مرلین در حالیکه عصای جادوگری اش را تنظیم میکرد، وارد سوله ی زیر زمین وزارت شد و نگاهی به اطراف انداخت. نفسی کشید و تمام سوله چراغانی و مزین به پرچم های گوناگون که نشانی از گروه های مختلف موجود در جامعه ی جادوگری، شد. با تکان ابرویش بیلبورد بزرگی بر بالای درب ورودی سوله پدید آمد که نوشته بود:
ستاد انتخاباتی مرلین کبیرمحل زندگی و عرضه انواع حوریان بهشتی به بازدید کنندگان از ستاد و رای دهندگان به مرلین کبیرمرلین پس از اینکه تابلوی سردر ستاد را برانداز کرد، رفت پشت میزش نشست و بعد از خواندن یادداشتی که لودو گذاشته بود، لبخندی زد و زیر لب گفت:
- فکر کرده میتونه عصای منو دستکاری کنه! من خودم همشونو دستکاری میکنم!
ولی دوست ندارم از این استفاده کنم، نه هنوز! روش های نرم تری هم هستند.
.
مرلین نگاهی به اطراف سوله انداخت و چوبدستی اش را به سمت نقاط مختلف آن گرفت و زیر لب ورد هایی را زمزمه کرد؛ بعد از اینکه چوبدستی مرلین هر نقطه را ترک میگفت، در آنجا انواع کاناپه و میز و صندلی های راحتی با بسته های چیز و پیپ های سلطنتی و انواع نوشیدنی های مجاز و غیر مجاز به وجود می آمد.
پس از اینکه تمام سوله تزئین شد، مرلین چوبدستی اش را به سمت سقف کرد و گفت:
- 10 2، 10 2، شصت تا حوری در سایز ها و رنگ های مختلف بفرست، سعی کن از همه نوع حضور داشته باشن، آک و دست دوم، از همه مدل و برای همه ی سلیقه ها بفرست؛ 7 تا آک هم میخوام بفرستی واسه شورای زوپس، اونا رو گلچین کن حتما، سفارشی باشن! در ضمن، لیست ورودی های بهشت رو پاک کن، میخوام کسایی که بهم رای دادن رو وارد بهشت کنم و بقیه رو بفرستم همون جهنم همیشگی. سریع.
همزمان با پخش صدای "تایید شد" تمام سفارشات مرلین حی و حاضر بر سر جاهای خود، کنار میله ها و کاناپه ها حضور داشتند. مرلین نگاهی به آنها انداخت و با تکان نهایی چوبدستی اش، متنی را بر تابلوی اعلانات ستادش نوشت:
برنامه ها، بزودی، فعلا بخورید و بیاشامید واستراحت کنید و با رای دادن به مرلین کبیر، به بهشت رهنمون شوید!