دروِئلا در حالی که با نا رضایتی از سر جایش بلند شد و به سمت جایی که مروپ و حوری بود رفت.
(در همین حال چند تا غر کوچولو هم زیرلبی می زد)
- اخه چرا من؟! واقعا به خاطر یه کتابخونه اینکار رو کردی دروئلا؟ واقعا که برای یه تابخونه غرورت رو زیر پا گذاشتی.
دروئلا همینطور که غر می زد به جایی که مروپ و حوری بودن نزدیک تر می شد.
- افرین انبه مامان. بخور تا قوی شی.
- ببخشید خانم گانت می شه من یه لحظه با حوری خانم صحبت کنم؟
- سلام دروئلا مامان. با ماتیلدا مامان کار داشتی؟
- ماتیلدا؟!
- اره دیگه. نمی شه که هی حوری صداش کنیم واسه ی همین اسم روش گذاشتم. اسم قشنگی هست برای حوری مامان؟
- اره قشنگه ولی چرا حالا ماتیلدا گذاشتید؟
- به خاطر اینکه اگر اوکادوی مامان دختر می شد دلم می خواست این اسم رو روش بزارم.
- اها خب حالا می شه به ماتیلد بگین بیاد؟
- البالوی مامان بیا دروئلا باهات کار داره.
در همین حین ماتیلدا اومد و با دروئلا به سمت قسمت شرقی بهشت رفتن.
- خب ماتیلدا من می خواستم بگم که تو می تونی واسه ی یه مدت از مروپ ما دور شی؟
- خب چرا؟
- اخه ارباب ما حسودیش می شه
ماتیلدا که تا الان داشت نقش بازی می کرد و منتظر بود تا لرد بهش حسودی کنه صورتش رو به سمت صورت دروئلا اورد.
- ببین دختره من از اون حوری های مهربون نیستم. من می خوام مروپ رو بکشم شما به بهشت نیومدید به بهشت برعکس اومدید. اینجا همه ی ما حوری هستیم ولی بدجنس. ارزو های شما اگر خوبن بد می شن و اگر بدن خوب می شن. در کل اینجا همه ی ارزو های شما بر عکس می شه. پس برو به اون ارباب جونت بگو که سعی کنه زودتر بار و بندیل خودش و رفقاش روببنده وگرنه نابود می شین.
دروئلا از ترس شروع به دویدن کرد و خودش را به ارباب و بقیه مرگ خواران رساند.