لینی و آنتونین از اتاق خارج شدند و بعد از اطمینان از بسته شدن در و دور شدن از اتاق لرد، در حالی که قدم زنان بی هدف حرکت میکردند، جوانب این موضوع را بررسی میکردند.
لینی بعد از کشمکش فراوان درونی، بالاخره رضایت داد که سوالش را بپرسید. بنابراین با تردید پرسید:
- آنتونین، تو ... تو ذهن خونی ... بلدی؟
آنتونین ابتدا میخواست بادی به غبغب بیندازد و خودش را یک مرگخوار همه چیز دان جلوه دهد، اما وقتی اعتراف لینی را شنید با ناراحتی پاسخ داد:
- فقط میدونم طلسمش چیه. مث بقیه طلسماس نه؟
صورت لینی درهم رفت و گفت: یعنی تو میگی، فقط کافیه او طلسمو بگیم؟
آنتونین اضافه کرد: و البته به مخش زل بزنیم. شایدم به چشماش. کدومش؟
لینی لبانش را به نشانه ی فکر کردن اینور و آنور کرد و در نهایت گفت: تو از تو چشاش امتحان کن، منم از پس کله ش.
- فکر خوبیه!
هردو بشکنی زدند و خودشان را برای ورود به سالن امتحان آماده کردند.
مدتی بعد:- سرت تو کار خودت باشه خانوم.
جاگسن خطاب به یکی از داوطلبان این را بیان کرد و به قدم زدن در میان صف آن ها ادامه داد. اول یک امتحان کتبی داشتند!
آنتونین و لینی که تمام مدت زیرچشمی جاگسن را زیر نظر داشتند، با دیدن او که بالاخره خسته شد و به دیوار تکیه داد به سمتش رفتند.
لینی آهسته در گوش آنتونین زمزمه کرد: یکم از دیوار دورش کن که بتونم پشت کله شو ببینم.
آنتونین با حرکت سرش موافقتش را اعلام کرد و از او جدا شد و یکراست جلوی جاگسن رفت.
- میدونی شاید فکر کنی مسخره س، ولی حقیقت داره. ارباب از من خواسته رنگ چشمای همه ی مرگخوارارو یادداشت کنم. اجازه میدی به چشات زل بزنم؟ باید همه چیزو دقیق یادداشت کنم. پس مدتی طول میکشه.
لینی هم بلافاصله گفت: بررسی شپش های موجود در سر بعلاوه ی رنگ مو و مدل موهای مرگخواران. این به عهده ی منه، میشه کله ی مبارکتون رو از دیوار فاصله بدین؟
جاگسن مردد به آن دو خیره شد. اما به هر حال بهانه ای برای رد کردن آن ها نداشت پس چند قدم از دیوار فاصله گرفت و گذاشت تا آن ها کارشان را بکنند. هر از گاهی چشمانش را از چشم آنتونین برمیداشت تا ببیند داوطلبان (!) تقلب میکنند یا خیر و با مواجه شدن با اخطار آنتونین دوباره به او نگاه میکرد.
سوروس که متوجه حرکات عجیب لینی و آنتونین شده بود و طلسمی که زیر لب اجرا میکردند، به سمتشان آمد. در حالی که از کنار آنتونین میگذشت آرام گفت:
- الان مثلا داری سعی میکنی ذهنشو بخونی؟
و از آن ها دور شد. درست است! اسنیپ به خوبی این کار را بلد بود، شاید میتوانستند از او کمک بگیرند.