گریفیندورVSهافلپاف
سوژه:بمب کود حیوانی-قبـــــــــــول شــــــــــــــــــدم!
-وااااااااای! چه پستی دادن بهت؟
-اگه درسته حدس زدی، پنج نات بهت میدم!
-پنج نات که کمه!
-همینه که هست پروتی!
-دروازه بان ؟
لاوندر با بدعنقی در حالی که زیر لب غرولند میکرد، پنج نات از جیبش بیرون آورد و تمامش را کف دست پروتی گذاشت.
-حالا چرا جست و جو گر نشدی؟
-معلوم نیست هنوز؛ اگه توی بازی با هافلپاف دروازه بان خوبی نباشم، جست و جو گر میشم!
-یعنی چی؟ یعنی اگه بد باشی،ارتقا پیدا میکنی؟
-نه دیگه؛ یعنی استعداد دروازه بانی ندارم!
-این چه وضعیه؟! حالا توی بازی با هافلپاف قراره کی جست و جو گر باشه؟
-فلور دلاکور.
-میگم هااا لاوندر، خیلی باکلاسه که جست و جوگرمون هم خارجی باشه هم پریزاد دورگه. همچین، یه کمی پرستیژ تیم رو می بره بالا!
لاوندر نگاه تندی به او انداخت.
-تو فلور رو به من ترجیح میدی؟ دلم خوشه دوست منی!
-نه...ببین آخه تو که جاروی خوبی نداری؛ با پاک جارو که نمیتونی گوی زرین بگیری. ولی فلور آذرخش داره. خب، منظورم اینه که بذار فلور جست و جو گر باشه. جز پاک جارو که جاروی دیگه ای نداری؛ از سرعت هم که می ترسی. همون بهتر که دروازه بان بمونی.
-پروتی، جست و جو گر بودن خیلی پست با عزتیه!
-به شرطی که بتونی درست بازی کنی. جست و جو گری که نتونه گوی رو بگیره به چه دردی میخوره؟
-تو نمی فهمی. فلور میتونه دروازه بان خوبی هم بشه!
-وایسا ببینم؛ یعنی تو میخوای کاری کنی که توی این بازی گریفیندور ببازه تا اونا فکر کنن تو بی استعدادی؟
لبخندی شیطانی روی صورت لاوندر نقش بست.
-یه چیزی تو همین مایه ها...
بازی گریفیندور- هافلپاف
نقل قول:
-شاهد یک بازی پر جنب و جوش و هیجان انگیز بین دو تیم گریفیندور و هافلپاف هستیم! در یک سو فلور دلاکور رو داریم که قراره اسنیچ رو برای گریفیندور بگیره، و در یک سو آیرین دنهولم رو داریم که تلاش میکنه خلاف این رو ثابت کنه! گریفیندور یک دروازه بان جدید هم داره! لاوندر براون، یه دروازه بان تازه کار که در مقابل او برایان سیندرفورد از دروازه ی هافلپافی ها محافظت میکنه! خانم هوچ وارد زمین میشن! گوی زرین آزاد میشه...بلاجر ها و حالا سرخگون پرتاب شد!
خانم هوچ سرخگون را به بالا پرتاب کرد و غوغا به پا شد. پیش از هرچیزکندرا دامبلدور سرخگون را قاپید و با تنه ای به تابلوی سر کادوگان از اوعبور کرد. لاوندر با مشت روی پاک جارویش کوبید؛ اما به سرعت نگاهی به جارو انداخت چون انتظار داشت در اثر آن ضربه از وسط به دونیم تقسیم شده باشد.
نقل قول:
چه بازی نفس گیری! حالا کندرا دامبلدور، سرخگون رو پاس میده. وین هاپکینز، اسمیت،هاپکینز... وااای! مرگ سرخگون رو می قاپه!
مرگ با چشمان سیاه و نافذش نگاهی از سر تمسخر به هاپکینز انداخت و در ازای آن ناچار شد از بلاجر جاخالی بدهد.
نقل قول:
پاس بازی به سمت دروازه ی هافلپاف ادامه پیدا میکنه! در این میان روبیوس هاگرید بلاجر رو از سر کادوگان دور میکنه!جدا امیدوارم جاروی روبیوس در پایان این بازی دچار آرتروز دسته نشده باشه!
هاگرید به شوخیِ گزارشگر لبخندی زد که پشت آن هزار:"چقدر تو بامزه ای گوله نمک!" نهفته بود. سرخگون همچنان در تیم گریفیندور دست به دست می شد.الکساندرا ایوانوا بازوی ظریفش را تا جایی که کتفش اجازه میداد عقب برد و سرخگون را با تمام توانش به سوی حلقه ای که از همه بلند تر بود پرتاب کرد.
نقل قول:
گــــــــل!ده امتیاز برای گریفیندور! زنده باد گریفیندور!
-شعار نده! بی طرف باشه!
نقل قول:
-بله پروفسور مک گوناگال! چه بازی خفنی! چه مسابقه ای! سرخگون دوباره به حرکت درمیاد...پاس بازی اسمیت و هاپکینز به سمت دروازه گریفیندور! حالا وقت ایفای نقش لاوندر براونه! این دروازه بان تازه کار، به نظر خیلی سرحال میاد!
لاوندر که تا آن موقع مشغول زیر نظر گرفتن فلور بود با شنیدن نام خودش در آن همهمه به خود آمد. پاک جارو را تکان کوچکی داد و به پروتی و پادما نگاه کرد که منتظر موقعیت مناسبی برای نقشه ی لاوندر بودند. نقشه ای برای جست جوگر شدن.
نقل قول:
-اسمیت...هاپکینز...اسمیت...هاپکینز... یه پرتاب....
در آن لحظه، نگاه لاوندر از روی پروتی گذشت. پروتی طبق نقشه(البته برخلاف میلش!) همراه با پادما چندین بمب کود حیوانی در دست داشتند. قرار بود لاوندر را با بمب هدف قرار دهند تا بهانه ای شود برای عملکرد افتضاح لاوندر. در واقع،بوگندو ترین نقشه ی تاریخ بشریت.
اما در آن لحظه که سرخگون از دست هاپکینز خارج شد، سه اتفاق هم زمان افتاد:
اول، نفس تمام تماشاچیان در سینه حبس شد.
دوم، پروتی و پادما بمب های کود حیوانی شان را به سوی او پرتاب کردند.
سوم، لاوندر خشکید. مغزش به سرعت اطلاعات را به سرعت تجزیه و تحلیل میکرد. غریزه ی گریفندوردوستی اش بر او غالب شده بود.
در لحظه ای حساس،بی آنکه به حسادتش فکرکند، ابتدا پاک جاروی بی مصرف لعنتی اش را پایین کشید تا از بمب های کودحیوانی جاخالی بدهد، بمب ها به سرعت از بالای سرش گذشتند و سپس جارو را رو به بالا هدایت کرد. پاک جارو هن و هن کنان جلوی دروازه کشیده شد و همین که لاوندر چشمانش را باز کرد، سرخگون با قدرتی باور نکردنی مستقیم به دماغش برخورد کرد.آنقدر محکم که احساس کرد بلاجر خورده است.
-آخ!
-هووووورااااااااااا! هوووووووووررررررراااااا!
سرش از شدت ضربه گیج میرفت. چشمانش بسته بود. حتی ذره ای تعادل نداشت؛احساس میکرد همین حالاست که از روی جاروی سقوط کند.
آخرین بمب کود حیوانی نفیرکشان به پاک جارو نزدیک شد و محکم به بخش انتهای جارو برخورد کرد. بمب ترکید و بوی گندش در هوا پخش شد. پاک جارو در اثر این ضربه تکان شدیدی خورد. لاوندر جیغ کشید و چشمانش را باز کرد و چنگی به دسته ی جارو انداخت.
اوضاع به سرعت نرمال شد. بازی همچنان در گردش بود اما او با دست راستش دسته ی جارو را نگه داشته بود و دست چپش کاسه ای زیر آبشار خون بینی از جا در رفته اش ساخته بود.اما اصلا به درد فکر نمیکرد. وجودش از این موفقیت شاد بود و دیگر برایش مهم نبود دروازه بان باشد یا جست و جوگر یا حتی یک بازیکن ذخیره، فقط دلش میخواست تاثیری در سرنوشت تیمش داشته باشد.
در حالی که سعی میکرد جلوی خون ریزی را بگیرد، روند بازی را هم دنبال می کرد. ایوانوا به سمت دروازه می رفت. سرعتش بالا بود و از او تنها شبحی نامعلوم و رنگارنگ دیده میشد. اما لاوندر آن بلاجر کذایی را دید که در اثر ضربه چماق حسن مصطفی مستقیم به سمت الکساندرا میرفت.
نقل قول:
-ایوانوا مراقب... الکساندرا ایوانوا یه بلاجر خورده!
بلاجری به بازوی الکساندرا برخورد کرد. اوجیغی کشید و دستش را جمع کرد.در حالی که سرخگون را همچنان در دست داشت به زمین سقوط کرد. از شانس خوبش روی قسمت شنیِ زمین افتاد. خانم هوچ به سمتش دوید. سرخگون را از دستش گرفت و دوباره به بالا پرتاب کرد. بازی دوباره به جریان افتاد و همهمه دوباره بالا گرفت. ایوانوا به خود می پیچید و حتما ناله هم میکرد؛اما صدایش به گوش نمیرسید. نگاه لاوندر با نگرانی روی او مانده بود. او این دخترک بلغاری را از ته قلبش دوست داشت.
طبیعتا هنگامی که برای کسی نگران بود،وظیفه خودش را فراموش میکرد. اما همانکه نگاهش به سرخگون افتاد، جارو را بالا کشید طوری که از دوحلقه ای که ارتفاع بیشتری داشتند محافظت میکرد اما سرخگون از حلقه ی سوم عبور کرد و به دنبالش صدای تشویق هافلپافی ها بلند شد. خانم هوچ سوتش را به صدا درآورد. چوبدستش را روی گلویش گذاشت و زمزمه کرد:
-بطنین!
سپس با صدای تقویت شده اش گفت:
-گل هافلپاف قبول نمیشه!
هافلپافی ها اعتراض سر دادند اما خانم هوچ بی توجه به آنها ادامه داد:
-پیش از عبور سرخگون از دروازه، فلور دلاکور گوی زرین رو گرفته بود. من حواسم به ایوانوا...
اما صدای همهمه ی شادیِ گریفیندوری ها سخنش را قطع کرد.
نقل قول:
- فلور دلاکور گوی زرین رو گرفته!اونو گرفته! هورااا! گریفیندور برد! زنده باد گریفیندور! ببخشید پروفسور، ولی نمیتونم شعار ندم! زنده باد گریفیندور!
ده دقیقه بعد در رختکن گریفیندور-دستتو از روش بردار تا جا بندازمش!
-نِبیخواد...بیرم بیسِ کانوم بامفری!( به دلیل خون دماغ نمیتوانست کلمات را درست ادا کند.)
-بلدم جا بندازمش!
-نبیخوام به گلابی تبدیل بسه!
-نمیشه!
-من برات جا میندازم.
این صدای فلور بود. او آذرخشش را به دیوار تکیه داد.
-توی بوباتون یک درس اختصاصی ورد های درمانی داشتیم. میتونم این کارو بکنم.
-باقِعا؟ باسه!
-دستتو بردار!
لاوندر دستش را پایین برد.خون روی صورتش جاری شد.
-یک،دو،سه ، فینیته!
لاوندر جیغ کشید و بینی اش با صدای"ترق!" بلندی جا افتاد. فلور حوله ی سفیدی به او داد.
-خوبی؟
-خیِری خوبَب!
فلور کنارش نشست.
-تو دروازه بان فوق العاده ای هستی، میدونستی؟
-باقِعا؟
-واقعا. کاری که اونجا کردی محشر بود!
-بَبنون!
-فکر کنم بتونیم باهم دوست باشیم.
-اَتما!
برد آن روز مقدمه ی یک دوستیِ باشکوه میان فلور و لاوندر شد. یک دوستیِ خالص و بی شیله پیله، که تا امروز پابرجاست!