یک روز، زیرِ یک سقف!حریف:آدر کانلی
گویل بعد از خوردن معجون قدرت معجون ساز مورد علاقه اش به طرز عجیبی ضعیف شده بود!
اونقدر که حتی نمیتوانست دستگیره در اتاقش را پایین ببرد و از اتاق خارج شود!
پس بعد از تلاشی بیست دقیقه ای بلاخره دست از تلاش برداشت.
-زورت نمیرسه بازش کنی؟
گویل به مومو(ساحره ای که همه جا همراهش بود)نگاهی انداخت و سرش رو به نشانه نه تکان داد.
مومو خندید:
-حتی زور منم از تو بیشتره!
گویل اخم کرد:
-پس چرا بازش نمیکنی؟
خنده مومو هم جاش رو به اخم داد:
-چون وقتی از اون معجون نخوردم ریختی تو غذام!
چاره ای نبود!
حتی زور جفتشان هم کافی نبود!
انگار باید تا بعد از برگشتن بقیه منتظر میموندن!
گویل نگاه مشکوکی به سوهان دست مومو که شدیدا آشنا بود انداخت و گفت:
-اون مال استاد آستوریا نیست؟
مومو با حرکت سرش تایید کرد و گفت:
-خوشکله نه؟
گویل صبری کرد.
باز هم صبر کرد.
خیلی صبر کرد!
اما نتواست بیشتر صبر کند و گفت:
-استاد آستوریا منو میکشه
کمی دور اتاق دوید اما ناگهان چشمش به قمه خورد!
آب دهانش رو قورت دادم و گفت:
-اینم قمه رودولفه؟
مومو نگاهی به قمه انداخت و گفت:
-آره بعد از رفتنش کش رفتم ازش
گویل باز هم چرخید!
مومو تقریبا از هر کسی چیزی داشت!
با دیدن پاتیلی که پوست ماری در آن بود بیهوش شد!
وقتی به هوش آمد مومو را بالای سرش دید.
با ترس پرسید:
-اون پوست نجینی بود توی پاتیل استاد هکتور؟
مومو فورا ذوق کرد:
-آره!خوشکل بود نه؟
گویل هیچ نمیدید.
یعنی میدید!
فقط از زیر نیم کیلو اشک میدید!
با بغض گفت:
-چطور دلت اومد...اون مار زندگیه من بود!دختر لرد!هوراکراکس لرد!
مومو صبر کرد تا گریه و زاری های گویل تمام شود و بعد گفت:
-کاریش نکردم!پوست انداخته بود!
گویل سریعا بلند شد:
-یعنی نجینی زندست؟
مومو بعد از زدن عینکش ژستی گرفت و گفت:
-از اونجایی که گریفندوری های متشخص دستشون رو به خون کسی آلوده نمیکنن پس آره!زندست!
گویل سریعا در را باز کرد و بیرون رفت.
انگار اثر معجون هکتور از بین رفته بود!
نگاهی به مومو انداخت و گفت:
-میخوام برم پیش بانو نجینی!میای؟
مومو سرش را به نشانه تایید تکان داد
گویل و مومو سوار نیمبوس 2003 گویل شدند به سمت خانه ریدل ها پرواز کردند