موضوع:دوئل دوستانهآقای باود کنار رینگ دوئل بود و دوئل سالاز و گودریک رو نگاه میکرد و
گفت: کی میخواد با من دوئل دوستانه بکنه؟
کینگزلی شکلبوت گفت:من میتونم با شما تمرینی و اموزشی دوئل کنم.
آقای باود گفت:باشه تو محوطه ی مدرسه شب میبینمتون
کینگزلی شکلبوت وارد محوطه ی هاگوارتز شد همه جا را تاریکی بود کمی منتظر ماند انگار خبری از آقای باود نبود...
کمی گذشت کینگزلی شکلبوت
با خود گفت: نکنه نمیاد
ناگهان صدایی شنید که انگار در گوشش شخصی گفت: دارم میام ... کینگزلی شکلبوت به سرعت پشتش را نگاه کرد...کسی نبود!!
ناگهان از سمت جنگل ممنوعه شخصی در حال آمدن بود او آقای باود بود اما آن صدا که بود؟؟:worry:
کینگزلی شکلبوت گفت : آقای باود دیر کردین
آقای باود گفت: مگه نگفتم دارم میام؟
کینگزلی شکلبوت گفت : ولی شما...اون صدا ...چطوری؟
آقای باود دیگر حرفی نزد...بدون آنکه چوبدستیش را در بیاورد با دستش کینگزلی را نشانه گرفت و ناگهان از وسط بارانی اش طلسمی به سمت کینگزلی رفت!!!!!
کینگزلی شکلبوت که جاخورده بود گفت:چه جوری این کارو کردین؟؟
اما آقای باود دیگر حرفی نمیزد بار دیگر کینگیزلی را نشانه گرفت و این بار از آستین کتش پرتوی نوری به سمتش رفت!!!!!!!!!!!!!!
آنگاه بود که کینگیزلی توانست آن را منحرف کند و به شاخه ی درختی خورد...
این بار افسون بعدی از داخل دست باود بیرون رفت و دست باود کنده شد!!!
سپس دست دیگری جای آن را گرفت دستی که چوبدستی داشت...
کینگزلی شکلبوت که مات و مبهوت شده بود جارویش را با یک ورد ساده خواند و سوار آن شد و پرواز کرد...
ولی آقای باود نیازی به جارو نداشت او با اطلاعاتی که در زمینه ی جادو های ابری داشت به راحتی پرواز کرد...گویی از انتهای پاهایش بخار در می آمد...
کینگزلی به سمت برج نجوم رفت و باود هم به دنبالش...
باود یک افسونی اجرا کرد و کینگزلی از جارویش لغزید و افتاد ولی در لحظات آخر باود را بیهوش کرد و دو نفر سقوط کردند ...
یک دوئل دوستانه تبدیل شد به...
فردا تیتر پیام امروز این بود:
مرگ دامبلدور دوباره تداعی میشود...