هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: سالن امتحانات سمج
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۹
- خب که چی؟
- خب یعنی این که دیگه نیاز نیست توی انباری بخوابیم!
- اهان افتاد.
مرگخواران به هلهله و شادی پرداختند و به خوابگاه هایشان رفتند. تنها برگ برنده ی مرگخواران پرسی ویزلی بود که در خوابگاه گریفندور میخوابید.

صبح روز بعد

مرگخواران سر میز صبحانه نشسته بودند و به سر و صورت هم حلیم پرت میکردند که هری و هرمیون سر میز آنها آمدند و اعلام کردند که فردا امتحان تغییر شکل برگزار میشود.
- خب.. همونطور که توی برنامه ی امتحانات هست فردا امتحان تغییر شکل داریم.... امروز عصر شما تخت نظر هرمیون به تمرین و یادگیری تغییر شکل مشغول میشید .منم میشینم نکات تستی و دامای آموزشی رو پیدا میکنم که بهتون بگیم. همین طور سوالات مهم رو.

عصر همان روز کلاس تقویتی تغییر شکل
- سلام به کلاس تغییر شکل خوش اومدین.
همه ی مرگخواران در کلاس حضور داشتند و این صدای هرمیون بود که به گوش میرسید.
- امیدوارم از این کلاسا خوشتون بیاد.خب.. تا هری داره نکات رو پیدا میکنه ما چند تا وردو تمرین میکنیم. آنتونین؟ بگو ببینم برای تبدیل یه قوری به یک لاک پشت چه وردی داریم؟

-ام...اکسپلیارموس؟
- نه.
- ام...اکسیو؟
- نه.
- اممم...
- ولش کن.برای تغییر شکل صحیح باید حرکت دست چه خصوصیاتی داشته باشه؟
- ترسناک باشه؟
- نه.
ناگهان صدایی به گوش رسید و گفت:
- باید ظریف و بدون لرزش باشه و همچنین سریع انجام بشه.
این صدا صدای رز ویزلی بود که این کلمات را با حالتی شبیه ربات و با چشمان مات به زبان آورد و نشست. همین که او نشست هری با لبخندی پیروزمندانه از پشت او پدیدار و شد و گفت:
- من وردی پیدا کردم که درس شما رو فول میکنه. البته فعلا فقط تغییر شکلشو یاد گرفتم. نمونه ی آزمایشی رز. هر چی میخاواین ازش بپرسین. اگه رضایتتونو جلب کرد روی شما هم اجرا میکنم. اگه نه که مال رز هم باطل میکنم.
مرگخواران شروع به سوال کردن کردند.
- فلامینگو رو تبدیل به لیوان میکنیم. وردش؟
- فرورتو.
.
.
.
.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۹
بالاخره پس از جنگ و گریز فراوان، صدای جیغی به گوش رسید و هیپوگریف با پدیدار شدن رگه های سفیدی در هوا ناپدید شد و رنگ چهره ی آنتونین به حالت عادی برگشت.
لرد سیاه با چهره ای عصبانی در قایق فرود آمد و گفت:
- آنتونین؟! آخه بی عرضه احمق کی به تو گفت بری دنبال اون جنگ؟ با قایق میریم اونجا همگی با هم دنبالش میگردیم....

بدین ترتیب... مرگخواران راه افتادند و به جزیره رسیدند و در این مدت در مورد این که چرا و چطور آن هیپوگریف ناپدید شد گفتگو کردند و وقتی قایق به ساحل رسید و به گل نشست تازه متوجه شدند. مرگخواران یکی پس از دیگری پیاده شدند. و سیبل تریلانی بار دیگر فریاد زد:
-گنج اونجاست!
و به بالای درختی در همان نزدیکی اشاره کرد که در بالای آن میمونی نشسته بود و موز میخورد.همه ی مرگخواران به میمون خیره شدند و لحظه ای بعد رو به تریلانی کردند و در سکوت به او خیره شدند. تریلانی با دستپاچگی گفت:
- منظورم این بود که...
و در هنگامی که تمامی مرگخواران پی راه چاره ای برای رفتن به بالای درخت بودند ناگهان رز چیزی را به خاطر آورد و گفت:
- فهمیدم! همین الان میرم بالای درخت و گنج رو میارم.
وبدون معطلی تبدیل به گربه ای سفید و اشرافی شد و با سه جست خودشو به بالای درخت رسوند. میو میو ی دلنشینی کرد و با غرور و تکبر نگاهی به میمون انداخت و گفت:
- اهم..اهم...دوست عزیز میشه یه کم بری اونور تر تا من توی اون سوراخ رو بگردم؟
میمون نگاهی تحقیر کننده به رز انداخت و نیشش را باز کرد. درون دهانش مرگبار ترین دندان ها را داشت. رز نگاهی به دندان ها اداخت . آب دهانش را قورت داد و به سوی یارانش در پایین درخت نگاهی انداخت. لرد سیاه با تاسف سری تکان داد و به کمک رز شتافت اما قبل از این که به میمون برسد میمون نیز با همان رگه های خیره کننده ناپدید شد. این چه موجودی بود که به هر شکلی در می آمد و میخواست مانع مرگخواران شود؟رز که به شکل عادیش برگشته بود از روی شاخه لیز خورد و پایین افتاد.مرگخواران بدون توجه به خونریزی شدید سر رز و پای آنتونین راه افتادند و رز و انتونین به سختی شروع به حرکت در پشت سر آنها کردند. هیچ یک از مرگخواران حتی لرد سیاه نمیدانستند که برای مقابله با آن موجود به همه ی افراد و نیرو هایشان نیاز دارند. در غیر این صورت لحظه ای برای مداوای رز و آنتونین صبر میکردند.شاخه های سمت چپ مرگخواران حرکتی کرد و مرگخواران به دنبال هر چیز مشکوکی درون آن پا گذاشتند. قبل از هر کاری باید آن موجود را نابود میکردند.


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۲۱ ۱۴:۴۸:۵۸


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۳:۳۸ جمعه ۱۵ بهمن ۱۳۸۹
سوالات جلسه چهارم:

1- مواد اولیه این معجون را نام برده و روش تهیه آنرا بصورت یه ماجرا بیان کنید. (میتونه طنز یا جدی باشه) 25 امتیاز
1. زهر مار زنگی
2. چرک خیارک غده دار
3. بال حشره ی تور بال
4. تکه ها کوچک دانه ی خواب زا
رز با دهان کجی به کتابش نگاه میکرد. اگر بعد از درست کردن ان معجون همچنان زنده مانده بود عالی میشد.چرک خیارک غده دار؟!به دست هایش نگاه کرد. حیف نبود که از بین بروند؟زهر مار زنگی؟!؟
رز با خشم به استاد پای که پایش را روی میز انداخته بود نگاه کرد. آهی کشید کار را شروع کرد. به محفظه ی معجون سازی اش نگاهی انداخت. همه ی مواد را داشت غیر از زهر مار زنگی. کنار میز پروفسور پای رفت و گفت:
- استاد زهر مار زنگی رو باید از کجا بیاریم؟
آگوستوس پای با بی خیالی جواب داد
- معلومه!!! باید خودتون بگیرید! آفرین دخترم چه زود به این مرحله رسیدی! برو پیش هاگرید یه مار زنگی برای خودت ازش بگیر.
رز بلافاصله حرکت نکرد. سراغ معجونش رفت و زهر مار گرفتن را تا لحظه ی نیاز به تعویق انداخت.
ابتداچرک خیارک غده دار را در پاتیل به مدت 20 دقیقه بجوشانید. سپس بال حشره ی توربال را به آن اضافه کنید و 7 بار آن را در جهت عقربه های ساعت هم بزنید. دانه های خوابزا را تکه تکه کرده و درون پاتیل بریزید و به مدت 10 دقیقه بجوشانید سپس آن را 2 بار در خلاف جهت عقربه های ساعت هم بزنید.زهر مار زنگی را ....

رز همه ی دستور ها را انجام داد تا به این مرحله رسید.بعد با ترس و لرز به محوطه رفت و یک مار زنگی گرفت.در حالی که مار را در دور ترین فاصله ی ممکن از خودش نگه داشت و به کلاس بازگشت و شیشه ای را روی میز گذاشت و گردن مار را فشار دادو زهر مار بافشار به درون شیشه ریخت.
اضافه کنید و معجون را 10 ثانیه با همان دما حرارت دهید.

رز معجونش را به پایان رساند و آنرا به طرف استاد پای برد و در عجب بود که چرا بچه های کلاس به بینی او نگاه هایی تحقیر آمیز می اندازند. از حرکت ایستاد و به تصویرش در تنگ معجونش نگاه کرد. بینی او دیگر عادی نبود به شدت ورم کرده بود. استاد گفت:
- نگران نباش ویزلی بیا اینجا تا درستش کنم. این مال اون گاز هاست.
کلاس از خنده منفجر شد. رز معجونش را تحویل داد و بینی اش را به دست استاد سپرد در عرض چند ثانیه بینی به حال اولش برگشت. رز بدون ذره ای شک و شبهه به سمت میزش رفت و مار زنگی را در کلاس ازاد کرد بدون کوچکترین عکس العملی از کلاس خارج شد.
در نزدیکی کتابخانه با شنیدن صدای جیغ بچه ها قهقهه ی خنده را سر داد.



این سوال هوشیه و کمی همت می خواد: 5 امتیاز

در متن داشتیم که این معجون گازهای تولید میکنه که تورم زا هستند. از این گاز برای ساخت Swelling Solution ( محلول ایجاد کننده آماس یا تورم) استفاده میشه، کسی میتونه بگه نام پادزهر این معجون چیه؟ و در کدام یک از کتاب های هری پاتر به ان اشاره شده؟ (این سوال جدیه و نیاز به سرچ داره!) اگه دوست دارید جواب این سوال رو دیگران کپی نکنن پیام شخصی کنید.


پیام شخصی کردم براتون استاد.ولی با دنگ فنگی که واسه پیدا کردنش میخواست نباید یه کم نمره اش رو بیشتر میکردید؟

اگه کسی جوابو خواست 20 تومن میگیرم بهش میگم!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: سالن امتحانات سمج
پیام زده شده در: ۰:۰۴ جمعه ۱۵ بهمن ۱۳۸۹
- نداریم؟
- تا جایی که من میدونم نه... هی نکنه تو.. نکنه منظورت طلسم فرمانه؟
- دقیقا منظورم همینه هری!
- خب ببین این ورد غیر قانونیه و ما اگر از اون استفاده کنیم هیچ فرقی با مرگخوارا نداریم پس بیخیال شو.
- هری به نظرت دامبلدور دوست نداره که یه تو دهنی به مرگخوارا بزنه و حال اسمشونبر رو جا بیاره؟ اصلا بیا برو از خودش بپرس.

پشت درختی در همان نزدیکی ها
رز و آستوریا به آرامی پشت درخت ایستاده بودند و استراق سمع میکردند بعد از شنیدن این حرف ها به تفکر در مورد این قضیه پرداختند. رز گفت:
- اگه این کارو بکنن دیگه کاری نمیتونیم بکنیم و البته دیگه وجود خارجی نداریم که کاری بکنیم.ارباب هممونو قتل عام میکنه.
اما غافل از این که مرگخواران در نبود آنها نقشه ای جدید طرح کردند و پشت درختی دوقدم جلوتر مخفی شده بودن و طلسم فرمان رو روی هری و هرمیون اجرا کردند. هری و هرمیون بی پروا به سمت مخالف دفتر دامبلدور حرکت کردند و همه چیز را به دست فراموشی سپردند. در همین لحظه روفوس و آنتونین خود را در مقابل رز و آستوریا نمایان کردند. انها تصمیم داشتند همه ی افراد مهم را طلسم و بدون امتحان دادن جادوگر سطوح عالی شناخته شوند. پس کلاه شنلشان را روی سر انداختند و راه افتادند.


در همین لحظه بقیه ی مرگخواران در حال ساخت کارنامه های تقلبی برای گروه بودند که در همه ی درس ها رتبه ی عالی را به نمایش میگذاشت .از لبخندی بر روی لب مرگخوارها نقش بسته بود نمیشد نقشه ی بعد از این دو نقشه را حدس زد.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
1- یک رول بنویسید که از لردوشیو استفاده کرده اید.(15 امتیاز)

رز در سکوت عجیب شب قدم میزد.سکوتی که نظیر آن تا کنون پیش نیامده بود. شاید به دلیل حرکت بی پروای رز و شاید هم به خاطر ترس دشمنش در مخفیگاهش در کمی جلوتر.تاریکی عجیبی بود. تاریکی به نوعی غلیظ تر از مواقع عادی. البته شاید فقط برای رز.هر چه بیشتر به کاری که انجام داده بود می اندیشید بیشتر خشنود میشد.هر چه به ماموریتش و کار پیش رویش بیشتر می اندیشید بیشتر مطمئن میشد.با گام های محکم اما نرم و بی صدا پیش رفت مقابل دری بزرگ ایستاد شنلش پیچی خورد و چرخید. جلو رفت بدون در زدن آن را با زیر لب گفتن وردی باز کرد. به طوری که لولا های در صدا داد. با همان قاطعیت وارد شد و به اطرافش نگاهی انداخت. مکانی سرد با نوری خاکستری. جلوتر رفت سنگ ها زیر پایش غژغژ میکردند. بالاخره در انتهای سالن پیکری لاغر و لرزان را دید با صدای پر طنینی گفت:
- اون سنگ معروف کجاست تانکس؟
تانکس سرش را بلند کرد و گفت:
- باور کن من نمیدونم. دست دامبلدوره. میگه نباید دست کسی بیفته. میگه خیلی خطرناکه. مخصوصا اگه دست شما مرگخوار ها بیفته. من حتی کارشو هم نمیدونم.
رز سرش را برگرداند. تانکس بیش از حد حقیر بود که ارزش نگاه کردن داشته باشد. میدانست که تانکس خوب از کار آن سنگ خبر دارد. سنگی که قدرت نابود کردن یک کشور را داشت. بدون نگاه کردن به تانکس چوبدستی اش را به سمت او گرفت و گفت:
- کروشیو!
تانکس جیغ زد و به خود پیچید.رز اجرای طلسم را متوقف کرد و دوباره پرسید:
- اون سنگ کجاست تانکس؟
این بار صدایش بی شباهت به جیغ نبود. تانکس فقط کمی خودش را روی زمین تکان داد ولی چیزی نگفت.رز بار دیگر طلسم شکنجه گر را اجرا کرد. تانکس این بار تسلیم درد شد. با صدایی آمیخته به درد و نا امیدی گفت:
- توی جنگل دین. همون جنگلی که مادرت..
- اسم اونو جلوی من نیار!دیگه فهمیدم. اون گندزاده مادر من نیست . من از دختر اون بودن شرمنده ام.پس توی اون جنگله. تو خیلی کمک کردی. دیگه به درد نمیخوری.لردوشیو!
و تا یک ثانیه بعد دیگر نیمفادورا تانکسی وجود نداشت. کف سالن از خون او قرمز رنگ بود اما رز ذره ای به کار خود شک نداشت .تا چند لحظه ی دیگر با آن سنگ سرنوشت ساز نزد اربابش بود.

2- کاربرد ورد لردوشیو را بنویسید.(14 امتیاز)

ثابت کردن وجود خون در بدن انسان برای انسان های نفهم.
دیدن رنگ قرمز در طبیعت اطراف ما.
دیدن منظره ی لذت بخش منفجر شدن شخص وقتی دلت برای این صحنه تنگ شده.
دیدن بلاک شدن ویکتور توسط آنتونین در روز بعد از این جلسه!(اینو شوخی کردم!)
و کلا برای حال کردن.
3- یک بوق بزنید و یک امتیاز بگیرید.(1 امتیاز)
بـــــــــــــــــــــــوق


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۱۴ ۲۳:۴۴:۱۹


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
اینم سوال های من از آمیکوس عزیز:

اگه یه روز بهت بگن تو رو مدیر میکنیم به شرطی که به محفل بپیوندی حاضری از اون وفاداری که آنتونین راجع بهش حرف زد کم کنی؟


و این که کدوم یک از اعضای سایتو بهترین دوستت میدونی؟



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: تمام كتابهاي هري پاتر براي موبايل
پیام زده شده در: ۲۱:۲۹ چهارشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۹
واقعا کارت عالیه. منم خیلی وقته دنبالشونم.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ سه شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۸۹
- ولی ارباب مگه پیشگویی نگفته که شما باید اون کله زخمی رو بکشید؟
آنتونین به شدت سعی میکرد نظر ارباب را از خودش منحرف کنه. لرد لحظه ای فکر کرد و ادامه داد:
- آخه ادم یه بار گول اون پیشگویی رو میخوره... دوبار گولشو میخوره..... نه این که هر دفعه بهش فکر کنه و به اون عمل کنه و هر دفعه ناکام بمونه!زود باش آنتونین!! فکر نکن من نظرمو عوض میکنم اخه تو گناه داری و باید به داوطلبی ت عمل کنی.زود باش!

آنتونین با گام های لرزان به سوی هری پیش رفت و در راه چوبدستی اش را کشید. آن را بالا گرفت و گفت:
- آواداکداورا!
طلسم از چوبدستی شلیک شد اما به هری برخورد نکرد و در نزدیکی او منحرف شدند. در همین هنگام ندایی آسمانی فرا رسید و گفت:
- خدایان راضی نیستند که بر خلاف پیشگویی عمل کنید.
و به همان سرعتی که به وجود آمده بود از بین رفت. آنتونین رویش را برگرداند و برگشت. همان جایی که لرد با قیافه ای خشمگین منتظرش بود.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۱۴:۳۲ سه شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۸۹
همه به متهم خیره شده بودند اما او بی خیال نشسته بود و یک مگس را تحت تاثیر طلسم فرمان قرار داده بود و مگس داشت سرود ملی را میخواند. یبرد. کینگزلی شکلبوت به قیافه های مجذوب و مشتاق مردم نگاهی گذارا انداخت و/سپس به متهم خیره شد
- آیا شما رز ویزلی ساکن تالار هافلپاف هستید؟
رز با بی خیالی جواب داد:
- بله.
- و ایا اعتراف میکنید که با به کار گیری نام دریای خزر به جای کاسپین به ملتی غیور و میهن پرست توهین کردید؟
- بله.
- و ایا... آیا..امممم... ایا... آهان. آیا اعتراف میکنید که با آگاهی کامل از نام دریای کاسپین این کار را به انجام رساندید؟
-بله.
مردم با تعجب به فرد جلویشان خیره شده بودند. سابقه نداشت که شخصی در دادگاه اینقدر بی خیال و آسوده خاطر به گناهش اعتراف کند.کینگزلی که گویی کار پیش رویش را آسان می پنداشت گفت:
- و طبق گزارشات ما شما به تازگی در گروه سیاهی که خود را مرگخواران نامیدند و از شخصی به نام... چیزه... ام.... به نام همونی که خودتون میدونین عضو شده اید و برای انان فعالیت میکنید. آیا به این قضیه معترف هستید؟
- بله و بهش افتخار میکنم.
کینگزلی نفسی را از روی آسودگی خیال بیرون داد و گفت:
-بیایید این دخترک فریب خورده رو ببری....
ادامه ی حرف کینگزلی به گوش هیچ کس نرسید.پرتوی نور سبز رنگی درخشید وپیکر کینگزلی شکلبوت روی میز افتاد. همه به رز خیره شدند تا عکس العمل او را ببینند. در واقع به محلی که تا چند ثانیه پیش رز در آنجا نشسته بود. اما تنها چیزی که دیدند این بود که رز قهقهه میزد ودر حال آپارت بود. اما پیش از کامل شدن چرخش رز اتاق خاموش شد و رز از کار خود باز ایستاد. سرمای سختی از هر طرف در بدنش رخنه میکرد. دیوانه سازی جلو امد و....
تمامی ناظران جلسه بی حال نشسته بودند و به پیکر بدون روح رز نگاه میکردند.


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۱۲ ۱۴:۳۴:۲۱


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۸۹
تمامی مرگخوارن در اختفا منتظر روفوس و سوروس بودن. بعد از چند روز بالاخره آن دو ظاهر شدند و خبر دادند که در مطبوعات پخش شده که نیمی از مرگخواران دریایی از بین رفتند.
- نه!! اونا به قوت قلب نیاز دارن! ما باید سریع تر به اونجا بریم. آماداه شین!

در طول دوساعت یا شاید کم تر مرگخواران آماده بودند. همه ی آنها به نزدیک ترین ساحل خارج از محوطه ی جادویی که در آن غیب و ظاهر شدن ممنوع بود اپارات کردند.در قایق شکسته و پوسیده ای که داشتند نشستند و به سمت جزیره حرکت کردند. در راه طوفان شدیدی در گرفت. ترک کوچک قایق مرگخواران بزرگ شد و قایق دو نیم شد. بیش تر مرگخوارا خودشون رو روی آب نگه داشتند. چندین ساعت گذشت.اما هیچ راهی به جز شنا تا ساحل نبود.لرد سیاه دستور داد:
- ما برای کمک اومدیم! نه برای اینکه کمک بگیریم! قوی باشین! شنا کنید!ممکنه اونجا هم دشمنانی در انتظار باشند!

مرگخواران حرکت کردند.روز دوم جمعیت آنها به نصف رسیده بود. بالاخره با جمعیتی که از یک چهارم جمعیت اولیه شان کم تر بود به ساحل رسیدند. همگی با بدنی خسته و لباس های خیس ان هم در محلی که در آن اجرای جادو ممکن نبود. اسکورپیوس به امید دیدن پدر و مادرش در راه پیش قدم بود. در نهایت دو دسته ی مرگخواران به هم رسیدند. دراکو به محض دیدن اسکورپیوس شروع به دویدن کرد و او را در آغوش کشید و در حالی که مرگخواران سرگرم احوال پرسی و دادن امیدواری و تبادل اخبار بودند طلسمی سبز رنگ معلوم نبود از کجا شلیک شد و با اختلاف کمی از کنار روفوس گذشت و به بدن لرد سیاه برخورد کرد. مرگخواران در کثر کوچکی از ثانیه تعجب کردند و بعد برای اولین بار طعم تلخ شکست را چشیدند.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!










هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.