هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۰:۱۸ جمعه ۲۵ تیر ۱۳۹۵
#41
1- رولی بنویسید و در آن با استفاده از خلّاقیّت و تخیّل خود، خواص جادویی حیوان مشنگی خود را کشف کرده و یا از آن‌ها استفاده کنید. (30 نمره)

- میگم خواص جادویی داره!
- نداره.
- داره!
- نداره.

لوئیس و چارلی ویزلی به شدت در خانه گریمولد درحال بحث بودند.موضوع مورد بحث آنها این بود که لوئیس معتقد بود سگش، آرکو خواص جادویی دارد ولی چارلی با این موضوع مخالف بود.چارلی ادامه داد:

- اگه دلیل بیاری که سگت خواص جادویی داره من باور میکنم.
- الان واست دلیل میارم!

لوئیس در یک لحظه یک کلاه کاراگاهی در آورد و بر سر گذاشت.سپس با قدم های بلند شروع به راه رفتن و صحبت کرد:

- همونطور که میدونی دماغ سگ خیلی قویه.پس به این نتیجه میرسیم که آب دماغ یا موی دماغش خواص تقویت بویایی رو داره اونم خیلی زیاد که بی شک جادوییه!
- چی؟...

لوئیس پس از چند لحظه ژست گرفتن و تکان دادن سرش به نشانه تایید به چارلی نگاهی متفکرانه کرد.

- دلیل دوم! چشم های سگ به قدری جادویی و خفنه که وقتی توش نگاه میکنی دچار هیپنوتیزم میشی
- جان؟!
- و میرسیم به آخرین خواصش! میشه با موهاش معجونی درست کرد که باعث رشد سریع موها میشه.اونم از نوع نرمش!
- تحت تاثیر قرار گرفتم!

روز بعد

برای تنبل هایی مثل لوئیس سَر صبح بود. اهل خانه تازه بیدار شده بودند و درحال راست و ریست کردن صبحانه بودند. ناگهان لوئیس از طبقه بالا نعره زد:

- چارلی جون مادرت برو حموم! بوی پوزه کوتاه اوکراینی میدی!
- تو چطوری فهمیدی من دیروز با پوزه کوتاه کار کردم؟
- یکم آب دماغ آرکو رو خوردم.گفتم جواب میده!
- آب دماغ سگ...

3 ساعت بعد

- نه لوئیس بهت که گفتم نمیشه با آرکو بری بیرون!

باز هم جر و بحث! اما اینبار موضوع ساده تر از قبل بود.لویس می خواست با آرکو به پیاده روی برود.همین!

- اما بابا! به این چشم های معصوم این سگ بیچاره نگاه کنید. ببینید چقدر دلش می خواد بره بیرون.
- نه لوئیس... اما سگت خیلی بامزه است... مخصوصاً چشم هاش... باشه میتونید برید!
- ممنون!

در سوی دیگر اتاق دهان چارلی به اندازه ای که فکش اجازه میداد باز شد!

صبح روز بعد

- صبح بخیر پدر!
- صبح بخیر چارلی اوضاع اژدها و اینطور صحبت ها چطوره؟
- خوبـ...پدر؟! شما مو درآوردین! دیگه کله تون تاس نیست!
- آره میدونم. یکم از معجون موی سگ لوئیس گرفتم. خیلی به درد بخور بود!

در این لحظه بود که چارلی به خواص سگ ها پی برد. ناگهان هنگ کرد و در مانیتورش با پیام ارور رو به رو شد!

2- پنج مورد از خواص اجتماعی سیاسی شیر گاومیش را نام ببرید. (5 نمره) (اختصاصی)

1- شیر گاومیش صدها برابر از شیر گاو پر کلسیم تر بوده و گاومیش در کتاب رکورد های گینس به عنوان پر کلسیم ترین حیوان ثبت شده است و احتمالاً همین موضوع هم باعث وزیر شدن باروفیو شده است!

2- پس از استفاده از شیر گاومیش کلسیم ما بالا زده و به علاوه محکم کردن استخوان ها، مغز، معده، روده و سایر اعضای بدن را هم محکم سازی میکند.

3- با خوردن شیر گاومیش اعتماد به نفس بسیار بالا رفته و میتوانیم قله های موفقیت را فتح کنیم!

4- آیا می دانستید در جنگ جهانی دوم نیرو های متفقین برای شکست هیتلر از شیر گاومیش استفاده میکردند؟ ما هم میتوانیم در صورت بروز مشکل خستگی یا نبود نیرو از شیر گاومیش استفاده کنیم!

5- شیر گاومیش در جنبه های سیاسی تبلیغ بسیار خوب و منظقی ای است و سلامت، نیرو، تلاش و باقی قضایا را تبلیغ میکند.




پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۰۱ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵
#42
گریفندور و هافلپاف

سوژه:بلاجر سمی!

- بروبچ گریف پاشین می خوایم هافِل رو سوراخ سوراخش بکنیم!

این صدای بسیار خوش آهنگ و گوش نواز، از حنجره مبارک کاپیتان تیم کوییدیچ گریفیندور، استرجس پادمور ساطع شد و اعضای تیم کوییدیچ گریفندور را از جای پراند. آنهایی هم که عضو تیم کوییدیچ نبودند سرشان را روی بالششان کوبیدند و به خواب ناز فرو رفتند. لوئیس روی تختش نشست و چشم هایش را مالید. انگار روز سختی در پیش رو داشتند. رون هم روی تختش نشست و به استرجس زل زد.
- ولی بازی که سه بعد از ظهر شروع میشه استر! الان سر صبح ـه

- درسته ولی ما باید تمرین کنیم.بعد از اینکه تمرین کردیم یکم تمرین می کنیم و بعدش هم کمی تمرین میکنیم.

- اصلاً به جزء تمرین کار دیگه ای هم میکنیم؟

- نچ!

یک ربع بعد- زمین بازی کوییدیچ

اعضای گروه گریفندور حاضر و آماده در زمین بازی بودند. هوا نیمه ابری بود و گاه و بی گاه قطره ای باران بر فرق سر یکی از اعضای تیم فرود می آمد! استرجس پس از بازرسی گروه و بعد از آنکه فهمید هیچکدامشان دست در دماغشان نکرده اند شروع به سخنرانی کرد:
- ما میخوایم بی برو برگرد در این بازی برنده بشیم. اما قوانین خیلی مهمه... البته من خودم قوانین رو وضع میکنم، ولی برای اینکه کودتا نشه مجبوریم قوانین رو بی چون و چرا اجرا کنیم و به این مسابقه به چشم یک بازی دوستانه نگاه کنیم.

لوئیس و جیمزاخم کردند. چطور می توانستند یک بلاجر را با نیَت خیر و دوستانه پرتاب کند؟!

- پس بروبچ، بریم که می خوایم دهن هافل رو سرویس کنیم!

با فریاد استرجس همگی مانند موشک با جاروهایشان به بالا پرتاب شدند و تمرین را شروع کردند.

دو ساعت بعد

ملت گریفندوری پس از اینکه خودشان را جِر دادند، استرجس را راضی کردند که به اندازه کافی تمرین صورت گرفته است. در حالی برخی از اعضای تیم خودشان را با دندان به داخل میکشیدند، آرسینوس جیگِر با گام های بلند، ردایی به رنگ سیفید و ماسکی از جنس آینه مانند اجل معلق ظاهر شد و جلوی استرجس ایستاد.
- این چه وضعشه! نیروی تازه نفس واست فرساتاده بودم. ته موندشون رو واسم برگردوندی؟ این چه وضعه تمرین ـه!

- هنوز یک ساعت مونده تا بازی. تا اونموقع با آب کدوحلوایی انرژیشون تجدید میشه... ماسک و ردات چرا این ریختیه آرسینوس؟!

- هوا گرمه رنگ مشکی هم گرما رو به خودش جذب میکنه! از ارباب اجازه گرفتم گفت اگه ردات سفید استخونی باشه اشکال نداره! ماسکم هم آینه ای کردم نور رو بازتاب بده دیگه! توی به این خنگی چطوری مدیر هاگوارتز شدی؟! :vay:

-آخه ندیده بودمت این شکلی. مشکی بیشتر بهت میومد... پس من میرم این افراد خسته رو سرحال کنم.

چند دقیقه قبل از شروع بازی! - زمین مسابقه

- کوافلی دارم شاه نداره. از خوشگلی تا نداره. پرتش میکنم میره تو حلقه! پرتش میکنم میره تو حلقه!

صدای سرود گروهی مهاجمین گروه گریفندور زمین بازی را روی سرش گذاشته بود. سپس مادام هوچ وارد زمین مسابقه شد و گفت:
- قوانین مسابقه رو که همه میدونن! همه رداهاشون روهم پوشیدن، خب پس بازی شروع میشه!

در این میان مردی ناشناس از میان جایگاه تماشاچیان به پا خاست و گفت:
- پس دست دادن چی؟

- آها راست میگی. کاپیتان های دوتا گروه با هم دست بدن!

استرجس و وندلین با یکدیگر دست دادند.

- حالا سوار جاروهاتون بشین! سه... دو... یک!

لوئیس که خود را برای سوت مادام هوچ آماده کرده بود با صدای گوشخراش او چماقش را در دستش چرخاند و به به همراه مدافع دیگر، جیمز پاتر به سمت آسمان آبی پرواز کرد. در زمین مسابقه بازی با مود ایزی شروع شد و اما به سرعت وارد مود فَست شد و بازی با سرعت هفتصد اسب بخار و با دوازده سوپاپ شروع شد! صورت اعضای تیم کوییدیچ گریفیندور به علت چپانده شدن مقادیر زیادی نوشیدنی کدو حلوایی در حلقشان توسط استرجس پادمور، به جای رنگ قرمز نارنجی شد و صورتشان به جای گل انداختن پرتقال انداخت! این واقعه می توانست باعث گرفتن کارت زرد از سوی مادام هوچ شود، اما خوشبختانه مادام هوچ به بیماری کور رنگی دچار بود!
اولین حرکت لوئیس با پرتاب آریانا دامبلدور آغاز شد. آریانا با یک چرخش نا خواسته بلاجر را به سمت لوئیس پرتاب کرد و در کمال تعجب، سرعت بلاجر بیشتر شد وبه سرعتبه سمت لوئیس آمد! لوئیس چماقش را دو دستی گرفت و با چرخاندن جارو به طور اتوماتیک، بلاجر را به سمت لاکرتیا بلک پرتاب کرد. بلاجر مستقیاً به دل لاکرتیا بلک خود و کمی احساس دردش را قلقلک داد! لاکرتیا با حالت هَنگ و درد در آسمان استُپ کرد. مادام هوچ فریاد زد:
- پنالتی داریم به نفع هافلپاف!

داد هوار های تیم گریفندور بلند شد. لوئیس نعره زد:
- کار مدافع همینه دیگه نکنه انتظار داشتید نوازشش کنم؟!

- شما به منظقه فوقانی شکم نیرو وارد کردید و باعث هنگ کردن مغز بازیکن شدید، پس خطا صورت گرفته.

فنگ برای زدن پنالتی جلو آمد. او درحالی که چهار یا پنج کشِ او را به جارو بسته بودند، کوافل را در دهانش گرفت و پس از آنکه فهمید آن را به گونه ای آب دهنی کرده که نفر بعدی نتواند آنرا بدون سر خوردن در دستانش نگه دارد، آماده پرتاب شد. وقایعی که در ده ثانیه آینده اتفاق افتاد بی شک درکتاب "عجیب ترین وقایع قرن" جای داشت. فنگ بعد از چند لحظه ویبره رفتن چهار برابر قبل آب دهان ترشح کرد و سپس به سرعت به آریانا دامبلدور بدبخت حمله کرد و محکم به کله او ضربه زد. آریانا به سمت جیگاه تماشاچیان پرتاب شد و میان حلق تماشاچیان فرود آمد. مادام هوچ سوت توقف بازی را زد و گفت:
- یکی بیاد این فنگ رو از بازی بندازه بیرون!

چند لحظه بعد مردان ناشناسی فنگ را با عروسکی آریانا به به بیرون زمین بردند.فنگ نه تنهای به عنوان یک سگ آب دهانی، موجود آرامی بود، بلکه اگر اورا آدم حساب میکردید به عنوان یک مرد آبدهانی هم موجود آرامی بود!
در جایگاه اساتید هکتور دگورث گرنجر، معجون ساز ویبره زن وارد حالت تعجب شد و خاطره ای بسیار تازه و داغ از یک رویداد در مخش نقش بست.

فلش بک - 1 ساعت قبل - دور ترین، سردترین، تار عنکبوت بسته ترین و تاریک ترین دخمه هاگوارتز!

- هکتور دو ساعته داری ویبره میری دِ بنال دیگه! این شکلک ویبره رو حذف کنن ما راحت شیم!

- میدونم ویبره رفتنم طولانی شد دراکو، ولی یه نقشه کشیدم گریفیندور ببازه!
- حالا چه نقشه ای داری؟
- بلاجر هارو سمی کردم که فقط بره دنبال گریفندوری ها! سمشون هم جوریه که شخصیتشون رو تغییر میده!
- اگه خورد به هافلپافی ها تکلیف چیه؟
- اصلاً نمیخوره! مگه تو به معجون های من اعتماد نداری؟!

پایان فلش بک

هکتور که فهمیده بود معجون هایش به درد نمیخورد سر به بیابان گذاشت و باقی عمرش را به عنوان یک نظافتچی فقیر گذراند.
پس از واقعه فنگ و حمله به آریانا دامبلدورِ بی چاره بازی خشن تر شد! جیمز دیگر رحمی در استفاده در از چماقش نداشت و یکبار هم مستقیماً به جاروی لاکرتیا بلک ضربه زد و کل قسمت پشتی جارو را از جای کند.مهاجمین دو تیم مانند کِش پرتاب میشدند و دوباره به جای اصلیشان بازمی گشتند که جای داشت گفته شود: "ما تو مسابقه کوییدیچ هستیم نه بازی تیر کمون"!

دراین لحظه وندلین شگفت انگیز با حالت شگفت انگیزی بلاجر را به سمت گودریک گریفیندور پرتاب کرد. لوئیس به سمت بلاجر درحال حرکت یورش برد و با شکاندن استخوان شانه اش توانست بلاجر را به سمت وندلین پرتاب کند. در اینجا بود که صحنه اسلوموشن شد. حرکات صورت وندلین اسلوموشن شد و بلاجر که تنها چند سانتی متر با صورت وندلین فاصله داشت ناگاهان تغییر جهت داد و با برخورد به صورت گودریک، اورا بخش جارو کرد! باری دیگر صدای سوت مادام هوچ شنیده شد.
صدای ادی کارمایکل، گزارشگر بازی (که معلوم نبود تا این لحظه در کجا به سر میبرد!) در ورزشگاه تنین انداخت:
- همونطورکه همتون دیدید بلاجر با یه چرخش ناگهان وندلین رو از آسفالت شدن صورتش نجات داد و گودریک بیچاره رو هدف قرار داد!

گودریک در پنج ثانیه بعد شروع به ویبره رفتن و همر کوبی کرد و بعد هم با فرمتی اخمواز جارویش پایین آمد و به سمت جایگاه تماشاچی ها رفت.استرجس حیرت زده پایین آمد و بعد از برسی کردن وضعیت ظاهری، و اینکه مطمئن شد کله گودریک ضربه نخورده است گفت:
- کجا کجا؟! داریم بازی میکنیم. بابا یه گل هم هنوز نزدیم!

- من که گریفندوری نیستم چی داری میبافی؟! من اسلیترینی هستم!

-

- من دراکو مالفوی هستم نکنه یادتو نرفته؟

-... آقا بیاین اینو ببرین یه مشکلی تو مخش پیش اومده فکر کنم.

پس از اینکه اسکادران زمین بازی کوییدیچ هاگوارتز، گودریک را با داد و هوار هایش بیرون بردند استرجس با ناراحتی گفت:
- اشکالی نداره.با شش تا بازیکن هم میتونیم ببریم!

نیم ساعت بعد

- خب دوستان هموطور که دیدید هوا بارونی شده و مسابقه هم با امتیازاتِ هتصد به صفر با برتری هافلپاف در جریانِ و بازیکن های تیم گریف مثل برگ پاییزی پر پر میشن و فقط استرجس پادمور، چارلی ویزلی و لوئیس ویزلی باقی موندن!

اعضای تماشاچی گریفندور با حالت پوکرفیس شده این حقیقت را پذیرفتند که گریفندور در راه باخت در حال تاخت بود!

***


در چندین و چند متر بالاتر، باران سنگین تر بود و قطرات آب که هرکدام اندازه یک لوبیا بودند، جستجوگران دو تیم را زیر رگبار گرفته بودند. چند متر دورتر از استرجس پادمور، لیلی لونا پاتر نعره زد:
- فـکـر کـردی مـیـتـونـی هـافـلـپـاف رو شـکـسـت بـدی؟!
- چـی گـفـتـی؟ نـشـنـیـدم صـدات رو!
- چـــی؟!

در میان این حرف های نامفهوم رد و بدل شده گوی زرین جلوی صورت دو جستجوگر ظاهر شد. بعد از چند لحظه پوکر فیس شدن، هردو جستجوگر به سمت گوی زرین حمله کردند. اما در همین لحظه نوری که از سوی یک صاعقه ساطع شده بود دید جستجوگران را مختل کرد! هیچکس هم جرئت نکرد از صاعقه بپرسد که الان چه وقت آمدن بود!
جستجوگران که کوچکترین پیش بینی از این واقعه حتی با وجود باران شدید نداشتند، طبق قانون سوم نیوتون که همان هر کنشی یک واکنش دارد است با هم برخورد کردند.

***


- بابا گریفندور برنده شده دیگه!

- نخیرم هافلپاف برنده شده!

- استرجس گوی زرین رو گرفت!

- لیلی گوی زرین رو گرفت!

- گریف!

- هافل!
روونا ریونکلاو و کنت الاف، داوران بازی به شدت مشغول بحث بودند... ادی کارمایکل مانند اجل معلق پیدایش شد و شروع به صحبت کرد:
- راستی معلوم شد کی بلاجر هارو سمی کرده بود.هکتور دگورث گرنجر! توی نامه خداحافظ اش همه چیز رو توضیح داده... اصلاً حواستون هست چی میگم؟

البته که حواس داوران به او نبود. در آن لحظه تمرکز آنها تنها بر روی کم کردن رو و ناک اوت کردن یکدیگر بود.
در این میان، آلبوس دامبلدور با ریش هایی که دیگر زیر پایش هم میرفتند و به افتخار بازی گریفندور به رنگ قرمز و طلایی رنگ شده بودند جلو آمد و گفت:
- به نظرم بهتره بازی رو از اول شروع کنیم فرزندانم تا برنده مشخص بشه...خخخخخسییپپ...

بعضی از اعضای گروه هافلپاف و گریفیندور با تیم آپی که تا کنون بی سابقه بود اقدام به خفه کردن دامبلدور کردند. روونا چند لحظه ای در حالت تفکر و لودینگ بود و بعد از خارج شدن از آن وضعیت گفت:
- پس بازی بدون برندس دیگه! تازه من از این واقعه ای که بچه های دو تا گروه با همکاری اقدام به خفه کردن دامبلدور کردن، فهمیدم این دوتا گروه میتونن با همدیگه همکاری داشته باشن!
- کاملاً درسته!
- بریم یه چیزی بزنیم تو رگ ضعف کردیم!
- اینم کاملاً درسته!


ویرایش شده توسط لوئیس ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۱ ۱۹:۱۴:۰۷
ویرایش شده توسط لوئیس ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۱ ۱۹:۱۵:۰۶



پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۱:۴۹ شنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۵
#43
١-آمدنم بهر چه بود؟(فلسفه وجودي خودتون رو توضيح بديد. چه شد كه دنيا اومديد.دنيا چي كم داشت؟ ازين داستان ها...) ٣٠ امتياز لطفا به صورت رول نوشته بشه در غبر اين صورت نمره نميگيره.

در خانه گریمولد همه چیز آرام بود.هوا نیمه ابری بود و بعضی از اهل خانه هنوز خواب بودند.لوئیس وآلبوس که از خواب بیدار شده بودند درحال خوردن صبحانه بودند.

- لوئیس؟! الان یه سوالی برای من پیش اومد.

- چه سوالی آلبوس؟

-تو چرا به دنیا اومدی؟! اصلاً به دنیا اومدیم که چی بشه؟!

لوئیس نوشیدنی کدو حلوایی اش را برداشت و جرعه ای از آن نوشید.البته این کار فقط برای وقت کشی بود تا لوئیس بتواند کمی روی سوال آلبوس فکر کند! پس از پایین آوردن لیوانش جواب داد:
- بالاخره هرکسی برای یه چیزی به دنیا اومده دیگه! مثلاً خود من چرا به دنیا اومدم؟ شاید به خاطر اینکه دنیا یه بچه با قدرت آتشین کم داشته، شاید به علاوه دوتا دختر، خانواده ما یه پسر هم احتیاج داشته، شاید هم من قراره در آینده جلو یه اتفاقی رو بگیرم و یا باعث اتفاق افتادن چیزی بشم...یا شاید هم دنیا یکی رو احتیاج داشته که همه چیز رو برای تو توضیح بده!

و مشتی به شانه آلبوس زد.

- اما من که شک دارم تو برای این به وجود اومدی چون دنیا یه بچه آتشین کم داشته!

- خب تو از کجا میدونی؟ شاید کم داشته دیگه! کی رو دیدی که بتونه حرکت بعدی دنیا رو پیش بینی کنه؟

لوئیس که صبحانه اش تمام شده از جایش بلند شد و بشقابش را در ظرف شویی گذاشت.سپس ادامه داد:
- اما کلاً سوالت از اون سوالای خیلی عٌمقی و پیچیده بود!

- آره میدونم...خب دوست نداشتی وقتی به دنیا اومدی دنیا یه جور دیگه بود؟

- خب اگه راستشو بخوای دوست داشتم انقدر خونمون نزدیک دریا نباشه...آخه هوای مرطوب به من نمیسازه!

دو پسر زدند زیر خنده.

سوال مخصوص دانش آموزان رسمي:
٢- خب شما رسمي هستين و ميتونيد ٥ امتياز بيشتر جواب بدين! علتش چيه؟
يعني، منظورم اينه اصلا چه دليلي باشه كه شما بتونيد ٣٥ نمره جواب بديد اوني كه پست ثبت نام رو نديده يا ديرتر از شما عضو شده نتونه! به نظرتون منطقيه همچين كاري؟
حكيمانه س؟
خودتون رو بذاريد جاي يك فيلسوف قانون گذار و من رو قانع كنيد
رول بودن پاسخ شما الزامي نيست! ميتونيد توضيح بديد صرفاً. 5 امتياز


خب چون ما ثبت نام کردیم! تا اونجایی که من میدونم اگه پست جدیدی توی هاگوارتز بخوره توی کادر "تازه های هاگوارتز" که سمت راست سایت قرار داره و بسیار هم گنده است نشون داده میشه! تازه مگه ثبت نام چقدر سخت بود؟ سه تا سوال بود که باید جواب میدادی اصلاً کاری نداشت!
پر کردن فرم راحت بود و برای همین فقط پنج امتیاز اضافه میگیریم.اگه فرم به جای سه سوال شش تا سوال داشت احتمالاً ما هم به جای پنج امتیاز اضافی دَه امتیاز اضافی میگرفتیم چون فکر کنم اینطوری تعداد کسایی که ثبت نام میکردن کم میشد! مهلت ثبت نام هم خوب بود نبود؟


ویرایش شده توسط لوئیس ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۹ ۱۵:۲۸:۳۸



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵
#44
1-یک رول کوتاه در مورد ساختن جارو توسط خودتون بنویسید (20 امتیاز)

لوئیس ویزلی و آلبوس پاتر در کارگاه قدیمی فرد و جورج در خانه ویزلی ها نشسته بودند و کتاب های مربوط به جارو هارا زیر و رو میکردند.
- لوئیس؟ تو که میتونی با قدرتت پرواز کنی دیگه جارو پرنده می خوای چیکار؟!

- تو نمیدونی آلبوس.خیلی سخته.تمام مدت باید در حالت ایستاده باشی و باید مواظب باشی به هیچ چیز قابل اشتعالی برخورد نکنی!

- اگه اینطوریه باشه.حالا چطوری می خوای جارو رو درست کنی؟

- توی این کتاب نوشته هر جارویی سه بخش داره.بالا برنده که اون رو معلق میکنه، محرک که جارو رو تکون میده و شتاب دهنده که سرعت رو زیاد میکنه، ترمز هم که با کک کردن سریع سرعت ـه.

لوئیس چوب بلندی که کنارش بود را برداشت.چوبدستی اش را روی آن کشید و زیر لب وردی گفت.پس از آن چوب را بالا انداخت و متوجه شد که ساختن جاروی پرنده چندان هم سخت نیست.برای اینکه مطمعن شود حرکت هم میکند چند بار آن را به جلو و عقب پرتاب کرد و از نتیجه کار هم رازی بود.

- حالا نوبت محرک ـه.

لوئیس سر یک جارو را که قبلاً از یک جاروی معمولی کنده بود برداشت و با یک حرکت چوبدستی آن را به چوب چسباند.سپس چوبدستی اش را چند بار دور آن چرخاند تا محرک چوب جارویش را کامل کند.لوئیس بی درنگ شیع دایره مانند کوچکی را از روی میز قاپید و در انتهای شاخک های انتهای جاروی پرنده اش فرو برد و جارویش را کامل کرد.البته هنوز هم ریزه کاری هایی مانند صاف کاری باقی مانده بود.آلبوس سوت بلندی کشید و گفت:

- حالا کار هم میکنه؟

لوئیس هم در جواب شانه بالا انداخت.

2-چرا از قالی پرنده و یا بشکه پرنده در زمان قدیم استفاده نشد برای پرواز و به جای آن از جارو استفاده شد ؟ توضیح دهید (5 امتیاز)

این قسمت از کتاب کوییدیچ در گذر زمان گرفته شده:

جادوگران و ساحرگان بسیار باهوش و هوشیار بودند و میدانستند که اگر ماگل ها از نیروهای آن ها با خبر شوند خیلی زود سعی به تقلید از آنها میکنند.جادوگران باید وسیله پرنده ای میداشتند که در صورت دیده شدن آن توسط ماگل ها اتفاقی نیفتد و آن وسیله بسیار عادی باشد.جاروی دسته بلند بهترین گزینه بود.جارو وسیله ای ارزان و قابل حمل بود و در صورت دیده شدن هیچ نیازی به توضیح وجود نداشت.

3- یک نقاشی با نرم افزار paint از یک جارو اولیه بکشید (5 امتیاز)

تصویر کوچک شده


4-آنیماگوس چیست ؟ (5 امتیاز)(ویژه دانش آموزان رسمی)

انیماگوس همان جانورنما است.


ویرایش شده توسط لوئیس ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۹ ۱۱:۰۶:۵۳



پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۵:۳۶ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵
#45
تکلیف اول!

در کلاس هکتور وضعی به پا بود که نگو و نپرس! بعضی از بچه ها بدون هیچ رحمی به خودشان تمام مواد دم دستشان را داخل پاتیل میریختند که عواقب ناگواری به همراه داشت.از بیشتر پاتیل ها گلوله های آتش، استفراغ، کره بادام زمینی، برف و...پرتاب میشد و اتاق را کثیف تر از قبل میکرد.وقتی که یکی از بچه جرعه ای از معجونش خود دماغش غیب شد وهمین باعث شد که او شبیه لرد سیاه شود و هکتور که فکر کرده بود لرد سیاه به داخل کلاس آمده به پای او افتاد چندین و چند باری جلو رویش سجده رفت! بعضی از بچه ها هم که خجالتی در بودند آنچنان از این درس هکتور ترسیده بودند که از جایشان تکان نمیخوردند و جوری به پاتیلشان نگاه میکردند که انگار هر لحظه ممکن است یک اژدها از آن بیرون بیاید!
پس از آنکه از پاتیل یکی از دانش آموز ها گلوله های استفراغ پرتاب شد هکتور از جایش بلند شد و گفت:

- آفرین دانش آموزان عزیز! راستی من یه چیزی رو یادم رفت بگم.انتهای کلاس یه کمدِ که توش پر از مواد اولیه بسیار خطرناک ـه!

دانش آموزان به سمت کمد یورش بردند و هرچی که در آن دیدند و آنها را گاز نمی گرفت را برداشتند.بعد از این واقعه کلاس بسیار خطرناک تر شد.دیگر به جای آنکه گلوله های آتش از پاتیل ها پرتاب شود خود پاتیل ها آتش میگرفت یا منفجر میشد.در همین حال صدای استرجس پادمور در قلعه تنین انداخت:

- آقای هکتور! صدایی که از سمت کلاس شما ساطع میشه کل قلعه رو گذاشته رو سرش!

- کاری که نکردم استر! دارم علم اصیل معجون سازی رو به روش نوین آموزش میدم!

- دقیقاً با چه روش نوینی؟!

- نکته اش همینجاست استر! روشش رو میزارم به عهده دانش آموز ها!

پس از این حرف هکتور صدای خش خشی شنیده شد و چند لحظه بعد در کلاس با شدت باز شد و چهره استرجس پشت آن پدیدار گشت!

- هکتور! این چه وضعشه؟! چرا کلاس رو اینطوری کردی؟! میدونی چقدر پول اون مواد اولیه رو دادم؟!

- آره ولی این پول رو در راهِ آموزش دانش آموزان فدا شده!

- چــی؟!...بسه دیگه! کلاس تمومه!همه برید بیرون!

بچه ها که انگار تازه داشتند سرگرم میشدند با چهره های غمگین از کلاس بیرون رفتند و جلوی در کلاس ایستادند.پس از آن استرجس چشم غره ای به هکتور رفت و به اتاق مدیریتش باز گشت.بعد از اینکه هکتور مطمعن شد استرجس به اندازه کافی دور شده است رویش را به سمت دانش آموزان برگرداند و گفت:

- نگران نباشید بچه ها! هفته بود یه معجون درست میکنم و میریزمش روی گوش های استرجس تا دیگه صدای کلاس مارو نشنوه!

فریاد های تشویق از سوی دانش آموزان بلند شد!

تکلیف دانش آموزان رسمی:
در حداکثر یک پاراگراف توضیح دهید اگر جای پاتیل هکتور بودید و بیست و چهار ساعت درون شما معجون پخت می شد چه میکردید؟ و چه احساسی داشتید؟(5 نمره)


جای پاتیل هکتور میبودم؟! اوه اوه چه فاجعه ای! صد در صد فرار میکردم! چون همه بلاها سر پاتیل بدبخت میاد دیگه! معجون توی پاتیل آتیش میگیره!توی پاتیل منفجر میشه و...بهترین راه هم اینه که یک بار که داشت توی من یه معجون خطرناک درست میکرد اونو بپاشم توی صورتش، بدوم به سمت پنجره و بپرم بیرون تا بتونم به جای طعم معجون طعم آزادی رو بچشم! و حالا میرسیم به اینکه چه احساسی داشتم.خب احتمالاً احساس فلاکت! اون هم به همون دلیلی که اون بالا گفتم.




پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۲:۳۰ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵
#46
1-شما تو یکی از حساس ترین موقعیتای زندگیتون قرار دارین. بدلیلی که دست خودتونه و درباره ش مینویسین، مرگ و زندگی تون یا یه چیزی به همین مهمی به جادو کردنتون بستگی داره. ولی وقتی شما طلسمتون رو که باز هم دست خودتون هست اجرا میکنین، هیچ اتفاقی نمی افته.
توصیف کنین. مهم هم نیست چند خط بشه. ما اینجا متری نمره نمیدیم. (کپی رایت هک) (بیست و پنج نمره)


لوئیس در آشپزخانه خانه گریمولد نشسته بود.خانه خالی بود و از گرمای بخاری لذت میبرد.کم کم احساس گرسنگی در او پدیدار شد.به سمت یحچال رفت و در آن را باز کرد اما یخچال به جزء یک پارچ آب و مقداری کره خالی بود.پس باید خودش چیزی درست میکرد.شاید می توانست با جادو یک خوراکی ساده درست کند.اجاق را روشن کرد اما شعله زیر دیگ تنها چند لحظه دوام آورد و بعد خاموش شد.لوئیس دستش را دراز کرد که دیگ را بردارد اما دیگ از جایش پرید و مانع اینکار شد.لوئیس زیر لب گفت:
- یادم نبود اینجا دیگ هاش زنده است!
لوئیس دوباره و دوباره اینکار را کرد اما باز هم اجاق روشن نماند.یعنی باید خودش را برای موضوعی به چنین سادگی خسته میکرد؟! مطمعناً نه.یکی از انگشتانش را شعله ور کرد و زیر دیگ را نشانه گرفت و...

بـــــــنگ!

لوئیس شعله ای بسیار بزرگتر از آنچه که فکر میکرد درست کرده بود و با پرتاب کردن آن آشپرخانه را زیر و رو کد.اجاق منفجر شد لوئیس هم به بیرون آشپرخانه پرتاب شد.لوئیس پیا پی سرفه کرد.احتمالاً تا چند هفته باید با سرفه سَر میکرد.از جایش بلند شد و لباسش را تکاند تا دود را از روی آن بلند کند اما در آشپزخانه چیزی دید که احتمالاً عجیب ترین شیعی بود که لوئیس تا به حال دیده بود.دیگ زنده اکنون آتش گرفته بود و به سمت لوئیس می آمد.بی شک یک دیگ زنده و آتشین بسیار خطرناک بود.لوئیس چوبدستی اش را بیرون کشید و گفت:
- اگومنتی

اما اتفاقی نیفتاد.لوئیس ورد دیگری را امتحان کرد:
- ایمپدیمینتا!

اما باز هم اتفاقی نیفتاد.اکنون دیگ رو به روی لوئیس ایستاده بود و خانه هم بر اثر انفجار در حال سوختن بود.لوئیس اینبار پایش را شعله ور کرد و با لگدی دیگ را توی آشپزخانه فرستاد.در را بست و از زیر در تمام آتش توی آشپرخانه را جذب کرد تا مانع آتش گرفتن کل ساختمان شود.
پس از چند لحظه دیگر آتشی باقی نمانده بود اما دیوار ها و سخف به شدت سیاه شده بود که احتمالاً با جادو درست میشد.لوئیس در را باز کرد و متوجه شد که آشپزخانه را نابود کرده است.دیوار ها، سخف و کف آشپزخانه سیاه شده بود.میز تکه تکه شده بود و هر قطعه آن در یکجای آشپرخانه افتاده بود.انواع وسایل آشپزخانه مثل قاشق و چنگال ها پخش شده بودند و بعضی هایشان هم در دیوار فرو رفته بودند.دیگ زنده هم روی زمین افتاده بود و دیگر آتشین نبود.لوئیس احتمالاً اولین بچه ای بود که توانسته بود با یک دیگ یک آشپرخانه را درب و داغان کند.

2- بگردین برا این طلسم بشدت بغرنج کاربرد پیدا کنین و نام ببرین و توضیح بدین. بسیار بغرنج. بسیار خطیر. (پنج نمره)

بسیار بغرنجیوس بسیار خطیریوس

شما تو متن تکلیف گفته بودید: بسیار بغرنج.بسیار خطیر.من با اضافه کردن یه "یوس" به انتهای صفت هایی که شما نام بردید.این ورد رو به وجود آوردم.این ورد همون کاری که شما گفتید رو میکنه:بسیار بغرنج میکنه، بسیار خطیر میکنه.
ورد من کاملاً طابع چیزیه که شما گفتید!


سوال ویژه دانش آموزان رسمی:
3- خطرناک ترین چیزی که یه نفر میتونه باهاش مواجه بشه چیه؟ (پنج نمره)


خودم!...چیه؟! چرا اینطوری نگاه میکنید؟! خب من قدرت شعله ور کردن خودم رو دارم، یه جادوگرم، یه ویزلی ام که یعنی کل خانواده ویزلی پشتم هستن و اگه با یکی از ویزلی ها مبارزه ای رو شروع کنه با همه ویزلی ها شروع کرده، محفلی هم که هستم.خطرناک تر از من مگه وجود داره؟ البته احتمالاً کسایی هستن که در جنبه های دیگه ای خطرناکن!




پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۰:۰۵ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵
#47
1- مرلین که بود و چه کرد؟ ( هرگونه اطلاعات قابل جمع آوری. حداقل 5 سطر. از ویکی پدیا فارسی کپی نشود! در صورت کپی شدن از ویکی پدیا فارسی هیچ نمره ای تعلق نمیگیرد.) 10 نمره

مرلین را که همگی میشناسیم.البته بیشتر با پسوند"کبیر".البته همه ما میدونیم که هیچکس از اول عالی و بی نقص نیست و این موضوع به خوبی درباره مرلین هم جواب میده.مرلین جادوگری بود که تونست خودش رو تبدیل به قویترین جادوگر تمام دوران ها بکنه.اما مهم این جاست که چطور اینکار رو کرده.در زمان های قدیم سعی کردن حرف اول و آخر رو میزد، غیر از اینه؟! مرلین هم سعی های خودش رو اون هم به نحوه خودش کرد! شایعه است که وقتی می خواسته یکی از اولین ورد های دنیای جادوگری رو خلق کنه باعث فرو رفتن آتلانتیس در آب شده.در نتیجه یکسری از مردم آتلانتیس که زنده موندن و البته بیرون آب هم بودن عصبانی بودن شدید و به مرلین حمله کردن.اینجا بود که مرلین باید کبیر بودن خودش رو نشون میداد.مرلین با یکسری حرکات رقص پای ترکیبی با حرکات چوبدستی که ملقب به"ژانگولرن چوبدستی گولرن"شروع به مبارزه کرد.این حرکات به گونه ای بودند که از انرژی ژانگولرن چوبدستی گولرن استفاده میکردند و مرلین هم چپ و راست با حرکات ژانگولرنش مردم آتلانتیسی را به باد فنا میداد! بعد از پایان این جنگ به همین ترتیب، مردم اون روستایی که مرلین در اونجا زندگی میکرده قدرت اون رو دیدن و لقب"کبیر" رو به اون اعتا کردن.

2- یک فضاسازی از حضور یک جادوگر با تجربه و با قدرت جادویی بالا در میدان جنگ و تاثیر وی در آن جنگ را بنویسید. 10 نمره

صدای به هم خوردن شمیر ها و سپهر های آهنی به هم مانند رعدی در گوش سربازان تنین می انداخت.دو ارتش کاملاً با یکدیگر درحال جنگ بودند.فریاد ها حمله پیا پی به گوش میرسید اما فقط چند لحظه به طول می انجامید که صدای فریاد کوتاه تر و تیز تری به گوش میرسید و پیکر بی جان سرباز بر روی زمین بی افتد.منجنیق های هر دو سپاه با صدای مهیبی سنگ های غول پیکر خود را به سمت ارتش مخالف پرتاب میکردند و سربازها را نقش بر زمین میکردند.هوا ابری و مه آلود شده بود و صدای صاعقه به گوش میرسید.
در این میان جادوگری بی حرکت در میان جنگ ایستاده بود.شنل بلند و قرمزی به تن داشت که در مجاورت با نسیمِ کوتاهی تکان میخورد.موهایش کوتاه و به رنگ قهوه ای بود و صورتش پر از زخم های کوچک.لباس ساده ای به رنگ سرمه ای داشت که نوار های چرمی روی آن کشیده شده بود.جادوگر شنلش را کنار زد و چوبدستی را از غلافش بیرون کشید و به سرعت و با وردی به رنگ قرمز یکی از سربازان را زمین گیر کرد.یاران آن سرباز که فهمیده بودند آن جادوگر از سپاه آن ها نیست به سمت جادوگر یورش بردند.جادوگر چوبدستی اش را دور سرش چرخاند و موجی به رنگ آبی به سمت چندیدن و چند سرباز جلو رویش پرتاب کرد و آنها را به شدت زخمی کرد.جادوگر این بار به فکر یک ضربه خرد کننده بود.چوبدستی اش را به سمت آسمان گرفت و رعدی به سمت آسمان پرتاب کرد.بلافاصله چوبدستی اش را پایین آورد و صاعقه مانند و ماری که دشمنش را حس میکند به سربازان سپاه دشمن برخورد کرد و آنها را درجا کُشت.

3- یک نمونه دیگر از جادوگرانی که در کنار پادشاهان بودند را با توضیح مختصر در مورد آنها، بنویسید. ( انتخاب از کل دنیای فانتزی، از هر کتاب و فیلم و سریال و تاریخ واقعی و ...) 5 نمره

در زمانی جادوگری بود به اسم کوان.این جادوگر درواقع جادوگر نبود، یک دیو جادوگر بود! کوان از جمله کسانی بود که همیشه ریش سفیدان جزیره هایبراس (محل زندگی دیو ها در برزخ) را نصیحت میکرد و جزو مشاوران آنجا بود.البته درواقع کوان بود که باعث شده بود هایبراس به جای اینکه به مکان و زمان دیگری برود به برزخ کشیده شود.اما همه اشتباه میکنند دیگر! البته کوان بعداً این اشتباه را درست کرد.

4- آن دانش آموز که سومین سال حضورش در کلاس مرلین را میگذراند، که بود؟ 2 نمره

سومین سال حضور؟! شاید...عموم چارلی باشه!...شاید هم اون یکی عموم بیل باشه!...نه فکر کنم اون یکی عموم رون باشه...نمیدونم خب! خانواده ویزلی انقدر وسیع هستن که فکر کنم همه عمو ها و عمه هام توی کلاس شما بودن.البته اونایی که سنشون بیشتره فکر کنم بهتر یادشون باشه.فکر کنم چارلی بود نبود؟!

5- موضوعات پیشنهادی خود را برای این دوره از کلاس های تاریخ جادوگری بنویسید. 3 نمره
1- دلایل انقلاب کردن اجنه ها
2- چرا گرگینه ها در هلال کامل ماه وارد شکل گرگینه ای خودشون میشن؟
3- جنگل ممنوعه چگونه ساخته شد؟
4- مکان تالار های خصوصی گروه های هاگوارتز چگونه انتخاب شد؟

6- ( برای دانش آموزان رسمی) تریس مریگولد که بود؟ 5 نمره

تریس مریگولد ساحره ای بود نام آور.بیشتر ما هم اون رو با معجون های شفا بخشش می شناسیم که قبل از اینکه تبدیل به یک جنگجو بشه با اون ها کلی پول به جیب زد! تریس مریگولد قبل از اینکه جنگجو بشه مدتی هم در کافی شاپ"مریگولد کافی" کار میکرد و صاحب اونجا بود.میگن میلک شیک های اونجا انقدر خوشمزه بوده که مردم حاضر بودن دار و ندارشون رو بدن تا یدونه از اون ها بخورن!




پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵
#48
سلام بر تو مرگخوار بالدار!

۱- چرا اسمت اینطوریه؟چرا دلفی؟

۲- چرا آواتارت بالداره؟

۳- دوست داری که توی رول ها بقیه به اسم پرنده باشی یا ساحره بالدار؟

۴- با کدوم یکی از مرگخوارها راحت تری؟

۵- ایده دلفی شدن از کجا اومد؟

۶- چرا یه شخصیتی که گروه نداره رو انتخاب نکردی؟




پاسخ به: ستاد انتخاباتی "لوییس ویزلی"
پیام زده شده در: ۱۴:۰۶ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵
#49
هاگرید!

پوستر تبلیغاتی رو میگی؟! اون رو که جیمز طراحی کرده! البته لوییس هم درسته.
بیشتر جاها مثل انتخابات اولیه لوییس مینویسن.شما هرطوری دوست داری بنویس ولی لوئیس درست تره!
اگه مشکلی پیش بیاد و بگم برید پیش لوییس که پنج دقیقه طول میکشه بفهمن لوییس نداریم لوئیس داریم که اونم منم!
نه از این اتفاقات نمیفته!




پاسخ به: دفتر ثبت نام دانش آموزان
پیام زده شده در: ۱۳:۴۲ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵
#50






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.