هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: انجمن آنتي ساحريال
پیام زده شده در: ۰:۴۰ پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۳
یوآن آبرکرومبی

یوآن...مشکل نبود سبیل شما خیلی مشکل بزرگی بود...به همین خاطر بود که برسی صلاحیت شما طول کشید...اما بلاخره با ریش گرو گذاشتن من و علم به اینکه اصولا روباه سبیل داره(مثل گربه) به صورت مشروط عضویت شما تایید خواهد شد...شرطش هم اینه که زور بزنی!زور بزن سبیلات درآد...حالا تو مرلینگاه بود یا هرجای دیگه مهم نیست...زور بزن...خوش اومدی روباه نارنجی!

تایید شد


رابستن لسترنج

برادر...خوش اومدی...اصلا هرکجا اسمی از آنتی ساحریالی هست،نام پر آوازه لسترنج ها هم به میون میاد...با توجه به این که داداشمی یک،سبیل کلفتی دو و اینکه از نیت های آنتی ساحریالی قوی که تو اعماق وجودت داری باخبر هستم،خوش آمد میگم بهت...

تایید شد

_________________________________________________________

خب ملت...عضو گیری همچنان ادامه داره...فعلا از بین خیل عظیم هجوم اورده به انجمن برای آنتی،پنج نفر فقط تونستن تایید صلاحیت بشن...پنج تا سبیل کلفت...پنج تا مرد...
اگه فکر میکنید مررررررررررد هستین،اگه فکر میکنید سبیل کلفت هستین،بیایین و درخواست بدین...

منتظر اومدن همه شما سبیل کلفت های عالم جادوگری هستیم!




پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۱۳:۳۲ چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۳
رودولف باور نمیکرد...هری پاتر هنوز نمرده بود!

چند دقیقه پیش که در جنگل هری پاتر با پای خودش به استقبال مرگ آمده بود،لرد او را کشته بود...رودولف مطمئن بود...او با چشم خودش دید که طلسم سبز رنگ از چوبدستی لرد بیرون آمد و به طرف هری پاتر روانه شد...این طلسم مرگ بود...هری پاتر باید درجا کشته میشد...مثل بقیه...تنها چیز غیر طبیعی این بود که بعد از طلسم لرد،خود لرد هم به زمین افتاد.ولی خیلی زود دوباره سرپا ایستاد...و هری پاتر مرده بود...

هری پاتر مرده بود...جسد بی جان هری در دستان هاگرید بود...لرد و پشت او مرگخواران فاتحانه به سمت قلعه به راه افتاده بودند...جنگ تمام شده بود...هری پاتر مرده بود...لرد زنده بود...مرگخوارها برنده شده بودند...

پیروزمندانه وارد هاگ شدن...همه دانش آموزان،همه اساتید،همه اشخاصی که در مقابل آنها جنگیده بودن،مات و مبهوت به هاگرید و جسد پاتر نگاه میکردنند...لرد خوشحال بود...رودولف هیچ وقت لرد را به این اندازه خوشحال ندیده بود...
لرد با خوشحالی سخنرانی میکرد...مهم نبود که کسی مثل پسر لانگ باتم ها قهرمان بازی درآورده بود....مهم نبود...او هم به زودی سزای کارش را میدید...مهم نبود...دیگر آنها برنده بودن...

ولی به یکباره همه چیز عوض شد.هری پاتر زنده بود...هری پاتر حرف میزد...هری پاتر روی پاهایش ایستاده بود و چوبدستی در دستش...هری پاتر میجنگید...همه چیز تغییر کرد...

رودولف مجالی برای تجزیه و تحلیل نداشت...خیلی زود از طرف دانش آموزها،از طرف اساتید،از طرف آنهایی که با او میجنگیدند، طلسم های گوناگونی به سمتش روانه شد...
رودولف همه طلسم ها را دفع کرد...جنگ هنوز به پایان نرسیده...همقطارانش...خیلی از آنها نبودند...امکان نداشت...آنها حتما فرار نکرده بودند...برادرش...او را نمیدید...بلاتریکس...بلاتریکس در حال دوئل با چند نفر بود...نگران بلاتریکس نبود.بلاتریکس میتوانست همزمان با چندین نفر دوئل کند و برنده شود...لرد...لرد را دید که به دنبال هری پاتر وارد قلعه شد...

امکان نداشت هری پاتر زنده بماند...آنها دوباره برنده خواهند شد...رودولف به ای موضوع ایمان داشت...اما...
اما...رودولف بلاتریکس را دید...بلاتریکس را دید که کشته شد!بلاتریکس مرد...ولی این غیر قابل باور بود...رودولف باید به سمت بلاتریکس میدوید...باید میدید که چه شده...باید میدید که بلاتریکس نمرده...
رودولف خواست به سمت بلاتریکس برود اما طلسمی که از بالای سر او گذشت،مانع این کار شد...او هنوز در حال جنگ بود...اگر لحظه ای غفلت میکرد ممکن بود او هم در دوئل شکست بخورد...
لرد...لرد هنوز زنده بود...او به خاطر لرد باید میجنگید...هری پاتر زنده بود...او به خاطر از بین بردن هری باید میجنگید...

با این فکر،با قدرت بیشتری شروع به جنگیدن کرد...او در حال حاضر با سه نفر میجنگید...دو تن از حریفانش را ازبین برد...نفر سوم پا فرار گذاشت و به سمت قلعه رفت...رودولف نیز به دنبال او به سمت قلعه رفت...

رودولف در تک تک طبقات قلعه میجنگید...بدون شک چند دانش آموز نمیتوانستند باعث دردسر برای رودولف شوند...اگر تنها یک چیز در جهان بود که رودولف آن را میتوانست به خوبی انجام دهدد،دوئل کردن و جنگیدن بود...

رودولف حالا به طبقه سوم رسید...کسی آنجا نبود...رودولف به دنبال این بود که بداند لرد کجاست...هری پاتر کجاست...
ولی سکوت آنجا برای رودولف ناخوشایند بود...سکوت در این لحضه معنایی نداشت...آنجا میدان جنگ بود...
به سمت پنجره رفت تا وضعیت را ببیند...در حیاط هاگوارتز چه خبر بود که همه جا اینقدر ساکت شده؟!

به پنجره رسید...بیرون را نگاه کرد...ولی چیزی را که میدید باور نمیکرد...
لرد داشت به خود میپیچید...رو به روی لرد هری پاتر ایستاده بود...اما چرا لرد کاری نمیکرد؟!
لرد هنوز داشت به خود میپیپید...قلب رودولف هم به خود میپیچید...
لرد داشت درد میکشد...قلب رودولف هم درد میکشید...
لرد پوسته پوسته شد...قلب رودولف هم پوسته پوسته شد...
لرد پودر شد...از بین رفت...قلب رودولف هم پودر شد...

لرد از از بین رفت...رودولف این را با چشم خود دید...رودولف با چشم خودش دید که جادوگرای که برای او هم چیز بود از بین رفت...رودولف با چشم خودش دید که هدفش از بین رفت...زندگیش از بین رفت...

رودولف تنها در طبقه سوم ایستاده بود و کسی او را نمیدید...او بهت زده بود...مثل همه آنهایی که این صحنه رو دیده بودند...لرد رفت...
لرد رفت...چیزی که رودولف اصلا به آن باور نداشت...لرد باز خواهد گشت...او این کار را کرده بود...لرد یک بار از مرگ برگشته بود...باز هم برمیگردد...ولی هیپکس آنجا به غیر از رودولف به این موضوع باور نداشت...

آنجا...یعنی هاگوارتز...هاگوارتزی که پیروز شده بود...یا فکر میکرد که پیروز شده!
تنها کاری که رودولف به فکر اش رسید که میتواند انجام دهد این بود...از آنجا برود...

اما قبل از اینکه آپارات کند،نگاهی به اطرافش کرد...به قلعه هاگوارتز...دوباره به آنجا باز خواهد گشت...با لرد،دوباره به آنجا باز خواهد گشت...او مطمئن بود...

رودولف چشمانش را بست...به خانه فکر کرد...به جایی که اکنون میتواند برود...و آپارات کرد...
پاق!




پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۳:۰۴ شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۳
خلاصه:
لرد سیاه از مرگخواران می خواد که هدویگ رو براش شکار و قربانی کنن.
محفلیا از نقشه مطلع می شن و به روش کتاب پنجم شش نفر از اونا معجون می خورن و به شکل هدویگ در میان. در حین فرار مرگخوارا بهشون حمله می کنن و موفق می شن چهار تا از جغدا رو بگیرن و برای لرد ببرن.لرد که دیگه نمی تونه صبر کنه دستور می ده هویت جغدا سریع تر مشخص بشه.مرگخوارها هم تلاش میکنن تا هدویگ اصلی رو از بقیه تشخیص بدن.اما اسنیپ به مرگخوار ها میگه که در شرایطی ممکنه که معجون مرکب تاثیرش دائمی باشه...
نکته: شش نفری که جغد شدن هری، رون، هرمیون، فرد، جرج و ماندانگاس بودن که ماندانگاس همون اول کشته شد.
-----------------------------------------------------------
سکوت همه جا را فرا گرفته بود و همه مثل تسترال به سوروس زل زدن!

سوروس برای خلاص شدن از این همه تسترال که به او زل زده بودن،سکوت رو شکست و گفت:
_خب...البته میشه یه کاری کرد...
_پر هاشون رو دونه دونه بکنیم؟!
_موش بدیم به خوردشون؟!
_ببریمشون تو سرما؟!
_شکنجه بکنیمشون؟!
_از منو مدیریت استفاده کنیم؟!

سوروس با متانت همیشگی () به همه راهکارهای قدیمی شکست خورده گوش کرد...بعد از اینکه نفری یک بار پیشنهادهای همیشگیشون رو گفتن،سوروس گفت:
_خب...راستش من فکر میکردم از بانو نجینی استفاده کنیم...
_آره...آره...از زهرش میتونم معجونی درست کنم تا بتونیم هدویگ اصلی رو تشخیص بدیم!

همه سرها به طرف گوینده این جمله یعنی هکتور برگشت...طبیعتا معجون های هکتور بهترین راه بود...ولی بهترین راه برای نابودی جغد ها!

سوروس سعی کرد طوری که هکتور متوجه نشه موضوع رو دوباره عوض کنه:
_نه...دست به لباسشویی نباید بزنیم! منظورم اینه که بانو نجینی مار مخصوص ارباب هستن...حتما میتونن تشخیص بدن که کدوم جغد اصلیه و کدوم نه...جغدها رو رو به روشون میذاریم...اون جغدهایی که بانو نجینی میخورن که جغد اصلی نیستن...چون بانو نجینی اصلا جغد نمیخورن...آدم میخورن...اینطوری اونی جغد که مونده همون هدویگه...نظرتون چیه؟!

دوباره سکوت همه جا را فرا گرفت و همه مثل تسترال به سوروس زل زدن!
_خب...خب...فکر خوبیه...ولی چه جوری بانو نجینی رو از ارباب جدا کنیم به طوری که ارباب نفهمن؟!

و برای بار چندم سکوت همه جا را فرا گرفت و همه مثل تسترال به همدیگه زل زدن!


ویرایش شده توسط سيريوس بلك در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۷ ۱۸:۴۳:۲۸



پاسخ به: انجمن آنتي ساحريال
پیام زده شده در: ۱۱:۵۹ شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۳
تراورز

حاجی...شوما رو سر ما جا دارین...یقینا هیچ وقت از یاد نمیره کسی که اولین بار درخواست عضویت داد...همچنین خدمات و پیگیری های شما در طول این مدت هم در خاطر ما خواهد ماند...خوش اومدی حاجی...شوما اگه صلاحیت عضویت نداشته باشی،پس کی داره؟!

تایید شد


آرسینوس جیگِر

ببین کی اینجاست!جیگر...بزن کنار ماسک رو ببینم سیبیل ها رو...اوف چه سبیل هایی!بزن ماسک رو...دقیقا چنین سبیلی انتظار میره...دست به معجونت هم که خوبه...ایول...به درد ما میخوری...خوش اومدی!

تایید شد


روبیوس هاگرید

به...هاگرید خودمون...مرد مردان...چه طوری شوما؟!در شرف ازدواجی؟!خب این انجمن اصلا به درد شما خیلی میخوره...همین قبل از تاهل باید بدونی حقوقت چیه که بعدا مورد ظلم و ستم قرار نگیری...خوش اومدی!

تایید شد

__________________________________________________________

خب ملت...عضو گیری همچنان ادامه داره...فعلا از بین خیل عظیم هجوم اورده به انجمن برای آنتی،سه نفر فقط تونستن تایید صلاحیت بشن...سه تا سبیل کلفت...سه تا مرد...
اگه فکر میکنید مررررررررررد هستین،اگه فکر میکنید سبیل کلفت هستین،بیایین و درخواست بدین...

منتظر اومدن همه شما سبیل کلفت های عالم جادوگری هستیم!




پاسخ به: .:: جشن تولد 11 سالگی سایت جادوگران ::.
پیام زده شده در: ۰:۲۴ جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۳
اهم...
رودولف وارد میشود!
البته نمیخواد فرار کنید...اومدم گزارش جشن رو بدم...

گزارش یک جشن

خب...چیه؟!
رفتیم جشن دیر رسیدیم...کلی معذرت خواهی و اینها هم کردیم بعد دیدیم الکی بود!نصف ملت دیر رسیدن...نصف دیگه هم بعد من رسیده بودن...
هیچی دیگه نشستیم شروع کردیم به معرفی کردن خودمون...نوبت به من رسید سکوت همه جا رو فرا گرفت...خب ترس داره دیگه؟! اگه توی صحبت من کسی حرف میزد،قمه بود که به سمتش روونه میشد...

بعد هم پرنس یه عده رو گلچین کرد(اونایی که سابقه اعتیاد داشتن یا قیافه شون به معتادها میخورد)برد بیرون که البته من از این آزمون سخت سربلند بیرون اومدم...

بعد دوباره رفتیم،سفارش ها گرفتن و اینا...رخ کیک رو هم برای بار اول دیدم!
آها...مورگانا،دانگ و راک وود هم میخواستن که به صورت مجازی حضور داشته باشن که متاسفانه این امر میسر نشد که همینجا من دوباره ازشون عذر میخوام.

هیچی دیگه...کیک و ناهار و اینا رو خوردیم و خلاص...فقط در این بین ویلبرت که به دلایلی اصلا حرفی برای گفتن نداشت،مفل محفل میکرد که من قمه رو بردم بالا و فرو کردم تو...تو...تو....چشمش!تو کجا میخواستیفرو کنم؟!

آره بعد هم بیرونمون کردن اینا و با ملت حرکت کردیم به سمت یه وسله ماگلی به نام مترو...البته پرنس و بعضی از دیگر دوستان در بین راه یادشون اومد که یادشون رفته!آلزایمره دیگه...برگشتن...ما هم بی مرام و خسته...ولشون کردیم و به راهمون ادامه دادیم...جیم در بین راه از ما جدا شد که روحش شاد و یادش گرامی باد!
ویلبرت هم جدا شد بعدا که برای ایشون هم تقاضای مرحمت از مرلین رو داریم...
من موندم پرسیوال دامبلدور...چیه؟!چرا اینطوری نگاه میکنید؟!گفتم پرسیوال...نه آلبوس...فرق میکنن با هم...اتفاقا پرسیوال ادم خوبیه...تمایلات زد مشنگی هم داره...فقط یکمی تو تربیت فرزند قاصر بوده...

به هر حال...کیک خوردیم...دوستان رو دیدم...خداحافظی کردیم...و ارزو برای اینکه بتونیم سال دیگه تولد 12سالگی جادوگران رو جشن بگیریم...

این بود انشا ما!

پ.ن:هرگونه عکس من در جشن تولد یهویی بود!به جون شما!!!

ویرایش برای چند چیز که جا موند و نگفتم و الان میگم!

کیک...مدتها بود کیکی نخورده بودم که اینقدر به بهم بچسبه...خیلی خوب بود...شکلات بالاش...وای...عالی بود...یک دونه گردو هم نداشت که این نور علی نور بود!واقعا باید از سیو تشکر کرد...

آها...یه چیز که روحمون رو جلا داد،قضیه منفی دو بود!که یه سری از دوستان در جریان هستن.

تنها هافلی اونجا من بودم...دانگ که نیومد...آنتونین،وینکی،رز،مادام هوچ و دورا هم نیومدن...ولی نمیدونم الادورا چرا نیومد!ولی خوب من به تنهایی پرچم هافل رو بالا نگه داشته بودم!

قمه...قمه رو نمیدونم کجا گذاشته بودم...ولی کاتر با خودم برده بودم خدا رو شکر...همون کارم رو راه انداخت!

دیگه؟!دیگه همینا...

در ضمن...ارباب که نبودن اصلا جشن معنایی نداشت...وقتی ارباب نباشن بیشتر عزا است تا جشن...ولی خوب عزایی که کیک دادن،خوش گذشت،لذت بردیم و خیلی خوب بود!

در آخر باید از پرنس عزیز خیلی خیلی تشکر کنم...از همینجا میگم دمت گرم...کارت درسته...
همچنین از تمامی کسانی که ما رو در این امر خطیر(کدوم امر خطیر؟!)همراهی کردن،سپاس و قددانی کنم...

پایان!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۲ ۱:۱۷:۲۹



پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۷:۱۵ چهارشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۳
خلاصه:
مرلین یه زمان برگردون از عالم بالا میاره و به لرد میده.لرد هم تصمیم میگره به زمان کودکیش بره و خودش بزرگ کردن خودش رو به عهده بگیره.اما لرد و مرگخوارها وقتی زمانبرگردان رو به کار میبرن،اشتباهی رخ میده و اونها به زمان و مکان نامعلومی منتقل میشن.بعد اونها میفهمن که توی یک منطقه جنگی هستن و فرمانده اون منطقه فکر میکنه که اونها سرباز هایی هستن که برای کمک به اونها در جنگ فرستاده شده اند...

-------------------------------------------------------

_نگفتی بهم...توی کدوم عملیات به این شکل در اومدی؟!توی کدوم جنگ!

لرد نگاهی به فرمانده کرد...به نظر میرسید بلاخره مشنگ ها قدر کارهای او و مرگخوار ها رو فهمیده باشند...لرد با خوشحالی گفت:
_در جنگ سیاه بر علیه سفید!
_جنگ سفید بر علیه سیاه منظورته دیگه؟!
_نه...سیاه بر علیه سفید!

فرمانده نگاهی به لرد و مرگخوارها کرد...چند قدم به عقب رفت و گفت:
_حالا هر چی!اگه میخوایین توی نبرد باشید بهتره سریع تر آماده بشید.چون ما نیاز مبرم به سرباز های تازه نفس داریم...ببینم!شماآموزشی رفتین؟!

مرگخوارها نگاهی به لرد کردند...لرد نگاهی به مرگخوارها...مرگخوارها نمیدانستند آموزشی چیست...هیچکدام از مرگخوارها نمیدانستند چه باید بگویند...
فرمانده وقتی سکوت مرگخوارها رو دید گفت:
_یعنی هیچ کدوم از شما آموزش ندیدین؟! خیلی خوب...اشکال نداره...از همین الان آموزش شما شروع میشه...همه به صف بشید...از جلو نظام!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۰ ۱۷:۵۸:۴۰



پاسخ به: منفورترین شخصیت
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ شنبه ۶ دی ۱۳۹۳
فلور دلاكور...

تو کتاب چهار اصلا رو اعصاب بود بدجور...




پاسخ به: رادیو وزارت!
پیام زده شده در: ۱۳:۰۱ پنجشنبه ۴ دی ۱۳۹۳
_...سامانه ی کفترزا از سمت مرکز وارد کشور میشه پس پیشبینی های ما اینه که فردا شاهد بارش کفتر باشیم....یعنی رسما از فردا از اون بالا کفتر میاییه است! این بود اخبار هواشناسی امروز...ادامه اخبار نیمه شبگاهی رو دوست و همکار عزیزم جناب "دنیل براین" به استماع شما شنوندگان عزیز میرساند..."دنیل"!

_ممنون "قنبر"!و اما حالا توجه شما رو به گزارشی که همکار عزیزمون "ست رولنز" خبرنگار اعزامی ما از کوچه دیاگون تهیه کرده جلب میکنم...

دامبلی دودود دامبلی دودود دامبلی دودود

_اینجا کوچه دیاگون...اگر هر کسی امروز از این کوچه رد میشد،شلوغی عجیبی مقابل درب یکی از ساختمان های اینجا شاهد بود...این ساختمان مرکز انجمن آنتی ساحریال بود که پس از مدت ها دوباره شروع به کار کرده بود...من برای تهیه گزارش و مصاحبه با جمعیتی که به این ساختمان حمله برده اند به اینجا آمده ام...
الان رو به روی من شخص سبیل کلفتی ایستاده و من میخوام ازش مصحابه بگیرم...آقا...آقا...سبیل قشنگ!بله...با شمام...میشه یه چند لحظه وقتتون رو بگیریم؟!
_جونم داوش!
_میخواستم ببینم برای چی اینجا ایستادین؟!
_عرضم به حضور شوما که که ما شنیدم این انجمن آنتی سحریال دوباره باز شوده...بعد از دوستای دیگه سیبل کلفتمون پرسیدیم که کی راه انداخته این انجمن رو؟! گفتم رودولف لسترنج...جون شوما آب که دستم نبود،نوشیدی کره ای رو گذاشتم زمین پریدم بیام ثبت نام...خودتون که واردین...میدونید...رودولف لسترنج رو همه میشناسن...از اون سبیل کلفت های قمه به دسته...تو خشونت و مردونگی جون شوما چی؟!نمونه نداره...آره داوشم!
_خب پس چرا همه بیرون ساختمون وایستادن؟!چرا ثبت نام نمیکنید؟!
_خب موشکل همینه دیگه...نمیذارن...میگن درخواست کننده زیاده...همه رو نمیتونن قبول کنن...یه فرم دادن پر کنیم...گفتن اگه صلاحیتش رو داشتیم،تازه اون موقع اجازه عضویت بهمون میدن!
_عجب؟!خب ممنون دوست عزیز...
_نوکر شما!
_خب شنوندگان عزیز...من الان سعی میکنم که وارد ساختمون بشم تا بتونم اگه بشه گفت گوی کوتاهی با رودولف لسترنج داشته باشم...برو کنار آقا...آقا برو کنار خبرنگارم...آقا میخوام برم تو با آقای لسترنج مصاحبه کنم...گزارشگر رادیو وزارت هستم...میتونم برم تو؟! ممنون...آقای لسترنج...جناب لسترنج...یه لحظه...یه چهارتا دونه سوال داشتم...
_بفرماید...
_آقای لسترنج...چی شد که دوباره به فکر راه انداختن انجمن آنتی ساحریال افتادین؟
_با سلام خدمت شنوندگان عزیز و با درود بر سیاهی مطلق بزرگترین جادوگر تاریخ،لرد ولدمورت...عرض کنم که بله...ما وقتی که این ظلم و حق خوری که ساحره بر علیه جادوگران به کار میبرن دیدیم،تصمیم گرفتیم که این انجمن رو دوباره راه بندازیم...
_الان در حال انجام چه کاری هستین و برنامه شما برای این انجمن چیه؟
_فعلا که داریم از بین خیل عظیم درخواست کنندگان برای عضویت،عضو میگیریم و بهترین ها رو برای عضویت انتخاب میکنیم...
_برای عضویت چه کاری باید انجام داد؟!
_مراجعه باید بکنند به انجمن آنی ساحریال تا اونجا فرمی که به اونها داده میشه رو پر کنند...سپس در صورت تایید صلاحیت عضویت اونها از طرف من یا معاونینی که بعدا انتخاب میکنم،اعلام میشه...
_صحبتی با شنوندگان دارین؟!
_اونایی که فکر میکنن سبیل کلفتن،میتونن بیان عضو شن....پیشنهادات یا نظری و یا مرلین نکرده انتقادی دارین،یه جغد بفرستین واسم!
_آها...یه سوال دیگه چرا ادا...
_نه دیگه...گفتی چهارتا سوال...دیگه وقت مرلینحافظیه!
_خب...مرسی از شما جناب لسترنج...این بود گزارش من از کوچه دیاگون...به نظر میرسه در آینده نه چندان دور اهد شکوفایی این انجمن خواهیم بود...ست رولنز..خبرنگار اعزامی رادیو وزارت...کوچه دیاگون!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۴ ۱۳:۵۵:۰۷



پاسخ به: .:: جشن تولد 11 سالگی سایت جادوگران ::.
پیام زده شده در: ۱۷:۳۳ سه شنبه ۲ دی ۱۳۹۳
اهم اهم..."رودولف همه متینگ و تولدها حاضر" وارد میشود!

خب...اینجا دوتا تاریخ میبینم...پنجشنبه رو احتمال اینکه من بیام پنجاه پنجاه است...
جمعه رو احتمال هشتاد درصد نیام.(چقدر هم حضور من مهمه!)
واسه همین به پنجشنبه رای دادم...

ولی فکر میکنم اگه قراره مثل دفعه پیش دوستانی باشن که از راه های دور میان،تاریخ و ساعات اونها در اولویت باشه...

آها...ساعتش واسه برخی از دوستان(از جمله خودم!)مهمه...
اگه ساعت دقیق مشخص بشه ممنون دارتیم...

مکان همیشگی هم خوبه...ولی اگه مرکز شهر تر باشه بهتره!هفت تیری،انقلابی،سیدخندانی...

در ضمن من گردو تو کیک دوست ندارم!گفته باشم...




پاسخ به: انجمن آنتي ساحريال
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ دوشنبه ۱ دی ۱۳۹۳
آی ملت جادوگر

تمام شد...
دوران سیاه و نکب تمام شد....
از امروز انجمن آنتی ساحریال دوباره شروع به کار خواهد کرد...

بدون توضیحات اضافی...
روند کارش هم فعلا عضو گیریه...
بیایین عضو بشید...مجرد و متاهل نداره!
فرم زیر رو پر کنید تا برسی بشه و اگه صلاحیتش رو داشتین،شما به عنوان یکی از اعضای آنتی ساحریال بشید.

نقل قول:
فرم درخواست عضویت در آنتی ساحریال

نام:

وضعیت تاهل:

طول و کلفتی سبیل:

انگیزه از عضویت:




همین دیگه...
منتظرتونم!
تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۲ ۱:۲۹:۰۲







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.