گریفندر***هافلپاف
موضوع: کم بینا
یه هفته قبل از شروع مسابقه:
_ ببین هکتور مطمئنی این معجون درست کار می کنه؟
هکتور ملاقهی آغشته به مایع ای قرمز رنگ را بالا گرفت و پرسید:
- به معجون های من شک داری؟
تانکس مثل هر آدم عاقل دیگری واقعا شک داشت. این را همه میدانستند که هکتور تو عمرش یک معجون درست حسابی تحویل نداده ولی تانکس چارهای جز استفاده از معجون او نداشت.
هکتور بطری نسبتا بزرگی را پر از همان معجون قرمز رنگ را به دست تانکس داد.
- اینا خون نیستن که؟
-
ده دقیقه قبل از شروع بازی:
رز چوب جادویش را به تخته زد و برای بار صدم وظیفهی هرکدام را یاآوری کرد. تانکس از ساعت پنج صبح که برای دورهی استراتژیهایشان به رختکن آمده بودند، دنبال چند دقیقهی ناقابل برای سرکشیدن معجون هکتور بود که تا حالا گیرش نیامده بود.
- میشه من برم دستشویی؟
- نه!
کاپیتان تیم تهدید کنان چوب دستی اش را به تخته زد. رز به هیچ عنوان اجازه نمیداد از اتاق خارج شود ولی وقتش داشت تمام میشد.
یواشکی بطری را از جیب ردای کوییدیچش خارج کرد. معجون همچنان قل میزد که به نظر عجیب میآمد. شاید بهتر بود معجون را استفاده نمیکرد.
ولی نه! این همه دردسر پیدا کردن هکتور و نمونهی آزمایشگاهی شدنش را به جان نخریده بود که لحظهی آخر بیخیال شود.
برای چند ثانیه زیر میز رفت و بطری را سر کشید. هنوز معجون از گلویش پایین نرفته بود که سوزش زیادی را در چشمش حس کرد.
_ آخ!
-شده چی ؟
تانکس همان طور که چشمانش را فشار میداد، گفت:
- احساس میکنم چشمام دارن آب میرن!
رز جلو آمد و دست تانکس را از صورتش کنار زد و دقیق چشم هایش را بررسی کرد.
- نچ! نداره هیچ مشکلی.
با صدای سوت داور، اعضای دو تیم پشت سر کاپیتانشان از رخت کنشان بیرون آمدند.
اعضای هر گروه تیم خود را تشویق و تیم مقابل را هوو میکردند. گزارشگر سریع بازیکنان را معرفی میکرد.
نوبت به اعضای هافلپاف که رسید، رز علامت داد لبخند بزنند ولی با این سردردی که نیمفادورا داشت لبخند زدن برایش غیرممکن بود.
- کاپیتان ها باهم دست بدن و بازی رو شروع کنن.
رز و تاتسویا با هم دست دادند. دختر سامورایی جوری به رز نگاه کرد که انگار می خواهد یک مشت در صورت او بخواباند. دختر ویبره زن هم شدت ویبرهاش را در تلافی بالا برد.
تانکس وضعیت خوبی نداشت. هنوز بالا نیامده دچار سرگیجه شده بود و میترسید به زمین بخورد. به زحمت تا یک متر جلویش را میدید.
هنوز اعضای دیگر تیم متوجه حال بد او نشده بودند که صدای فریاد گزارش گر به هوا رفت:
_ گللللل...گل برای گریفندور!
بازی بدون نیفادورا در جریان بود. گریفندور سه گل دیگر زد که به لطف رز و ارنی جبران شد.بعد از آنکه گیاه آدمخوار با دندان های تیزش قیچیهای ادوارد را گیر کشیده، توپ دوباره دست هافلپاف افتاد و ارنی با رز با پاسکاری برای به ثمر رساندن گل سوم جلو میرفتند.
_ هافلپاف موفق نشد گل بزنه. سوجی خیلی خوب دفاع کرد! کمبود دفاع در تیم هافلپاف حس میشه. مثل اینکه مدافعشون حال خوبی نداره.
بلاجر از سمت تاتسویا به سرعت به سمت تانکس میآمد و تا زمانی که دیر نشده بود، نیمفادورا آن را ندید. دیگر وقت جاخالی دادن نداشت.
آملیا به کمک تسکوپش جلوی پایین افتادن او از روی جارویش را گرفت.
رز از رو به رویش فریاد کشید:
_ دیوونه شدی نیمفادورا آیا؟ دادم دستت اون چماق رو که کنی دفاع از خودت و توپه. نه اینکه بشکونی یه جات رو!
بینیاش! بینی خوشگل و زیبایش. احتمالا الان از اسنیپ هم بدتر شده بود!
- بازی ادامه پیدا میکنه. دوباره تاسویا با توپ به سمت دروازه میره ولی این آملیا هس که تلسکوپش رو میکوبه تو سر مهاجم و کاپیتان حریف.
توپ رفته تو زمین گریفندور...گیاه آدم خوار رو می بینین که با ریشههاش توپ رو پرت میکنه و بعله! گل تساوی برای هافلپاف.
صدای شادی از سمت نیمکت هافلپاف به گوش رسید. رز برگشت و برایشان ویبرهای زد و بعد سرخگون را به ارنی پاس داد. هرمیون موفق شد سرخگون را در هوا و پیش از رسیدن به ارنی بگیرد و آن را به سمت دروازه پرتاب کند.
- نیمفا بگیرش!
بلاجری از سمت برتی باتز به طرفش میرفت تا سرخگون پرتابی هرمیون بتواند از سد دفاعی هافلپاف رد شود.
نیمفادورا چوبش را جلویش تکان داد ولی به هر حال بلاجر به او برخورد کرد و تعادلش را بهم زد. چشمهایش حتی ضعیف تر شده بودند. دیگر حتی جارویش را هم خوب نمیدید.
بلاجر بعدی که به سمتش آمد کار را یکسره کرد.
وسط زمین و هوا بود که قسم خورد دیگر هیچ وقت و هیچ وقت حتی اگر در یک قدمی مرگ هم بود به هکتور و معجون هایش اعتماد نکند.
دقایقی بعد کنار پرفسور اسپوارت و هم تیمی هایش به هوش آمد. با اینکه خیلی به او نزدیک بودند اما به سختی میدیدشان.
- چیه اسمت؟
رز با ویبرهای از سر نگرانی این سوال را پرسید. وقتی تانکس درست جواب داد خیالش راحت شد که حداقل به سرش آسیبی نرسیده ولی مشخص بود مشکل بینایی دارد.
بلاخره تانکس به کمک گرفتنش از هکتور و خوردن معجونی برای افزایش قدرت بینایی اعتراف کرد.
- دارم من هنوز یکم معجون شانس از کلاس قبلیم. نمیبینی ولی حداقل نمیخوره هیچ بازدارندهای بت.
تانکس با شک و تردید معجون را خورد. بلاخره رز هم دست کمی از هکتور نداشت.
- حال بازیکن هافلپاف بهتر به نظر میآد. بازی گرنجر با پرتاب سرخگون شروع میکند. مدافعان گرفندور پشت سرهم بازدارنده به نیمفادورا پرتاب میکنند ولی او به خوبی جاخالی میده. معلوم نیست توی این چند دقیقه با این دختر چه کردند!
آملیا از ارنی که با سرخگون به سمت دروازه میرفت دفاع میکرد و ماتیلدا سرسختانه به دنبال گوی زرین بود تا مطابق حرف رز هرچه سریعتر بازی را تمام کنند.
- کاپیتان گریفندور با بازدارندهای که تانکس فرستاد برخورد میکنه.
رفت و خورد به تاتسویا کاپیتان گریفندور. نگاه خشمگینی به تانکس داره!
در این بین رز از فرصت استفاده کرد و سرخگون را از دست هرمیون بیرون کشید. پیچ در پیچ از بین مدافعان با کمک ماتلیدا گذشت.
رون ویزلی، دروازه بان گریفندر رنگ از رخش پریده بود.
رز وقت را تلف نکرد و با تمام توان توپ را به سمت دروازه ی وسطی پرت کرد. سرخگون از کنار انگشتان ویزلی گذشت و وارد دروازه شد.
فریاد هافلپافی ها ورزشگاه را پر کرد.
حالا هافلپاف برای باری دیگر جلو بود.
- ماتیلدا سعی میکند از هاگرید جلو بزند که کار سختیه. مثل اینکه هر دو گوی زرین را مشاهده کردن!
ماتیلدا روی جارویش بیشتر خم شد و سرعتش را بیشتر کرد.
در همان لحظه آملیا با استفاده از تلسکوپش توپ بازدارنده ای را به سمت هاگرید راند.
تلسکوپ که نشونه گیری دقیقی داشت توپ را درست به جاروی هاگرید زد. اگر هاگرید، هاگرید نبود حتما از روی جارو میاقتاد ولی انداختن یک نیمه غول با یک بازدارنده ممکن نیست.
مگر آنکه معجون شانس خورده باشید! نیمفادورا چماغش را تکان داد و چند دقیقهی بعد انگشتان ماتیلدا دور گوی زرین گره گره خورده بودند.
-اگه جرئت داری وایسا نیمفادورا!
تاتسویا، دختر سامورایی دنبالش بود تا ضربه ای که با بازدارنده بهش زده بود را با کاتانایش جبران کند.
( پ.ن: نمیدونم چرا اما من نمیتوانم تیتر هایم را بولد کنم. لطفا به بزرگی خودتان ببخشید)