تنبل های وزارتی
vs
تراختور سازان
پست دوم
*********
ساعاتی بعد تالار اسرارسایه سیاهی روی میز طویل و پر از معجون های رنگارنگ آزمایشگاه افتاده بود. همزمان در کادر وجود یک جنازه ویبره زن روی زمین مشخص شد که زبانش از دهانش بیرون زده بود. اتاق در سکوت سرد و ترسناکی فرو رفته بود و همه منتظر وقوع حادثه ای ناگهانی ناخن هایشان را تا آرنج در حلقشان فرو کرده و میجویدند. که ناگهان...
- ای بوق توی چشم چپت! بگو دیگه دو ساعته داری مقدمه میچینی. مگه فیلم ترسناکه که واسه من صحنه تاریک و ساکت توصیف میکنی. این همه خرج کردم که این چرندیاتو به من تحویل بدی؟ من از اون کارگردان هاش نیستم که بخوام شلنگ بکشم تو سریالم. من واسه تک تک سکانس ها فکر میکنم. من...
- ای کوفت من! کارگردان بوقی. خیلی پول خوب بهمون میدی که انتظار داری تو سریالت آب هم نبندیم؟! همینه که هست. دلت میخواد، بخواد. نمیخواد هم...
- نیست!- ... من میرم. پولمو بده!
- خیلی کار کردی که حالا...
- نیـــــــست!کارگردان با خشم بی پایان به سمت فیلم بردار چرخید:
- تو دیگه چی میگی این وسط؟
- نیـــــــست! - چی نیست؟
- جنازه!
- چرا چرت و پرت... نیست؟ نیست؟ نیـــــــــست!
با شنیده شدن نوای نیست سوم، همه عوامل و نویسنده با بیشترین سرعت ممکن به هر جایی که می توانستند گریختند و همزمان صدای خنده بلند و شیطانی در فضا به گوش رسید!
ساعاتی بعد- خانه ریدلهکتور ویبره زنان و در حالی که به در و دیوار میخورد از پله ها بالا رفت و مستقیم راه اتاق لرد را در پیش گرفت.
تق تق تق!- اگر مزاحم باشی میکشیمت. بیا تو.
هکتور ویبره زنان داخل شد.
لرد در حال مطالعه کاغذی بود و با ورد هکتور حتی سرش را هم بلند نکرده بود.
- زودتر حرفتو بزن و برو هک. ما کار داریم.
- ارباب تاریکی ها! بپر بغل ما!
- هک باز زده به سرت؟ برو بیرون تا نکشتیمت!
- ارباب تاریکی ها دوستت داریم.
- دگورث!
- ارباب تاریکی ها!
بـــــــــوم!با شنیده شدن صدای فوق، جسم سنگین و ویبره زنی در حالی که از اطراف سرش قلب بیرون میزد از پنجره طبقه دوم خانه ریدل به پایین سقوط کرد.
دقایقی بعد- جلو در دفتر لردتق تق تق!- ما حوصله نداریم کسی رو به حضور نمیپذیریم.
- ارباب مطلب مهمی رو باید با شما در میون بذارم.
لرد کمی فکر کرد و حس کرد هیچ کدام از مرگخوارانش این صدا و لحن را ندارند بنابراین اندکی کنجکاوی در وجودش باعث شد تا بخواهد بفهمد این فرد کیست و چه کاری با اربابش دارد.
-بیا تو ولی زیاد وقتمونو نگیر!
در باز شد و فردی سراپا سیاه پوش و شرور وارد شد تعظیمی کرد و سه شیشه معجون به رنگ سیاه را روی میز لرد گذاشت. همین برای شناختش توسط لرد کافی بود.
- کروشیو! آواداکداورا! دگورث واتسون! برو بیرون! از پنجره پرتت کردیم از در میای؟! کروشیو! سکتوم سمپرا! ایمپدیمنتا! هر چی طلسم شکنجه و قتل تو دنیاست!
هکتور سیاه پوش در حالی که مثل میگ میگ از طلسم های لرد می گریخت، گفت:
- ارباب اخه من معجون مرگ و شکنجه و انهدام درست کردم. ارباب باید رو مرگخوارای تازه وارد تستش کنم. ارباب تازه یه معجون هم ساختم روی هر چی بریزید میشه دوزخی. ارباب تو مسیر همه رو ریختم رو هر چی سر راهم بود.
- تو بیخود کردی معجون درست کردی! برو بیرون گرنجر! ریختت رو نمیخوایم ببینیم. اگه نری از پنجره پرتت میکنیم بیرون.
- ارباب آخه من...
بـــــــوم!برای دومین بار در چند ساعت گذشته شیء عظیمی از پنجره اتاق لرد جلو در خانه ریدل افتاد.
ساعتی قبل- جلو در خانه ریدلدربان روی یک صندلی جلو در خانه ریدل لم داده و مشغول برق انداختن لبه قمه اش بود. همان لحظه جسمی ویبره زنان و در حالی که اطراف سر و بدنش پر از قلب هایی شده بود که در فاصله چند سانتی متری آن میترکیدند درست در آغوش رودولف افتاد.
- اوه از آسمون ساحره می باره! من علاقه خاصی به ساحره هایی دارم که از آسمون میبارن.
- رودولف!
- ای بابا تویی هکتور؟ باز کیو اذیت کردی؟! شایدم باز یکی از معجون هات منفجر شده، آره؟ ولم کن بابا! چی کار داری میکنی؟
هکتور در حالی که دست هایش را دور گردن رودولف حلقه کرده بود، به او نگاه میکرد.
- رودولف! بیا پیام دوستی و محبتمون رو به همه دنیا برسونیم. بیا لاو بترکونیم. اصلا تو برو استراحت کن من به جات نگهبانی میدم. تو خیلی خسته شدی.
رودولف بی توجه به سخنرانی هکتور با لگدی او را به داخل شمشاد های جلو در خانه شوت کرد.
- بسه دیگه! خیلی داری چرت و پرت میگی برو سر کار و زندگیت!
هکتور در اولین تلاشش برای بیرون کشیدن خودش از میان شمشاد ها، ردایش به شاخه ای گیر کرد و با کله زمین خورد ودر حالی که بغض کرده بود، گفت:
- خشن! چرا انقدر محکم منو زدی!
رودولف:
هکتور:
شمشاد ها و قمه رودولف:
لحظاتی بعد هکتور در تلاش دهمش برای برخاستن بلاخره موفق شده بود در حالی که ردایش دور سر و پایش پیچیده شده بود، لی لی میکرد و چشم راستش را نیمه بسته نگه داشته بود، (در تلاش نهم هکتور روی زمین قل خورده و در نتیجه شست پایش در چشمش فرو رفته بود!) از زمین بلند شود و به سمت در خانه ریدل لی لی کند. بلاخره با چشمانی پر از اشک و قلبی آکنده از درد به رودولفی رسید که در تمام این مدت مشغول تماشای تقلای او برای بیرون کشیدن خودش از میان بوته ها بود.
- آدم خشن بی احساس! حداقل درو باز کن من برم تو!
رودولف با بی اعتنایی با دسته قمه در را برای هکتور باز کرد و هکتور داخل شد.
پایان فلش بک- آآآآآآآآآآآآآآ...
گرومــپ!جسم سنگین و سختی جفت پا در حلق رودولف فرود آمد که موجب شد ساحره هایی (که به دلیل مسائل اخلاقی از توصیفشان معذوریم) دور سر دربان خانه ریدل به انجام حرکات موزون بپردازند.
- اوخ! این دیگه چی بود؟ ساحره بود؟ من علاقه خاصی به ساحره هایی دارم که باعث میشن دور سرم ساحره حرکات موزون انجام بده.
- نه رودولف، منم!
وقتی جسم مورد نظر رو به روی رودولف ایستاد، او تازه متوجه شد هکتور بوده است.
- ای درد ساحره های مورد علاقه ام بخوره تو سرت! تا با قمه شقه شقه ات نکردم از جلو چشمم دور شو! امروز دومین باره داری این بلا رو سر من میاری.
هکتور بی توجه به تهدید های رودولف گفت:
- اومدم تا معجون سیاه تر شدن سیاهی های وجود رو بهت معرفی...
پیش از اتمام سخنان هکتور قمه ای درست از کنار گوش هکتور گذشت و بر درختی نشست. هکتور پیش از آنکه قمه بعدی بین دو ابرویش فرود بیاید به درون خانه ریدل گریخته بود.
صبح روز بعد- در اتاق لردسیل عظیم و کثیر مرگخواران شاکی از هکتور در اتاق لرد همهمه ای بر پا کرده بودند و هر کدام شکایتی از او را برای لرد بازگو میکردند.
- کل کتابخونه منو سوزونده!
- سر سه تا از جن های منو که به دیوار بود دزدیده!
- ساعت شنی امتیازات منو برداشته و دویست امتیاز به گریفندور اضافه کرده. الان امتیازشون با اسلیترین برابره.
- معجون ها و دست نوشته های منم برداشته!
با شنیده شدن این دیالوگ سکوتی عظیم در اتاق حکم فرما شد و سر همه به سمت گوینده آن چرخید.
- چتونه بابا؟! آرسینوسم. همیشه که اون هکتور بوقی نباید این دیالوگ رو بگه. همیشه دلم میخواست یه بار هم من اینو بگم.
پس از اطمینان مرگخواران از اینکه گوینده هکتور نبوده، شکایت ها ادامه پیدا کرد.
- نصفه شب اومده تو اتاق من به من میگه به عنوان یک پیامبر زن باید صلح و دوستی و عشق رو ترویج بدم.
- سه تا تا جن های مورد علاقه من رو هم آتیش زده.
- اوه سرورم تازه منوی مدیریت من رو هم...
لرزش شدید زمین زیر پایشان حرف های سوروس را نیمه کاره گذاشت. ساختمان خانه ریدل به مثال منار جنبان مشنگی زیر پای ساکنانش میلرزید.
- سرورم به گمونم زلزله اومده!
- زمین لرزه از اقسام گوناگونی برخورداره که میتونید اون ها رو در کتاب "دنیای نا شناخته زلزله ها" مورد مطالعه قرار بدید.
- نه، زلزله نیست. این تکون خوردن ها فقط میتونه اثرات ویبره هکتور باشه.
مرگخواران تشنه به خون با شنیدن این حرف به سمت منبع لرزش هجوم بردند تا خودشان اولین نفری باشند که حساب هکتور را می رسند.
دقایقی بعد- زیرزمین خانه ریدلبـــــــــوم!در زیر زمین منفجر شد و مرگخواران به داخل آن هجوم بردند.
- یکی اون چراغو روشن کنه!
- نا سلامتی ما جادوگریم!
- خب وردش چی بود؟ آها اکسپلیارموس بود!
- نه بابا اون که ورد ریزش مو بود. وردش...
- میشه اول یکی منو باز کنه!
صدای جیغ هکتور که درست از جلو پای سوروس می آمد تحقیق و تفحص مرگخواران را در زمینه ورد روشن کردن چوبدستی بی نتیجه گذاشت. سوروس با سکتومی ملایم هکتور را باز کرد و با اخم گفت:
- کی تو رو اینجا بسته؟
هکتور در حالی که بغض کرده و ترسیده بود، گفت:
- اون... من... اون، من بودم. نه یعنی من، اون بودم. اون منو بست. شاید هم خودم بودم که خودمو بستم. منِ خشن بود که من رو بست. منِ بد!
ملت مرگخوار با تاسف به یکدیگر نگاهی کردند و در سکوت به توافقی دسته جمعی رسیدند. ظاهرا هکتور عقلش را از دست داده بود!