صدای خش خش...خش خش کشیده شدن دامن بلندی روی کف چوبی راهروی طولانی...
صدای غژ غژ...غژ غژ چوب های فرسوده ای که در اثر قدم های آرام به پایین فشرده میشدند...
صدای تق تق...تق تق آرام و مرموزی که از کفش های پاشنه بلند مشکی رنگی به گوش میرسید...
صدای کفش هایی که گاهی به طور مرموزی قطع میشد و سپس دوباره به گوش میرسید...انگار شخصی که با آنها قدم بر میداشت یک پا نداشت !
مسما با وجود نور ناشی از یک آذرخش سهمگین و قطرات بارانی که نه چندان آرام در زمین فرو میرفتند ،این یک صحنه ترسناک بود...
در بی صدا و ارام باز شد...بدون هیچ گونه تقه ای...نورها به ناگاه خاموش شدند و دست سفید به شدت رنگ پریده ای آرام از لای شکاف نیمه باز در بیرون آمد...
آرسینوس حواسش نبود...به سقف خیره شد و زیر لب آرام غرید :
لعنت به رعد و برق و هر چیزی که ... :vay:
و همان لحظه صدایی که به علت هیجان بیش از حد جیغ مانند به گوش میرسید ، فضای خوفناک را از بین برد:
آرسی!!!
آرسینوس با شنیدن صدای دخترک ناگهان از ته دل فریاد زد و چوبدستی کشید...
و همون لحظه نور درخشان حاصل از چراغ قوه روی صورتش متمرکز شد
...آرسینوس در مقابل نور چشمانش را تنگ کرد:
دوشیزه پاتر؟!
صدا کاملا خونسرد و شادمان پاسخ داد:
یپ!!!خودمم!
آرسینوس که واقعا اعصاب نداشت غرید :
بسیار خب...دوشیزه پاتر ممکنه ازتون خواهش کنم اون نور رو ...؟!
لی لی به سرعت متوجه شد و چراغ قوه رو خاموش کرد :
اوه متاسفم آرسی!
-آرسینوس!
-فرقش چیه؟!
-رسمی تره!
-خب آرسینوســــــ!!!
لی لی چشمانش را چرخاند و کاملا بی اراده دوباره نور رو روی صورت آرسینوس متمرکز کرد ... و آرسینوس دوباره هشدار داد:
دوشیزه پاتر
-یپ؟!
-نور دوشیزه پاتر...نور چراغ قوه تون!
-اوه! متاسفم آرسینوســــ!!!
لی لی آرام نور رو زیر چهره خودش نگه داشت تا حالتی ترسناک به اتاق و فضا ببخشد... (بچه کلا کرم خاصی داره تو این موارد
)
و آرسینوس بی اعصاب دوباره غرید :
ترجیح میدم در موقعیت های حساس جناب جیگر خطاب بشم! با گاف مکسور!
لی لی بار دیگر چشمانش را در حدقه چرخاند و زیر لب نجوا کرد :
ایش...مقام ندیده! والا!!!
و آرسینوس نفس عمیقی کشید تا آرامش از دست رفته اش را بار دیگر بازیابد...و آرام گفت:
خواهش میکنم بشینین دوشیزه پاتر!
دختر مو سرخ بلافاصله با هیجان پاسخ داد :
اوه آره! باید بشینم...میدونی پاشنه کفشم توی مهمونی شکست...همش تقصیر ریگولوس بود! میدونی...اون سالسا بلد نیست ...! البته گفت که خودش کفشمو درست میکنه ولی به طرز عجیبی جیم زد ... برای همینه که موقع راه رفتن جوری به نظر میرسه که انگار کوتاه بلندم و اینکه یه جوری کفش هام صدا میدن که انگار یه پا ندارم! میدونی آرسی...دوست پسر هم دوست پسرای قدیم! باور کن...حرف حرف دخترا بود! بهش میگم والس برقضیم ولی اصلا توجه نمیکنه...به نظرم والس باشکوه تره و ظرافت بیشتری...
و آرسینوس ناگهان صبرش را از دست داد:
دوشیزه پاتر از توضیحات شگفت انگیزتون نهایت سپاسگزاری رو دارم اما ممنون میشم اگر به اصل موضوع بپردازیم!
لی لی اخم محسوسی کرد و به نجوا پرسید:
اصل موضوع...آهاااااااااان اصل موضوع! فکر کنم جایی رو میگی که پاشنه کفشم شکست..اوه آرسی!تو جدیدا خیلی بی دقت شدی!من باید دوباره توضیح...؟!
و آرسینوس بار دیگر صحبت های دختر جوان موسرخ و رنگ پریده را قطع کرد:
نه دوشیزه پاتر!در مورد هورکراکس ...!هورکراکس لرد سیاه!
برای لحظه ای سکوت در اتاق برقرار شد و لی لی سوال کرد:
خوردنیه؟!
-نه!
-یه برند معروف از لباس های فرانسویه؟!
-نه دوشیزه پاتر اون...!
-تو جیب جا میشه؟!
-راستش معلوم نیست که ...
-زنده است؟!
-به نوعی...
-چی میخوره؟!
آرسینوس با چشمان گرد شده به لی لی خیره شد :
چی؟!!!
لی لی کاملا خونسرد موهایش را دور انگشتش پیچاند :
پرسیدم خوردنیه؟!
آرسینوس که اینبار واقعا دیوانه شده بود محکم به پیشانی اش کوبید :
دوشیزه پاتر از کمکتون بسیار ممنونم! خواهش میکنم بفرمایید بیرون!
لی لی آرام از جایش بلند شد و دستانش را به کمرش زد :
آرسینوس...این نهایت بی نزاکتی در مواجه شدن با یک خانوم متشخص...
و آرسینوس فریاد زد :
دوشیزه پاتر...بیروووووووووون!
لی لی با اخم روی پاشنه پایش چرخید و همانطور که از اتاق خارج میشد نجوا کرد:
ملت اعصاب ندارن...!
در که بسته شد آرسینوس آهسته نالید :
به کدامین سو میرویم واقعا؟! :vay:
و تنها نعره آسمان پاسخگوی سوال بی جوابش بود...!