سوژه جدیدلرد برای اینکه ببینه اوضاع کاسبی کافه در چه حاله با ابهت همیشگی خودش وارد اونجا میشه اما در چند ثانیه اول متوجه میشه که هیچ مشتری ای اونجا به چشم نمیخوره. لرد که تحمل نداره همچین کوتاهی ای رو از پرسنل کافه ببینه سریعا به سمت پیشخوان کافه میره تا به حسابشون برسه اما متوجه میشه که اونجا هم کسی نیست.
لرد: یعنی چی؟ اینجا چه خبره؟ یه روز هم که میخوای خشمت رو کنترل کنی، کسی رو نکشی که مونتی توی گورستان ریدل خاکش نکنه خودشون نمیذارن!
... همین الان از جلوی چشمام دور شو تا تک تک این ماهیتابه ها رو تو حلقت فرو نکردم!
چند لحظه بعد از فریاد بلند بلا که حاوی این کلمات بود، ایوان از در آشپزخونه میاد بیرون، اما به محض دیدن لرد رنگش مثل گچ سفید میشه و آروم آروم برمیگرده داخل! لرد که متوجه میشه هر چیزی شده زیر سر ایوانه، با عصبانیت وارد آشپزخونه میشه و میگه: بلا، سریعا بگو اینجا چه خبره تا موهات رو کز ندادم. این ساعت از روز باید توی کافه جای فلوبر انداختن هم نباشه، اما توی سالن هیپوگریف هم پر نمیزنه!
بلا بعد از تعظیم بلند بالایی که برای لرد میکنه با عصبانیت به ایوان اشاره میکنه و میگه: تقصیر اینه ارباب. کاش از صبح بودین و میدیدین! نمیدونین چیکارا کرد امروز که. مشتری سفارش املت کرد، دستمال سفره رو ریز ریز کرد با گوجه ریخت تو بشقاب داد بهش! مشتری معجون خونالود آتشین خواست، با چوب جادوش رفت موهای طرف رو آتیش زد! تازه فهمیدیم از صبح روفوس رو هم به جای گوشت اژدها گذاشته بوده تو فریزر!! :vay:
لرد که الان بیشتر متعجب بود تا عصبانی، به ایوان که یه گوشه وایساده بود و مشغول نگاه کردن به بندهای کفشش بود گفت: تو چته اسکلت؟ این چه کاراییه که امروز کردی؟
ایوان: باور کنین نمیدونم چی شده ارباب. من دیشب حالم خوب خوب بود.
روفوس که از سرما دندون هاش بهم میخورد حرف ایوان رو قطع کرد: نه خیرم همچین خوبم نبودی...خودم دیدم جورابات رو گذاشته بودی تو لیوان شیر صبحونه است!
لرد چند قدمی به ایوان نزدیک شد. بلا برای اینکه روفوس جلوی دست و پای ارباب رو نگیره اونو بلند کرد و گذاشت کنار اجاق تا کمی یخش آب بشه، بعد خودش برگشت و کنار لرد وایساد. لرد چند دقیقه ایوان رو زیر نظر گرفت تا بالاخره به حرف اومد و گفت: متاسفانه الان هیچ مرگخواری نداریم که بتونه جای این اسکلت رو بگیره. همه گرفتار مسائل دیگه ای هستن. باید مراقبش باشین که خرابکاری بیشتری نکنه. تا یه مدتی حداقل، که من بتونم یه جایگزین براش پیدا کنم.
بلا: مگه شما میدونین چش شده ارباب؟
لرد سری تکون میده و میگه: اوهوم. خوندن ذهن مغشوشش هم حدسم رو تایید کرد. ایوان داره فراموشی میگیره!