این خبر شوکه شده بودند. تنها سه پیغمبر سیاه و دو پیغمبر سپید باقی مانده بودند. مورگانا بی آنکه بخواهد، دست هایش در بازوی تامن قفل شد!
- میان اینجا؟
- و ظاهرا برای کشتار میان! حرف از کشتن شیاطین بود. اونا برای منقرض کردن جادوگرا میان!

چیزی در نگاه پیغمبران سیاهی درخشید. قبل از آنکه کسی واکنشی نشان دهد، باریفیو پرسید
- همدیگه ره ره نفله کردن؟ خواستن دوتا دوتا تیمای دشمنه ره بجنگن؟نمیشد اینا یه مدت تیماشونه ره یه کاسه کنن؟ یه ضرب المثل میش آبادی میگه یه کاسه شیر پر بهتر از دو کاسه شیر نصفه اس!

مورگانای جوان تر، همزمان با تامن جواب او را داد.
- جنگ ما به جای خود! باید باهاشون متحد شیم.

مورگانا صورت خواهرش را نوازش کرد.
- لنی می دونم خسته ای اما باید این پیغام رو ببری! با تورس حرف بزن. بگو می خوام ببینمش!

صدای نگرانی شنیده شد.
- مورگانا اون تو رو می کشه! بذار من برم.

لبخند ظریفی روی لبهای ساحره نشست!
- نه تامن! اونقدر از من بدش میاد که به تک تک حرفام گوش بده!

مرلین با اخم به این گفتگو نگاه میکرد. مورگانای جوان تر به درون چادر رفت و فضا مه آلود شد. آریانا زیر لب گفت
- مورگانا از تامن خوشش میومد؟

لونا در پاسخ لحن بی خیالی داشت.
- شایدم برعکس!
- سااااکت!

صدای مورگانا کمی می لرزید. وقتی دوباره فضا عادی شد، در یک خیمه سپید با کمی امکانات بودند. مورگانا ردای سیاه و سپید زیبایی به تن کرده بود.
- کسی منکر دشمنی ما نیست تورس. ولی ما بعدا وقتی برای کشتن هم نخواهیم داشت اگر ماگل ها ما رو بکشن!
- تو مطمئنی اونا در راهن لی فای؟

مورگانا خشمش را با لبخندی فرو برد.
- من سیاهم! اما دروغگو نیستم!

به یک ساعت نرسیده بود که ارایش جبهه های جنگی عوض شد. سیاه و سپید حالا در کنار هم ایستاده بودند. هرچند بعضی از سپید ها معتقد بودند که باید با ماگل ها صلح کرد. ولی در چنین زمانی، صلح بعید بود. ماگل ها، بی هیچ خبری، از دو طرف هجوم آوردند! باران تیر و آتش و طلسم، ترکیب مرگباری ایجاد کرده بود.
فضا در مه فرو رفت و صدای مورگانا به گوش رسید.
- جنگ با ماگل ها، هفت سال طول کشید. در نهایت هر دو سپاه همزمان عقب کشیدن. جادوگرا و ماگل ها تاوان زیادی برای این جنگ دادن. و از هشت پیغمبر، فقط دو نفر باقی موندن!

مه که بر طرف شد، تصاویر میدان نبرد، وحشتناک بود. هرکس در گوشه ای رها شده و به چیزی خیره مانده بود. یکی به شمشیرش! یکی به جنازه دشمنش. یکی به آسمان و یکی هم....
مورگانای جوان زانو زد و گردنبند را از گردن جنازه باز کرد.جنازه به نظر اشنا بود. مورگانا مکثی کرد. مجبور شد دقیق تر نگاه کند.چون باور نمیکرد. برای چند لحظه، زجه بلندی در میدان مبارزه پیچید!
- تاااااااااااااااااااااامن!


خاطره که تیره و تار شد، دانش آموزان متوجه شدند، مجددا پشت میزهایشان هستند. نگاه اگستوس به گردنبند دور گردن مورگانا خیره مانده بود. به شدت آشنا به نظر می رسید. مورگانا به سختی حرف می زد
- بعد از اون جنگ بود که جرقه قانون رازداری زده شد. ترجیح میدادیم مخفی باشیم تا مرده. هرچند....
نتوانست ادامه دهد. به تخته سیاه اشاره کرد و از کلاس بیرون رفت!


تکالیف:
1- صحنه ای از کنار هم جنگیدن سیاه و سفیدها رو بنویسید. اینکه چطوربا هم متحد شدن. طول و عرضش مهم نیست. ( 10 نمره)

2- صحنه مذاکره تورس و مورگانا رو باز نویسی کنید. می تونه طنز یا جدی باشه! اگه جای مورگانا بودید تورس رو چطور متقاعد می کردید. خلاقیت شما بیشترین نمره رو داره ( 10 نمره)

3- آخرین صحنه خاطره رو باز نویسی کنید. چی شد که مورگانا تامن رو پیدا کرد و اتفاقات بعدش. مهم خلاقیت شماست. حتی اگر به تمام این دو صحنه نپرداخته باشید.( 10 نمره)


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۵ ۲۳:۰۵:۰۵
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۵ ۲۳:۲۹:۱۱

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۹۴
#49
ورونیکا در حالیکه جلوی ردایش، پر از خون شده بود به طرف همقطارانش چرخید.
- خب اینم از این! عضو بعدی چیه؟
- قاصدک؟
- چی؟
- گفتم قاصدک!

آرسینوس نفسش را با صدا از سینه بیرون داد.
- ول کنید بابا اینو! مغز نداره این بیچاره!
- تکون نخور سوروس! بذار سرتو پانسمان کنم! حالا نه اینکه وقتی داشت خیلی به کارش میومد؟

مورگانا وقتی با برگ های گل رز سر سوروس اسنیپ را پانسمان می کرد این را گفت.
ورنیکا بی توجه به آنها مشغول راه رفتن در اتاق شد.
- ریش؟ نه اینو درست کردیم؟ چشم؟ اینم که درسته. شکم؟ کامل شده. ممم چی میشه بهش داد؟ دم؟؟ فکر خوبیه ولی اول باید درونشو کامل کنیم! درون؟ مورگانا من گفتم درون؟

مورگانا اول متوجه ورونیکا نشد.اما وقتی اره او را در سه سانتی متری خودش دید، به مدد گل های رز و آپشن های عالم بالایی او را کمی به عقب تر راند و گفت:
- تا منظورت از درون چی باشه؟ درون مغز؟ درون بدن؟ درون ریه؟ درون قلب حتی؟ هوم منظورت کدومشه؟

صدای ویولت مانع پاسخگویی ورونیکا شد.
- قلب ! آره قلب بهش قلب می دیم! مگه میشه پروف بدون قلب؟ بدون عشق؟ بدون بغل؟ بدون قاصدک؟
- میدیم؟ تو دقیقا چرا خودتو قاطی کردی؟
- من الان یه بخشی از پروفم. من پروفم. من عشق میدم. من قاصدک میدم! من قلب میدم!

مورگانا به ویولت چشم غره رفت!
- یکی به من بگه این بی مغز چطوری حرف میزنه؟ هرچند پر بیراه هم نمیگه! ما قلب لازم داریم.
- خب میشه بگی قلب کی عزیزم؟

خارهای رز اطراف مورگانا را پر کرد.
- به من نگو عزیزم مرلین.

برای لحظاتی تمام اتاق در سکوت فرو رفته بود. تا پیش از فریاد اگستوس!
- ارباب!

همه وحشت زده مشغول مرتب کردن خودشان شدند ولی وقتی ولدمورت وارد اتاق نشد صدای اعتراضشان بلند شد.
- خب چرا چاخان میکنی راکی!
- ای بابا! منظورم اینه که قلب ارباب!

ملت مرگخوار:

لینی که سعی میکرد خونی نشود از بالای سرراک وود بال بال زد.

- خب کی جرات داره به ارباب بگه؟
- من که نیستم!
- من نیستم!
- رو منم حساب نکنید!

صدای ویزویزی از لای گل ها شنیده شد. چیزی با این مضمون که " عمرا اگه من برم" دراکو پیشنهاد کرد.
- سنگ کاغذ قیچی بازی کنیم!
ظرف چند دقیقه همه مرگخوارها دور هم جمع شدند. دراکو گفت:
- دو تا دوتا بازی میکنیم. برنده حذف میشه بازنده ها بازی میکنن. آخرین بازنده باید بره به ارباب بگه.
بازی قطعا طول می کشید چون باید تک تک بازی میکردند و هیچکس حاضر نبود از نظارت بر بازی دیگران فرار کند.

چند ساعت بعد

مورگانا به اگستوس اخم کرد.
- منو می بری؟ من می دونم با تو!

ورونیکا گفت.
- چهارنفر موندن! مورگانا با مرلین. ریگولوس با دراکو!

وقتی پشت میز دوم نشست نیشش باز شد.
- سلام مورگی! می دونی می بازی؟

مورگانا خندید.
- به تو عمرا!

سرعت بازی آن ها خیلی بالا بود. سخت می شد متوجه بازیشان شد
"قیچی"
"سنگ"

"سنگ"
"کاغذ"

"قیچی"
"کاغذ"

مورگانا خندان از پشت میز برخاست!
- خوش بگذره مرلینک!

نگاهش میگفت که خیلی هم دلش نمی خواهد به مرلین خوش بگذرد.


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۹۴
#50
- چی؟
- ارسینوس خوب جن خانگی بود؟
- آرسینوس خوبی؟
- ارباب امری نداشت؟
- وزیر ممکلت به باد رفت

هکتور سعی کرد ارام بماند و به سمت آزمایشگاهش حرکت کرد. نمیفهمید چرا ارسینوس فکر می کرد، اگر گوشه ردای او را بگیرد و ارباب ارباب راه بیاندازد با مزه می شود. هکتور بدش نمی آمد برای یک بار هم که شده سر آرسینوس فریاد بکشد.هکتور فکر میکرد رسیدن به ازمایشگاهش با وجود لردی که باید یقه اش را می گرفت و ارسینوسی که به ردایش چسبیده بود آسان نباشد. ولی وقتی متوجه شلنگ تخته انداختن های لرد به اطراف و ملاقه کوبیدن های آرسینوس به سر و صورت دیگران شد نظرش را تغییر داد.
هنوز کاملا وارد اتاقش نشده بود که ویبره زنان شروع به جمع آوری هر چیزی کرد که سر راهش قرار گرفته بود. اگر آرسینوس در حالت عادی بود، قطعا از موادی که قرار بود در معجون هکتور استفاده شود حیرت می کرد، ولی در حال حاضر تنها کاری که او انجام می داد تحسین بود.
هکتور به قدری درگیر بود که حتی متوجه منفجر شدن چندین باره پاتیلش نیز نشد.

- این چرا قرمزه؟ باید صورتی چرک میشد؟ عصاره انار نریختم؟ مهم نیست. اصلا مهم نیست! همینطوری خوبه! من بهترین معجونساز دنیام! حالا نوبت کیه؟ باید برم و بدمش به یکی از لردها! ام.. ارسینوس! اینجا بمون و ولدمورت رو هم نگه دار.

هکتور با سرعت از اشپزخانه بیرون دوید. می خواست به اتاق نشیمن خانه ریدل برسد. البته فقط می خواست. قبل از اینکه به اتاق نشمین برسد، تراورز به او رسیده بود.

- کجا حاجی؟ همه حاجیون به فرمان منن! با من بیا!
- چی ؟ من؟ کجا بیام؟ تراورز خوبی؟
- تراورز نه! لرد حاج تراورز. دبیا د مشتی!


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.