هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: قبرستان
پیام زده شده در: ۶:۴۴ یکشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۴
#81
خلاصه: گروهی از مرگخوارا (سوزان بونز - گیبن - تراورز - وندلین شگفت انگیز - فیلیوس فلیت ویک - وینسنت کراب - سلستینا واربک - دای لوولین - آملیا سوزان بونز - ماری مک دونالد - هکتور دگورث گرنجر - باروفیو - روونا ریونکلاو - لاکرتیا بلک) به رهبری دای قراره برای نجات سه مرگخوار زندانی(آیلین و فلور و دافنه) به آزکابان برن. در حال طی مسیر در یک رودخونه، به آبشار میخورن و بعد از سقوط از آبشار، وقتی برای مسیریابی نیازمند چوبدستی هاشون میشن، متوجه میشن که خبری از چوبدستی ها نیست.

___________________



تمام نگاه ها به سمت گیبن که سازنده‌ی قایق غرق شده‌ی مرگخوارها بود برگشت. گیبن با دیدن این تعداد مرگخوار که طور به او نزدیک میشدند دست و پایش را گم کرد و به من من کردن افتاد. حتی بدون چوبدستی هم خطرناک به نظر میرسیدند.

- اعتراف کن گیبن! با چی قایق ساختی؟ چوبدستیا؟

- من ... من ... نه ... یادم نیست ... با چیز ...

دوازده مرگخوار خشمگین روی گیبن افتاده و با ضربات مشنگ وار، کروشیو را بر روی او شبیه سازی می‌کردند. بدون توجه به عجز و التماس ها و تکذیب های او به کتک زدن ادامه دادند تا این که صدای داد و هوار مرگخوار سیزدهم حواسشان را پرت کرد.

- چخه! تخ کن ... تخ کن حیوان! ریسه قلب اژدها که نشخوار کردنی نیسته ... عهه تو که از این اخلاق ها نداشتی؛ گاومیش روستایی مرد هسته! این موی نقره ای چی هسته لای دندونای تو گیر کرده؟

کراب که خیلی با برخورد فیزیکی ارتباط برقرار نمیکرد دست از مو کشیدن، هکتور از معجون «کتک سیر» در حلق گیبن ریختن و سایرین نیز از مشت و لگد زدن به او دست کشیدند. گیبن دوست داشت شکایت کند که «دیدین گفتم کار من نیست؟» اما در این صورت به احتمالِ صحتِ بلایِ بدتری که بر سر چوبدستی ها آمده بود، دامن میزد.

- غیر این دو احتمال که احتمالی نیست ... هست؟ ها! یه احتمال سومیم هست :داوود ز: این روستایی راست گفته باشه و گاومیشا چوبدستیارو خورده باشن.

مرگخوارها این بار طور، به سمت باروفیو حرکت کردند.

- چی شده؟ :famil: چرا منه ره اینطوری نگاه میکنین؟ خوب حیوان هسته! نیازه ره داره ... یه هفتس تو خونه ریدل چرا نرفته، الانم که وسط آب هسته ... شما شهری ها گرسنه باشین گوشت همدیگه ره ره میخورین! از این زبون بسته چه انتظاری دارین؟

کتک زدن موجود احمقی که خدا به هنگام خلقت او را زده، چندان التیام بخش نبود. مرگخوار ها ترجیح میدادند به راه های پیش رو فکر کنند. البته بعد از چند دقیقه سپری شدن زمان در سکوت، کم کم نتیجه گرفته بودند که راهی در پیش رویشان نیست ...

- من یه فکری دارم

همه با اشتیاق به گوینده این جمله خیره شدند. شاید در حالت عادی این اتفاق غیرممکن بود اما در هنگام استیصال، اوضاع فرق میکرد و ایده‌ی هکتور که مسلما چیزی جز خوراندن معجون بود نیز امیدوار کننده بود.

- من برای روز مبادا موقع اومدن به ماموریت یه بطری معجون «هضم برعکس» با خودم آوردم. میتونیم بدیم به گاومیشا تا چوبدستیا رو سالم بالا بیارن.

- بریز تو حلقشون! چیزی برای از دست دادن نداریم.

چند مرگخوار مسئول گرفتن دست و پا و بستن دهن باروفیو شدند که ممانعت نکند و سایرین نیز گاومیش ها را چیزخور کردند. البته آن ها سخت در اشتباه بودند ... اگر معجون ها طبق معمول تاثیر مورد نظر را نمیگذاشتند و بلایی سر گاومیش ها می‌آورد، آن ها نه تنها چوبدستی هایشان را به دست نمی‌آوردند بلکه وسیله نقلیه دریاییشان نیز از دست می‌رفت.


ویرایش شده توسط باروفیو در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲ ۶:۴۸:۴۸

I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۹:۲۹ پنجشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۴
#82
جناب ولدمورت! درود بر شما! اینجانب باروفیو یک بار درخواست عضویت در حلقه خدمتگزاران شماره دادم اما سعادته ره نداشتم، میدونین؟ شما که فرمودین ما باید تجربه ره کسب کنیم ما رفتیم کسب کنیم و هی داشتیم میکردیم که حوادث غیرمترقبه ما ره به روستا برگردادند! حالا اون حوادثه ره بعدا برای شما شرح میدیم ولی الان که از روستا برگشتیم، بیشتر از این تحمل آفتاب سرطان زای شهره ره نداریم و سریعا دوباره درخواسته ره میدیم که از سایه ی شما بهره مند شیم. خواهش میکنم منه ره بپذیرین تا بقیه تجاربه ره زیر سایه شما کسب کنم.

1- هر گونه سابقه عضویت قبلی در هر یک از گروه های مرگخوران/ محفل را با زبان خوش شرح دهید.

خیر! البته نه این که ما اهالی روستای لیتل میش‌آباد سفلا بی طرف بوده باشیم ... همگی طرفدار شما هستیم اما امکاناته ره به روستای ما نمیدادن یک شعبه آموزشگاه مرگخواری در اون اطراف وجود نداره که بچه های مستعد و علاقمند روستا برن مرگخواری ره یاد بگیرن ... با این حال ما تصمیم گرفتیم به شهر بیاییم تا به عنوان اولین مرگخوار میش‌آبادی برای روستایمان افتخار بیافرینیم و چشم امید کل آبادی به ما هسته!


2- به نظر شما مهم ترین تفاوت میان دو شخصیت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چیست؟

شیر! دامبلدور تغذیه مناسبی نداشته و در بچگی پدر مادر این بهش شیر ندادن بخوره تا مغز این شکل بگیره ولی لرد اسمش ره نبر از هوش سرشارش مشخصه روزی 5 لیوان شیره ره خورده! حتا به جای آب هم شیره ره مصرف کرده.


3- مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخوارن چیست؟

شغل! ما گفتیم به شما خیلی ارادت داریم بیایم بلکه در خانه ریدل کلید آبدارخانه ای چیزی ره به ما بدین یه اشتغال زدایی برای ما صورت بگیره. البته آشنا کردن اهالی خانه ریدل با شیر گاومیش هم از اهداف دیگر ما بوده. همینطور سایه ی شما ضد سرطان هسته و ما شنیدیم لایه ی اونوز در شهر سوراخ هسته و آفتاب شهر سرطانزا هسته و روستایی خیلی به سلامت اهمیت میده. کلا هدف خیلی هست ... خیلی هست!


4- به دلخواه خود یکی از محفلی ها را انتخاب کنید و لقب مناسبی برایش بگذارید.

هاگرید: شیرناپاک خورده! میدونین؟ آدمی که همچین کاری بکنه قطعا شیرپاک خورده نیسته! وای بر تو هاگرید! من به عنوان حامی جامعه جانوران از هاگرید اعلام انزجار میکنم.


5- به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟

از طریق شیر های پالم دار که به طور رایگان در هاگوارتز توزیع میشه و این ویزلی ها همیشه حداقل ده تاشون اونجا هستن و پاکت شیره مشتی ورمیدارن و جغد میکنن خونشون!


6- بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟

شیر مسموم! اینا چون همگی قحطی زده هستن یه کاسه شیر مسمومه ره که بزاری جلوی در گریمولد همشون یکجا میمیرن.
اگر اون محفلی مثل رییس محفلی ها ریش دراز باشه هم میشه ریشه اینه رنگ زد قرمز کرد بعد یه گاومیش که ول بدی با کله میره تو شکم این و شاخش میزنه!


7- در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی خواهید داشت؟

روستایی همیشه با حیوانات دوست بوده و اوناره دوست داشته و شیرشونه دوشیده. منم با نجینی دوست شده و اوره دوست داشته و شیرشه میدوشم.


8- چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده؟

گاومیش شاخ زده ایناره کنده!


9- یک یا چند مورد استفاده از ریش دامبلدور را شرح دهید. در صورت تمایل توضح دهید.

ازش برس بسازیم گاومیشاره قشو کنیم!


باروفیو...

یه گاومیش تو امضاته...
داره به ما نگاه می کنه...
حتی خیره شده...
و مشتی علف در دهانشه...
در حال جویدنه...شایدم نشخوار!

فردا دست هم آبادیاتو نگیری به امید پیدا کردن کار بیاری به محضر ما...

ما خودتم به زور تحمل می کنیم. فقط قبولت می کنیم که به ملت نشون بدیم ارباب بسیار منصف و عادلی هستیم...گرچه نیستیم. ولی ضرری نداره که اینطور جلوه کنیم.

اصلا از قیافه و شکل موهات خوشمون نیومد. نیشتم ببند.

گاومیش هم خیلی بیجا کرده که حتی فکر شاخ زدن ما رو از مغز ناقصش گذرونده...چه برسه به عمل!

بیا تو ببینم حرف حسابت چیه...

تایید شد.

اوهووووی....کجاااااا؟ نگفتیم گله رو هم بیار!



ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۲۲ ۱۸:۱۶:۲۲

I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۷:۳۱ پنجشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۴
#83
در همان ساعاتی که لرد سیاه با استتار مشغول بازدید از سیرک بود، تصادفا هاگرید در گوشه ای دیگر از سیرک پشت در اتاق مدیر سیرک ایستاده بود و انتظار خروج ارباب رجوع قبلی را میکشید.

- جناب مدیر! اینجانب باروفیو، فرزند ...

- خودت رو هفت بار معرفی کردی مردک! این گاومیش کوفتیت چه خاصیت جذابی داره آخه؟ سیرک جای حیووناییه که استعداد غیر عادی دارن، حیوونای عادی جاشون تو باغ وحشه ... تازه گاومیش یه حیوون اهلیه که حتی توی باغ وحشم کسی نمیره واسه تماشا کردنش. میفهمی؟!

- نه دیگه! تو منظور منه ره متوجه نمیشی اوسّا! میدونی؟ حیوون روستای ما گاومیش هسته، نه گاو، اما شیره میده! تو بذار من این گاومیشاره به نمایش بذارم شیر اینارم بفروشم. تو چجور سیرک داری هستی که نمیدونی میش نر هسته؟

دیالوگ هایی که از پشت در شنیده میشد توجه هاگرید را جلب کرده بود و باعث شده بود او گوشش را برای استراق سمع به در بچسباند اما او نمیدانست که بر خلاف خودش، مسایل جنسیتی جانوران برای مدیر سیرک جذاب نیست و در نتیجه تحملش تمام شده و با اردنگی باروفیو را به بیرون پرت کرد. باروفیوی مغموم اندکی در بدن مرتجع هاگرید فرو رفته و سپس گاومیشش را زد زیر بغلش و سیرک را ترک کرد تا شاید خارج از آنجا گوش مشتاقی برای شنیدن روضه هایش در رابطه با مظلومیت روستایی و نادیده گرفته شدن استعداد های بیشمار گاومیش ها بیابد.

- بفرما! امری دارید؟

- سام علیک. راستیتش ... من دکتر هاگرید هسّم، روانشناس حیوونا! میخواسّم اینجا استخدام شم تا بتونم با جک و جونوراتون خلوت کنم و از افسردگیشون پیشگیری کنم :ball:

مدیر حواسش معطوف شیئی بود که با برخورد باروفیو از داخل کت هاگرید بیرون افتاده و او در حین صحبت سعی میکرد آن را در جیبش نهان کند. با گذشت چند ثانیه فهمید صحبت هاگرید تمام شده و گفت:

- پیشگیری از افسردگی؟ چه فایده ای داره؟

- چه فایده ای داره؟ نزن این حرفو مرد! هم طول عمر جونورا هم مدتی که میتونن نمایش اجرا کنن زیاد میشه. میتونی از هر حیوون چند برابر پول به جیب بزنی.

- از کجا معلوم جنابعالی با این ادعا نمیخوای منو تلکه کنی؟

- رفیق من اهل خالی بندی نیسّم، بچه محلا همه میدونن! اصن واس خاطر تضمینش یه ماه اول حقوق نمیگیرم، حلّه؟

- صب کن ببینم! اون چیه که کردی تو جیبت؟

- چیز ... چیزی نی ... چترمه!

هاگرید مجبور شد برای رفع تردید مدیر چتر صورتی رنگش را به او نشان دهد.

- 400 سانت قدته اونوقت این چتر 4 سانتی هیکلتو خشک نگه میداره؟ یه جای کارت میلنگه ... برو پی کارت مرد حسابی.

هاگرید که پس از اخراج از هاگوارتز در به در دنبال شغلی که تخصص و علاقه اش مربوط باشد میگشت، باز هم به در بسته خورده و مانند باروفیو بدون تاثیری در روند داستان سیرک را ترک کرد.


I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: مجله شايعه سازي!
پیام زده شده در: ۷:۲۹ پنجشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۴
#84
اخراج هاگرید از هاگوارتز به دلیل رسوایی اخلاقی!


شکاربان پیر و تنومند هاگوارتز اخیرا به دلایل نامعلومی مدرسه را ترک کرده بود. دلایلی که او و دوستانش قصد داشتند روی آن سرپوش بگذارند اما خبرنگاران ویژه ما با نفوذ به منابع اطلاعاتی این مسائل را افشا کردند.
غیبت روبیوس هاگرید که عموما دلیلش را مرخصی یا بازنشستگی تلقی میکردند، بابت رسوایی اخلاقی او است که منجر به اخراج او شده. اخراجی که با تلاش های مدیریت قرار بود سری بماند.

طبق گزارش خبرنگاران مخفی ما، روبیوس هاگرید با چتر کوچک صورتی رنگش گونه های نادری از پرنده های جنگل ممنوعه را از بین برده است. چند تن از دانش آموزان هاگوارتز نیز اظهار کرده اند که او را چتر به دست در کنار گونه های آسیب دیده رویت کرده اند.

چه سری در پس چتر صورتی چهار سانتی هاگرید نهفته است؟ او به کدامین گونه ها آسیب رسانده؟ آیا هاگرید فقط به پرندگان علاقه نشان میدهد؟ جزییات بیشتر و تصاویر تکمیلی به زودی از مجله شایعه سازی منتشر خواهند شد.


I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۶:۳۰ پنجشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۴
#85
گیبن این ور را گشت، آن ور را گشت، اما هیچکس را نیافت، داکسی هم در خانه ریدل پر نمیزد. اکثر مرگخوار ها در تیمارستان بررسی شده بودند و عده معدود باقی مانده نیز رفته بودند سینما تا در جشنواره هالی ویزارد فیلم اژدها وارد میشود را تماشا کنند.

گیبن به این فکر کرد که اتاق لرد را هم بررسی کند اما با این که او مشنگ، بی استعداد و گیبن بود، پس از اندکی تحلیل و پردازش اطلاعات فهمید که اگر لرد حاضر شود نقش زامبی را بازی کند، کسی باقی نمیماند که زامبی قلابی اش را به او عرضه کرده و در ماموریت موفق شود؛ پس پشیمان شده و خانه ریدل را ترک کرد تا جای دیگری دنبال سوژه بگردد.

به محض خروج از خانه، چشم گیبن به یک گاری چی افتاد و بدون فوت وقت سمت او رفت. گاری چی قدی بلند، جثه ای لاغر، لباسی مندرس و دندان هایی نامنظم داشت و بالقوه بازیگر مناسبی برای نقش زامبی به حساب میامد.

-شیریه! شـــــیــــــــر!

- هی گاری چی!

- شیره میخوای؟

- شیره؟ شیره ی چی؟

- بی حیا شیره ره میخوای چی کار؟ میخوای گناه کنی؟ روستایی ناموس دوست هسته، اجناس بی ناموسی نمیفروشه! من شیره میفروشم، شیر گاومیشه ره!

گیبن هیچگاه نمیتوانست تصور کند با فردی مشنگ تر از خودش رو به رو شود اما این اتفاق افتاده بود. اتفاقی که اگر او عجله نداشت، میتوانست منجر به جر و بحث ناتمامی شود اما حالا که عجله داشت ترجیح داد پیگیر تفاوت کالا های مدنظرشان نشود و به او پیشنهاد بازیگری دهد.

- من چیزی نمیخوام ... فقط اومدم بهت پیشنهاد بازیگری بدم! چقد میگیری تا وانمود کنی زامبی هستی؟

- بازیگری؟ من همیشه میدونستم بالاخره یک روز استعداد های درون روستاییره میبینن، روستایی ذاتا هنرمند هسته! میدونی اوسّا؟ من از بچگی آرزو داشتم وقتی ققنوس برولینه ره میگیرم اسم روستامونه بیارم و همه میش آبادی ها به من افتخار کنن و همه شهری ها ببینن که یک روستایی اصیل هیچوقت گذشتشه ره فراموش نمیکنه و یادش میمونه که از زمین های خاکی شروع کرده و خاک طویله ره خورده که به اینجا رسیده. تیارت در روستای ما ...

- باشه باشه باشه ... زودباش بریم سر صحنه که وقتم کمه

گیبن درکی از مستعد نبودن فردی که یافته در «وانمود کردن» نداشت که غصه آن را بخورد و فقط تحمل وراجی او برایش دشوار بود. پس تصمیم گرفت خودش شروع به صحبت کند تا او را از این کار بازدارد.

- الان دارم میبرمت پیش کارگردان. باید از الان توی نقشت فرو بری و پیشش بازی کنی تا اگه پسندید باهات قرارداد ببنده. تا وقتی که نگفتم از نقش زامبی بیرون نمیای. فهمیدی؟

- ایفای نقش روستایی زیرپوستی هسته اوسّا! خیاله تو تخت باشه. فقط یک الکترواسموک برای من جور کن!

- الکترواسموک دیگه چیه؟

- میدونی؟ من نقشه ره از فیتلر خودم عبور دادم، احساس میکنم این زامبی اهل دود هسته ...

- خوب چرا سیگار نه؟

- چون اینی که من میگم بی ضرر هسته، روستایی سالم هسته و لب به دود و دم واقعی نمیزنه! فکر گریمه ره هم از سرت دور کنیا، من زیر گریم نمیرم، میدونی؟ میمیک من از زیر گریم کامل انتقال پیدا نمیکنه که مخاطبه ره بگیره

گیبن با یک پس گردنی قایم باروفیو را از جو خارج کرد تا مثل بچه آدم دنبال او رفته و بدون ادا و اطوار خودش را به جای زامبی به لرد سیاه قالب کند.


I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۴
#86
اینجانب باروفیو فرزند فاروبیو مجرد دارای 3 خواهر و 5 برادر از روستای لیتل میش آباد سفلا، به نمایندگی خودم و اهالی روستایمان و جامعه روستاییان کل بریتانیا، هرگونه توافق با این مرد ناموس ندوسته ره تذکیب میکنم. البته روستایی ناموس دوست هسته و از عمه ی ویولت بودلر پا پس نمیکشه، اما میدونی؟ روستایی خودشناسی و واقع بینی ره داره و میدونه که کم تجربه هسته، در آینده با کوله باری از تجربه برگشته و عمه ویولته ره از چنگ این مزاحم نماویس دور کرده و اونه ره سر جاش میشونه تا دیگه تعرض کنه.


I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: ..:تولد١٢سالگي جادوگران:..
پیام زده شده در: ۵:۵۰ جمعه ۲ بهمن ۱۳۹۴
#87
روستایی اعتراض داره!

اسم منه ره ننوشتی تو لیست، جهندم! به عنوان مهمان ویژه ی سورپرایزی خودمه میرسونم. آدرسه ره ندادی به من، اونم جهندم! روستایی باهوش هسته آدرسه ره حدس میزنه! کافه کوچیک هسته ظرفیت این جمعیت پرشماره ره نداره، بازم جهندم! روستایی کم تجربه نیسته و میدونه نصف لیست نمیان! مکان میتینگه ره به محل زندگی روستایی دور کردی، اینم جهندم حتا! گاومیش من پرنده هسته ترافیکه ره میپیچونه.

میبینی هاگرید؟ من توره به عنوان حامی روستایی قبول داشتم، همه این ظلم های آشکار در حق روستایی ره به دید خوش بینی دیدم. ولی آیا تو فکر کردی روستایی جیگر هسته؟ میخوای روستایی پول بده شیر و کیکه ره تو بخوری؟ فکر کردی روستایی نمیدونه کیک فقط توره میرسه؟ فکر کردی روستایی از ۴ میترسه و اعتراض نمیکنه؟ اینم به کنار، چرا سنت ستیزی میکنی؟ روستایی به سنت ها پایبند هسته! قدیمی ها بی حکمت سنته ره بنا نمیذاشتن، خو این همه سال تولد ثابت تو همون بوف کذایی بوده، چرا لوکیشنه ره عوض میکنین؟ فکر کردین میتونین پاس روستایی ره قطع کنین؟ روستایی شوار بر گاومیش اول وقت در تولد حاضر میشه و شیر محکمی به دهان شهری ها روانه میکنه تا بفهمن شیر فقط شیر گاومیش هسته نه این وایتکس های صنعتی!


I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۶:۳۱ شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۴
#88
با توجه به قدیمی بودن دو پست اول سوژه ... یه کوچولو خلاصه:

آرسینوس تصمیم میگیره با کمک مروپ که تبحر خاصی در خوراندن معجون عشق داره محفلی ها رو عاشق کنه و به خانه ریدل بکشونه. محفلی ها که ذاتی سرشار از عشق دارن، دچار حالتی تو مایه های «منفی در منیفی -> مثبت» میشن و رفتار های متناقض با شخصیتشون بروز میدن.

××××××××××


- من باور نمیکنم! بهت ذره ای اعتماد ندارم ... تو این دوره زمونه به هیچکس نمیشه اعتماد کرد.

- پروفسور بیاین خودتون ببینید خوب! وضع خیلی عجیبیه ... باورتون میشه هرمیون بگه از کتاب هاش متنفره؟!

دامبلدور در حالی که سومین قوطی خمیر ریش را باز میکرد پاسخ داد:

- آه! نفرت! هیچ میدونستی نیروی نفرت از هر جادویی قوی تر و بالاتره؟

-

هری ناامید از کمک دامبلدور برای حل مشکل عجیب محفلی ها او را در مرلینگاه تنها گذاشت و رفت تا بلکه خودش ریشه مشکلات را شناسایی کرده و بخشکاند!

____________


دو مرد در کوچه ای باریک که با نور ماه روشن شده بود، ظاهر شدند. برای یک لحظه کاملا بی حرکت ایستادند و چوب دستی هایشان را به سمت سینه یکدیگر نشانه گرفتند، اما بعد همدیگر را شناخته، چوبدستی ها را زیر ردا پنهان کردند و با گام هایی سریع همراه هم به سمتی راه افتادند.

جادوگر بلندقامت تر پرسید: «چه خبر؟»

سیوروس اسنیپ پاسخ داد: «بدتر از این نمیشه!»

پس از چند دقیقه هم قدمی در سکوت به مقصد رسیدند. آرسینوس نگاهی به اطراف انداخت و گفت: «لوسیوس همیشه بهترین هارو واسه خودش میخواد ... طاووس!»

دو مرگخوار وارد عمارت شده و پس از انجام تشریفات معمول به محضر اربابشان شرفیاب شدند. لرد روی تخت باشکوهش لمیده بود و دماغ نجینی را میخواراند.

- خوب آرسینوس ... شرح ماموریتت رو تقدیم کن.

- ارباب همه چیز طبق خواسته شما پیشرفت. معجون عشق رو به کمک والده گرامی تهیه کردیم و به مقر محفل فرستادیم. طبق اطلاعات من تا الان باید همه ...

- با اجازه ارباب! مشاهدات من خلاف این موضوع رو میرسونه ... اوضاع اونطور که باید پیش نمیره.

- چه توضیحی داری جیگر؟!

آرسینوس با تعجب به اسنیپ خیره شد و پرسید:

- میشه بگی پس چه طور پیش میره؟!


I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ دوشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۴
#89
ارشد ریون

1. تو یه رول کویدیچی، تو هر پستی که دوست دارین، بازی کنین. (20 نمره)

شب تاریکی آسمان هاگوارتز را فرا گرفته بود. هوا اندک اندک به گرگ و میش نزدیک میشد و هنوز هیچ جنبنده ای در هیچ کجای برج نمیجنبید و هیچ چشمی باز نبود ... البته در صورتی که برج شامل خوابگاه ریونکلا را نادیده بگیریم! مطابق معمول هر روز ظاهرا این قسمت از قلعه با جاهای دیگر آن اختلاف ساعت داشت.

- پا شید ... دِ یالا پا شید دیگه تنبلا لنگ ظهر شد ... الان عقب میمونیم از همه! تری پا شدی یا شکلاتارو بدم به مایکل؟ مایکل؟ چه خوابی داری میبینی باز نیشت بازه؟ پاشید دیگه! این طفل معصوم کیه ... اینم بیدارش کنید به دردمون میخوره؛ دانش آموز جا میزنیمش!

- طفل چیه من پروفسور فیلیوس فلیت ویکم این صد بار!

- فکر کردی میتونی با ریش مصنوعی خودتو استاد جا بزنی و از زیر بار درس در بری جوجه دانش آموز؟ بدو بر سر کلاست ببیم!

- آخه سگ ... چیزه ... مدیر مستعفی هاگوارتز این ساعت بیدار میشه که ما بیدار شیم؟!

گلرت با چوب و چماغ و هر ضرب و زور دیگری که میتوانست از استاد و دانش آموز تا گربه و وزغ و ارواح سرگردان رابه ردای آبی ملبس کرد و فرستاد سر کلاس های هاگوارتز. سپس نگاهی به برنامه کلاس های آن روز انداخت و وقتی چشمش به کوییدیچ افتاد فی الفور توری از غیب ظاهر کرد و به سمت محوطه حیاط روانه شد تا بلکه پروانه ای مگسی کفتری چیزی شکار کرده و دانش آموز جا بزند! تصویر کوچک شده

ساعاتی بعد - زمین کوییدیچ

- خوب نوگلان باغ جادو! جاروهاتون رو تهیه کردین؟

- بــــــــــــــعـــــــــــــــله!

- آقا اجازه؟ ما جاروره تهیه نکردیم میدونی؟ نه این که فکر کنید دانش آموز روستایی مشکلات اقتصادی داره و امکانات این ناقصه و توان تهیه ملموزات تحصیله ره نداره و هزینه جارو براش سنگین هسته ها! روستای ما به دلیل گاومیش خیز بودن از اقتصاد بسیار قدرتمندی برخوردار هسته و ما شیره ره صادر میکنیم و نقدینگی ره وارد میکنیم و در ولهه ی بعد ...

- باشه ... فهمیدیم دلیلش مالی نیست! پس چرا جارو تهیه نکردی؟

- آقا اجازه؟ ما در لیتل میش آباد سفلا به جارو اعتقاد نداریم!

هری پاتر که مانند سایر اساتید از وراجی های باروفیو کفری شده بود پرسید:

- پس به چی اعتقاد دارین؟

- گاومیش!

-

هری دیگر حوصله چانه زنی نداشت پس به خیال این که چنین چیزی غیرممکن است به باروفیو اجازه داد با گاومیش کوییدیچ بازی کند.

- باشه ... فقط کو گاومیشت؟

- آقا اجازه؟ اجازه بدین ... هوومم ... اکسپلیارموس!

همه منتظر خلع سلاح شدن استاد بودند اما تنها اتفاقی که بر اثر ورد باروفیو افتاد ظاهر شدن گاومیشی از عالم غیب بود. گاومیشی با دوبال ظریف شفاف و مینیاتوری هر یک به اندازه کف یک دست! دانش آموزان دست هایشان را بالای جارو ها گرفتند و فریاد زدند: «بالا!» باروفیو نیز دستش را بر پشت گاومیش گذاشت و فریاد زد: «پایین» تا گاومیش زانوانش را خم کند و او بتواند سوارش شود!

هری بدون توجه به باروفیو کار سایر دانش آموزانش را زیر نظر گرفته و توصیه های لازم را به آن ها گوشزد میکرد.

- عالیه بچه ها! وقتشه به دو تا تیم تقسیم بشید. کیا دوست دارن جست و جوگر باشن؟

همهمه ای میان دانش آموزان شکل گرفت ... اکثر آن ها مشتاق جست و جوگر شدن بودند و دست هایشان را بالا برده و بالا پایین میپریدند. باروفیو نیز در میان آن ها فریاد میزد: «روستایی ذاتا جست و جوگر هسته! روستایی خیلی مستعد هسته! تمام لیتل میش آباد سفلایی ها جست و جوگر هستنه! » هری اما بی توجه به تقلای او و بر اساس شایسته سالاری یک دانش آموز یویو دار و یک مو آبی و یک عینکی با موهای چتری را برای این پست برگزید و اعلام کرد که آن ها فیزیک مناسبی برای جست و جوگر شدن دارند.

پست بعدی مهاجم بود که داوطلبان زیادی داشت ... از جمله باروفیو که فریاد میزد «روستایی روحیه تهاجمی داره! روستایی خیلی مستعد هسته! تمام لیتل میش آبادی سفلایی ها از صد کیلومتری شیر گاومیش رو میپاچن توی شیشه! این نشون دهنده هدف گیری قوی ما هسته ... ما میتونیم توپه ره دقیق تو حلقه بندازیم! » هری نیز یک بار دیگر شایسته سالار بودنش را به اثبات رساند و چندین دانش آموز موقرمز کک مکی را برای این پست برگزید.

- دروازه بان؟

دانش آموزان اندک باقی مانده شروع به بالا و پایین پریدن کردند و هری بدون توجه به سخنان باروفیو در رابطه با غیرتمندی روستایی و قدرت بدنی بالای آن ها به خاطر تغذیه مناسب چند دانش آموز را دستچین کرد.

- خوب ... کسایی که باقی موندن هم پست مهم و پرطرفدار مدافع رو بر عهده میگیرن.

باروفیو به چهار دانش آموز گراوپ هیکلی که در کنار او باقیمانده بودند نگاه کرد ... قطعا در بین آن ها شانسی برای بازی کردن نداشت.

- تمرینات مخصوص رو شروع کنید! جست و جوگرها برن سراغ اسنیچ ها ... گلر ها و مهاجم ها هم روی دروازه ها بازی کنن ... شما هم یکی یه چماغ وردارین و سعی کنید آدمک هایی که روی هوان رو با بلاجر هدف بگیرید.

باروفیو زودتر از همه خود را به صندوق چماغ ها انداخت اما این دلیل نمیشد که در کنار برادر خوانده های گراوپ به او چماغ برسد! نتیجتا با دست خالی به پرواز درامد. شاخ های گاومیش را با دو دست گرفت و در هوا اوج گرفت. از دور میتوانست آدمک های هدف را ببیند که بلاجر ها از چند ده متریشان رد میشد! عزمش را جزم کرد تا قدرت روستایی را به اثبات برساند، شاخ های گاومیش را به جلو متمایل کرد و وقتی به محوطه آدمک ها رسید با پا به دو طرف بدن مرکبش ضربه زد. شیر با شدت از شیردون (!) گاومیش جوشید و به سمت آدمک ها پاچید و تک تک آن ها را منهدم کرد.

- واو! عالی بود! یادم باشه با کاپیتان ریونکلا در موردت صحبت کنم باروفیو


2. یه دلیل که باعث شد اسنیچ کوچک و بلاجر بزرگ، به این شکلی که ما امروز میشناسیم در بیان رو بنویسید ( 5 نمره )

میدونی؟! تحولات کوییدیچ همه با ورود گاومیش به این عرصه بود! از وقتی که لیتل میش آباد سفلا گاومیش پرنده ره ره به جهانیان عرضه کرد و در فدراسیون کوییدیچ به عنوان وسایل مجاز پرواز اینه ره ثبت کرد توپ ها برای آداپته شدن با کوییدیچ گاومیشی تغییر سایز دادن ... گاومیش ها چشاشون خیلی قویه و به همین خاطر اسنیچ بزرگه ره از دور میدیدن و سمتش میرفتن و بازی ها خیلی زود تموم میشد! برای همین اسنیچه ره کوچیک کردن. بعد از اون طرف بلاجر که کوچیک بود چون قدرت بدنی گاومیش و همچنین گاومیش سوار هایی که از شیر محلی گاومیش استفاده میکنن ایناره کاری نداشت و روشن اثر نمیکرد. اینه که بلاجره ره بزرگ کردن و سنگین کردن بلکه یه ضربه موثری به گاومیش و گاومیش سوار وارد کنه!

3. بهترین بازیکن رو تو پست مورده علاقتون بنویسید، دلیلشم بگین. (5 نمره)

گناریو گتوزو! چون اون یک روستایی با غیرت بود و جنگنده بازی میکرد و اگر جارو رد میشد جاروسوار رد نمیشد و اگر جارو سوار رد میشد جارو رد نمیشد! شیرشم از لبنیاتی محل ما میخرید!


ویرایش شده توسط بارفیو در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۲ ۱۹:۳۵:۰۳
ویرایش شده توسط بارفیو در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۲ ۱۹:۳۶:۱۹

I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: كلاس ديني و بينش جادويي
پیام زده شده در: ۰:۳۳ یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۴
#90
ارشد ریون

1- ازتون می خوام در یک رول، مبعوث شدن یک پیغمبر سیاه و یک پیغمبر سپید رو شرح بدین. طول و عرضش هم مهم نیست. مهم اینه که شما صحنه انتخاب شدن رو بنویسید.
و
2- ازتون می خوام در یک رول، مصائب پیغمبران در دعوت های نخستین بنویسید. پیغمبرانی که در راه دعوتشون سوزانده شدن یا هر اتفاق دیگه ای. طول وعرضش مهم نیست.
یکجا!


- بورف هووووو!

- بارف هااااااا؟

- ها و شیر فاسد میش! پاشو میشاره ره ببر چرا خو! دیر شد.

بارفلدور و بورفمورت دو تن از قدرتمند ترین و باهوش ترین افراد قوم میشیان بودند که اقوامشان را از دردسر های کوچ نشینی رهانیده و در دره ای خوش آب و هوا ساکن شده بودند و آن را میش آباد مینامیدند. مطابق معمول هر روز قرار بود این دو که مورد اعتماد اهالی ده بودند میش ها را به چرا برده و محصولات میش ها را به چندشنبه بازار یکی از شهر ها یا روستاهای اطراف برده و صادر کنند. کاری که طبق توافق قسمت اولش بر عهده بورفمورت و قسمت دومش بر عهده بارفلدور بود.

بورفمورت که چهره ای مشابه پسرعمویش داشت و اهالی ده او را با سر بی مویش میشناختند کش و قوسی به خود داد و بیدار شد و فلوتش را در دست گرفت تا همراه میش ها به چراگاه برود. بارفلدور نیز ریش و موی بلندش را شانه زد و سپس به سراغ کوزه های شیر و ماست و دوغ و پنیر و کره و خامه و سایر لبنیات رفت تا آن ها را بار بزند.

ساعتی بعد - مراتع سرسبز میش آباد


- وقتی که همه تشنه لب بودن ... تنها تو بودی که به همه شیر دادی! شیرتو تو بچگیت دوشیدن ... تویی که شاخ داری و گولاخی! فدای مظلومیتت گاومیش ... فدای اون شیر و محصولاتت گاومیش!

بورفمورت با فلوت روی سر کچل خویش ضرب گرفته و برای گاومیش های در حال چرا آواز میخواند. گاومیش های زبان بسته خیلی دوست داشتند به او بگویند «تو رو سر جدت ببند با اون صدای نکره ات» ولی خوب گاومیش که حرف نمیزند.

- تو رو سر جدت ببند با اون صدای نکره ات!

[]

- کی بود؟

- من!

- گاومیش که حرفه ره نمیزنه ... اصلا فکره ره نمیکنه که حرف بزنه!

- گاومیش اقلا از تو بیشتر فکر میکنه؛ تو خیلی ساده و بی فکری بورف.

بورفمورت سرش را بالا آورد و متوجهدر تشخیص منشا صدا دچار اشتباه شده و گاومیش حرف نزده بلکه آبربورف، بزچران ساکن در شهرک های غرب دره میش آباد به او نزدیک شده و با او سخن میگوید.

- تو روستایی ره ره خنگ میخوانی؟ اینگونه می اندیشی که شما شهری ها خونتان رنگی تر هسته و باهوشید و ما هیچ نمیفهمیم؟ نخیر! ما شیر گاومیشه ره میخوریم؛ ما ...

- میدونم بورف ... تو خنگ نیستی! برای همین اومدم تا حقیقت رو بهت بگم تا نذاری بیشتر از این سرت کلاه بره.

- حقیقت؟ کدام حقیقته ره میگویی؟

آبربورف چند قدم جلو تر آمد تا درست در مقابل بورمورت قرار بگیرد و با صدایی آرام تر گفت:

- تا حالا فکر کردی چرا به جای نوبتی انجام دادن کار ها، بارفلدور هر روز زحمت بردن اون همه کوزه رو به شهر به خودش میده و تو هر روز میشینی زیر سایه درخت و چرت میزنی تا گاومیش ها چرا کنن؟

- نه

- به خاطر این که به شما دروغ بگه و با نشون دادن فاکتور های جعلی نصف پول شیر ها رو بالا بکشه!

- نه!

- اون داره از گاومیش ها سوء استفاده میکنه ... گاومیش ها دارن به ده شما ضرر میرسونن!

- نــــه!

- نه و درد! گوش بده ببین چی میگم ... تو باید به ده برگردی و به مردم بگی که از طرف خدا مامور شدی تا بهشون دستور بدی تمام میش ها رو نابود کنن. برای این که مردم حرفت رو باور کنن من نیروی جادویی بهت میدم

آبربورف مثل سیریوس دروغ میگفت! او که انحصار بز های بریتانیا را در دست داشت نگران پایین آمدن فروش لبنیات بزی و افت سهامش بود زیرا لبنیات گاومیش بازار را قبضه کرده بود. بورفمورت اما حرف او را باور میکرد ... نه که روستایی ساده لوح باشد! روستایی پاک و بی آلایش بود و چون خود اهل دروغ نبود دیگران را هم صادق میپنداشت.

همان هنگام - جاده راه میش


بارفلدور هن هن کنان گاری لبنیاتش را میکشید و به سمت چندشنبه بازار حرکت میکرد. لختی ایستاد تا عرق از جبینش پاک کند. سپس با خود گفت حالا که توقف کرده اندکی بنشیند و وقتی نشست به این فکر کرد که حالا که نشسته دراز بکشد تا خستگیش در رود و وقتی دراز کشید به این فکر افتاد که حالا که دراز کشیده اندکی چرت بزند و سپس به راهش ادامه دهد.

- بارفلدور هوووووو!

- تو کیسته ای؟

- من فرشته وحی هستمه! باره ره ول کن ... به لیتل میش آباد برگرد و مردمه ره به راه راست هدایت کن ... راه میش! نگذار گاومیشه ره بکشن ... گاومیش مقدس هسته.

- گاومیشه ره بکشن؟ مگه میشه؟ مگه داریم؟ مگه من پیامبرم که ایناره ره هدایت کنم؟

- به ده برگرد تا ببینی که میشه ... داریم! بله بارفلدور تو پیامبر هستی ... خدا توره ره نیروی جادویی داده.

بارفلدور سراسیمه از خواب پرید و راه ده را در پیش گرفت تا از صحت خوابش اطمینان یابد.


میش آباد


آتش بزرگی در میدان کره میش برپا شده بود. با فاصله ای کم، بورفمورت کنار شعله های سرکش آتش ایستاده بود و برای مردمی که دورش حلقه زده بودند سخنرانی میکرد.

- ای مردم! این آتش آتش خشم الهی هسته. میبینید که منه ره نمیسوزانه ... اما گاومیش ها باید در آتش بسوزند ... گاومیش هاره ره بسوزانید تا خداوند شماره ره ببخشه و حسابتان را از بارفلدور خائن جدا کنه.

در همین هنگام بود که بارفلدور از راه رسید و بورفمورت نیز پیش از همه او را دید.

- ببینید! این هم مدرک حرف های من هسته! بارفلدور خائن با محصولات شما برگشته.

- آهـــــــوی ملت میش آباد ... آهـــــــــوی قوم بنی بورفاییل! بدانید و آگاه باشید که بورفمورت گمراه شده و قصد دارد شماره ره نیز به هلاکت بکشد. من به عنوان پیامبر برگزیده خدا به شما هشدار میدم که گاومیش های مقدس ره نکشید وگرنه خشم الهی شماره ره میگیره.

از میان جمعیتی که بین دو مدعی پیامبری ایستاده بودند شخصی فریاد زد:

- اگر راست میگویی که گاومیش مقدس هسته یک گاومیش الهی از غیب برای ما ظاهر کن.

- گاومیش خال دار ظاهر کنم یا ساده؟

- ساده!

- گاومیش سفید ظاهر کنم یا سیاه؟

- شکلاتی!

- گاومیشه ره توی سینی ولامین ظاهر کنم یا استیل؟

- چوبی!

بارفلدور بشکنی زد و گاومیش مورد نظر را ظاهر کرد.

- عه! این گاومیش که دو تا شاخ داره ... گاومیش مقدس تک شاخ هسته! تو دروغ گفتی بارفلدور خائن ... بارفلدور و گاومیشش ره بسوزانید

مردم ده لختی اندیشیدند و حرف ها و معجزات دو پیامبر را سبک سنگین کردند و در نهایت طرف آن کسی که نسبت خویشاوندی نزدیک تری داشت را گرفته و به او پیوستند. در یک جنگ تمام عیار بورفمورتی ها گاومیش مقدس بارفلدور را آتش زدند اما در نهایت مجبور به عقب نشینی شده و از میش آباد گریخته و به شمال آن جا کوچ نمودند و نام ده جدیدشان را «بالا میش آباد» یا همان «لیتل میش آباد اولیا» گذاشتند و میش آباد سابق به «پایین میش آباد» یا همان «لیتل میش آباد سفلا» تغییر کرد و تنها کسی که در این میان از انشعاب میش آباد سود برد آبربورف بود که سهام بز هایش را به بورفمورت فروخت و با سوزانده شدن تعداد زیادی از گاومیش ها دوباره بازار لبنیات بزی اش را به دست آورد.


ویرایش شده توسط بارفیو در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۱ ۳:۳۰:۳۷

I'm sick of psychotic society somebody save me








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.