هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (اورلاکوییرک)



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۲:۱۵ شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۴
#71
یه مدت بود معرفی‌مو عوض نکرده بودم. دلم برا این تاپیک تنگ شده بود لطفا اگه میشه...
ــــــــــــــ

نام: اورلا کوییرک

گروه: ریونکلاو

لقب: عقاب تیزپرواز

پاترونوس: اول یک عقاب بود ولی بعدا به دلیل نامعلومی به ققنوس تغییر شکل داد.

چوبدستی: چوب درخت افرا، پر ققنوس، بیست و پنج سانتی متر، انعطاف پذیر

خصوصیت ویژه: یک جانورنما است و میتواند به عقابی سفید تبدیل شود که برعکس نداشتن توانایی پرواز به وسیله جارو وقتی به شکل یک انسان است، میتواند به خوبی در قالب عقاب پر بگشاید و در آسمان اوج بگیرد.

ویژگی های ظاهری:
پوستی سفید و با یک زخم نسبتا عمیق روی صورت که یادگاری جنگ هاگوارتز است. موهای سیاه و بلند البته یک طرفش بلند تر از طرف دیگر است؛ دست گل جغد عزیزش! چشمانی آبی و قدی بلند. معمولا لباس هایش تیره است و شنلی به رنگ سرمه ای می پوشد. همیشه دستکش هایی بلند تا بالای آرنج و متناسب با لباسش در دستانش است که فقط در مواقع خاص آن‌ها درمی‌آورد و درواقع آن ها یکی از اجزای مهم زندگی اش محسوب می شوند.

ویژگی های اخلاقی:
دختری مهربان، شجاع، درس نخوان و از درس طفره برو! باهوش اما در عین حال بی فکر و به شدت خودنما که علاقه شدیدی به آن دارد تا حدی که برای این کار هر عملی را انجام میدهد و ممکن است در یک لحظه به خاطر به رخ کشیدن هوشش رمزی سری را آشکار کند! بسیار متکبر است و همیشه فکر میکند که کار خودش درست است. از اول در جبهه سفید بود و در آن خواهد ماند و روی آن تعصب دارد. همین طور از آن آدم هایی است که زود عصبانی می شود و معمولا کسی هم دوست ندارد عصبانی شدنش را ببیند! بهتر است با دوستانش کاری نداشته باشید چون آن ها تمام زندگی اش هستند. . در همه حال و هرزمانی به همه مشکوک است و به همین دلیل همیشه یک دروغ‎یاب در جیبش دارد تا اگر کسی حقیقت را نگفت متوجه شود. از مرگخواران خوشش نمی‎آید و معمولا می‎گوید: لعنت به سیاهی!

زندگی خلاصه:
اورلا در سه سالگی پدر و مادرش را از دست داد و نزد پیرزن فشفشه ای زندگی کرد و هر سال نقشه ی فرار جدیدی برای خلاص شدن از دست آن می کشید.
اما وقتی به هاگوارتز رفت دنیایش عوض شد و به حدی با مدرسه جادوگری خوش می گذراند که نمی‌توان آن را توصیف کرد. تنها چیزی که در هاگوارتز به آن تن نداد و در واقع در آن مهارت نداشت پرواز با جارو بود!
وقتی با نمرات عالی از هاگوارتز فارغ التحصیل شد تصمیم گرفت یک جانورنما شود تا بتواند ضعف پروازش را جبران کند... او به یک جانورنمای عقاب تبدیل شد!
پس از کاراگاه شدنش در وزارت خانه و کاربرد های مفید عقاب بودنش در کارش، به عضویت محفل ققنوس درآمد و درواقع هیچ وقت هم تصمیم به ترک آن نگرفت.
دوستانش او را عقاب تیزپرواز صدا می‌کنند شاید به خاطر جانورنما بودنش و شاید به خاطر سریع و تیز بودنش.
تنها چیزی که اورلا هنوز که هنوزه آن را درک نکرده این است که چگونه پس از پیوستن به جبهه سفیدی پاترونوسش از عقاب به ققنوس تغییر شکل داده است. بعضی ها می گویند که این اتفاق ممکن است برای هرکسی بیوفتد اما خودش اعتقاد دارد که به خاطر این پاترونوسش تغییر کرده است که به محفل علاقه شدیدی دارد. ولی همچنان این مانند علامت سوالی برایش باقی مانده.


انجام شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲۲ ۱۳:۰۲:۲۵

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: دفتر فرماندهی کاراگاهان
پیام زده شده در: ۱۲:۰۳ شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۴
#72
درود!

ضمن تبریک پیشاپیش سال جدید، ماموریت انجام شد.
متاسفانه به دلیل یه سری مشکلات کمی با تاخیر شد. گرچه درگیر تعمیر دروغ یابم هم بودم.

امضا؛ کاراگاه اورلا کوییرک!


ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲۲ ۱۲:۰۷:۴۷

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: موسسه ارواح
پیام زده شده در: ۱۱:۵۲ شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۴
#73
تام ریدل لبخندی شرورانه زد و به جمع مرگخوارانی که از گچ سفیدتر شده بودند نگاه کرد. یعنی آن ها هرکاری میکردند؟ او نباید این فرصت را از دست میداد.
- خب... بذارین ببینم... هرکاری؟

و سپس از بالای سر همگان عبور کرد و ترس مرگخواران را چند برابر کرد.

- آره آره! فقط جون مادرت ولمون کن.
- جون مادر منو... عه اونم که مرده... مامان!

روح به یاد مادرش افتاد. روح خرد شد. روح ناراحت شد. روح افسرگی گرفت. اما حالا روح دلتنگ مادر خرد شده‌ی ناراحت افسرده که بالاخره فهمید که باید چه درخواستی کند گفت:
- شما... باید... منو مادرمو... زنده کنین!

مرگخواران:

- ولی ای پدر ارباب تاریکی! ما چگونه این کار را انجام بدیم؟

تام ریدل روح دوباره چرخی زد و به سیبل که این حرف را زده بود و مرگخوارانی که از بس همدیگر را فشرده بودند سرخ شده بودند نگاهی انداخت و گفت:
- به من چه. مشکل خودتونه. تا پسر من باشه و باباشو نکشه. خب دیگه من داف های بهشتی منتظرمم.

روح محو شد و دوباره مرگخوراران را با سکوت تنها گذاشت. انگار به این آسانی ها هم نبود.

- چیکار کنیم؟
- بدبخت شدیم که.
- ای ددم.
- الان مگه بلدیم کسی رو زنده کنیم؟
- خب باید بکنیم.

چیزی نگذشت که سکوت تبدیل به همهمه شد و مرگخواران هرکدوم یک چیز میگفتند تا این که ابری بالای سر آریانا شکل گرفت و در آن فیلمی پخش شد.

- این که هری پاتر و یادگاران مرگ خودمونه.

آریانا اشاره به فیلم کرد و گفت:
- آفرین یادگاران مرگ! چیزی یادتون نمی اندازه؟ سنگ رستاخیز؟ دیدین من چقدر باهوشم!

در همین لحظه صحنه پخش شد که هری سنگ رستاخیز را در میان چمن های جنگل رها میکند. مرگخواران نگاهی به هم انداختند انگار باید به جنگل ممنوعه میرفتند!


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: گزارشات روند تکمیل فرهنگنامه!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ سه شنبه ۴ اسفند ۱۳۹۴
#74
ریونکلاو

اطلاعات:

موسس: روونا ریونکلا

رنگ هاى گروه: آبی و نقره ای

حيوان: عقاب

عنصر: هوا

ويژگى ها:
زیرکی
هوش
خرد
خلاقیت
اصالت
فردیت
پذیرش

رئيس:
فیلیوس فلیت ویک
روونا ریونکلاو( پيش تر)

روح: بانوی خاکستری

سالن اجتماعات: برج ریونکلا

اعضا:
لونا لاوگود
سیبل تریلانی
مارکوس بلبی
چو چانگ
گل تلفونی وارن
پادما پتیل
تری بوت
مایکل کورنر
راجر دیویس
آنتونی گلدشتاین
ماریتا اجکامب
رابرت هیلیارد
اوریک عجیب و غریب
گیلدروی لاکهارت
پنه لوپه كليرواتر
لیسا توپین
ایزابل مکداگل
مندی(آماندا) بروکلهرست
نانتی دسفورد
هلنا ریونکلا
فیلیوس فلیت ویک
کورینوس کوییرل
گاریک اولیوندر
سو لی
اس. فاوست

یا هنوز ریونکلاو قدیمی عاقل،
اگر شما یک ذهن آماده دارید،
آنجا کسانی هستند که شوخ طبع‌اند و با قدریت یادگیری بالا،
همیشه نوع خود را پیدا کنید.

- کلاه گروهبندی!


ریونکلا یکی از چهار خانه های هاگوارتز است که توسط روونا ریونکلا تاسیس شده. اعضای این خانه توسط هوش خود، قدرت یادگیری، و عاقل مشخص شده اند. رنگ خانه‌ی آن به رنگ آبی و بزنر و نماد آن یک عقاب است. روح خانه ، که در زندگی دختر بنیانگذار خانه روونا ریونکلا بوده، بانوی خاکستری است.

ریونکلا تقریبا به عنصر هوا مربوط است؛ رنگ خانه آبی و برنز به نمایندگی از آسمان و پرهای عقاب به ترتیب انتخاب شدند که هر دو بسیار با هوا کار دارند.

ویژگی

بزرگترین گنجیه‌ی هرانسان، هوش سرشار اوست.
- روونا ریونکلاو!


چیزی که خانه ریونکلا را ممتاز میسازد یادگیری ، حکمت، هوش، و عقل در اعضای آن است. بنابراین، بسیاری از ریونکلاوی ها تمایل به تحصیلات دانشگاهی دارند و دانشجویان با انگیزه و با استعدادی هستند. ریونکلی ها در اصل به ایده ها و شیوه‌ی خود افتخار می کنند. این غیر معمول نیست که ریونکلاوی ها را پیدا کنید درحالی تمرین میکنند جادوهای مختلف و ویژه را در دیگر خانه ها. هرمیون گرنجر، یک جادوگر بسیار هوشمند و دانش آموز برتر در سال خودش بود که به گریفیندور گروهبندی شد، هر چند او اعتراف کرد که کلاه گروهبندی به طور جدی در نظر داشته او را در ریونکلاو قرار دهد.

خب اینم ترجمه البته تا نصفه. به زودی بقیه‌ی صفحه رو ترجمه میکنم.

دسترسی ـتون دراولین فرصت،به PotteroPedia داده خواهد شد.خیلی خوش اومدید!
صفحه ـتونم قرار دادم.لینک صفحه : Ravenclaw


ویرایش شده توسط تام ریدل در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۴ ۱۶:۲۲:۱۶
ویرایش شده توسط تام ریدل در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۴ ۱۶:۲۳:۵۳

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: آواتار ويزارد
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ دوشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۴
#75
اورلا در کوچه دیاگون حرکت می‌کرد و دنبال مغازه ای خاک گرفته می‌گشت.بالاخره به مکان موردنظرش رسید، به آواتار ویزارد!

باید آن را مرتب میکرد. داخل مغازه رفت و عکس بزرگی را که پشت شیشه بود را کند و عکس جدیدی را جایگزین آن کرد...

تصویر کوچک شده


و سپس مشغول گردگیری مغازه شد.

1 ساعت بعد

دیگر مغازه کاملا مرتب شده بود. اورلا در اطراف مغازه چندتا آواتار برای تزیین و دیدن نصب کرده بود. مقوای پشت در را برگرداند تا طرف "مغازه باز است" ـش رو به بیرون باشد. حالا تنها باید منتظر اولین مشتری می‌ماند تا بیاید و سفارش آواتار دهد.

***


خب سلام بر جادوگران و ساحره های عزیز.

اینجا دوباره با مدیریت من شروع به کار میکنه و شما میتونین بیاین اینجا و سفارش آواتار بدین.

نکته 1: حتما در قالب رول باشه و گرنه سفارش پذیرفته نیست. ( سبک رول مهم نیست)
نکته 2: اگه عجله ای چیزی دارین بگین که زودتر تحویل بدم ولی حداکثرش یه هفته طول میکشه.
نکته 3: من تغییر رنگ آواتار رو قبول میکنم. فقط شما آواتار رو بدین و کاملا ذکر کنید کجای عکس چه رنگی باشه.
نکته 4: من اندازه‎ی آواتار ها رو درست میکنم پس نیازی به تغییر اندازه از جانب شما نیست.
نکته 5: یه سری نکات درباره آواتارهای سفارشی هست که میگم و شما اونو یه جوری تو رولتون ذکر کنید.

نقل قول:
نکات:

1. سبک آواتارتون کدوم باشه؟
1) واقعی (مثال) 2) انیمه یا کارتون های ژاپنی (مثال) 3) انمیشینی (مثال)

2. آواتار رنگی/سیاه و سفید باشد.(اگر میخواهید سیاه و سفید باشد سوال بعدی را جواب ندهید.)

3. مشخصات آواتار:
رنگ چشم:
رنگ مو:
رنگ پوست:
رنگ لباس:


اینجانب............. با هرگونه وسیله اضافی‌ای در آواتار(پاپیون، هدفون و...) مشکل دارم/ندارم.



خب فکر کنم همین ها باشن که برای آواتار ارزشمند هستند. در هرحال اگه چیزدیگه براتون مهمه توی رول ذکر کنید.

منتظر اولین نفر هستم...


ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۳ ۱۷:۴۳:۱۳

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: ارتباط با ناظر دیاگون
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷ شنبه ۱ اسفند ۱۳۹۴
#76
اهم. سلام.
یه چیزی...
اگه بشه میخوام مسئول یه تاپیک بشم. درواقع یه تاپیکی که سال هاست فعالیت نداشته و فکر کنم بتونم دوباره راهش بندازم.
تاپیکی که ميگم، آواتار ویزارد ـه. ایده خاصی ندارم. میتونه همون روال سابق رو داشته باشه و هرکسی که میخواد بیاد و خصوصیاتی که برای آواتارش میخواد رو بگه و من طبق اونا براش آواتار جور کنم. حالا چه میخواد رول باشه و چه میخواد همین شکلی فرم مانند که به نظرم بگین کدوم باشه.

با تشکر!


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: سازمان آموزش
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ جمعه ۳۰ بهمن ۱۳۹۴
#77
سلام.
چرا اینجا این شکلیه؟ چرا اصلا به روتون نمیارین که تاپیک نقد دارین؟ نکنه دارین نقشه میکشین؟ نکنه همه اینا توطئه اس؟
بیاین اینو نقد کنین. شاید بهتون اعتماد کردم.


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: دفترچه خاطرات
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ پنجشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۴
#78
12 فوریه 2016

دفترم در وزارت خانه گرم بود و من هم مشغول خوردن قهوه‌ای داغ بودم. پیام امروز را میخواندم و از زندگی لذت میبردم. به نشان دوستاره‌ام نگاهی انداختم و یاد این افتادم که تنها کاراگاه کاربلد هستم. در این فکرها غوطه ور بودم که ناگهان در دفترم باز شد و چند نفر وارد شدند.

- دوشیزه کوییرک؛ شما بازداشتید.

آریانا دامبلدور رییس زندان، این جمله را بر زبان رانده بود و دو نفر هم که انگار مامور زندان بودند در کنارش ایستاده بودند. نمیدانستم چه خبر است. تشخیص موج شرارت در چشمان زندان بان کار سختی نبود. هنوز درست متوجه موضوع نشده بودم که آرسینوس وارد اتاق شد.
- کاراگاه کوییرک شما به جرم شرکت نکردن در مسابقه ى فرار از زندان در حالى که ثبت نام کرده بودید بازداشت میشید. دوشیزه دامبلدور خواهشا همراهیشون کنید.

اصلا انتظار این را نداشم. آریانا با نگاهی به دومامورش علامتی داد و آن ها به سمتم آمدند. سعی کردم خونسردی‌ام را در این وضعیت حفظ کنم اما نمیدانم موفق شدم یا نه.
- جلو نیاین!

با دستم دومامور را به کنار راندم و ادامه دادم:
- خودم میتونم راه برم.

زیر چشمی به وزیر نگاهی کردم. نگاهی که فکر کنم فقط خودش آن را درک میکرد. وقتی داشتم از کنارش رد میشدم زیرلب طوری که فقط آرسینوس جیگر بشنود گفتم:
- قرارمون این نبود. تو نگفته بودی.
- همیشه همه چیز طبق برنامه پیش نمیره دوشیزه کوییرک.

من که هیچ نگاه چپی به وزیر سحر و جادو نمیکردم چشم غره‌ای نصیبش کردم؛ شاید چون فکر میکردم دیگر آب از سرم گذشته است.

در راهروهای وزارت خانه راه میرفتم و زندان‌بان در جلویم راه میرفت و دومامورش در کنارم قدم برمی گذاشتند.

از این وضعیت متنفر بودم. این که من متهم باشم. همیشه من متهم مشخص میکردم و به آزکابان میبردم و حالا خودم باید به زندان میرفتم. سکوتی وحشتاک سرتاسر وزارت خانه را پر کرده بود. انگار حتی دیوار ها هم به تماشای من میپرداختن. دلم میخواست سکوت را بشکنم و آخر هم این کار را کردم.
- تا کی باید تو آزکابان بمونم؟

آریانا برگشت و نگاهی به چهره‌ی رنگ پریده‌ام کرده و گفت:
- حالا بذار برسیم.

هنوز نگران بودم. نگرانی‌ای که تاحالا تجربه اش نکرده بودم.

13 فوریه 2016

یک روز بود که در سلول سرد و تاریکم زندانی بودم. هیچ امیدی وجود نداشت. هنوز هم معلوم نبود تا کی باید در آنجا بمانم. در سلول بغلم ایلین پرنس نشسته بود. کسی که باهاش در مسابقه ثبت نام کرده بودم و او هم مثل من شرکت نکرده بود. هردومان هیجان زده شده بودیم و بی پروا ثبت نام کرده بودیم و در آخر هم نتوانستیم شرکت کنیم.

دیگر واقعا تحمل این وضعیت سخت بود. آن سکوت مزخرف که فقط با صدای موج دریا شکسته میشد. معمولم کنار پنجره مینشستم تا هوا به صورتم بخورد تنها همین کار بود که مرا وادار به مقاومت میکرد.

تا کی باید ادامه میدادم؟ تا کی؟...

18 فوریه 2016

خورشید درحال غروب کردن بود و کم کم ماه داشت جایگزین آن میشد. احساس میکردم دیگر چیزی از شادی و امید در درونم وجود ندارد و این آخر کار است. دیگر فکر میکردم همه چیز تمام شده و من همین جا خواهم ماندو دلم میخواست مانند همان خورشید غروب کنم اما دیگر طلوع نکنم.

- بیاین بیرون!

صدای آریانا دامبلدور مرا از جا پراند. این دفعه شرارتی در چهره‌اش دیده نمیشد.

- چرا؟

صدایم آن قدر آرام و ضعیف بود که خودمم هم به سختی آن را شنیدم.

- شما آزادین. مدت حبس شما به اتمام رسیده.

کلمات در ذهنم می پیچیدند. آزاد؟ اتمام؟ یعنی دیگر تمام شده بود؟ حبس در آن سلول تنگ و تاریک تمام شده بود؟ انگار دوباره توانم در بدنم جمع شده بود. امید داشتم. از زمین برخاستم و از سلول خارج شدم.

من دیگر آزاد بودم! آزادِ آزاد!


ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۳۰ ۰:۰۷:۲۱

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۲۲:۲۵ پنجشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۴
#79
- لوسیوس!
- هوم؟
- هوم و بوق! باشه برو اون بچه تو راضی کن بیاد.
- سیوروس. مثل این که یادت رفته تو باباخونده‌اشی.

اسنیپ که تازه به یاد این مسئله افتاده بود رو به حاضرین جمع کرد و گفت:
- خب این نقشه هم عملی نیس!
- ای بابا یعنی چی؟
- شما ما رو به مسخره گرفتید.
- من شکایت دارم.

سیوروس در سیل اعتراضات غرق شد اما با شنیدن جمله‌ای وظیفه‌ی خود دانست تا شنا کنان خودش را به سطح آب اعتراضات برگردد. جمله ای آشنا با صدایی آشنا...
- بابا من منو میخوام!

بله خودش بود دراکو. او از همه جا بی خبر ظاهر شده و منو میخواست اما نه یک منوی معمولی او به خاطر آن ظاهر شده بود چون در مجله ای خوانده بود که منویی جدید به بازار آمده و دراکو هم نباید از جادوی روز عقب میماند.

- تو اول بیا منو از دست این اعتراضات نجات بده بعد.

دراکو:

جمعیت حاضر در دود و دم دراکو خفه شده و همان بیابان خود را ترجیح دادند و حالا تنها سیوروس مانده و پسر منودارخواست کننده‌اش.
- خب گفتی چی میخوای دراکو؟
- منو 3000.
- دراکو ما هنوز به سال 3000 نرسیدیم پس برو با اون منوت کار کن.
- من منو میخوام!
- نمیدم!
-
-

سیوروس نگاهی به اتاق کرد. گرچه از بس دود همه جا را را پر کرده بود امکان دیده شدن نبود اما به هرحال به نتیجه رسید که اگر همین طور ادامه دهند شهر که هیچی کره زمین به خاطر آلودگی هوا تعطیل میشود؛ پس گفت:
- خب باشه پس یه شرط داره.
- چه شرطی؟
- باید به نقشه ما کمک کنی.
- خب باشه.
- پس گوشتو بیار جلو تا بهت بگم.

دوربین مانند فیلم ها از دوکاراکتر دور شد و تنها صدای پچ پچ سیوروس به گوش رسید.


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۴۰ پنجشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۴
#80
از آن جایی که خانه‌ی بلاتریکس درواقع همان خانه گریمولد در بچگی‌اش بود و بعد از این که از آن جا رفت و نشست ور دل لرد ولدمورت پس درنتیجه برگشت. اما او که نمیتوانست لرد سیاه را ناامید کند. او مرگخوار مورد علاقه لردسیاه بود و نمی‌شد این گونه پشت او را خالی کند.

بلاتریکس در خیابان همین طور راه می‌رفت و چند نفر را هم سرراه میکشت تا این که به کتاب فروشی‌ای رسید و کتابی در ویترین توجهش را جلب کرد:

چگونه سوپ پیاز درست کنیم؟!

نوشته: مالی ویزلی


او هیچگاه با مالی ویزلی کنار نیامده بود اما باز هم به یاد لرد سیاه افتاد و مجبور شد داخل شد تا کتاب را بردارد. اما او که قصد خریدن کتاب را نداشت پس درنتیجه یک آواداکداورا نصیب فروشنده کرد و کتاب را با خیال راحت برداشت.

او رفت و در افق محو شد تا کسی او را نبیند که دارد کتاب میخواند و درهمان جا شروع به خواندن کتاب کرد. اول از همه سراغ مواد مورد نیاز رفت:

پیاز تند: 100 عدد
فلفل: 100 گرم
موها و ریش دامبلدور: به میزان لازم(ترجیحا به اندازه پیاز)
رشته تهیه شده از نیروی پاک محفلیون: به میزان لازم
اشک ققنوس: به اندازه که موارد مذکور در آن حل شود

بلاتریکس ترجیح میداد از دست موارد لازم سوپ پیاز همان جا در افق بماند بماند و تا ابد محو شود اما امان از علاقه‌اش به لرد سیاه!

خانه گریمولد

آرسینوس و رودولف به همین دیگر نگاه کردند انگار این تنها راهشان بود اما به این راحتی ها هم نبود.

- چرا نمی‌خورین؟ بخورین بخورین! از سوپ پیاز مخصوص من بخورین و به قول پروفمون عشق بورزید!

رودولف قاشقی دیگر از سوپ خورد و به آرسینوس با حسرت نگاه کرد که به بهانه‌ی نقاب داشتن خوردن سوپ را انداخته بود. البته نگته ای وجود داشت این بود که آیا محفلیون متوجه قیافه‌ی رودولف که لو میداد او رودولف است یا نقاب معروف آسینوس نمی‌شدند؟ و همه این ها برمیگردد به نویسنده‌ای که رولی در این باره نوشته بود.

آرسینوس و رودولف زیر لب باهم صحبت میکردند و برای توصیف این وضعیت تنها ( ) مناسب بود و از شما خواننده محترم درخواست میشود که کاربرد اصلی این شکلک را نادیده بگیرید.

- آرسی سه دو یک میگم میریم به سمت شومینه خب؟
- باشه بریم.
- سه... دو...
- بچه ها به نظرتون سرد نیست؟ بذارید شومینه رو روشن کنم.

یکی از ویزلی ها این را گفت و شومینه را روشن کرد و این گونه بودکه دو مرگخوار محفلی نما تنها راه فرارشان بسته شد.


ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۲۹ ۲۱:۰۶:۱۳

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.