اما هیچ کس یک میلیمتر هم جلوتر نرفت چه برسد به یک سانتیمتر!
- چرا داریم به جای جلو می ریم پایین ؟
- شاید پات به جای گاز رو ترمزه . چون من که معلق موندم .
- مگه من سوار ماشینم ؟
- نمی دونم . هستی ؟
متاسافانه بلاتریکسی نبود که به لینی نجات پیدا کرده و رودولف چشم غره برود پس بقیه ی مرگخواران این کار را انجام دادند.
- خیلی شبیه بلا شدم . مگه نه ؟
- نه ! شبیه قورباغه ای شده ای که چشم هاشو گرد کرده.
- اما الان خیلی شبیهش شدم.
- نه الان شبیه موشی ای که اخم کرده.
- مطمئنی ؟ من فکر کنم.....
-
بسه دیگه ! خوشبختانه این فریاد همه را به عقل آورد هم لینی و رودولف که اکنون در حال بحث در مورد رنگ ماشین بودند و هم مرگخواران را که در حال تشبیه چشم غره های یکدیگر به حرکات حیوانات بودند.
-مثلا قرار است بریم دنبال بلاتریکس ها !
- اوه ، آره پیتر. یادمون نبود . راستی کوسه کدوم طرفی رفت؟