هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶:۵۴ پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
#61
نام :جیمز پاتر
لقب :شاخدار


زندگی نامه:جیمز پاتر پدر هری پاتر و همسر لی لی اونز بود که او و همسرش توسط ولدمورت کشته شدند.پدر جیمز پاتر معجونی را برای حالت دادن مو اختراع کرد که باعث ثروت هنگفتی شد که به ایین خاندان رسید.


شباهت های ظاهری:جیمز پاتر مانند هری موهای قهوه ای و بهم ریخته داشت که در دوران تحصیلش در هاگوارتز توجه دیگران را به خودش جلب میکرد . او عینک گرد میزد و یک بازیکن جستجو گر خوب بود



او یکی از اعضای گروه قارتگر بود و با سه نفر از دوستانش ریموس لوپین(مهتابی) پیتر پتی گرو(دم باریک) و سیریوس بلک(پانمدی) این گروه را تشکیل داد.یکی از وسایل جالبی که انها اختراع کردند نقشه قارتگر بود که سالها بعد به دست هری رسید. جیمز با سوروس اسنیپ مشکل زیادی داشت و همیشه او را طلسم میکرد ولی به دلیل پا درمیانی لی لی و علاقه ای که جیمز به او داشت او دیگر این کار خود را ادامه نداد.
پس از اینکه جیمز و لی لی از هاگوارتز فارغ التحصیل شدند پس از مدتی کمی با هم ازدواج کردند و پس از مدتی پسری به نام هری به دنیا اوردند.جیمز صمیمی ترین دوست خود یعنی سیریوس بلک را به عنوان پدر خوانده هری انتخاب کرد.
در نهایت انها به دلیل خیانت دوستشان پیتر پتی گرو که رازدارشان بود توسط ولدمورت کشته شدند و لی به دلیل فداکاری مادر هری هری پاتر زنده ماند.



خیلی ممنونم که به حرفام گوش کردی. فقط نقشه غارتگر درسته که تو معرفی شخصیتت املاشو تصحیح کردم.

تایید شد.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۶ ۲۳:۵۷:۴۵


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷:۲۲ پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
#62
نام:هری پاتر
القاب :پسری که زنده ماند
چوبدستی :هسته پر ققنوس
پاترونوس :گوزن


شباهت بسیار زیاد به پدرش جیمز پاتر داره ولی رنگ چشم هاش به مادرش لی لی رفته. موهای قهوه ای و بهم ریخته داره و روی پیشانی اش زخمه صاعقه مانندی وجود داره.



اون یکی از بهترین جستجوگر های زمان خودش بود ودر اجرای طلسم پاترونوس توانایی بالایی دارد


اممم... درست می‌بینم؟
یکی جلوی چشمای خودم سعی کرد خودشو جای من بزنه؟

متاسفانه این شخصیت گرفته شده. لطفا از لیست شخصیت‌ها یه شخصیت دیگه که گرفته نشده رو انتخاب کن. در ضمن لطفا توضیحات مربوط به شخصیتت از جمله ویژگی‌های ظاهری، اخلاقی، زندگینامه و... رو هم بیشتر کن تا بتونم تاییدت کنم. چون الان معرفی شخصیتت خیلی کوتاهه و تقریبا هیچ توضیحی راجع بهش ندادی. می‌تونی پست نفرات قبلی رو توی همین تاپیک بخونی تا دستت بیاد منظورم چیه.

تایید نشد.

ولی منتظرتم که زودتر برگردی و تایید بشی.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۶ ۲۲:۳۸:۳۲


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۳:۲۸ پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
#63
ای کلاه دانا من انسانی ریسک پذیر و خطر کن هستم و حاضرم برای چیزی که میخواهم هر کاری بکنم و هیچ ترسی از ان ندارم و تا ان را بدست نیاورم پا پس نمیکشم خیلی دوست دارم توی گریفندور باشم ولی اسلترین نههههههههههههه



پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲۱:۵۴:۴۲ پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
#64
نقل قول:

lfnjmm,mwelkflwfwl;efmkemf098409194 نوشته:
ای کلاه من انسان ریسک پذیری هستم و برای رسیدن به چیز هایی که دلم میخواد هر کاری میکنم دوست دارم توی گریفندور باشم ولی حلا هرچی که خودت میدونی


درود بر تو فرزندم.
صداقت و خودشناسی زیادی رو در تو میبینم. البته که به عنوان یکی از نوادگان گودریک گریفیندور، از خطر نمیترسی. اما امیدوارم برای رسیدن به چیزهایی که میخوای، دست به کارهای بدی نزنی! خوب میدونم که در کجا رشد خواهی کرد...

گریفیندور!

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.


بلندپروازی، پشتکار، شجاعت و فراست
در کنار هم
هاگوارتز را می سازند!


پاسخ به: یاران لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن).
پیام زده شده در: ۲۱:۱۱:۲۸ پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
#65
به عنوان پیامبر دنیای جادوگری، قدیمی ترین جادوگر جامعه جادوگری و سیاه ترین پیامبر دوران؛ از هم اکنون احساس مسئولیت خود را نسبت به مرگخوارانِ ارباب، اعلام می دارم.

از همین تریبون، فرصت رو غنیمت میشماریم و بدون توجه به پارتی بازی های انجام شده که معیار آنها چیز های کم اهمیتی همچون خون و وراثت و این چیزاست، اولین انجام وظیفه خودمون رو انجام میدیم.


گابریل!

ما در مورد تو بسیار خوشبین هستیم. بارقه های از سیاهی رو در تو می بینیم، با کمی آموزش و هدایت های ملکوتی، حتما به سمت راه درست و صحیح که همان راه مرگخواران سیاه است، هدایت خواهی شد.

تایید می کنیم!



الستور

می خواستیم تو رو هم تایید بکنیم، کلا از افزایش نیرو های تاریکی بسیار استقبال می کنیم. اما برای اینکه حرص این پایینی رو در بیاریم، تو رو رد می کنیم. برو بعدا بیا تا بیشتر رد کنیم و خوشنود بشیم.

رد می کنیم!







پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۱:۴۷ پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
#66
ای کلاه من انسان ریسک پذیری هستم و برای رسیدن به چیز هایی که دلم میخواد هر کاری میکنم دوست دارم توی گریفندور باشم ولی حلا هرچی که خودت میدونی



پاسخ به: یاران لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن).
پیام زده شده در: ۲۰:۳۸:۵۸ پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
#67
الستور به عمارت عظیم رو به روش نگاه کرد.
و عمارت پر مرگخوار هم به طرز مرگبار و تهدید آمیزی بهش نگاه کرد.
بعد هر دوشون هی به هم نگاه کردن.
در نهایت به نظر رسید که مرگخوارا که داخل عمارت ریدل‌ها بودن از این همه مسابقه نگاه کردن خسته شدن و لای در رو باز کردن.
- اینجا چی میخوای غریبه؟

الستور در حالی که عصاش رو تو دستش می‌چرخوند یک قدم جلو گذاشت.

- جلو نیا!

الستور یک قدم دیگه هم جلو گذاشت. چون خب چرا که نه؟ بدترین اتفاقی که می‌تونست براش در مواجهه با یک عمارت عظیم پر از مرگخواری که مشکلی با کشتن و انجام جادوی سیاه نداشتن، چی بود؟

- یک قدم دیگه جلو بیای میمیری!

الستور با لبخند دندان نما و مورمور کننده‌ش به مرگخواری که لای در بود نگاه کرد، و بعد با صدای رادیوییش، با لحن شادی گفت:
- خب پس... چطوره با ملحق شدن بهتون، بدون کشته شدن جلو بیام و وارد بشم؟ هوم؟





___________

مامان با اختیاراتی که از وراثت بهش منتقل شده اقدام میکنه:

اگر قول بدی رژیم غذاییتو سالم تر کنی میتونیم با هم کنار بیایم الستور مامان.

تایید شد.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۶ ۲۰:۵۳:۰۵

Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: یاران لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن).
پیام زده شده در: ۲۰:۳۸:۴۰ پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
#68
من اومدم!


1- هرگونه سابقه عضویت قبلی در یکی از گروه های مرگخواران / محفل را با زبان خوش شرح دهید.
هیچ‌کدام.


2- مهمترین فرق دامبلدور و لرد در کتاب چیست؟
دامبلدور یه جادوگر سفید بالفعل و لرد یه جادوگر سفید بالقوه.


3- مهمترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در مرگخواران چیست؟
دعوت همه مرگخواران به سوی چیزای خوب‌خوب و رنگارنگ! مطمئنم همه مرگخوارا تو وجودشون خوبی دارن و من قراره اون خوبیو بکشم بیرون و بهشون نشون بدم چقد آدمای خوبی هستن و سیاهی در اونا جایی نداره.


4- به دلخواه خود یکی از محفلی ها (یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.
مالی ویزلی: مامان.


5- به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟
با کار کردن؟


6- بهترين راه نابود کردن يک محفلی چيست؟
نشون دادن یک مرگخوار که به راه راست هدایت شده. اونوقت از خوش‌حالی سکته می‌کنه نابود می‌شه.


7- در صورت عضويت چه رفتاری با نجينی خواهيد داشت؟
من من من! نجینی رو بدین به من! خودم مسئولیتش رو شبانه‌روز برعهده می‌گیرم. ارتباط خوبی با جانوران دارم. بسپرینش به خودم. من من من!


8- به نظر شما چه اتفاقي براي موها و بيني لرد سياه افتاده است؟
هیچ مشکلی نمی‌بینم. بسیار بهشون میاد و برازنده‌شونه.


9- يک يا چند مورد از موارد استفاده بهينه از ريش دامبلدور را نام برده، در صورت تمايل شرح دهيد.
وایسین وایسین هولم نکنین الان می‌گم.
اممم...
استفاده بعنوان نخ برای دوختن لباس؟
استفاده بعنوان پشم برای تولید گرما؟
استفاده بعنوان لونه پرندگان؟
استفاده بعنوان پناهگاه حشرات؟


خوب گفتم؟ قبول شدم؟






___________

مامان با اختیاراتی که از وراثت بهش منتقل شده اقدام میکنه:

نقل قول:
دعوت همه مرگخواران به سوی چیزای خوب‌خوب و رنگارنگ! مطمئنم همه مرگخوارا تو وجودشون خوبی دارن و من قراره اون خوبیو بکشم بیرون و بهشون نشون بدم چقد آدمای خوبی هستن و سیاهی در اونا جایی نداره.

میخوای بجای نشان سیاهم گل و قلب بکشیم رو دستامون گابریل بی مامان؟

سعی کن بیشتر توی ایفای نقش فعالیت کنی و شخصیتتو با آداب مرگخوارا و تاریکیشون تطبیق بدی مامان جان!

تایید نشد.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۶ ۲۰:۵۰:۰۸


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵:۱۱ پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
#69
صبح روز اولین حضور اما توی هاگوارتز بود . از دیشب که کلاه اونو برای اسلترین انتخاب کرد تا الان رنگ صورتش مثل گچ سقید بود.امروز کلاس اول ورد های جادویی بود که به وضوح اما نسبت به معلم این درس بی دلیل خشم داشت .خودش هم نمی دونست دلیل ناراحتی اون چیه؟!
خلاصه سر کلاس اصلا به حرف های معلم گوش نمیکرد و فقط به فکر این بود که ناگهان چیزی به دستش خورد و با ناراحتی گفت:ای دستم. که استاد گفت:هواستون باشه و گرنه برای تنبیه مجبوری با اژدها بجنگی!
اما که ازز حرف استاد عصبانی بود چیزی نگفت و بعد از کلاس به حیاط رفت و مشغول قدم زدن شد.که ناگهان رعد برقی به شاخه درختی خورد و شاخه محکم به صورت اما خورد اون خواست برگرده به سرسرا که پروفسور داک داون استاد ورد های جادویی رو دید که در حال تهدید کردن یکی از معلم های اما شنید که میگفت:بهتره با من راه بیای و گرنه قول نمیدم زنده بمونی.اونو بده به من. مرد دیگه که خیل ترسیده بود دست کرد تو جیبش و چوبدستی عجیبی رو بیرون اورد و به پرفسور داد.
اما از تنها درسی که اون روز یاد گرفته بود ورد بیهوشی بود.سریع چوبدستی رو گرفت سمت اون و اروم زمزمه کرد:
استیوپیفای
طلسم به پرفسور خورد و روی زمین افتاد مرد دیگر سریع گفت:دختر بدو مدیر رو بیار زود باششششششششششش!
اما با سرعت دویید که سر راه مدیر به او گفت :خودم می دونم چی شده!

به عنوان اولین نوشته‌ت جالب بود!

تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۶ ۲۱:۲۴:۲۶


پاسخ به: روزی در کوچه دیاگون
پیام زده شده در: ۱۹:۵۰:۴۴ پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
#70
آسمان لندن، در آن روز، برعکس اکثر روزهای سال، آفتابی و گرم بود، اتفاقی بسیار نادر.
کوچه دیاگون، مثل همیشه شلوغ بود، و جادوگران، ساحرگان و حتی فروشندگان، مشغول لذت بردن از نور آفتاب و خوش و بش بودند. اما حتی در آن روز شاد، کوچه ناکترن، تنگ و تاریک بود، گویی حتی نور خورشید هم از آن محل دوری می‌جست. جادوگران و ساحرگان با کم‌ترین صحبتی مشغول خرید و فروش بودند، انگار هر یک راز عمیقی در سینه داشت که در صورت باز کردن دهانش، ممکن بود تمام محل را به آتش بکشد.
در کوچه ناکترن، همیشه دو قانون نانوشته وجود داشت: "در مورد خودت با کسی صحبت نکن" و "هیچ‌وقت از فروشگاهی که قبلا ازش خرید نکردی، خرید نکن".

و شاید قانون دوم باعث شده بود که مغازه‌ای که جدیداً در کوچه باز شده بود، خالی از مشتری باشد.
مغازه کاملاً تمیز بود، شیشه‌های جلویی و تابلوی چوبی‌اش برق می‌زدند. و روی تابلو کلمات: "بهترین گوشت‌های قانونی و غیرقانونی لندن" به چشم می‌خورد.

در میان جمعیتی که با کم‌ترین سر و صدایی مشغول انجام کارهای قانونی و غیر قانونی‌شان بودند، توجه مردی به مغازه گوشت فروشی جلب شد. مرد ظاهر غریبی داشت. کت و شلوار قرمز، موهای قرمز و مشکی، دو گوش عجیب و بزرگ روی سرش که با مو پوشیده شده بودند، دو شاخ گوزن مانند کوچک که از میان موهایش جوانه زده بودند، چشمان سرخ، عینک تک چشمی، و عصایی که به آن تکیه زده بود. اما چیزی که اکثریت به آن توجه نمی‌کردند، سایه مرد بود. که علی‌رغم چهره جدی مرد، لبخندی مورمورکننده بر لب داشت.

مرد پس از بررسی کامل شکل و شمایل مغازه، بالاخره تصمیمش را گرفت، و در حالی‌که عصایش را در دست چپ می‌چرخاند، با لبخندی وارد مغازه شد.
فروشنده، که مردی بود طاس، قوی‌هیکل، با پیش‌بندی آلوده به لکه‌های خون، با دیدن اولین مشتری‌اش از جا پرید.
- خوش اومدید جناب! خیلی خوش اومدید! چطور می‌تونم کمکتون کنم؟ همه گوشت‌هامون کاملاً تازه‌س و همین امروز از کشتارگاه اومده.
- میدونی... من این رو ماموریت شخصی خودم میدونم که هر مغازه جدیدی این اطراف باز میشه رو چک کنم. از کشف چیزهای جدید لذت می‌برم.
- اوه... شما از وزارت‌خانه اومدید قربان؟

قصاب به وضوح عصبی شده بود و پیشانی‌اش عرق کرده بود.

- وزارت؟ اوه... البته که نه. من الستور هستم. از دیدنتون خوشوقتم، خیلی خوشوقتم!

الستور لبخندی زد که تمام دندان‌های زرد و تیزش را به نمایش گذاشت.
قصاب با دیدن لبخند الستور، و شنیدن صدایش که گویا از درون رادیویی قدیمی پخش می‌شد، بیشتر از اینکه آرام شود، حس ترس پیدا کرد. اما به نظر نمی‌رسید اولین مشتری‌اش قصد آسیب زدن به او را داشته باشد.
- امروز دنبال یه چیز غیر معمول می‌گردم. اوضاع گوشت تک‌شاختون چطوره؟
- اوه... گوشت تک‌شاخ... بله بله... یه مقداری داریم، کاملاً تازه هستن. همین دیشب شکار شدن. میدونید که گوشت تک‌شاخ شب‌ها نرم‌تر و لذیذتر میشه.

الستور ضربه‌ای به روی پیش‌خوان زد که قصاب را از جا پراند.
- مرد خوب! میبینم که گوشت‌هارو میشناسی. خیلی خوبه. خیلی خوبه. خوشحالم که امروز داشتم از این اطراف رد میشدم.

به پیش‌خوان تکیه داد، و منتظر شد تا قصاب به اتاقی در پشت پیش‌خوان رفته و گوشت مورد نظرش را بیاورد.
چند دقیقه بعد، قصاب بازگشت، همراه با برش‌هایی از گوشت نرم و آب‌دار تک‌شاخ که به رنگ سرخ و نقره‌ای روی پیش‌خوان سفید، خودنمایی میکرد.
قصاب، تکه‌های گوشت را درون کاغذ پوستی کلفتی پیچیده، آن‌هارا درون کیسه‌ای سیاه‌رنگ گذاشت، و به دست الستور داد.
الستور لبخندی زد، و سرش را تکان داد.
- مطمئنم که قراره باز هم به اینجا سر بزنم و از کیفیت خوب گوشت‌هاتون بهره ببرم.
- باعث افتخار بنده خواهد بود. ممنون که تشریف آوردید و مغازه بنده رو انتخاب کردید.

و الستور، همان‌طور که در حال چرخاندن عصایش وارد مغازه شده بود، به سمت درب مغازه بازگشت، و در را باز کرد. سپس با دیدن ساحره‌ای که قصد ورود به مغازه را داشت، درب را باز نگه داشت و با لبخندی گفت:
- روز و خرید خوبی رو براتون آرزو میکنم خانم عزیز.

ساحره لبخندی زد، و وارد مغازه شد.
الستور هنوز یک قدم از مغازه دور نشده بود، که صدای فریاد وحشت‌زده ساحره را شنید.

- دستتو بکش! چیکارم داری؟ کمک! کم...

صدای ساحره قطع شد، گویا که ناگهان دستی با فشار روی دهانش قرار گرفته، و الستور روی پاشنه پا چرخید، بدون تلف کردن وقت، عصایش را داخل جیب کتش گذاشت، و به داخل مغازه بازگشت.
با دیدن قصاب که دستش را روی دهان ساحره گذاشته بود و تلاش میکرد او را به اتاق پشت پیش‌خوان بکشاند، لبخند دندان نمای الستور، عمیق‌تر شد و برق چشمان سرخش حالت وحشیانه‌ای به خود گرفت.
- واقعاً اهانت آمیزه که...

شاخ‌های گوزنی‌ش رشد کردند، تهدید آمیز شدند و مرگ‌بار، و چشمانش تبدیل به دو گلوله آتشین شدند.
- ... به کسایی که قصد آسیبی بهمون ندارن، بدون هیچ دلیل موجهی آسیب بزنیم.

چشمان قصاب از وحشت گشاد شدند و عرق سرد بر ستون فقراتش نشست.
به سرعت ساحره را رها کرد و دستش را به سمت چوبدستی‌اش برد.
دیر شده بود.
خیلی دیر.
الستور در چشم بر هم زدنی او را به دیوار چسبانده بود و گلویش را گرفته بود.
- اهانت آمیزه... درست مثل گوشت بد طعم.

ساحره با وحشت کنار دیوار نشسته‌بود و به خود می‌لرزید، چشمانش با دیدن صحنه وحشیانه رو به رویش گشاد شده بودند، که ناگهان دست قطع شده و خون آلود قصاب، پس از صدای پاره شدن گوشت و خرد شدن استخوان، و افتادن قطرات خون روی زمین، مقابلش روی زمین پرتاب شد.


Smile my dear, you're never fully dressed without one






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.