هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۲
همه اعضای محفل در شوک بزرگی فرو رفتند و افتخار و عظمت گذشتشان را به یاد آوردند. روزی که مالی اولین تخم مرغش را آب پز کرد، هنگامی که جیمز نهنگش را از چاه مرلینگاه نجات داد، زمانی که سیریوس بلک سکه 5 گالیونی را از جیب لرد که در حال شکنجه اش بود دزدید...
ناگهان فریاد "فرار کنید" کینگزلی که تازه از مرلینگاه برگشته بود و سخنرانی با شکوه سیریوس را نشنیده بود، سکوت رویایی محفل را ترکاند(!) و باعث شد که تمام محفلی ها با سر به سمت در خروجی هجوم ببرند.

بیرون از خانه نامبر 12

- چوب دستی هاتونو بزارین تو جیباتون. همه جا امن و امانه. :zogh:

بلا این را به ایوان و آنتونین گفت که 10 دقیقه تمام آن ها را مجبور به نشانه گرفتن خانه گریمولد کرده بود. دو مرگخوار نفس راحتی کشیدند و بد و بیراه گویان جوب هایشان را غلاف کردند و از داخل سطل آشغالی که در آن کمین کرده بودند، بیرون آمدند. بقیه مرگخواران هم که یا روی درخت ها پایین می پریدند و یا از زیر ماشین ها بیرون می خزیدند به آنها پیوستند.
درست در زمانی که اولین قدم را به سمت مغازه برداشتند، صدای انفجاری از ناحیه خانه شماره 12 شنیده شد و اعضای محفل ققنوس به داخل خیابان دویدند.
آنتونین فریاد زد:

- لو رفتیم! در...

با دیدن حرکت عجیب محفلی ها که دسته جمعی آپارات می کردند نتوانست حرفش را ادامه دهد. بلاتریکس که دید توجه تمام مشنگ های اطراف به سمت آنها جلب شده به بقیه مرگخواران و گروه ساحرگانی که هنوز نتوانسته بودند لباس مشنگی دلخواهشان را بیابند فرمان حرکت داد. خودش زود تر از بقیه وارد مغازه شد و به فروشنده گفت:

- همین الان جدید ترین مدل کلاه گیستو برام بیار.
- برای چه کسی می خواین؟
- برای یه مرد... 20 ساله.
- کچلن ایشون؟
- معلومه که نه! ایشون می خوان برای تنوع از کلاه گیس استفاده کنن.
- این چطوره؟

بلا به کلاه گیسی که مرد به آن اشاره کرده بود خیره شد. هیچ فرقی با موهای خودش نداشت!



پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۲
روفوس با اخم و صدای بلندی، اظهار(؟) نظر کرد.
-پس بگو چرا هر وقت ازش سراغ اون بدهکاری هام رو میگیرم به شدت مخالفت میکنه.
ایوان نالید:
-میشه جوری حرف نزنین که انگار من اینجا نیستم؟

لرد چشم غره ای به ایوان رفت و گفت:آخه شامپوی بیریخت، آخه مردک تسترال، آخه اسکلت گو.ساله، الان چه وقت فراموشی گرفتن بود؟
ایوان به فکر فرو رفت.پس از دو ثانیه پرسید:
-یا اربابا، چی گفتین؟

لرد به ایوان نگاه کرد.ایوان به لرد نگاه کرد.بلا ترومپت شیطانی را از روی میز برداشت و آهنگ خشنی را نواخت.بعد از مدتی لرد رو به سالازار اسلیترین گفت:
-جد عزیزم، درمونی براش داری؟

سالازار اخمی کرد و گفت:
-درسته که من هر ماه 6 بار فراموشی میگیرم و بعد، ام...خوب میشم.درسته که من بیشتر ، ام... از هر کسی فراموشی گرفتم.درسته که من، ام...تو دانشگاه های مختلف در مورد درمان،ام... فراموشی درس میدم؛ ولی این دلیل نمیشه که راهی برای درمون فراموشی،ام... این اسکلت داشته باشم.میشه دیگه صدا ندی؟

جمله آخر سالازار، خطاب به بلاتریکس بود که همچنان در حال نواختن بود.لرد دست به سینه ایستاد و گفت:فکر کنم چاره ای نداریم.باید یه جایگزین پیدا کنیم.
ایوان مخالفت کرد.
-اما نه ارباب.من تو این جا به دنیا اومدم.تو اینجا بزرگ شدم.تو اینجا شروع به تولید شامپو کردم.تو اینجا عاشق شدم...
لرد بعد از مکثی پرسید:
-ایوان تو چی گفتی؟

ایوان با حالت گیجی پرسید:
-بله؟من چیزی نگفتم.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: اگر جادوگر بودی چه قدر تغییر می کردی؟
پیام زده شده در: ۱۳:۰۸ شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۲
زندگی رو نه به کام خودم تلخ میکردم نه دیگران!یه ادم بسیار خوب میشدم.البته اگه جادوگر میشدم.سعی میکردم توانایی هام رو به دوستام نشون بدم و بهشون یاد بدم.ولی در کل یه زندگی عادی ولی خوب و هیجان انگیز واسه خودم درست میکردم!


میخوام دنیا نباشه,ریونکلاو رو باشه!
عشق س ریونکلاو رو!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: کجای کتاب واقعا اشکتون در اومد؟
پیام زده شده در: ۱۳:۰۷ شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۲
کمی جاهاش ناراحت شدم ولی اشکم در نیومد.اخرین فصل از کتاب هفت ( نوزده سال بعد ) هری و اینا کلا خوشحال بودن یه دفعه یادم اومد هاگرید نیست و فک کردم مرده برای همین خیلی ناراحت شدم.ولی بعدش دیدم که زنده س چون هری به پسرش گفت باهاش چای بخوره.توی فیلم هم موقعی که دامبلدور از بالا داشت میفتاد و به هری نگاه میکرد و خاطرات اسنیپ ( فیلم ) اینجا دیگه خیلی خیلی خیلی ناراحت شدم و مردن تانکس و لوپین.همچنین اقای و خانوم ویزلی ( که دیگه اثری ازشون نبود )
و وقتی دابی مرد.همچنین مرگ سیریوس که دیگه حرفشو نزنین.خیلی بد بود.


میخوام دنیا نباشه,ریونکلاو رو باشه!
عشق س ریونکلاو رو!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: یک سوال مطرح شده، متناسب با هر یک از گروههای هاگوارتز به آن جواب دهید
پیام زده شده در: ۱۳:۰۰ شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۲
۱.به سوالات زیر پاسخ دهید:
۱.به کدام یک از خصوصیات خودتان افتخار میکنید:
الف)اصالتتون
ب)خوشبینی تون
ج)هوش و ذکاوتتون
د)مهربانیتون

۲.در صورت تکرار قصه ی سه برادر کدام یک را انتخاب می کردید:
الف)سنگ زندگانی
ب)شنل نامرئی
ج)ابرچوبدستی
د)دانش پس از مرگ

۳.از بین اشیا صندوق جادویی کدام را برمیدارید:
الف)کلید طلایی
ب)بطری زیبا و خالی
ج)کتاب نقره ای
د)شمیشر جواهر نشان
۴.هنگام عبور از پل با دوستان صمیمیتون غولی اجازه ی عبور نمیدهد آنگاه شما چه میکنید:
الف)تسلیم شدن و تعظیم کردن بدون هیچ جنگ و خونریزی
ب)پاسخ به معمای غول برای عبور
ج)داوطلب شدن برای مبارزه
د)عبور از پل دیگر که پس از عبور شما خواهد شکست(کم ظرفیت)

۵.از جادو برای چه استفاده میکنید:
الف)به دست آوردن قدرت
ب)در راه پیشرفت
ج)راحتی و آسایش
د)محبت و کمک به دیگران

۶.در برابر چه چیزی کمترین مقاومت را دارید:
الف)جهالت
ب)خواری
ج)گرسنگی
د)تنهایی

۷.از چهار جام کدام را مینوشید:
الف)جام پر از مایع خونی رنگ
ب)جام پر از مایع نقره ای رنگ
ج)جام پر از مایع شفاف یا بیرنگ
د)جام پر از مایع طلایی رنگ

۸.کدام را مورد دوست دارید قبل از بقیه مطالعه کنید:
الف)غول
ب)سانتور
ج)دیوانه ساز
د)انسان

۹.به کدام جادو علاقه خاصی دارید:
الف)جادوی سفید
ب)جادوی خاکستری
ج)جادوی سیاه
د)همه ی موارد

۱۰.از چه حادثه ای بیشتر می ترسید:
الف)از بین رفتن گنجینه ی دانشتان
ب)شکستن چوبدستیتان
ج)از بین رفتن کل زحماتتان
د)مرگ یکی از دوستانتان


میخوام دنیا نباشه,ریونکلاو رو باشه!
عشق س ریونکلاو رو!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۲:۲۸ شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۲
یکی از محفلی ها با صدای بلند میگه:

-میدونین چقد باید تزینات کنیم؟ یه عالمه پولم باید بدیم وزارتخونه تا مجوز موزه بدن.

-راست میگه. پول برق و گاز رو کی میده؟

-اصلا کی میاد اینطرفا تا اینجا رو ببینه؟

دامبلدور به فکر فرو رفت. لحظات زیادی در سکوت گذشت. سرانجام گفت:

-پارتی ما تو وزارتخونه قوی هست. واسه همین مجوز و مالیات هزینه نمیگیره.بعدشم در ورودی رو میزاریم تو...

-تو کوچه ی دیاگون!

-دقیقا! و این باعث میشه جادو های حفاظتی ادامه داشته باشن.

اما در مورد برق باید گفت از صفحات خورشیدی استفاده میکنیم که کم هزینه است. و گاز هم از گاز متان که در... تولید میشه استفاده میکنیم!

باود میگه:

-پرفسور خوب میشه اگه تو حیاط کلوپ دویل و تو اشپزخونه رستوران داشته باشیم.

-فکر خوبیه. کلی پول سازه.

-ولی ما هیچی در مورد اشیا و تاریخ خونه نمیدونیم!

-مهم نیست معلم تاریخ جادوگری رو صدا میکنم یه چیزایی ببافه.

-خب سوالی نیست؟

خوبه. پس باود تو برو تو حیاط کلوپ رو به راه بنداز.چند نفر هم برن کمکش.

-باشه.

-مالی، مک گونگال، دخترا شما هم برین تو اشپزخونه میز صندلی حاضر کنین و رسیدگی کنین.

-باشه.

-ارتور تو هم با من بیا بریم مجوز موزه بگیریم.

-باشه.

-پسرا و بقیه ویترین ها رو مرتب کنین، پلاکارد واسه وسایل حاضر کنین معلم تاریخ جادوگری رو صدا کنم.

-باشه.

-البته ریسک حمله ی مرگخوار ها وجود داره...

همه به سمتی رفتند و شروع به کار خودشان کردند.


آقای باود؟
خیلی خسته ام!!!


لیست تفریحات جـادویـی!
پیام زده شده در: ۵:۵۳ شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۲
تصویر کوچک شدهشاید اطلاع داشته باشید که در وبسایت ماگل نت بخش بسیار جالب و سرگرم کننده به نام " Fun! Lists " وجود دارد!











وبگاه جادوگران تصمیم گرفته تا هر دفعه یکی از این مطالب را ترجمه کند و برای شما عزیزان به اشتراک بگذارد.کسانی که تمایل به همکاری دارند میتونن به صورت پیام شخصی با بنده در میون بـذارن!




تصویر کوچک شده

اولین ترجمه : 44 راه برای به زحمت دادن سورس اسنیپ!

بـزودی!


ویرایش شده توسط تام ریدل در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۷ ۱۴:۴۱:۰۴



پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۰:۳۰ شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۲
سوژه جدید

لرد برای اینکه ببینه اوضاع کاسبی کافه در چه حاله با ابهت همیشگی خودش وارد اونجا میشه اما در چند ثانیه اول متوجه میشه که هیچ مشتری ای اونجا به چشم نمیخوره. لرد که تحمل نداره همچین کوتاهی ای رو از پرسنل کافه ببینه سریعا به سمت پیشخوان کافه میره تا به حسابشون برسه اما متوجه میشه که اونجا هم کسی نیست.
لرد: یعنی چی؟ اینجا چه خبره؟ یه روز هم که میخوای خشمت رو کنترل کنی، کسی رو نکشی که مونتی توی گورستان ریدل خاکش نکنه خودشون نمیذارن!

... همین الان از جلوی چشمام دور شو تا تک تک این ماهیتابه ها رو تو حلقت فرو نکردم!
چند لحظه بعد از فریاد بلند بلا که حاوی این کلمات بود، ایوان از در آشپزخونه میاد بیرون، اما به محض دیدن لرد رنگش مثل گچ سفید میشه و آروم آروم برمیگرده داخل! لرد که متوجه میشه هر چیزی شده زیر سر ایوانه، با عصبانیت وارد آشپزخونه میشه و میگه: بلا، سریعا بگو اینجا چه خبره تا موهات رو کز ندادم. این ساعت از روز باید توی کافه جای فلوبر انداختن هم نباشه، اما توی سالن هیپوگریف هم پر نمیزنه!

بلا بعد از تعظیم بلند بالایی که برای لرد میکنه با عصبانیت به ایوان اشاره میکنه و میگه: تقصیر اینه ارباب. کاش از صبح بودین و میدیدین! نمیدونین چیکارا کرد امروز که. مشتری سفارش املت کرد، دستمال سفره رو ریز ریز کرد با گوجه ریخت تو بشقاب داد بهش! مشتری معجون خونالود آتشین خواست، با چوب جادوش رفت موهای طرف رو آتیش زد! تازه فهمیدیم از صبح روفوس رو هم به جای گوشت اژدها گذاشته بوده تو فریزر!! :vay:

لرد که الان بیشتر متعجب بود تا عصبانی، به ایوان که یه گوشه وایساده بود و مشغول نگاه کردن به بندهای کفشش بود گفت: تو چته اسکلت؟ این چه کاراییه که امروز کردی؟
ایوان: باور کنین نمیدونم چی شده ارباب. من دیشب حالم خوب خوب بود.
روفوس که از سرما دندون هاش بهم میخورد حرف ایوان رو قطع کرد: نه خیرم همچین خوبم نبودی...خودم دیدم جورابات رو گذاشته بودی تو لیوان شیر صبحونه است!

لرد چند قدمی به ایوان نزدیک شد. بلا برای اینکه روفوس جلوی دست و پای ارباب رو نگیره اونو بلند کرد و گذاشت کنار اجاق تا کمی یخش آب بشه، بعد خودش برگشت و کنار لرد وایساد. لرد چند دقیقه ایوان رو زیر نظر گرفت تا بالاخره به حرف اومد و گفت: متاسفانه الان هیچ مرگخواری نداریم که بتونه جای این اسکلت رو بگیره. همه گرفتار مسائل دیگه ای هستن. باید مراقبش باشین که خرابکاری بیشتری نکنه. تا یه مدتی حداقل، که من بتونم یه جایگزین براش پیدا کنم.
بلا: مگه شما میدونین چش شده ارباب؟
لرد سری تکون میده و میگه: اوهوم. خوندن ذهن مغشوشش هم حدسم رو تایید کرد. ایوان داره فراموشی میگیره!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: کجای کتاب واقعا اشکتون در اومد؟
پیام زده شده در: ۲۳:۵۳ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۲
قاعدتا مرگ دامبلدور باید این حس رو به من دست میداد اما نه تو کتاب و نه مخصوصا فیلم این حس به من دست نداد .
در کل اشکم درنیومد (البته تا جایی که یادم میاد) اما به نظرم بهترین جای غم انگیز کتاب مرگ اسنیپ بود . خیلی زیبا نوشته شده بود . واقعا اندوهگین گشتمی همه عمر.


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: بررسی پستهای محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۲
یه دونه از پست هام رو نقد کنید.

اونی که بد تره.


آقای باود؟
خیلی خسته ام!!!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.