حدود هزار گالیون در آنجا بود. تمام بچه ها به این حالت
وارد شدند. سرگروه بلافاصله به سمت گالیون ها حمله برد و مشتش را بر روی آنها گذارد و کشید.
- ا... ا.... این چرا انقدر سفته... آهان در اومد.
با در آمدن گالیون ها موجی از نفس گرم در فضا پیچید. از محلی که قبلا گالیون ها در آنجا بودند خون بیرون میزد.
سرگروه در حالی که به این حالت به محل گالیون ها نگاه میکرد
گفت: لارتن تو چرا اونجا...
اما با دیدن نور نارنجی رنگ که با اختلاف یک سانتیمتر از بالای مویش گذشت و قسمتی از آن را سوزاند حرفش را خود. دعا میکرد حدسش درست نبود اما بر روی تابلوی بزرگی بر بالای صندوق نوشته شده بود:
خوابگاه اژدهای اصلیهنگامی که سرگروه این جمله را با صدای بلند خواند بچه ها در حالی که سرعت اسنیچ را به دست آورده بودند، از آنجا دور شدند و با هربار دور شدن سرعت چرخش سرگروه که جلوی در ایستاده بود بیشتر میشد.
سر انجام زمانی که سرگروه از حرکت ایستاد به این حالت
در آمد و به همین سبب اژدها را برای مدت کوتاهی کور و خود فرار کرد.
سرانجام زمانی که به درون واگنی پرید که اعضای گروه در آنجا بودند نفس آسوده ای کشید.
اما گفت: اصلا دزدی به ما نیومده. امتیاز نخواستیم بیاید برگردیم.
سرگروه دست یکی دیگر از اعضا که زن نیز بود را بلند کرد و با آن به در گوش اما نواخت. سپس در حالی که به این حالت
آخرین تارهای مویش را میکند گفت: این همه راه اومدیم حالا برگردیم؟؟
ناگهان صدای تقی بلند شد و واگن از حرکت باز ایستاد