هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱:۳۴ شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۸۷
#1
سلام

خوب من عجله داشتم که زودتر این پست رو بزنم که چهارصدمین و آخرین پستم با نارسیسا مالفوی باشه. البته اگه با تغییر شناسۀ من موافقت بشه.

فقط یه چیزی: پرسی قراربود یه سوال خشن ازم بپرسی. باز دل رحمیت گل کرد؟

فایل رو به صورت word 1997-2003 پیوست می کنم.

فایل notepad هم اینجا لینک میشه:

پرسی

پیوست:


zip narcissa.zip اندازه: 48.17 KB; تعداد دانلود: 382


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۲ ۱:۴۰:۳۰


Re: داستان های بوگارت زده
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱ جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۸۷
#2
یک اشراف زاده از هیچ چیز نمی ترسه.

ولی من ترسیدم

سال اولی بودم و هنوز هاگوارتز برام جا نیفتاده بود. با اینکه بلا و دورا هم توی هاگوارتز بودن و بلا همیشه مواظبم بود، بازم از دخمه های اسلیترین می ترسیدم.

شب قبل از امتحان وردهای جادویی بود و تصمیم داشتم بهترین نمره کلاسو بگیرم. تمام تالار شلوغ و پر سر و صدا بود. یکی از بچه های سال بالایی (که بعدها فهمیدم اسمش لوسیوس مالفویه) درست اومده بود کنار مبلی که من روش نشسته بودم و با خودنمایی درمورد گوی زرین و بلاجر و کلی چیزای عجیب و غریب دیگه حرف می زد و دستاشو تکون میداد و خیال می کرد قهرمان بزرگیه!!!

درحالی که کتاب وردهای جادویی رو دستم گرفته بودم، چشم غره ای بهش رفتم. از جام بلند شدم و رفتم تا یه جای خلوت واسه درس خوندن پیدا کنم. یه کمد بزرگ آخر سالن بود که گمونم دو سه نفری توش جا می شدن. تصمیم گرفتم برم توش و با لوموس روشنایی درست کنم و همونجا درس بخونم.

به محض اینکه درشو باز کردم، پروفسور فلیت ویک از توش اومد بیرون و با نگاه ترسناکی به من گفت:
- تو بدترین دانش آموز وردهای جادویی هستی که توی عمر 1400 سالۀ من وجود داشته.

جیغی کشیدم که تو عمرم مشابهش رو به یاد نمیارم. و پریدم عقب.

یه نفر درست پشت سر من فریاد زد:
- مسخره!!!

پروفسور فلیت ویک تبدیل به یه وزغ شد که تا جا داشت ورم کرده بود. همۀ بچه های اسلیترین بهش خندیدن و بعد اونم ترکید.

رومو برگردوندم طرف کسی که پشت سرم بود و اون ورد رو فریاد زده بود. همون پسره موبور افاده ای بود. تنها تونستم بهش لبخندی بزنم.



Re: و مـــــــن جادوگر شده بودم!
پیام زده شده در: ۱۷:۵۹ جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۸۷
#3
غیر از این انتظاری از من نمی رفت! باید یک ساحره می بودم وگرنه تمام خانواده تکفیرم می کردند.

روز تولد یازده سالگیم بود. تا به حال جغدهای هاگوارتز دیر نکرده بودند. زمان بندی پروفسور دامبلدور محشر بود. همیشه زمانی که آخرین شمع تولد فوت می شد، جغد حامل نامه سر می رسید.

آنقدر عجله داشتم که صبر نکردم مهمان ها برسند. صبر نکردم کیک به سالن آورده شود. حتی صبر نکردم که جن خانگی مان، شمع ها را روی کیک بگذارد.

شمع ها را روی میز چیدم. جن خانگی را مجبور کردم روشنشان کند و بلافاصله فوت کردم.

تمامشان خاموش شدند. تا دانۀ آخرشان. ولی خبری از جغدها نبود

اشک ریزان به اتاقم دویدم و برای مهمانی هم پایین نیامدم. وقتی بلاتریکس در اتاقم را کوبید و گفت:
- سیسی بیا تولدت شروع شده. همۀ مهمونا رسیدن.

تنها فریادی کشیدم:
- نمی خــــــــــــــــــــــــــــــوام! همشون برن پی کارشون.

صدایی مهربان به گوشم رسید:
- اوه. پس یعنی من باید متاسفانه این نامه رو با خودم به هاگوارتز برگردونم؟

از جا پریدم. دوان دوان به طرف در هجوم بردم و محکم بازش کردم. آن چشمان آبی در پشت عینک نیم دایره خندان به من نگاه می کردند. چطور می توان چشمانی را خندان مجسم کرد؟ ولی حقیقت داشت. این چشم ها می خندیدند.

هرچه بعدها پیش آمد و هر شایعه ای درموردش شنیدم، هرگز نظرم را درمورد پیرمرد مهربان تغییر نداد. پیرمردی که با رساندن دعوتنامۀ هاگوارتز به دختر کوچولوی ته تغاری خانوادۀ بلک، برای لحظه ای، دل کودکی بی مادر را شاد کرد.



Re: جاپاهای مرموز
پیام زده شده در: ۱۷:۴۴ جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۸۷
#4
آهسته و آرام قدم بر میداشت. زمین خیس بود و لغزنده. با احتیاط به دنبال جایی می گشت که کمتر گل آلود باشد و پایین ردایش را کثیف نکند. با نوک انگشتانش ردایش را بالا گرفته بود ولی نمی توانست آنرا بالاتر بکشد. شایستۀ دختری از یک خاندان اصیل نبود که مچ پایش دیده شود.

آخه کی منو توی این جنگل خالی از آدم می بینه؟ حالم به هم می خوره از این همه قاعده و قانون که توی کله من فرو کردن!!!

ولی باز هم مواظب بود تا مچ پایش دیده نشود. کمی جلوتر، آنرا دید. جای پایی مردانه و بزرگ. پس در این جنگل خالی از سکنه هم انسان هایی یافت می شدند. باید دلگرم میشد و امیدوار که از گم شدن نجات یافته؟ یا باید از خطری احتمالی می ترسید؟

گزینۀ دوم را انتخاب کرد. منش اشرافی را کنار گذاشت. گل آلود شدن ردایش را فراموش کرد و دوید... از اولین درختی که شاخه هایش را می توانست بگیرد، بالا رفت و خود را لای شاخ و برگ آن پنهان کرد.

کمی بعد صدای حرف زدن شنید. مردی درست پایین درخت ایستاده بود. مردی رنگ پریده و رنجور با عمامه ای بزرگ:
- چشم ارباب. اگه شما میگین باید برم هاگوارتز ، حتما اطاعت می کنم. خواهش می کنم دیگه منو تنبیه نکنین.

مرد به راه افتاد و از درخت دور شد. دخترک همچنان از بالای درخت به عمامۀ بزرگ مرد خیره شده بود که تکان هایی غیر عادی داشت.


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۱ ۱۷:۴۷:۲۳


Re: ترین های هفتگی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۲۰ جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۸۷
#5
1. بهترین آواتار هفته: آلبوس دامبلدور (جوونیاشه! )

2. بهترین امضای هفته: آلبوس سوروس پاتر

3. بهترین جمله هفته: "بینندگان عزیز مشاهده کردید... این است آلبوس سوروس پاتر فاسد! " دنیس
4. بهترین نویسنده هفته: این هفته پست های زیادی رو ندیدم که زده شده باشن. بیشترشون هم توی یه سطح بودن.

5. بهترین سوژه هفته: سوژه جدید داشتیم اصلا؟

6. بهترین عضو هفته: تیکا! با پشتکار بالاخره وارد ایفای نقش شد.

7. بهترین ناظر هفته: ناظرا این هفته خیلی فعال نبودن. یا من خودم خیلی تو سایت نبودم و متوجه نشدم.

8. بهترین مدیر هفته: هم آنیتا دامبلدور و هم پروفسور کوییرل. نمی تونم بینشون فرقی بذارم.

9. بهترین ایده هفته: متوجه نشدم.

****************

پرسی عزیزم، با توجه به کاهش حضور و فعالیت من در سایت، لطفا منو از حضور در تیم داوری معاف کن و بندازم بیرون.

خیلی چاکریم


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۱ ۱۴:۲۸:۱۹


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۲:۵۳ پنجشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۷
#6
سلام

می خواستم یه بار دیگه خواهش کنم که شناسۀ نارسیسا مالفوی رو ببندین و شناسۀ مورگانا لی فای رو برام باز کنین.

درست نیست یه شناسۀ جدید بسازم، و ملت رو سرکار بذارم. شرکت توی کارگاه نمایشنامه نویسی و بازی با کلمات و ورود به ایفای نقش و شناسه دوم داشتن، خیلی کار راحتیه ولی خلاف اخلاق! برای همین لطفا مجبورم نکنین.

من به همون مورگانای خودم راضیم. ترجیحا اسلیترین ولی اگه ناچارین گروهمو تغییر بدین (تو رو خدا ناچار نباشین) بفرستینم هافل.

اگه لرد مخالفتی نداشته باشن، مرگخوار هم بمونم. اگه مخالفن، دوباره سعی می کنم یه مرگخوار خوب بشم. (البته زمانی که تونستم دوباره فعال بشم )

قبلا از همکاریتون صمیمانه ممنونم.



Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۲۳:۲۰ چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۷
#7
سه ساعت بعد

سالازار:
امپراطور:
مرلین کبیر:
سیریوس:
اسکاور:
ونوس و مری باود:
کریچر و سر بارون خون آلود:

سه ساعت بعدتر

هیچ اتفاق خاصی نیفتاده!!! همگی کماکان در همان موقعیت قبلی خود به سر می برند.

(N ساعت بعد) ×n


سالازار با خوشحالی یه سقلمه به امپراطور می زنه:
- نیگاش کن! داره یه اتفاقایی میفته!

توجه همه (به جز بارون که همچنان در خواب ناز به سر می بره) به کریچر جلب میشه. رنگ کریچر به سمت بی رنگی و شفافیت میل می کنه. شفافیتش از حد میگذره و به لگاریتم نزدیک میشه. درعوض سر بارون خون آلود مرتب تار و تارتر میشه و جسم می گیره.

شفایت کریچ و تار شدن سر بارون ادامه پیدا می کنه تا جایی که کریچر تبدیل به یه روح میشه و سر بارون خون آلود، به صورت جسمی خودش درمیاد. کریچر از خواب بیدار میشه و چشاشو می ماله. یه نگاهی به صورت های حیرت زدۀ سالی و بقیه میندازه و یه نگاهی به خودش و:
-ژیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ! من شفیدم! من روحم! من؟ من؟ من روحــــــــــــــــــــــــم! شرا اینژوری شدم؟

از صدای جیغ کریچر سر بارون خون آلود هم از خواب می پره و چون با هول و تکون از خواب پریده سرش محکم می خوره به کازیه ای که روی میز بوده:
- اوخ، اوخ ! لامصب عجب دردی داشت ها! حتی تونست به یه روح آسیب بزنه هان؟ من چرا اینجوری حرف می زنم؟

اسکاور با دستمالش روی ردای بارون می کشه و خون روی ردا پاک میشه:
- یوهوووووووووووو! بدون اینکه زحمت زیادی بکشم دستمالای همه کاره خودمو ارتقا دادم! لباس بارون تمیز شد

امپراطور نگاه بی حوصله ای به جمع میندازه:
- چیه شورشو درآوردین شما؟ دستمالای تو که ارتقا پیدا نکردن اسکی! سر بارون به بدنش برگشته و دیگه هم معتاد نیست. کریچ هم روح شده! حالا ببینین چطوری میشه این روح معتاد یه جن خونگی رو، به جای هوکی جا بزنیم!

ونوس پیشنهاد میده:
- شاید بهتر باشه به جای اینکه کریچ رو به جاش جا بزنیم، خودشو به هوش بیاریم و مجبورش کنیم ازمون اطاعت کنه؟



Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۷
#8
نارسیسا به دنبال بلاتریکس از پله ها بالا می رفت که محکم به آنتونین برخورد کرد. برگه های گزارش ماموریت دیروز از دست آنتونین روی زمین پخش شد و آنتونین غرید:
- مگه کوری نارسیسا؟ اون از خواهر کر و بی عرضه ات اینم از تو! چی می کشیم ما بینواها از دست شما دو تا خواهر

نارسیسا با دهان باز به آنتونین خیره شد:
- تو درمورد بلا چیزی گفتی؟

- اوهوم! گفتم اون خواهر بی عرضه ات!

- نه! یه چی دیه بود!

- اوهون! منظورت کره؟ آره خوب! دیروز بارتی یه جیغ توپسی کشید که جیمز سیریشم جلوش کم آورده بود و دهنش وامونده بود! بلا هم گوشش پرید بگذریم که منم سرم تا مدتها سوت می کشید!!!

نارسیسا توجهی به ادامۀ حرف های آنتونین نکرد و دوان دوان به طرف اتاق بلاتریکس رفت. سریع پرید تو و در را پشت سرش بست. قبل از بستن در دور و اطراف را نگاه کرد که کسی در اطراف اتاق نباشد و بعد با طلسم، اتاق را نفوذناپذیر کرد.

بلاتریکس درتمام این مدت سرش را در پرونده ها فرو کرده بود و حتی متوجه حضور نارسیسا نشد. نارسیسا پروندۀ مورد نظر لرد سیاه را از جلوی بلاتریکس قاپید. بلا اعتراض کرد:
- مگه زده به سرت سیسی؟ بده من کار اون پرونده رو تموم کنم!

نارسیسا چوبدستی خود را روی هوا تکان داد و حروفی ظاهر شدند:
- تو کر شدی بلا؟

چشمان بلاتریکس از حیرت باز شد:
- از کجا فهمیدی؟

نارسیسا دوباره چوبدستیش را حرکت داد:
- آنتونین گفت! هیچ میدونی اگه بقیه بفهمن چقدر از این موقعیت سواستفاده می کنن؟ رودولف میره سراغ همۀ دخترای سایت و جیگرشونو خام خام می خوره! بلیز مرتب کر بودنت رو به رخت می کشه و بهت پز میده. مورگان چپ و راست بهت می خنده. سوروس خودشو بهترین مرگخوار لرد جا می زنه. بارتی دیگه ازت حساب نمی بره. آنتونین...

بلاتریکس دستش را روی حروفی که مرتب از چوبدستی نارسیسا خارج می شدند تکان داد و آنها را به هم زد:
- بسه! بسه! دیگه نگو! از همه بدتر... ارباب میره با اون آنیتای گیس بریده می ریزه رو هم

نارسیسا با دلسوزی به خواهر بزرگترش نگاه کرد. تا به حال اشک ریختن خواهرش را ندیده بود. دوباره چوبدستیش را تکان داد:
- فعلا پرونده ها رو بده من برسونم به مای لرد. بعد برمیگردم و با هم نقشه می کشیم که چطور شنواییتو برگردونیم، یا تا خوب نشدی از دور و بر ملت دور نگهت داریم که لو نری.

بلاتریکس موافقت کرد و نارسیسا با پرونده ها از اتاق خارج شد.



Re: قوانین مسابقات و عضویت کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۸۷
#9
به منظور تدوین قوانینی جامع، که درطول برگزاری لیگ های مختلف ثابت بمونن و تغییر نکنن و درنتیجه از سردرگمی شرکت کنندگان محترم جلوگیری بشه، با سایر افراد باتجربه در نظارت کوییدیچ مشورت شد و یک سری قوانین به تصویب رسید که به شرح ذیل، اعلام میشن.

لازم به ذکره که در یکی دو مورد من از حق وتوی خودم استفاده کردم:

************

قوانین تشکیل تیم

1- تعداد اعضای یک تیم حداقل 3 نفر و حداکثر هفت نفر.
2- هر تیم باید یک کاپیتان و یک جانشین کاپیتان داشته باشد.
3- هر تیم فقط به مقدار ثروتی که دارد میتواند بازیکن خریداری کند.

قوانین مسابقات کوییدیچ

1: تیمها بعد از قرعه کشی و تعین زمان برگزاری مسابقات ، در روزهای تعیین شده و در ورزشگاهی که توسط کمیته داوران برایشان مشخص شده است با یکدیگر مسابقه میدهند.

2- هر تیم یک نمایشنامه مشترک می نویسه و بازیکنان اون تیم باید تنها نمایشنامه هم تیمی خودشون رو ادامه بدن . برای مثال : بازیکن a1 از تیم A نمایشنامه اول رو برای تیم خودش می نویسه و بازیکن a2 ، هم تیمی اون باید تنها پست بازیکن a1 رو ادامه بده . در تیم B ، بازیکن b1 برای تیم B نمایشنامه می نویسه و بازیکن b2 ، هم تیمی اون باید نمایشنامه بازیکن b1 رو ادامه بده . در آخر هر تیم یک نمایشنامه مشترک داره و تعیین تیم برنده از روی نمایشنامه تیمهاست.

3- كل تعداد نمايشنامه هاي هر تيم حداقل بايد 3 باشد و همچنين حداقل دو بازيكن بايد در بازي شركت كنند. در غير اينصورت درصد زيادي از امتياز گروهي كسر خواهد شد.


4- هر بازیکن در مسابقه اجازه زدن 2 پست رو داره . البته کاپیتانها می تونن 3 پست بزنن ، این قانون برای اینکه کاپیتانها درصورت بوجود اومدن مشکل و یا عدم حضور بازیکنان تیمش ، خودش بتونه نمایشنامه تیمش را تمام کند

5- در امتیاز دهی نمایشنامه نهایی یک تیم چند نکته مهم است : روند یکنواخت نمایشنامه که بستگی به کار گروهی قوی داره -زیبا بودن سوژه نمایشنامه - استفاده از قواعد دستوری مناسب - غلط املایی ، بطور کلی نمایشنامه ای برنده میشه که زیبا باشه

6- نحوه نوشتن مهم نیست . طنز یا جدی نوشتن ملاک امتیاز دهی نیست ،ولی حتما اگر تیمی نمایشنامه طنز نوشت ، تمام اعضای اون تیم طنز بنویسن ، یا اگر جدی نوشت تمام تیم جدی بنویسن . تا نمایشنامه مشترک اون تیم هماهنگ بشه .

7- مکان و زمان داستان نمایشنامه ها ، از صبح روز مسابقه در محل خوردن صبحانه تا پایان مسابقه و مراسم بعد از مسابقه است . در کل محدودیت بخصوصی برای این مسئله وجود نداره .

8- برای هر مسابقه این لیگ یک هفته تمام وقت داده می شود.

9- برای جذاب تر شدن مسابقات کوییدیچ و خارج کردن آنها از چهارچوب مسابقات خشک ، هر تیم تنها حق ارسال یک پست در روز آخر مسابقه را دارد . در صورتی که بیش از یک پست ارسال شود ، امتیاز کم خواهد شد . میزان این کاهش امتیازات، به ازای هر پست که در روز آخر ارسال شود (به جز پست پایانی) یک امتیاز از تیم کسر خواهد شد.

10- رده بندی تیم ها بر حسب تعداد برد و باخت و مساوی آنها انجام می پذیرد تاثیر مستقیم ندارد. اما در مواقعی که تعداد برد و تساوی دو تیم برابر هم شود ، تیمی در رده بالاتر قرار می گیرد که مجموع امتیازات بیشتری داشته باشد.

11- در آخر از همه تیمها خواهشمندیم شئونات دینی و اعتقادی رایج در کشور را رعایت نمایند و از حد و مرز خودشان تجاوز نکنند.

نکته 1 : مقدار خطوط یا تعداد پستهای نمایشنامه هر تیم یا بازیکنان مهم نیست . امکان داره تیمی تنها با سه پست برنده بشه ولی تیمی که تمام بازیکنانش شرکت کردند و 14 پست زدن بازنده بشن . تنها زیبایی نمایشنامه نهایی و هماهنگی بازیکنان هر تیم مهمه ؛ نه تعداد خطوط و تعداد پستها .

نکته 2 : در صورت اعلام نتیجه مساوی ، بازی مستقیا به پنالتی کشیده می شود و بدین قرار است که هر تیم یک نفر از اعضایش را انتخاب می کند و وی تنها می تواند یک پست بزند ، سپس دو پست دو تیم بررسی و مقایسه شده و پست برتر برنده ، تیم برنده را مشخص می کند.

قوانین امتیاز دهی به نمایشنامه تیم ها


زیبایی نمایشنامه : 45
- فضا سازی > 15
- سوژه و ایده> 15
- چهره پست> 5



هماهنگی نمایشنامه : 45
- هماهنگی با سایر نمایشنامه بازیکنان



غلط املایی : 10



مجموع : 100 امتیاز

- امتیاز منفی برای نمایشنامه توهین آمیز یا ... توسط داور تشخیص داده خواهد شد و بعد از پایان امتیاز دهی اعلام میشود .


صندوق رفاه کوییدیچ

صندوق رفاه کوییدیچ ، صندوقی است که اعتبار آن از هزینه عقد قرارداد بازیکنان و تیم ها ، خرید ورزشگاه ، هزینه تمرین کوییدیچ و دیگر هزینه های اخذ شده از تیم ها به دست می آید.
این صندوق بمنظور جمع آوری پولهای کسب شده و دادن وام به تیم ها و دیگر مقاصد از جمله اهدا جوایز قهرمانان لیگ است.
متمم : اگر تيمي تا آخر ليگ وامش را بازپرداخت نکند ، هم تيم و هم بازيكنان آن تیم از شرکت در دور بعدي محروم خواهند شد.
نحوه عقد قرارداد بازیکنان با تیم ها

در وهله اول کاپیتان باید ، لیست مورد نظر خود را برای تیم اش(با توجه به موجودی تیم) در تاپیک عضویت در کوییدیچ بزند ، سپس بازیکنان تیم به منظور تایید کاپیتان خود و شرکت در مسابقات بعنوان بازیکن این تیم ، در تاپیک عقد و ثبت قرارداد بازیکنان برای حضور در تیم مذکور اعلام آمادگی کنند.
کاپیتانان تیم دقت کنند اگر بیش از میزان اعتبار تیم خود بازیکن بخرند ، علاوه بر کسر 50 درصد میزان اعتبار کنونی ، به شدت برخورد خواهد گردید.
کاپیتانان عزیز توجه فرمایند که هزینه عقد قرارداد هر بازیکن با تیمتان ، یکصد و پنجاه گالیون است که این هزینه از اعتبار تیم شما کسر خواهد شد و به صندوق رفاه کوییدیچ واریز خواهد گردید.
کاپیتان ها نیازی نیست که برای بازیکنان قبلی خود هزینه ای بپردازند ، بلکه تنها برای بازیکنان جدیدی که دریافت میکنن ، بایستی هزینه دهند .

جریمه انصراف و عدم حضور در مسابقات

بر طبق این قانون چنانچه تیمی در میانه مسابقات ، انصراف دهد ، پنج هزار گالیون از موجودی این تیم کسر می شود.
چنانچه در یک مسابقه شرکت نکند ، به ازای آن مسابقه پانصد گالیون از تیم کسر خواهد شد و از بازیکنان تیم نیز یکصد گالیون نیز کسر خواهد گردید.


بیمه سازی تیم ها

تمامی کاپیتان ها قادرند تیم های خود را بیمه نمایند ، به این صورت که کاپیتان درخواست بیمه شدن تیمش را در تاپیک مخصوص این امر اعلام کرده و بیمه میشود . در صورتی که هر یک از بازیکنان وی از سایت اخراج شود و یا حضور نرساند ، هزینه آن بازیکن به موجودی تیم افزوده میشود ، ولیکن در صورت حضور مجدد بازیکن در سایت ، حق شرکت در مسابقات را نخواهد داشت !


قوانين مربوط به ورزشگاها:


هر تيم با پرداخت 1000 گاليون ميتونه صاحب ورزشگاه بشه ، اگر تيم ها مايل باشن كه قيمت ورزشگاه رو خودشون تعيين كنن بايد علاوه بر قيمت ورزشگاه ، 500 گاليون هم اضافه بپردازند در غير اين صورت اسم ورزشگاه رو ناظر وقت كوئيديچ براي تيم اونها تعيين ميكنه.

نكته: تيم هايي كه در ليگ هاي قبلي يك ورزشگاه به عنوان جايزه بردند ديگه لازم نيست پولي بابت خريد ورزشگاه بپردازند.

مزايای ورزشگاه ها:

1.امتياز تماشاگران: با توجه به امتيازي كه تيم ميزبان مياره ، ميزان استقبال تماشاگران از مسابقه مشخص ميشه و پول بليت تماشاگراني كه به ورزشگاه اومدن به سرمايه تيم ميزبان اضافه ميشه ، تقسيم امتيازات به صورت زير است:

از 1 تا 20 امتياز : 200 تماشاگر
از 20 تا 40: 400 تماشاگر
از 40 تا 60 : 600 تماشگر
از 60 تا 80 : 800 تماشاگر
و در نهايت از 80 تا 100 : 1000 نفر تماشاگر و ظرفيت كامل ورزشگاه.

به ازاي هر تماشاگر 1 گاليون به ثروت تيم اضافه ميشه.

2.قابليت ارتقا ظرفيت ورزشگاها: تيمي كه بتونه در طول 75 درصد بازی هاش در لیگ ظرفيت ورزشگاه خودش رو تكميل كنه و يا در طول 50 درصد بازی هاش در لیگ به صورت متوالي 1000 نفر تماشاگر رو به ورزشگاه هدايت كنه ميتونه با پرداخت مبلغ 500 گاليون ، به ظرفيت ورزشگاهش 500 نفر اضافه كنه.

ظرفيت ورزشگاهاي پيش فرض ، 1000 نفره ميباشد .

تذكر: ارتقا ورزشگاه ها پله پله ميباشد و امكان اين كه تيمي بتونه از 1000 نفر گنجايش ورزشگاهشو به 2000 نفر افزايش بده نيست.



Re: سازمان ملل جادوگری
پیام زده شده در: ۰:۴۶ یکشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۷
#10
با ابراز تاسف از ناتموم موندن سوژه قبلی:

سوژه جدید


مقر سازمان ملل جادوگری

وزیر سحر و جادو وارد مقر سازمان ملل جادوگری میشه و به ساختمون یه نگاهی میندازه. با خودش فکر می کنه:
- یعنی باید یه نفرو به عنوان دبیر کل سازمان ملل جادوگری معرفی کرد؟ یعنی کی لیاقت داشت که دبیر کل شد؟

کمی با خودش فکر می کنه و گزینه های متعددی رو از ذهن خودش میگذرونه:
- ارباب بلیز؟ نه من اونو لازم داشت تا کارای وزارتخونه رو انجام داد. من که قرار بود با وینکی رفت گردش های روزانه رو انجام داد و برای وزارت وقت نداشت. ارباب ایگور؟ اونم که سرش به درس و مشخ (!!!) هاگوارتزیا گرم بود. بانو بلاتریکس؟ نه!!! اون همش سایر ملل رو کروشیو کرد که چرا بوقی بود! ارباب لوسیوس؟ اونم که هر روز نصف وقتشو برای اتوکشی موهاش صرف کرد. هیچ کس لایق نبود! فقط خودم تونست از پس این کارا براومد که خودمم به شدت سرم شلوغ بود. توقعات عاطفی وینکی خیلی بالا بود

کمی با خودش فکر می کنه. چون به نتیجه ای نمی رسه، تصمیم جدیدی می گیره. پشت میز دبیر کل می شینه و یه دسته کاغذ میذاره جلوش و بخشنامه جدید رو شروع می کنه:

« لرد سیاه پاینده بود!

بدینوسیله به اطلاع کلیه جادوگران و ساحره های گرامی رسوند که چون سازمان ملل جادوگری دبیر کل نداشت، یه مسابقۀ بسیار ساده درنظر گرفته شد که هرکی توش برنده شد، دبیر کل سازمان ملل شد.

شرکت عموم در اعلام آمادگی این مسابقه آزاد بود و هیچ شرطی نداشت.

امضا: وزیر بس گولاخ و خفنز و اصیل زاده سحر و جادو... عالیجناب هوکی »

بلافاصله بعد از اینکه بخشنامه رو با ورد «کپیوس» تکثیر می کنه، قانون جدید رو به دربون های سازمان ملل جادوگری ابلاغ می کنه:
- هرکس خواست وارد شد، باید اول داغ سیاه روی ساعدش رو نشون داد.

یک ساعت بعد

اتاق دبیر کل به خاطر حضور مرگخواران متعدد به حالت انفجار در اومده. بلیز و مورگان یه گوشه نون بیار کباب ببر بازی می کنن. آنی مونی با وردنۀ جدیدش تمرین گلف می کنه. دایی مونتی با یه تیکه سیم، دستۀ شکستۀ بیلشو وصله پینه می کنه. لوسیوس با بلاتریکس کلکل می کنه و نارسیسا به خاطر خستگی زیادی که (درست همین امروز و به دلایل غیر جادویی) دچارش شده داره یه گوشه چرت می زنه.

هوکی چن تا سرفه می کنه ولی کسی بهش توجهی نمی کنه. بالای میز می ایسته و شروع می کنه به خوندن یه آواز عاشقونه:

آه زیبای من... چشمانت به بزرگی چشمان تسترال های ارباب
نگاهت به باشکوهی یه سوسک پردار
و آوازت به شیرینی ابوعطای تره ور... وقتی که آب سربالا رفت
و بلندپروازیت به اندازۀ یه هیپوگریف مرده ...

مرگخوارا از هرکاری که می کردن دست می کشن و بلاتریکس بلافاصله واکنش نشون میده:
- دلمون خوشه اومدیم تو مسابقه شرکت کنیم. تنها چیزی که گیرمون اومده احتمال حرف زدن هیپوگریفاس! نکنه وزیر شدن یه جن فکر ناجوری بوده؟

هوکی آوازشو قطع می کنه و فرشته آسا به بلاتریکس زل می زنه:
- لیدی بلاتریکس! هوکی حتما مسابقه رو اعلام کرد اگه شما اجازه داد.

بلیز (درحال جویدن سقز):
- بنال ببینم زنده ای یا نه!

- هممم... مسابقه خیلی ساده بود. به من اطلاع داده شد که گروه منفور رانده شدگان، یه شعبه توی ترانسیلوانیا زد و ملت رو از راه به در کرد. مردم ترانسیلوانیا به خودشون جرات داد در امور داخلی جادوگران بریتانیا دخالت کرد. من یه داوطلب خواست که رفت و با وزیر سحر و جادوی ترانسیلوانیا، کنت دراکولا مذاکره کرد و تدی ریموس و جیمزی سیریوس رو دستگیر کرد و برگردوند اینجا تا به مجازات اعمالشون رسید. حالا تا من این فرم ها رو تکثیر کرد، اربابانی که مایل بود با کنت دراکولا مذاکره کرد، صف کشید تا به نوبت فرم ها رو گرفت.

هوکی روی نوک پا می ایسته و با زحمت زیاد، یه فرم رو از کشویی که نیم متر بالاتر از سرش قرار داره درمیاره و سی تا ازش کپی می کنه. به محض اینکه روشو برمیگردونه تا به مرگخوارا نفری یه دونه فرم تحویل بده، با یه اتاق خالی مواجه میشه. البته... نه به طور کامل خالی:
- لیدی نارسیسا! من دونست که شما خیلی مسئولیت پذیر بود، ولی ندونست که شجاعتتون از همۀ مرگخوارای لرد بیشتر بود! بنابراین شما نیاز به گزینش و مسابقه نداشت و یه راست، فرم مسابقه به حکم ماموریت تغییر پیدا کرد.

نارسیسا با چشمهایی که از فرط خوابیدن پف کرده، هاج و واج به کاغذی که به زور توی دستش چپونده شده نگاه می کنه:
- خوب آره! من خیلی شجاع و گولاخم. ولی این چیه؟ حکم مذاکره با کنت دراکولا؟؟؟ نـــــــــــــــــــــــــــــــه!!!

*******

سوژه اینه که نارسیسا باید بره به ترانسیلوانیا و با کنت دراکولا مذاکره کنه. یه ارتش از خون آشام ها تشکیل بده و برای دستگیری تدی و جیمزی که اونجا پاتوق کردن اقدام کنه.

میشه نحوۀ آماده شدنش برای سفر، انتخاب یه همسفر، روش مذاکره با کنت دراکولا، و برخورد با اون دو خائن به اصل و نسب () رو جداگانه شرح داد. (اینا صرفا پیشنهادن. سوژه رو هرجور می خواین پیش ببرین )


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۶ ۰:۵۰:۳۳
ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۶ ۲۰:۱۳:۲۴






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.