مرگخوار ها خیلی زود به دو دسته تقسیم شدن. یک دسته بدو بدو بدو رفتن و دور وینکی حلقه زدن و بدون توجه به فریاد های «وینکی جن خوب!
» و «باروفیو خاک تو سر!
» سعی در راضی کردنش به این فداکاری برای لرد و مرگخواران داشتند.
گروه دوم هم بدو بدو بدو به سمت باروفیو رفتن تا سعی کنن کمی آروم ترش کنن و جلوی اشک هاش رو بگیرن!
- نمیخوام. زیر چِشم درد گرفت. عهه!
رودولف دستی به سر نیمه کچل و آفتاب خورده ی باروفیو کشید و گفت:
- طوری نیست که آخه عزیزم. بیا شیره بخور که زود خوب ِ خوب شی!
باروفیو دست از گریه کردن برداشت و گفت:
- شیره؟
- بابا جان اومدم به لهجه خودت حرف بزنم دیگه. شیر ره بخور یعنی!
باروف چشم غره ای به رودولف رفت و با لحن تحکم آمیزی گفت:
- لطفاً دربونای غیر دهاتی و بی ادب به من دلداری ندن. مرسی، اَه!
بالاخره بعد از مدتی گروه اول تونستن باروفیو رو آروم کنن و اونو زیر بغلشون زدن و رفتن به گروه دوم پیوستن تا وینکی رو راضی کنن.
وینکی که با قد 60 سانتی ـش مورد محاصره ی مرگخواران در اومده بود هی بالا رو نگاه می کرد، هی به ارواح لرد و مرگخواران و خودش و کورممد معصومی نژاد، خبرنگار جادوگر تی وی از رررررررم لعنت می فرستاد.
لینی بال بال خفیفی زد و گفت:
- ببین وینکی جان. عزیزم. تو اگه بری چای بریزی روی کله ی ارباب اصن به خودش کمک کردی. مرلین رو چه دیدی، شاید اصلاً لرد از ایده ت خوشش اومد و بهت جایزه داد.
وینکی همینطوری که صورتشو چنگ میزد جیغ کشید:
- وینکی هیچوقت این کار را نکرد! لینی نباید وینکی رو گول زد! چرا وقتی نشون می داد اتاق لرد رو، آقا گرنجر می خند؟!
- بابا تو چیکار به هکتور داری؟ این کلاً شیرین میزنه. برای خودش میخنده همینجوری. ببین فک کن اگه گیاه مورد علاقه ی لرد خشک نشه چقدر خوشحال میشه. قطعاً بهت یه جایزه میده.
آرسینوس با لحن سنگین و آرومش گفت:
- آره منم شنیدم ارباب یه مسلسل M4 خریده که جایزه بده به کسی که نذاره گیاه مورد علاقه ش خشک بشه!
کلاً اصلاً وقتی صحبت مسلسل شد وینکی از خود بیخود شد. با این که می دونست بر خلاف گفته ی مرگخواران احتمالاً لرد از سوختن و جزغاله شدن خیلی خوشش نمیاد ولی تصور مسلسل m4 نتونست بذاره عقلانی فکر کنه.
- باشه، وینکی رفت. اما وینکی صورتش رو رنگ کرد که اگه ارباب عصبانی شد، وینکی فرار کرد!
همه ی مرگخوار ها گل از گلشون شکفت. باروفیو سریع گفت:
- من جن ره کمک می کنم که صورتش ره رنگ کنه. بیا اسپری دارم.
وینکی خشم توی صورتش مشخص شد و فریاد زد:
- چرا گناه کرد؟! مرلین رو خوش اومد؟! وینکی اینجوری اصلاً نتونست!
رودولف در میان بهت و حیرت همه از چرت و پرت هایی که جن خونگی میگه سریع کار رو دست گرفت و گفت:
- باشه وینکی جان. اصلاً بیخیال اسپری شو. بیا من خودم با رنگ روغن رنگت می کنم. غصه نخور!
حالا باید مرگخواران منتظر می موندن تا می دیدن آیا نقشه ی جدیدشون جواب میده یا نه؟