هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بررسی پستهای محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۲:۴۱ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۲
بررسی پست شماره 662 تاپیک خانه شماره دوازده گریمولد از سالازار اسلیتیرین:

پستت خیلی بد بود! نه فضا سازی، نه رعایت کردن اینتر ها؛ جلوه ی پستت خرابه؛ کاملا هم معلومه که تازه واردی!

آخه پدر جان، سالاد عزیزم، اون سنت از تعداد هفت نسل ما بیشتره! بعد اومدی واسم درخواست نقد میدی؟

جلوه ی پستت قشنگه، رعایت فاصله ها و همینطور پاراگراف بندیت توی اون دیالوگ بلند، خیلی به جا و مناسبه. ارتباطت رو با ادامه ی سوژه ی قبلی خوب حفظ کردی و به موضوع جالبی پرداختی، فقط به نظرم توی دیالوگ خانم بلک یکمی اشکال هست، اون کتابی حرف میزد ولی تو شکسته نوشتیش، یکمی از جذابیتش کم کرده ولی بار معنایی طنزش خیلی خوبه.
توی نوشتن و استفاده از علائم نگارشی، اونطرو که مصطلحه و زیباتر و بهتر میکنه نوشته رو، اینه که باید علائم نگارشی به کلمه ی قبل از خودشون بچسبن و یه فاصله کامل از حرف بعدیشون داشته باشن؛ بعضی وقتا این مورد رو رعایت کردی، ولی اکثرا توی هر دو قسمتش فاصله گذاشتی.

نکته ی مهم پستت که باید بقیه ی اعضا هم اونو موقع پست زدن رعایت بکنند، استفاده ی به موقع از اینتر زدنه، مثل پست شما، که به موقع از دیالوگ ها و اینتر بین اونها استفاده کردی.

قسمت قشنگ پستت، استفاده ت از طنز بود، طنز به جا و مناسب در قالب شخصیت؛ به شخصه حال کردم با خوندنش:D

فقط یکمی هم فضاسازی داشتی، خیلی خوب میشد، تو قسمت عصبانی شدن آلبوس به آرتور! مثلا قیافه ی ویزلی ها و یا ناراحت شدنشون و ... .

در مجموع پستت در مقایسه با پست های اخیر محفل، خیلی خوب بود.

ممنون و موفق باشی!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پستهای محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۲:۱۳ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۲
مینروا جان سلام

گفتم بعد عمری یه پست زدم ببینم چجوریاس ، لطفا این پست رو نقدش کن.


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۱:۴۱ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۲
- بــــــــــــــی شـــــــــــــعــــــــــور

این صدای تابلوی خانم بلک بود که حرف دامبلدور را قطع کرد .

- شما خون لجنی های فاسد بیخود میکنید که میخواید اسباب های خونه ی من رو بفروشید، اصلا شما با اجازه ی کی همین الآن هم دارید از وسایل ما استفاده میکنید؟

آلبوس از پشت عینک نیم دایره ایش درحالی که با دماغ عقابی شکسته اش تد را هدف رفته بود گفت :

- تد ، لطفا برو و پرده ی تابلوی خانم بلک رو بکش.

سپس رو به جمعیت کرد و گفت :

- با این حساب نتیجه میگیریم که باید اینجا رو به موزه تبدیل کنیم .

آرتور درحالی که به یکی از کاغذهای پخش شده بر روی میز نگاه میکرد گفت :

- آلبوس واقعا راه دیگه ای نداریم؟

- چه راهی آرتور؟ من همین الانشم برای پر کردن شکم تو و 69تا بچه ات باید یه وام جداگانه بگیرم ، تازه مالی رو هم که جای سه نفر میخوره حساب نکردم . من یه بار پیشنهادم رو گفتم ، اگه کسی پیشنهاد بهتری داره بگه .

جیمز سیریوس پاتر در حالی که با پشت دستش اشک های چشمش را پاک میکرد جلو آمد و گفت :

- عمو آلبوس، اگه این یویوی من بدردت میخوره بگیرش و بفروش ، شاید با پولش بتونی از پس مخارج بربیای.

آلبوس دستی بر سر جیمز کشید و گفت :
- ممنون جیمز عزیز ، اما این یویو خیلی کمه . راهش همونیه که گفتم .


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: اگر جادوگر بودی چه قدر تغییر می کردی؟
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۲
حتی وقتی هم آدم جادوگر بشه؛ باید بتونه زندگی عادی خودش رو حفظ کنه؛ جادوگر شدن موهبت خوبیه ولی وقتی ازش درست استفاده بشه؛ خیلی خوبه!
تغییرات باید در جهت بهتر شدن خود فرد باشه؛ تغییرات ظاهری ملاکه ولی بهتر از اون و همینطور واجبتر از اون؛ اینه که فرد بتونه خودش رو کنترل کنه و ازش خوب استفاده کنه!

من که اینطوری میشدم:D


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کجای کتاب واقعا اشکتون در اومد؟
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۲
وقتی که آلبوس گفت دهنت سرویس سورس (کپی رایت بای ققی پرنس) و افتاد پایین؛ وقتی فهمیدم چه اتفاقی افتاده؛ اصلا نتونستم گریه مو نگه دارم!
بیچاره آلبوس!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۲
ریگولوس که دیگه جرات نداشت دهنشو باز کنه با سختی روی صندلیش نشست و منتظر اومدن رالف شد. رالف چند دقیقه بعد با منو برگشت و همون طور که منو رو روی میز میکوبید گفت: با مادرم صحبت کردم. نتیجه اش این شد که تو هشتاد سکه به خاطر تلف کردن وقت ما پرداخت میکنی و یه غذا هم سفارش میدی. غذات رو تا ته میخوری و بعدش میتونی سوالت رو بپرسی. تا اون موقع هم مادرم فکر کرده و بهت جواب میده. شیرفهم شدی یا فکت رو خرد کنم؟

ریگولوس صد سکه ای که داخل کیسه داشت را روی میز گذاشت و گفت: بیا بابا جان، اصلا این صد سکه با پول شیرینی بچه ها. غذا هم برام لطف کن خوراک ماهیچه هیپوگریف بیار.
رالف سکه ها رو دونه دونه شمرد و وقتی مطمئن شد همه سکه ها سالم هستن (یکی از سکه ها گوشه نداشت که اون رو عوض کرد!) رفت تا سفارش رو آماده کنه. ریگولوس هم در این مدت بدون اینکه حرف بزنه در ذهنش مشغول فحش دادن به آنی مونی شد.

...بیا اینم غذات.
و رالف ظرف رو با شدت میکوبه روی میز. همین که برمیگرده تا به طرف آشپزخونه بره ریگولوس صداش میزنه: جناب، دست شما درد نکنه ناهار من تموم شد!
رالف با تعجب برمیگرده و میبینه ظرف ریگولوس واقعا خالیه. اون که به هیچ عنوان به مشتری عجیب غریبش اعتماد نداره خوب دور و اطراف میز و حتی داخل کیف ریگولوس رو میگرده که مطمئن بشه غذاها رو جایی سر به نیست نکرده. اما بعد که چیز مشکوکی پیدا نمیکنه میگه: خیلی خب، من میرم مادرم رو صدا کنم که بیاد به سوالت جواب بده.تا اون موقع....کاری به نظرم نمیرسه که بگم انجام ندی، ولی اگه کاری بکنی که خوشم نیاد بازم فکت رو خرد میکنم!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۲
سوژه جدید:

هوا رو به سردی گذاشته بود، باد در میان شاخ و برگ درختان تازه بیدار شده ی محوطه ی میدان گریمولد می پیچید. با اینکه بهار آغاز شده بود، ولی هنوز سرمای زمستان در هوای لندن به خوبی احساس میشد.
جنب و جوش خاصی در میدان گریمولد مشاهده نمیشد! هنوز خانه ی شماره دوازده برای همه غیرقابل رویت بود. کسی نمیتوانست فعالیت های محفلیان را در داخل خانه ی گریمولد ببیند؛ تا به حال هیچ کسی به جز محفلیان نتوانسته بود تزئینات داخلی، و یا حتی راهروی ورودی آن را ببیند.
اما اتفاقات جدیدی در حال روی دادن بود...

آشپزخانه گریمولد:

- آلبوس این حرفت کاملا غیرمنطقیه! این امکان وجود نداره...

- صبر کن مینروا، ما که همینطوری در رو باز نمی کنیم که...

- آلبوس، این حرفی که تو داری میزنی، اصلا امکان نداره! ما نمیتونیم در محفل رو برای عموم باز کنیم! پس رازداری محفل و اون همه طلسم های امنیتی چی میشن؟

آلبوس بعد از دیدن مخالفت همه ی محفلی ها با ایده ی جدیدش، نگاه غمگینانه ای به اعضا انداخت و به سمت اتاق خودش راه افتاد:

- صبر کنید، برمیگردم!

یک ساعت بعد:

محفلی ها هرکدام در قسمتی از آشپزخانه نشسته بودند و به همدیگر نگاه میکردند؛ سکوت سنگینی که در فضا حاکم شده بود، گاه گاهی با صدای جیرجیر چوب های کف آشپزخانه در زیر پای ریموس، شکسته میشد.
با باز شدن در، همه ی نگاه ها به سمت آلبوس دامبلدور برگشت. آلبوس در حالیکه ورقه های بیشماری را در دستانش داشت، به سمت میزآشپزخانه رفت و همه ی آنها را بر روی میز گذاشت:

- اینا لیست مخارج محفله! ما داریم ورشکسته میشیم، اگه نتونیم راهی برای درآمد پیدا کنیم، مطمئنا دیگه محفلی نخواهد بود تا با لرد و مرگخوارانش مبارزه کنه!

آلبوس در حالیکه برگه ای را از بین کپه ی اوراق بیرون می کشید، ادامه داد:

- و تنها راه عملی الان اینه که از خانه ی گریمولد به عنوان موزه استفاده کنیم ویا وسایلش رو به حراج بگذاریم!


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۶ ۱۹:۴۹:۰۰


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۲
چند دقیقه بعد دامبلدور با سینی حاوی دو جام پر از نوشیدنی به لرد سیاه نزدیک شد و گفت:تام، نظرت چیه که آتش بسمونو با دو جام نوشیدنی جشن بگیریم؟
لرد سیاه که هنوز از آبروریزی چند دقیقه پیش خوشحال بود جواب داد:کدوم آتش بس؟یادم نمیاد همچین توافقی با شماها کرده باشم.
دامبلدور:باشه.پس نظرت چیه که شصتمین سالگرد تولدت رو با دو جام نوشیدنی جشن بگیریم؟
لرد سیاه:سن من اونقدرا نیست.و سه ماه به تولدم مونده.

دامبلدور کم کم داشت عصبانی میشد.ولی خونسردیش را حفظ کرد.باید هر طور شده آن نوشیدنی را به لرد میداد.کمی جلوتر رفت و پرسید:میگم که...اصلا بیخیال اینا.نظرت چیه آغاز بهار رو...
لرد سیاه جمله دامبلدور را ادامه داد:با دو جام نوشیدنی جشن بگیریم؟نظرم منفیه!اصلا من از بهار خوشم نمیاد.

دامبلدور باز از رو نرفت:دیروز شنیدم در نظر سنجی پیام امروز خوش تیپ ترین، جذابترین و قدرتمند ترین جادوگر عصر حاضر انتخاب شدی.منم همیشه میگفتم که تو قدرتهایی داری که من حتی در خواب هم نمیبینم.الان میخوام به افتخارت یک جام نوشیدنی بنوشم.و مطمئنم تو هم منو همراهی میکنی.:pretty:

تعریفهای دامبلدور کار خودش را کرده بود.اخمهای لرد از هم باز شد و به جام داخل سینی نگاه کرد.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۱۹:۵۴ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۲
کلاس معجون سازی

اسنیپ سریع وارد میشه.

دامبلدور خودشو گم میکنه و میگه:

-آه جناب مدیر. راستش...

اسنیپ با خشونت میگه:

-من بهت اعتماد کرده بودم. تو عاشق لیلی پاتر بودی و گفته بودی هری رو زنده نگهداریم. من تحمل نمیکنم که تو به شاگرد هایی مثل داهالوف که گریفندوری هست صدمه بزنی.




کلبه ای کوچک در اواسط جنگل ممنوعه

ولدمورت به دیدن دامبلدور میره در دفترش




دفتر دامبلدور / معجون سازی

ولدمورت با صورتی خسته وارد میشه و جلوی دامبلدوری که قیافش سفید و باچشمانی رو به قرمز بود میشینه.

ولدمورت نوشیدنی باز میکنه و میرزه و میگه:

-آهـــــــــــــــــــ . بشین آلبوس بشین

و نوشیدنی رو میده دستش.

-آلبوس یه مدته کمتر میبینمت. میدونی که شایع هست که تو با جادوگران سیاه نشست و بر خواست میکنی...

- من نمیفهمم قربان.

-آلبوس من بهت اعتماد کرده بودم. رفتم از یتیم خونه آوردمت...

-بله قربان لطف دارین ولی...

-آلبوس یه زمونی میتونستم با یه کمد آتیش گرفته نزارم کارهای بد بکنی، کاش الان میتونستم، حـــــیــــــــف.

-حرفی نمونده قربان.

-خداحافظ آلبوس ولی تو موفق نخواهی شد.




راهرو هاگوارتز

ولدمورت هنگام خروج اسنیپ رو میبینه.

-اسنیپ مدرسه رو میسپارم به تو نذار وقتی من نیستم دامبلدور و دار و دستش به بچه ستم کنن.

-راحت باش تام. کجا میری؟

-دنبال جان پیچ های دامبلدورم باید نابود بشن. یه زمونی خواهد شد باید به دراکو مالفوی بگی خودشم جان پیچه.

-چطور مگه تام؟

- راستش اسنیپ وقتی دامبلدور میخواست دراکو رو بکشه مادرش فدا کاری کرد واسه همین دراکو زنده است با اون زخم پیشونیش. ولی قسمتی از روح دامبلدور توشه.


آقای باود؟
خیلی خسته ام!!!


پاسخ به: کجای کتاب واقعا اشکتون در اومد؟
پیام زده شده در: ۱۹:۵۲ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۲
فصل های آخر کتاب هفت.

اون موقع من هنوز کتاب های شش و هفت رو نداشتم. بنابراین من اونا رو با فرمت جاوا که توسط سایت جادوگران برای موبایل تهیه شده بود رو تهیه کردم و خوندم. تصور کنید یه گوشی K800i دستتون باشه، نصف شب هم باشه، و شما زیر پتو فصل های آخر رو می خونید. هیچ وقت یادم نمی ره کهتا صبح توی شوک رفته بودم. باورم نمی شد رولینگ اونطور بی رحمانه کارکتر هاش رو بکشه. خوب یادمه اون لحظه سعی می کردم بی صدا گریه کنم.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.