هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ چهارشنبه ۶ دی ۱۳۹۱
#81
موضوع:دوست یا دشمن

آقای باود کنار رینگ دوئل بود و دوئل سالاز و گودریک رو نگاه میکرد و

گفت: کی میخواد با من دوئل دوستانه بکنه؟

کینگزلی شکلبوت گفت:من میتونم با شما تمرینی و اموزشی دوئل کنم.

آقای باود گفت:باشه تو محوطه ی مدرسه شب میبینمتون



کینگزلی شکلبوت وارد محوطه ی هاگوارتز شد همه جا را تاریکی بود کمی منتظر ماند انگار خبری از آقای باود نبود...

کمی گذشت کینگزلی شکلبوت

با خود گفت: نکنه نمیاد

ناگهان صدایی شنید که انگار در گوشش شخصی گفت: دارم میام ... کینگزلی شکلبوت به سرعت پشتش را نگاه کرد...کسی نبود!!

ناگهان از سمت جنگل ممنوعه شخصی در حال آمدن بود او آقای باود بود اما آن صدا که بود؟؟

کینگزلی شکلبوت گفت : آقای باود دیر کردین

آقای باود گفت: مگه نگفتم دارم میام؟

کینگزلی شکلبوت گفت : ولی شما...اون صدا ...چطوری؟

آقای باود دیگر حرفی نزد...بدون آنکه چوبدستیش را در بیاورد با دستش کینگزلی را نشانه گرفت و ناگهان از وسط بارانی اش طلسمی به سمت کینگزلی رفت!!!!!

کینگزلی شکلبوت که جاخورده بود گفت:چه جوری این کارو کردین؟؟

اما آقای باود دیگر حرفی نمیزد بار دیگر کینگیزلی را نشانه گرفت و این بار از آستین کتش پرتوی نوری به سمتش رفت!!!!!!!!!!!!!!

آنگاه بود که کینگیزلی توانست آن را منحرف کند و به شاخه ی درختی خورد...

این بار افسون بعدی از داخل دست باود بیرون رفت و دست باود کنده شد!!!

سپس دست دیگری جای آن را گرفت دستی که چوبدستی داشت...

کینگزلی شکلبوت که مات و مبهوت شده بود جارویش را با یک ورد ساده خواند و سوار آن شد و پرواز کرد...

ولی آقای باود نیازی به جارو نداشت او با اطلاعاتی که در زمینه ی جادو های ابری داشت به راحتی پرواز کرد...گویی از انتهای پاهایش بخار در می آمد...

کینگزلی به سمت برج نجوم رفت و باود هم به دنبالش...

باود یک افسونی اجرا کرد و کینگزلی از جارویش لغزید و افتاد ولی در لحظات آخر باود را بیهوش کرد و دو نفر سقوط کردند ...

یک دوئل دوستانه تبدیل شد به...

فردا تیتر پیام امروز این بود:

مرگ دامبلدور دوباره تداعی میشود...






آقای باود همچنان به قدح اندیشه نگاه میکرد و خاطره ی آخرین دوئلش را مرور می کرد...

به یاد آورد که چگونه خودش و کینگیزلی ناکار شدند...

پا شد و به طرفه روزنامه ی پیام امروز رفت و از دیدن تصویر مفتضحانه ی خودش و کینگیزلی با تیتر:مرگ دامبلدور دوباره تداعی میشود... خندید

به یاد آورد که چگونه لنگ لنگان با کینیگزلی از سنت مانگو خارج شدند...

به نامه ای که در آن با جینی قرار بود دوئل کند نگاه کرد...

به سمت در رفت و از سازمان اسرار خارج شد...

خواست جارو بردارد ولی نیازی به جارو نداشت او با اطلاعاتی که در زمینه ی جادو های ابری داشت به راحتی پرواز کرد...گویی از انتهای پاهایش بخار در می آمد...

به سمت هاگوارتز در حرکت بود می خواست به سراغ جینی برود تا دوئل کنند....




شب بود باران میبارید آقای باود در آسمان هاگوارتز در حال چرخش بود ...

ناگهان از بالا نوری در بخش جنگل ممنوعه توجهش را جلب کرد

به سرعت به طرف جنگل ممنوعه رفت جنگل آتش گرفته بود!

جینی را دید که در میان شعله های آتش به دام افتاد و چند نفر با ردای سبز او را محاصره کرده و قهقه ی خنده را سر داده بودند....

آقای باود با اطلاعاتی که در زمینه ی جادو های ابری داشت با بهترین وردش و با تمام تلاشش سیل عظیم آب را به سمت جنگل آتش گرفته روانه کرد...

پس از این که آب آتش را خاموش کرد همچون فواره ی عظیمی به هوا رفت و در نور مهتاب با زیبایی و عظمت هر چه تمام تر قطره قطره شد و ناپدید گشت...

تا افراد سبز ردا به خود بیایند آقای باود به سمت جینی رفت و یک جارو احظار کرد

پس از سوار شدن جینی به او گفت:

-زود از اینجا دورشین و جونتون رو نجات بدین

-ولی تو آخه...

-گفتم زود دور شین

ولی دیگر دیر بود افراد سبز ردا به خود آمده بودند و آقای باود را نشانه گرفته و به سمت او طلسمی روانه کردند....

آقای باود به سمت زمین سقوط کرد و هنگام برخورد بار دیگر سیلی جنگل را فرا گرفت و سپس همچون فواره ی عظیمی به هوا رفت و در نور مهتاب با زیبایی و عظمت هر چه تمام تر قطره قطره شد و ناپدید گشت...

افراد سبز ردا مار هایی به سمت آقای باود خسته فرستادند...

آقای باود که تمام انرژیش را برای دو سیلاب بزرگ یکی برای حفظ جان جینی و دیگری برای حفظ جان خودش صرف کرده بود توان حرکت نداشت و روی زمین ولو شده بود و به مارهایی که از مرگی قریب الوقوع خبر میدانند نگاه میکرد...

این بار نوبت جینی بود که آقای باود را نجات دهد...

جینی مار ها را از آقای باود راند و مارها به دور دست ها پرتاب شدند...

جینی برای آقای باود جارو احظار کرد ولی آقای باود گفت:

-لازم نیست ممنون...

آقای باود به همراه جینی به راحتی پرواز کرد...گویی از انتهای پاهایش بخار در می آمد...

هر دو از بالا به سر افراد سبز ردا طلسم می فرستادند و مقاومت میکردنند...

سر انجام ارتش دامبلدور همچون فرشته ی نجات سر رسیدند

رونالد به خواهرش گفت:

-با آقای باود برو قلعه...

-باشه موفق باشین...

آقای باود و جینی به داخل قلعه رفتند و آقای باود در جلوی در مخفی گریفندور از او جدا شد...

آقای باود میخواست برود که جینی گفت:

-از تون ممنونم

-منم از شما ممنونم

و آقای باود از در اصلی بیرون رفت و زیر نور مهتاب گم شد...

گاهی بعضی از حوادث به جای جنگ به دوستی ختم میشوند که نمونه اش را دیدید...


آقای باود؟
خیلی خسته ام!!!


پاسخ به: حياط هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۰۸ سه شنبه ۵ دی ۱۳۹۱
#82
آقای باود پس از ۴و۵ روز به حیاط رفت و دید پسره هنوز همونجا مونده!!!

اول یخ هاش رو ذوب کرد بعد دلش خواست پسره رو که ولو شده بود رو زمین ببره درمونگاه...

ولی دلش نیومد گفت: گناه داره و او را به طرف دریاچه با چوبدستیش پرتاب کرد!!!!!!!!!!!!!!!

سپس شاد و خندان از اینکه یک نفر را نجات داده بود!!!! به سمت قلعه باز گشت...



ویرایش شده توسط آقای باود در تاریخ ۱۳۹۱/۱۰/۵ ۲۱:۱۳:۳۸

آقای باود؟
خیلی خسته ام!!!


پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۰:۰۲ دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۱
#83
نقل قول:
خب من دوباره اعلام میکنم. من درخواست دوئل با پنه لوپه کلیر واتر رو دارم. و یک درخواست دیگه تا اون اماده میشه: درخواست دوئل با جینی ویزلی رو هم دارم.

من میخوام باها شما تو یه گروه باشم
اونا هم تو یه تیم
دوئل تیمی خیلی می چسبه


آقای باود؟
خیلی خسته ام!!!


پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ شنبه ۲ دی ۱۳۹۱
#84
امروز جریان مجازات هری پاتر برای من افتاد.
یه مقاله ننوشته بودم با عجله که شروع به نوشتن کردم زخم انگشتم پاره شد...
همراه رد خودکار رد خون دستم هم افتاد...
ولی ادم احساس میکنه قهرمان شکست خورده در جنگ شده...


آقای باود؟
خیلی خسته ام!!!


پاسخ به: دفتر اساتید هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ جمعه ۱ دی ۱۳۹۱
#85
تعطیلات کی هست؟


آقای باود؟
خیلی خسته ام!!!


پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱۸:۲۵ جمعه ۱ دی ۱۳۹۱
#86
اولا از آقای الفیاس دوج عذر خواهی میکنم چون دوئل اولم بود متوجه نشدم
دوما دوئل دوستانه بود یعنی تا حد مرگ نبود
به همین علت حق خودم میدونم که بگم:
برای شادی روح مرحوم تازه گذشته، آقای باود، چند دقیقه ای سکوت کنیم
چون من نمرده ام
ممنون از داوری خوبتون


آقای باود؟
خیلی خسته ام!!!


پاسخ به: دفتر اساتید هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ جمعه ۱ دی ۱۳۹۱
#87
جناب اسنیپ میشه من کلاس گیاه شناسی رو به صورت پیشرفته تدریس کنم قول میدم عقب موندن رو جبران میکنم حتی میشه این درس بدون نمره و امتحان باشه فقط برای یادگیری...
اگه میشه زودتر بگین


آقای باود؟
خیلی خسته ام!!!


پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۹:۱۰ جمعه ۱ دی ۱۳۹۱
#88
موضوع:دوئل دوستانه

آقای باود کنار رینگ دوئل بود و دوئل سالاز و گودریک رو نگاه میکرد و

گفت: کی میخواد با من دوئل دوستانه بکنه؟

کینگزلی شکلبوت گفت:من میتونم با شما تمرینی و اموزشی دوئل کنم.

آقای باود گفت:باشه تو محوطه ی مدرسه شب میبینمتون



کینگزلی شکلبوت وارد محوطه ی هاگوارتز شد همه جا را تاریکی بود کمی منتظر ماند انگار خبری از آقای باود نبود...

کمی گذشت کینگزلی شکلبوت

با خود گفت: نکنه نمیاد

ناگهان صدایی شنید که انگار در گوشش شخصی گفت: دارم میام ... کینگزلی شکلبوت به سرعت پشتش را نگاه کرد...کسی نبود!!

ناگهان از سمت جنگل ممنوعه شخصی در حال آمدن بود او آقای باود بود اما آن صدا که بود؟؟:worry:

کینگزلی شکلبوت گفت : آقای باود دیر کردین

آقای باود گفت: مگه نگفتم دارم میام؟

کینگزلی شکلبوت گفت : ولی شما...اون صدا ...چطوری؟

آقای باود دیگر حرفی نزد...بدون آنکه چوبدستیش را در بیاورد با دستش کینگزلی را نشانه گرفت و ناگهان از وسط بارانی اش طلسمی به سمت کینگزلی رفت!!!!!

کینگزلی شکلبوت که جاخورده بود گفت:چه جوری این کارو کردین؟؟

اما آقای باود دیگر حرفی نمیزد بار دیگر کینگیزلی را نشانه گرفت و این بار از آستین کتش پرتوی نوری به سمتش رفت!!!!!!!!!!!!!!

آنگاه بود که کینگیزلی توانست آن را منحرف کند و به شاخه ی درختی خورد...

این بار افسون بعدی از داخل دست باود بیرون رفت و دست باود کنده شد!!!

سپس دست دیگری جای آن را گرفت دستی که چوبدستی داشت...

کینگزلی شکلبوت که مات و مبهوت شده بود جارویش را با یک ورد ساده خواند و سوار آن شد و پرواز کرد...

ولی آقای باود نیازی به جارو نداشت او با اطلاعاتی که در زمینه ی جادو های ابری داشت به راحتی پرواز کرد...گویی از انتهای پاهایش بخار در می آمد...

کینگزلی به سمت برج نجوم رفت و باود هم به دنبالش...

باود یک افسونی اجرا کرد و کینگزلی از جارویش لغزید و افتاد ولی در لحظات آخر باود را بیهوش کرد و دو نفر سقوط کردند ...

یک دوئل دوستانه تبدیل شد به...

فردا تیتر پیام امروز این بود:

مرگ دامبلدور دوباره تداعی میشود...


ویرایش شده توسط آقای باود در تاریخ ۱۳۹۱/۱۰/۱ ۱۱:۰۲:۴۶
ویرایش شده توسط آقای باود در تاریخ ۱۳۹۱/۱۰/۱ ۱۱:۰۳:۵۶
ویرایش شده توسط آقای باود در تاریخ ۱۳۹۱/۱۰/۱ ۱۱:۱۰:۳۴
ویرایش شده توسط آقای باود در تاریخ ۱۳۹۱/۱۰/۱ ۱۳:۲۳:۴۸

آقای باود؟
خیلی خسته ام!!!


پاسخ به: دفتر اساتید هاگوارتز
پیام زده شده در: ۰:۴۴ جمعه ۱ دی ۱۳۹۱
#89
جناب اسنیپ میشه من کلاس گیاه شناسی رو به صورت پیشرفته تدریس کنم قول میدم عقب موندن رو جبران میکنم حتی میشه این درس بدون نمره و امتحان باشه فقط برای یادگیری...


آقای باود؟
خیلی خسته ام!!!


پاسخ به: حياط هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۱:۵۷ پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۱
#90
آقای باود داشت تو حیاط قدم میزد و نامه وزارت جادو رو میخوند که ناگهان...
شترق... یک گلوله ی برف میخوره به صورتش و نامه هم خیس میشه با یک ورد ساده فرد خاطی رو احضار میکنه و میخواد اونو به وزارت سحر و جادو معرفی کنه تا باهاش برخود کنن ولی بعد میبینه هزار تا مکافات داره واسه همین با خودش میگه تا کی رسمی باشم بنده خدا فقط میخواست باهام شوخی کنه
واسه همین با چوبدستیش یک کپه خاک میریزه رو سر طرف و بعد آقای باود شکل ادم برفی بهش میده و میگه عیب نداره پسر چون بخشیدمت ولی دیگه تکرار نکن
و در حالی که پسره داشت یخ میزد دور میشه...
ادامه ی سرنوشت پسر با شما...


ویرایش شده توسط آقای باود در تاریخ ۱۳۹۱/۱۰/۱ ۱۱:۴۷:۴۸

آقای باود؟
خیلی خسته ام!!!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.