هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۸ یکشنبه ۹ مرداد ۱۴۰۱
#71
بسمه تعالی




به ملّت و امّت جادویی اعلام می گردد که متهم بعدی که در این سرای حاضر شده و مورد بازخواست قرار خواهد گرفت، موجودی است از گروهک چنگال زاغیان، دارای گرایشات تیره، با منقاری طویل که وظیفه حمل و نقل نوزادگان بر عهده می‌دارد، آتش لک‌تبار!


تصویر کوچک شده



علاقمندان می توانند در این سرای حاضر شده و هرگونه اتهامی را که خواستند بر وی روا دارند.


توضیحات دنگُ و دینگی:
دقت کنید که در این مصاحبه ها مخاطب پرسش های شما شخصیت ایفایی مهمون (متهم تحت شکنجه) هستش و این کار بیشتر برای شناخت بهتر شخصیت ایفای نقشی اون هاست و نه شخصیت حقیقی پشت اون ها، پس لطفا این موضوع رو در پرسش هاتون لحاظ کنید. از اونجایی که قراره این پرسش ها در قالب شکنجه پرسیده بشن، توصیه می شه که اون ها رو شبیه به اتهام مطرح کنید، گرچه هیچ اجباری در این خصوص نیست و حتی می‌تونن خیلی دوستانه باشند. در نهایت پرسش‌های شما در قالب یک رول که با همکاری با مهمون اون قسمت نوشته شده، پاسخ داده می شن. اضافه کنم که مهلت ارسال پرسش تا پایان وقت پنجشنبه، 13 مرداد 1401 هستش.



پرسشگر و شکنجه‌گران،
لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ شنبه ۸ مرداد ۱۴۰۱
#72
بسمه تعالی



چراغ اتاق روشن شد و پلاکس بلک، خودش را بسته شده روی صندلی یافت. چشم هایش را تنگ کرد تا به اطرافش نگاه کند و چیزی از فضایی که در آن گرفتار بود ببیند.

- کسی اونجا-

چیزی در دهان باز پلاکس ریخته شد و بعد صدایی از او پرسید:

طعم معجون راستینی که بخوردید چگونه بود؟
یه طعم سیه چرده خاصی داشت. شما میدونید چرا؟


چراغ های اتاق روشن شدند و آقای زاموژسلی نگاه شماتت باری را نثار دنگِ دینگ کرد.

نام نخستین، نام میانی مبتدایی، نام میانی بینابینی، نام میانی متمایل به آخر، نام تهیین:

مگه ما فامیل زاموژسلی هاییم؟ تو شناسنامه نوشته پلاکس بلک.


پلاکس از کجا آمده، کجا می رود؟ هدف و مقصود وی من حیث المجموع چه می باشد؟

هی از خودم میپرسم ز کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود ها، ولی تا حالا نپرسیدم به کجا میروم رفتنم بهر ‌چه است.
راستشو بخواید ما در تلاشیم هاگوارتز رو تصرف کنیم، بعدش به منم یه سرسرا میدن اونجا نقاشیمو بکشم، کلاس برگزار کنم، نمایشگاه بذارم و به ادامه زندگانی بپردازم.

از چه روی بر اسلیترین سبزگان ورود بنمود و آیا می توانست در گروهی دیگر باشد... میان وی و کلاه چه گذشت:

شاید میتونستم هافلپافی هم باشم. اما یک سیاه اسلیترینی به از یک سیاه هافلپافی.

انرژی مکانیکی استراتونیان (جرمی استرتون)، گربه‌ی ناقوس (کتی بل)، آبگوشت محدود (دیزی کران)، با جنابتان چه ارتباطی داشته و از چه روی در میان سفیدان و سیاهان و گراهین هاگوارتز پخش گشته‌اید؟ هدفتان چه بوده و نام تشکیلات پنهانیتان چیست؟
تشکیلات پنهانی چیه؟
ما یه سری بدون نام بیگناهیم که جرمی مون از روی تنوع طلبی رفته سفید شده.

این بوم را از کجا آورده می باشید؟
از سوق خریده ایم.


آقای زاموژسلی چیزی را درون دفترچه یادداشتش نوشت و زیر لب گفت «جنابمان را مورد کنایت قرار می دهد.».

اگر ما آن را برداشته و بردیم و دادیم دنگی که دینگ خطابش می نماییم آن را خورد، می روید یکی دیگر از سوق تهیه بنمایید؟ یا آن را از اشکم این سیه چرده ملعون برون می کشید؟

خب حشرات هم دل دارن، مخصوصا اگه سیاه باشن. میریم سوق میخریم.

بر وزارت سحر و جادوی کاندید گشته و رقابتی تنگاتنگ بر جنابمان تحمیل نمودید، انگیزه، مشوق و حامیان‌تان در این امر کیان و چیان بودند؟

یه روز من نشسته بودم نقاشی مو میکشیدم، کتی و دیزی اومدن گفتن بیا برو وزیر شو، ما ازت حمایت میکنیم، بعد یه پست به ما بده. استفاده ابزاری برای مقام و منزلت از پلاکس تا کی؟


ما یک عدد لولوی خرخر کننده در کمد داریم، آن را به در آورده در مقابلتان می نهیم، گر نهیم به چه شکل می گردد؟

لرد سیاه، لرد سیاهی که با عصبانیت بهم میگن از لشکر سیاه برم بیرون.
از فکرش هم غصه ام گرفت.

چرا هرگاه لرد تاریکیات در مقابلتان قرار می گیرد، بغض بنموده اینگونه «» می گردید؟ رمزی ست بر امری مستّر؟

شاید هم مرزی است بر مستی ارزی؟
احساسات آدم که دست خودش نیست آقای محترم، یهو بغض میشه، یهو ذوق میشه.


حال اگر بخواهیم موثرترین شکنجه را برجنابتان اعمال نماییم، چه بنماییم؟

یکی از نقاشی هامو بیارید، چسب دورشو یه جوری بکنید که خراب بشه. بعد میتونید اعلامیه بزنید برام؛ مرگ بر اثر شکنجه های وحشتناک و غیر قابل تحمل.

کنون که در محبس می باشید، آیا احدی سندی ز بهر رهاییتان مهیای خواهد نمود؟ که؟ چه؟ چرا؟

ارباب مون. ارباب ما هوای همه جان به کفانشون رو دارن.

اتهامات وارده از سوی امتیاز پیوست شده (اسکورپیوس مالفوی):

نخست: ایشان بر شمای اتهام زدند که از پی ترسّم رفتنتان به جهت ایجاد اختلال در نظم و امنیت جادویی بوده و نیّتی پلید در پی آن است، است؟

ترسم ما می‌تونه در راه هرچیزی باشه. ارتش سیاه هم از هر ابزاری در راه سیاهی استفاده میکنه.

ثانیآ: ایشان ادعای می کنند که شما در ابتدای گرایشات روشناییانه داشتید و ناگاه به سوی تواریک برفتید، خوفیه نگار محفلیون می باشید؟

خوفیه‌ نگار نمیباشیم. اونموقع من یه تازه وارد ساده بودم، هری پاتر اومد سراغم گفت محفل خیلی خوبه، توش سوپ پیاز میدن، ساندیس و تیتاب میدن. خداروشکر من خیلی زود روشن شدم و به دام بلا نرفتم.

ثالث‌آ: ما خودمان پرسیدیم یک بار، این بار اینگونه می پرسیم، چه گرایشی به وزارت داشتید؟ شخصی بوده و مثلا زان ماس‌ماسک روی میز وزارت که شبیه به کیم جونگ اون بوده و راسش تکان تکان می خورد علاقه خاصی داشته و دارید؟ ارتباطتان با ابزارآلات کاری ما چه می باشد؟ دنگ گر می خواهید بدهیم ببرید...

چه تهمت ها! ما تو خونه‌ی ریدل از همه اینا داریم. می‌خواستم وزیر بشم لرد خوشحال بشن. بعد فهمیدم لرد خوشحال نمیشن، دیگه نخواستم وزیر بشم.

رابع‌آ: ناظر اسلیترینیون بودن چگونه است؟ قصد دارید اسرار گروهکتان را به فروش گذاشته رنگ و بوم خریداری نمایید؟ یا پاپاراتزی گون تصاویر پیژامه‌پارتی را در بازار سیه به فروش رسانید؟

ما ناظر نشدیم، مارو ناظر کردن. خودشون میگن هیچ هدفی پشت این زورگویی نبود.

صحبت ز سیه‌آن شد، با سایر سیه‌ هان چه نسبتی دارید، از بلای سه ایکس بگرفته تا سیروس، دورا، نیمفادورا، ولبورگا و... و کدامینشان در طفولیتتان بر شما عیدی داده و کدامینشان گنس بودند؟

من با هیچکس نسبت ندارما، بلکی استم از دور دست، ناشناخته، بتبخت، مظلوم. خانواده‌مون هم به عیدی دادن اعتقاد نداشتن، به جاش خونه تکونی میکردن. فقط یه بار یدونه قلمو بهم دادن که پشت گوشمه، نشون بدم؟ نمیدم.

طفولیتتان چگونه، کجای و به چه نحوی بگذشت؟

یه روز توی عمارت کوچیکی دور از لندن یه بچه ای به دنیا اومد، روز اول اسمشو گذاشتن پلاکس، روز دوم بردن سپردنش به کلاس نقاشی؛ سالها بعد لرد اومدن تحویلش گرفتن.

احساستان را نسبت به ده مجّدوی و ساحره به دلخواه بگویید.

ده بار احساس پیاده روی رفتن به لرد دارم. ده بار هم احساس غلط کردم به بلاتریکس.


آقای زاموژسلی برای نخستین بار در عمرش طعم متوجه نشدن را چشیده و برای لحظاتی به یک گوشه خیره شد و سپس به خودش آمد.

از نشستن در اینجای و پاسخ بر این پرسشان چه حسی داشتید؟ خرسند گشتید؟ حظ فراوان برده و مشتاق به نشستن دگر بار بر آن می باشید؟

حسی مملو ز خستگی و این حرفا. خیر، خیر دستتون درد نکنه من میرم دیگه اینورا پیدام‌ نمیشه.

برای مربته بعدی تمایل دارید که و یا چه بر این سرای حاضر شده و معجون راستیّت بر وی تناولانیده شود؟
نمیشه دنگی که دینگ خطاب میشه رو بیارید؟

خب... نارلک‌ رو بیارید، پر هاشم بکنید بدید دستش. تو معجون اون هم دینگ میریزید؟






پ.ن: مهمان جدید به زودی معرفی خواهند شد.


ویرایش شده توسط لاديسلاو زاموژسلی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۸ ۲۲:۵۹:۲۶

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۴۵ شنبه ۸ مرداد ۱۴۰۱
#73
بسمه تعالی



جلسه دوم؛ شیر گرم و سرد


دانش آموزان با آرامش پشت نیمکت هایشان نشسته بودند. زرنگ‌ترها راجع به موضوع بحث احتمالی آن جلسه صحبت می کردند، پرانرژی‌ترها به هم سقلمه می زدند و سایرین نیز امیدوار بودند که این جلسه هم به خوبی و خوشی جلسه پیش بگذرد که ناگهان در کلاس با شدت از جا کنده شده و به سمت دانش‌آموزی که پشت صندلی معلم نشسته بود برخورد کرد و او را از پنجره به بیرون پرت انداخت و قبل از اینکه کسی بفهمد چه شده یا قرار است بشود آقای زاموژسلی که شنلش دور سرش پیچیده شده بود سوار بر یک اسنورکک شاخ چروکیده وار کلاس شد و دنگ که روی لبه کلاه بلند سیلندری او نشسته بود خنده شیطانی می کرد و با کشیدن کلاه به این طرف و آن طرف مرد و مرکب را هدایت می نمود و بعد سرش را به سمت دانش آموزان خرسند کلاس گرداند و فریاد زد «وییزی وایزه! » و کسی نفهمید که او چه گفت چون کسی زبان دنگی نمی دانست و این باعث شد که دنگ بیشتر حس تحقیرشدگی پیدا کند و این بار فریاد زد «وازه وازه؟!» و دانش آموزان این بار هم چیزی نفهمیدند ولی کتی بل سری به تایید تکان داد گفت «بله! بله!» چون گرچه که او نمی دانست که به زبان دنگی "وازه وازه؟!" یعنی چه، ولی می دانست که هر چیزی که "واز" باشد قاعدتا "واز" است و مگر می شود که یک چیزی خودش نباشد و متاسفانه در زبان دنگی می شد و او در حقیقت تایید کرده بود که دنگ موجودی بی ارزش، دون و از این دست چیزهاست و آن حشره هم که تاب رو به رو شدن با این حقیقت را نداشت، اسنورکک را صاف به سمت کتی راند و در این حین دانش آموزانی که صد راهش بودند یکی یکی به این طرف و آن طرف می پریدند و اما هری با اینکه کلا در آن خط زمانی و مجازی وجود نداشت و تنها به عشق قهرمان بازی پرید وسط داستان و شاخ جانور را گرفت تا مانع از برخورد آن با کتی شود و اصلا حواسش نبود که شاخ اسنورکک قابلیت انفجاری دارد و هرمیونی هم نبود که این را بهش بگوید و نتیجتا شاخ اسنورکک منفجر شد!

آقای زاموژسلی چشمانش را به سختی گشود، چشمانش تار بودند و گوش هایش زنگ می زدند، بویی مشامش را پرکرده بود... بوی دود و موی سوخته.
دید چشمانش دوباره واضح می شد و نمایی از سقف نیمه فرو ریخته کلاس را نشان می داد و پنکه ای که به آهستگی می چرخید و بچه‌ای که روی یکی از باله های آن افتاده بود؛ رنگ سرخ و طلایی ردایش خبر از گریفیندوری بودنش می داد.

- من هنوز زنده‌ام!

هری که روی پنکه افتاده بود ناگهان به هوش آمده و از آن بالا به کلاس نگاه می کرد.

کریک...پوف!

پنکه سقوط کرد و آقای زاموژسلی با خودش اندیشید که حالا شاید هری واقعا مرده باشد. اما بعید می دانست...
هری موجود نمیری بود!

لادیسلاو سعی کرد تا ببیند می تواند بدنش را تکان دهد، به انگشتان دستش خیره شد. برای یک لحظه با وحشت اندیشید که اگر تکان نخوردند چه؟ و بعد چشمانش را بست و سعی کرد انگشت اشاره‌اش را تکان دهد.
دزدانه از یک چشم نگاه کرد... انگشتش تکان می‌خورد! می لرزید... ولی تکان می خورد! با خرسندی و آسودگی انگشتان دو دستش را تکان داد و با تماشای رقصیدنشان محظوظ شد. نیم تنه‌اش را به زحمت بالا کشید و بعد نگاهی به کلاس به خاک و خون کشیده شده کرد.

- خب... این نیز از کالاس ثانی‌مان!

توضیحات این جلسه:

خب! امیدوارم رول مربوط به تدریس رو خونده باشید! اگر خوندید می تونید ببینید که تقیربا می شه اون رو به دو قسمت قبل و بعد از انفجار تقسیم کرد. قسمت اوّل این پست پویایی زیادی داره، خوندنش کمی نفس گیره و ماجراهاش بدون وقفه توی ذهن شکل می گیرن و البته که یک پاراگراف خیلی درشته! قسمت دوّم نه؛ پاراگراف های خیلی کوتاه و سکوتی که در پس زمینه ماجرا شنیده می شه. خب، این دوقسمت به خودی خود نماینده دو سبک نوشتاری هستند، چه توی طنز و چه توی جدی نویسی و بهتون کمک می کنن تا تاثیری که روی خواننده می خواید رو بذارید. بذارید دقیق‌تر توضیح بدم:

الف) قسمت اوّل یا گرم: پاراگراف این قسمت همونطور که می بینید خیلی بزرگه و حتی دیالوگ ها رو هم توی خودش کشیده! این چه تاثیری روی مخاطب می ذاره؟ مجبورش می کنه که تصوراتش از صحنه و احساسش نسبت به اون ها رو نگه داره و واضح‌ترین کاربردش برای جایی هست که ما دنبال اضافه کردن اکشن به داستانیم، ولی توی رول های طنز یه اثر دیگه هم داره! اینجا شما می تونید خورد خورد رولتون رو طنز کنید! یک پاراگراف بزرگ باعث می شه حس طنز اتفاقات جمع بشه و شاید چندتا شوخی جدا از هم که هیچکدوم توانایی این رو ندارن که واقعا مخاطب شما رو بخندونن، با ترکیب شدن توی یک پاراگراف خیلی درشت این قدرت رو دارن که حتی سرسخت ترین خواننده ها رو تسلیم کنن! ریسک کمتری دارن و البته شما رو وادار می کنن که رول های بلندتری بنویسید. برای این دست رول ها شما نیاز به مقدار نسبتا قابل توجهی جنون دارید. باید منطق رو دور بریزید! اغراق کنید! قوانین فیزیک رو بشکنید و کاری کنید که ساختار ذهنی خواننده رول عملا در هم شکسته بشه!... البته این باعث نشه که فکر کنید این طور نوشتن به درد رول ها و نوشته های جدی نمی‌خوره؛ صحنه های اکشن و جایی که می خواید احساس گرما و شادی به مخاطبتون بدین یا از لحاظ احساسی گیجش کنید این روش می تونه کاملا موثر باشه و به رول‌هایی ختم بشه که حتی فکرشم نمی کردین از پس نوشتنش بربیاید!

ب)قسمت دوم یا سرد:جملات کوتاه و ساده هستن، به طور ناخوآگاه کمی سرما و سکوت رو به خواننده القا می کنند و قاعدشون بر حمکرانی عقل و منطقه و طبیعتا پایه اصلی رول‌های جدی و غم انگیز هستن و نیاز دارن جملاتشون چه به عنوان توصیف و چه به عنوان دیالوگ قوی باشه و هممم... باعث می شه رول شما مثل یک برکه آروم باشه! همین زمینه باعث می شه که رول شما چه به عنوان طنز و چه به عنوان جدی هیچ وقت رولتون آزاردهنده نشه. ظاهرا راست کار جدی نویسیه ولی برای طنز نویسی هم به شدّت کاربردیه! چرا و چطور؟ توی اون شرایط آرام و آرامش ذهنی که طبیعت این ساختار ایجاد می کنه یه شمشیر دو لبه به وجود می‌آد! این شمشیر قسمت طنز رول شما رو به دو دسته تقسیم می کنه، اگر به اندازه کافی قوی بود، تاثیرش دو برابر می شه و اگر ضعیف بود... [انگشت شصتش را از این طرف گردن به آن طرف می کشد.] نکته اینه که احساسات جدی خود به خود توی این شکل وجود دارن و برای پست های طنز هم مثل شکارگاهی عمل می کنه که باید در لحظه مناسب عمل مناسب رو انجام بدین تا سخاوتمندانه بهتون پاداش بده!

هر دوی این سبک و روش ها برای رسیدن به حد اعلا نیازمند تمرین هستن، تا با سبک و ذهن شما جفت و جور بشن و وقتی این اتفاق بیافته در بی حوصله ترین و نوشتن نیومده ترین حالتتون هم بد نوشتن غیرممکن می شه. اما از هرچه بگذریم... سخن تکلیف خوش تر است!


تکلیف: یکی از دو روش (سرد یا گرم) رو انتخال کنید، براساس اون یه رول بنویسید! در خصوص موضوع اون هم کاملا آزاد هستید! این جلسه نمرات با سختگیری بیشتری نسبت به جلسه قبل داده می‌شه، گفتم که بدونیدها!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۹ دوشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۱
#74

- سلام، تو می دونی دنگی که دینگ خطاب می شه کجا افتاده؟
-
-
-
-

- الان داری چی کار می کنی؟

کتی بل این سوال را از دانش آموز مو قرمزی پرسیده بود که روی زمین نشسته و به یک مورچه خیره شده بود.

- دارم ازش می پرسم دنگی که دینگ خطاب می شه کجاست.
- این مگه حرف می زنه؟
- نه.
- پس چطوری می خوای بهت بگه؟
- از تو چشاش... می خونم.

کتی متوجه شد که دانش آموزی که مقابلش بود یک دانش آموز معمولی نیست، پس چوبدستی‌اش را بالا آورد و گفت:
-چلبوسوپومنالوس!

دستی از غیب ظاهر شد و یک پس گردنی به پسر زد.

- آخ! چرا می زنی؟
- واسه خودش نشسته یه گوشه با جک و جونورا ور می‌ره. به جا این خل بازیا پاشو برو مثل آدم بگرد.

پسرک که حالا روی زمین افتاده بود به سوی کتی برگشت و به او گفت:
- تو هیچ می دونی که من کیم که اینطور باهام رفتار می‌کنی؟
- نع! کی‌ای؟

پسرک آب دهانش را فروداد و با بغض گفت:
- کِریم!
- کِریم؟ کدوم کریم؟

کِریم اشک هایش را پاک کرد و چهارزانو نشست.
- کِریم ویزلی.
- آمممم... خب باشه، پاشو بگرد کریم.

کتی این را گفته و از کریم که به نظرش حالت عادی نداشت دور شد. اما کریم که در خانواده‌ای به شدّت پرجمعیت رشد پیدا کرده و بزرگ شده و در اثر فقدان توجه کافی عقده‌ای شده بود، با شنیدن جمله‌ای که مستقیما او را خطاب نموده و از او چیزی را طلب کرده بود، سر از پا نشناخت، بلند شد، خاک را از لباسش تکاند و آماده شد تا با تمام وجودش به دنبال آن حشره کوچک سیه چرده‌ی نفرت انگیز بگردد.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: تابلوي شني امتيازات
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ شنبه ۱ مرداد ۱۴۰۱
#75
بسمه تعالی



نمرات طلسم ها و وردهای جادویی بدین شرح اسj:

گریفیندور:

کتی بل: 30
گودریک گریفیندور: 30

اسلایترین:

اسکورپیوس مالفوی: 30
دوریا بلک: 30

ریونکلاو:

سو لی: 30
آماندا ویلیامز: 30

هافلپاف:

نیکلاس فلامل: 30


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۲۳ شنبه ۱ مرداد ۱۴۰۱
#76
بسمه تعالی




بیایید، مُشوقتان را تصحیح بنمودیم.

×× به مناسبت این که اوّلین جلسه بود به همه دانش آموزان نمره 30 تعلق گرفته. ولی از جلسه بعد دیگه از این خبرها نیست.××


گریفیندور

گربه‌ی ناقوس (کتی بل):
نخست گوییم که زین ابتدا از هواداران طلسم "چلبوسوپومنالوس" گشته و آن را به کرّات بر دنگِ دینگ اجرای نموده و حظ فراوان بردیم. لیک... لیکش را می دهیم دنگ بگوید. گوی.
خب راجع به تکلیف اوّلت... درسته که عنصر خلاقیت مهمترین نکته این تکلیف بود، اما به عنوان یک رول تکی زیاد از حد کوتاه بود. شاید توی نقدهایی که گرفته باشی گفته شده باشه که کوتاه بودن رول خوبه، خصوصا توی پست های ادامه دار، ولی شرایطی هم داره، اولا برای یک رول تکی که قراره روایت گر یک داستان کامل باشه باید کمی بیشتر مایه بذاریم و دقت کنیم که آغاز ماجرا و روایت و جمع کردنش همه‌ش با خودمونه و دوّم اینکه خواننده احساس نکنه که یه چیزی کمه و متاسفانه من توی این رول حس می کردم یه چیزی کمه. حالا نوشتن بی حوصله و اشتباهات املایی مثل:
نقل قول:
زود و شوق - کت و کلف - بع - فلبداهه


که به ترتیب می شن ذوق و شوق - کت و کلفت - به و فی البداهه هم باعث می شه توی ذوق خواننده‌ت بخوره. درک می کنم که خیلی هاش به خاطر تند تایپ کردن یا وقت کم باقی مونده تا پایان جلسه تدریس بود ولی بازم ایراد اساسی‌ایه. پس لطف کن و برخلاف آقای زاموژسلی که آدم تنبلیه، بعد از نوشتن رول هات یک بار اون ها رو برای خودت بخون - ترجیحا با صدای بلند - تا این دست اشتباهات از بین برن یا حتی کمتر بشن و از گوگل کردن کلماتی که تا حالا ازشون استفاده نکردی هم دوری نکن.

در خصوص تکلیف ثانی، در اینجای آن خلاقیت را بدیدیم و دانستیم که جنابتا رقبتی بر امر ترسّم مدارید. لیک نیک بود.

راجع به تکلیف ثالثتان نیز گفته بودیم چهار مورد، لیک زان سه که بنوشته بودید بسیار خرسند گشته و آن که مانده بود را بر جنابتان ببخشیدیم.

30 از 30

ریکایِ نیک: (گودریک گریفیندور)

ما انتظار داشتیم منتهی الیه جنون رو برون کشید، لیک از دیگری وارد شدید... شگفتانه نیکی بود.

30 از 30 حلالِ حلال!

اسلایترین:

اسیِ نابینایِ حاضر در پی.وی (اسکورپیوس مالفوی):

سلام بک مالفوی تبارآ!
همبرگر طعامی نیک است، ما با قارچ و پنیرش را بسیار دوست می داریم ای اسی نابینا. از چه روی در همبرگرتان مخسپیدید؟ وانگاه همبرخواب می گردید. هار هار هار.

خب بذار همین اوّل کار یه چیزی بهت بگم اسکور... می تونم اسکور صدات کنم؟ باور کن توصیف کردن درد نداره. تو اینجا پست خوبی نوشتی که پتانسیل نسبتا زیادی داره، ولی از خیلی چیزایی که می تونستی بگی گذر کردی، می تونستی توصیف کنی که مثلا می ری سر یخچال و خالیه، دیگ روی گاز خالیه، خوراکی های جاسازتم مثلا بردن. متنی که من الان به عنوان رول خوندم همه چیز رو راجع به رول می گه، از نظر یه رول ناقص نیست ولی بیشتر شبیه به یه خلاصه‌س.

ما دریافتیم که جادوییان تمایلی اندک بر ترسیم و ترسّم دارند.
کاربردان وردتان منطقی و معقول بودند، لطفا برای مرتبه بعد کمی دیوانه گردید.

30 از 30

سیه‌ای که دور می باشد (دوریا بلک):

خود خویشتنمان را مدمّس بنمودی؟! و ایضا دنگی که دینگ خطابش می نماییم را! عملی نیک مرتکب گردیدید.

جدای از این می تونم بگم اوّلین بار بود که یک رول در سایت می خوندم که آقای زاموژسلی داخلش باشه و موقع خوندنش با خودم نگم «نه! آقای زاموژسلی اینجوری نیست که.» یا «نه! اون که این کار رو نمی کرد!». رولت جوری بود که حقیقتا نمی تونم هیچ عیب یا ایرادی ازش بگیرم. نمی تونم بگم به خوبی رول های گودریک یا سو بوده، ولی بیشترین چیزی بود که می تونستم از یه تازه‌وارد انتظار داشته باشم. فارغ از این می تونم بگم که تو پتانسیل تبدیل شدن به یکی از نویسنده های خوب ایفا رو داری.

ترسیمات و کاربرداتتان نیز نیک بودند.

30 از 30

ریونکلاو:

آیِ مردد مانده میان ویل و مز (آماندا ویلیامز):

حشرات کثیرالدست و پای را منفجرانیدید، عمل نیکی را مرتکب گشتید.

خوب بود، غیر منطقی بودنش، طنزش، همون چیزی رو نوشتی که انتظار داشتم برای همچین تکلیفی نوشته بشه. شاید تنها ایرادی که بخوام بگیرم و سخت گیرانه محسوب بشه اینه که من اون اوّلش متوجه نشدم کدوم دیالوگ رو سو می گه و کدوم یکی رو آماندا و طلسم "کلابزنبترکونیسموا" هم خیلی کلا زد ترکوندآ!
اینکه طنزت رو در کاربردها و حتی توی نقاشی هم می شد دید که دیگه عالی بود.

30 از 30، حلالِ حلال!


جهت جین (سو لی):


نباتات را ملبّس بنمودید؟ دگر روز نیز می خواهید این دنگ را ملبس نمایید!


30 از 30 حلالِ حلال!

هافلپاف:

آن که بدون کلاس فی الامل می باشد (نیکلاس فلامل):

پروانگان را بر اعمال خشونت واداشتید، خشونتتان فزون بادآ!

به عنوان دنگ این رو اضافه کنم که شخصیت های قهرمان و اینجوری همه فن حریف که می خوان همه کارها رو خودشون انجام بدن توی داستان‌ها در حالت عادی زیاد جذاب نیستن و حتی توی واقعیت. توی داستان اگر بتونی محیط رو تماما برعلیه‌شون قرار بدی جالب می شن، ولی در حالت کلی... توصیه‌م اینه که بیشتر تغییرش بدی.

30 از 30


مصححاَ و معلماَ،
لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۱:۰۵ جمعه ۳۱ تیر ۱۴۰۱
#77
بسمه تعالی




به اطلاع جامعه جادوگری می رساند که خوفیه نگاران و جواسیس و فراشان خدوم این دولت در راستای بیرون کشیدن زیر و بم زندگی افراد مختلفه و متعدده جامعه جادویی و ریختن زندگانیشان بر روی دایره اقدام به بازگشایی این سرای می نمایند و از ملّت جادویی تقاضا دارند تا در این راه سوالات خویش را از محبوسین آینده بنمایند تا مبادا ابهامی از احوالات ایشان در ذهنشان باقی بماند. ما نیز خود خویشتناَ معجون راستی‌هایی که از دوران جناب هکتور دگروث گرنجر در اینجا مانده - و امید داریم که فاسد نشده باشند - را در کام ایشان فروی بنموده و حقایق را از آشان برون می کشیم. حال در هر جای که هستید سه عدد "هورای" بر وزیر و دولت با کفایت، درایت، شوکت، منزلت، قصاوت، شقاوت، منیّت و ... مفخمه ارسال نمایید.

کنون نیز نخستین شخصی که قرار است در این سرای مشکونج گردیده و اسرارش برون کشیده شوند را خدمتتان معرفی می نماییم. خورنده‌ی مرگی از تبار اسلیترینیّون! دخترکی سرمه‌ای کرمی‌ای با ادعای تلوّن! کاندید ناکام وزارت خانه و بازیکن تیم کوییدیچ بدون نام و قابل انتقال به غیر ، دوشیزه پلاکس بلک! توضیحات فزون تر را دنگی که دینگ خطاب می گردد در ادامه به اطلاعتان خواهد رسانید.

تصویر کوچک شده



توضیحات دنگُ و دینگی:
دقت کنید که در این مصاحبه ها مخاطب پرسش های شما شخصیت ایفایی مهمون (متهم تحت شکنجه) هستش و این کار بیشتر برای شناخت بهتر شخصیت ایفای نقشی اون هاست و نه شخصیت حقیقی پشت اون ها، پس لطفا این موضوع رو در پرسش هاتون لحاظ کنید. از اونجایی که قراره این پرسش ها در قالب شکنجه پرسیده بشن، توصیه می شه که اون ها رو شبیه به اتهام مطرح کنید، گرچه هیچ اجباری در این خصوص نیست و حتی می‌تونن خیلی دوستانه باشند. در نهایت پرسش‌های شما در قالب یک رول که با همکاری با مهمون اون قسمت نوشته شده، پاسخ داده می شن. اضافه کنم که مهلت ارسال پرسش تا پایان وقت پنجشنبه، 6 مرداد 1401 هستش.



پرسشگر و شکنجه‌گران،
لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱
#78
تکلیف ثانی:

*چون اطمینان مداشتیم که رول می خواهید یا پاسخ، پاسخی طولانی بنوشتیم.

ما در گذشتگان مبودیم ای پیر مملوء از فسفرآ، لیک گر بودیم اصلا پوشش نمی گذاشتیم، مزایده می گذاشتیم. در قدیم الایم جمله ممالک توسط ملوک اداره می گشت و ایشان بسیار حریص و طمعکار بوده و از پی جادوگرانی بودند که بر ایشان خدمت رسانیده و برایشان کارانی انجام دهند و نمونه‌اش نیز مرلین که بر سلاطینی چون اوتر و آرتور خدمت می نمود. ریکای نیک گریفیندور نیز خود خویشتنش علاوه بر جادوگر شوالیه نیز بود و آن زمان ها مشنگ و ماگل مداشتند و جملگی یک رنگ و یک دل بودند و شاید هاگوارتز را نیز مسپنسور می نموده و بر ایشان مال و اموال روا می داشتند تا جادوگرانک‌های خویش را داشته باشند، چونان ملعبه قلعه نسخه افسانه‌هایش که گاه می گفت «سرورم مردم شما را ریشخند می کنند.» و ما نیز زان سبب که ریشی مداشتیم وقعی نمی نهیدیم.

گرچه ما اگر مردک مشاور می گفت «آذوقه رو به پایان می باشد.» یا «پیامی از پیگ.» سراپای گوش شده و مزارع سیب و گاو بنای نهیده و به شدّت دشمنان در هم کوبیده و از فرار آن رَت ریقوی و آن پیگ که گرزدار داشت و نمی گذاشتند ما گرزدار داشته باشیم لیک وی را در هم کوفیده و با «کمانداران عرب» و آن بردگان مشعل بر دست طومارش را در هم میپیچانیدیم. لیک گر بنای هاگوارتزی بود و بر ما «جادوگر نوجوان» یا قص علی هذا می بخشید نیز خب گرفته و می گفتیم بر دشمنان طلاسم مختلفه روای دارند. گرچه آن ملعبه نیز خودش تاختی کهنگی یافته و دلمان را زد و ما بر کیش قاتلان و پاتوپ 2007 روی آوردیم که ما را بسیار خرسند می ساختند و هر سنه نسخه‌ای نوین ز ایشان می آمد و تولیدکنندگانشان که خیر، لیک کپی‌گران بی‌وجدان محلی ما را به واسطه ایشان مورد دوشش قرارداده جیبمان را تهی می ساختند و مای نیز مشتی اطفال جاهل بوده و قدر مال دنیا را نمی دانستیم و کف دست خویش را مبوییده بودیم که اروز خوارج به ناگهان ثمین می گردد که چون می دانستیم سکه‌های بیت را مستخرج نموده و کنون ثروتمند گشته و بر چرخ روزگاران خنده می کردیم، که خب کنون چنین نمی نماییم.

گر بپرسید کنون چه می کنیم، می بایست گستاخی نموده و گوییم که نمی‌گوییم و فکر کنیم که بر دیگر کلاسان چه نویسیم که نمره‌ای گیرد و چنگال زاغیان ز باب شیردال پیش افتاد و دسیسه‌ها در سر بپرورانیم و بعد از آن برویم و یک لیوان چای بریخته و با بیسکیوتان تناول بنموده و بیاندیشیم که آن کتاب که لینی گفت در تالار معرفی می‌نماید ولی منمود چه بوده و سپس خویش را از اخبار مطلع بنموده و عالم شویم که دنیا در دست چه کسی می باشد و با آن فرهادی که خویش را جم می خواند چه کرده‌ است؟ پاپوش و یوکرانیان در چه حالند و که برده و که باخته و بعد پیامرسانکانمان را چک می کنیم و ...
پوزش می طلبیم، خود خویشتن خویشمان گاهی ز مبحث اصلی دور می گردیم. می فرمودید بوسنده همگان‌آ، خودتان چطورید؟


پوشان و پیچان،
لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱ سه شنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۱
#79
بسمه تعالی





پرسش اولا: کودوم پیرانارو از نظر ظاهر و باطن برای نگهداری انتخاب میکنید؟ ( امتیاز6)

این را. گوی پیرانا می باشی. [حشره ای سیاه رنگ که بر روی پشتش و دستانش باله های کاغذی چسبانده، نفسش را حبس کرده و درون یک تنگ آب است را نشان می دهد که دهان بدون دندانش را باز و بسته کرده و سعی می کند خشن به نظر برسد.]

پرسش ثانی: چجوری بدون جادو پیرانا هاتون رو توی این تنگا نگه میدارین که تیکه تیکه نشین؟ (9 امتیاز)

این گونه‌شان که ما داریم بسیار سیه چرده، کریه، منحوس و مکروه بوده و جرات زین دست غلط‌ها را مدارد. به ایشان بگو.
[حشره‌ی درون تنگ که نگاه وحشت بارش روی آقای زاموژسلی ثابت شده با شدّت فراوان سر تکان می دهد.]

پرسش ثالث: توی رولی که مینویسین فرض کنین فقط سبزی و جعفری در اختیار دارید. چجوری بدون جادو پیراناتونو سیر میکنین؟ (15 امتیاز)

دنگ که شنا بلد نیست درون یک تنگ پر از آب دست و پا می زند و هرگاه که به کف آن می رسد، می پرد، صورتش را از آب خارج می کند و نفس می‌گیرد. باله‌های مصنوعی کار حشره را دشوار می نمایند و عضلات نحیف و ناتوانش را بیشتر از حالت عادی - که مربوط به دفعاتی می شود که موقع شستن ظرف های آقای زاموژسلی در سینک پر از آب سقوط می کند- خسته می کنند، ولی ترس از مرگ و جان دادن توانی را در وجود او زنده می کند و حشره که اصلا نتوانسته با نقش ماهی همذات پنداری کند را قادر به انجام یک جهش دیگر می کنند.

در همین حین و حال و شرایط است که حشره ناگهان متوجه لرزشی در شکمش می شود و صدای غریبی در فضای تنگ می پیچد.

قووووووورررررررر

حشره بدون اینکه دست از جهیدن بردارد نگاهی به اطرافش می کند تا مبادا قورباغه‌ای آنجا بوده باشد. فشار ناشی از تلاش برای زنده ماندن از یاد حشره برده که در یک تنگ است و خاطرات تلخ کودکی را برایش زنده کرده است.

قااااااااااااارررررررررررررر

دنگ این بار به اطراف تنگ نگاه کرده و به دنبال کلاغ می گردد.
ربطی به فشار ندارد، حشره اسگل است.

- گرسنه می باشید ای دنگِ دینگ.

چهره حشره به واسطه این کشف بزرگ به لبخندی گشوده می شود و سپس دوباره در هم می رود.
گشنه‌اش است.

- بلوبلوبلو.

دنگ زیر آب وزوز می‌کند، ولی فقط حباب بیرون می آید.
حشره با تقلای فراوان خودش را جلو کشیده و از لبه تنگ آویزان کرده و دست تمنا به سوی آقای زاموژسلی دراز می کند.
- ویزی ویزی ویز!
- خیر، نمی دهیم.
- ویزی ویزی واز!

آقای زاموژسلی یک برگ از سبزی جعفری کنده و آن را در دهان دنگ می گذارد. حشره با لذت فراوان آن را دهانش می جود و فرو می دهد.

- وازا وازا.
- فزون تر می خواهی؟
- ویزی!

مرد با انگشتش حشره را به درون آب هل داده و یک دانه جعفری که یک برگش کنده شده و شش برگ دیگر رویش مانده را مقابل تنگ می گیرد.
- این خوراک یک هفته‌ات می باشد، آن را جیره بندی نمودیم، طمع منمای.

حشره بغضش را قورت داده و به جهیدن ادامه می‌دهد.
صدای قار و قور یک بار دیگر در فضای تنگ طنین انداز می شود...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: اطلاعیه های وزارت سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۹:۱۴ سه شنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۱
#80
بسمه تعالی



تصویر کوچک شده



درودان بر جمله ملت جادوانه (جاودانه نمی باشد).

در ابتدای سخن چونان که وعده داده بود و چنان گفته بودیم، زین پس نظام لیبرال دموکرات جادویی منسوخ گشته و ساختار دیکتاتوری زاموژیسمی را ساختار حاکم قرار می دهیم و به طبع قدرت، ثروت، شوکت و سایر متعلقات کلهم اجمعین در اختیار جنابمان بوده و قانون نیز خود خویشتن مان می باشیم و گر آمدیم در خانه‌تان و گفتیم بر یک پای ایستاده دو دست را فراز گیرید باید چون شود و در غیر آن صورت... به در غیر آن صورتش میاندیشیدیم لیک فی المجلس حواله‌تان می دهیم بر دنگی که دینگ خطاب می گردد و با عزمی راسخ و همتی بلند آه را از نهادتان برخیزانیده و فغان بر کامتان می نشانیم - همین ها را در دوره کاندیدی گفته بودیم و یحتمل ملت جادو مازوخیسم داشته که به ما رای دادند و ما نیز زین طریف بدیشان خدمت می نماییم - و هرگونه مخالفت، سرکوب و فعالیت در خلاف منافع، میل، هوس و لهو و لعب جناب وزیر که خودمان باشیم را به شدّت سرکوب می گردانیم. علی ای حال... در خیابانان و کوچگان ریخته، شادی و نشاط ز حضور میمونمون بر این مسند نمایید.
در جهت ابراز شادی و نشاط می توانید بدین سرای که پیش از این ستاد جنابمان بوده مراجعت نموده و به ای نحو هیجانات خویش بروز دهید. نهیدن تصویر فوق در امضای مشارکین در جشن بیانگر تمایل ایشان با همکاری با جناب معززمان می باشد. دنگِ دینگ‌آ! مطربین را آورده و برای مردمکان بنوازید.

دیکتاتوراَ و وزیرا،
لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی.


ویرایش شده توسط لاديسلاو زاموژسلی در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۲۸ ۲۰:۴۳:۳۷

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.