_ چـــی ؟؟
_ یعنی ارباب نجینی رو بردن؟ روحه رو بردن؟
لینی با حرکت سر پاسخ مثبت داد.
_ آره
ارباب در خطره... نباید اربابُ با اون روحه تنها بذاریم... باید بریم... بدوئین...
همگی مرگخواران سر جای خود ثابت مانده بودند و به نقطه ای در پشت سر لینی زل زده بودند.
لینی بار دیگر گفت :
_ نمیاین؟ خب نیاین! خودم میرم... میرم اربابو از شره اون روحه خبیث نجات میدم... آره. تنهایی. رفتم...
لینی همانطور که پرواز کنان از مرگخواران دور میشد، پشت سرش و مرگخواران را نگاه میکرد.
_ رفتما...
یعنی هیشکی ارباب براش مهم نیست؟ اسنیپ؟... رودولف؟... نارسیسا ؟... هک؟!... بلا؟... حتی توام؟
چرا اصن به من نگاه نمیکنین؟ هی!
کسی به لینی توجهی نداشت. لینی ناامیدانه رویش را از مرگخواران برگرداند تا برای نجات جان اربابش بشتابد. که ناگهان به شدت به شخصی سیاه پوش برخورد کرد.
_ پیکس! حواست کجاست؟ برای چی میخوای مارو نجات بدی؟
لینی که بر اثر برخورد با قفسه سینه فرد مذکور، پخش زمین شده بود، سرش را بلند کرد و با چهره ای ناشناس روبه رو شد.
_ تو کی هستی؟ چرا به من گفتی پیکس؟ فقط اربابم میتونه به من بگه پیکس! کی گفته میخواستم تورو نجات بدم؟ من نمیخواستم تورو نجات بدم... اصن خودت حواست کجاس؟ تو کی هستی؟... هان اینو پرسیده بودم... یعنی... اینجا چیکار میکنی؟
_ چقدر حرف میزنی پیکس! ما مائیم! اربابتون! اینجام خونمونه!
مرگخواران محو چهره ی ترسناک تازه وارد بودند. لینی نیز به جمع آنها پیوست و با تعجب به فردی که اظهار داشت اربابشان است، خیره شد.
قد و قامت فرد مشابه لرد بود. حتی لباس های لرد را نیز پوشیده بود. مانند او مو نداشت. ولی آنچه که فرق داشت صورت وی بود. صورت او به شدت متورم و به رنگ کبودی در آمده بود بطوریکه تشخیص دادن آن ممکن نبود.
_ اینجوری به ما خیره نشید!
هکتور... همه اینا زیر سره توئه! ببین چه به روز ما اوردی!
معجونی که به خورد نجینی ما دادی عقل از سرش پرونده... وسط کشتن باتیلدا بودیم که دیدیم هرچی بهش فرمان
nagini kill میدیم به ما حمله میکنه... همه جای مارو نیش زده! صورتمون رو از همه جا بیشتر!
لرد با صورت ورم کرده خود به سمت اسنیپ برگشت.
_ اسنیپ! با ما بیا... باید برای ما پادزهرشو آماده کنی... صورت دسته گلمون رو میخوایم!
و سپس سایر مرگخواران را خطاب قرار داد.
_ بقیه تون... برید گندی که زدید رو درست کنید... نجینی ما رو به روز اولش برگردونین!