در حالیکه مرگخوارن بر سروکله خودشان می زند تا راهی برای نجات لرد سیاه پیدا کنند. اجرا کننده حکم برای بیست و هفتمین بار حکم لرد سیاه را خواند ولی این دفعه برای اینکه مانع از اعتراض لرد سیاه شود دزدانه طلسم سکوت را بر لرد سیاه اجرا کرد و تند تند گفت:
- از قرار معلوم اینبار مجرم اعتراضی نداره! پس دیگه لازم نیست وقتو تلف کنیم. بسیار خوب...حالا که کسی معترض نیست جلاد میتونه حکم رو اجرا کنه!
-آه فرزندم...صبر کن!من اعتراض دارم!
- ناظر و اجرا کننده حکم هر دو به طرف منبع صدا چرخیدند و چشمشان به کشیشی خمیده و فرتوتی افتاد که آرام و آهسته به صحنه اعدام نزدیک میشد.
- فرزندان من... چطور می تونید مهمترین فرامین خدا رو نادیده بگیرید! مجرمین هم حق دارند در پیشگاه خدا توبه کنند و قبل از مرگ اعترافات خودشون رو برای کشیشی بیان کنند!
ناظر اعدام چند لحظه ای مکث کرد و در حالیکه با ناراحتی سرش را می خواراند به کشیش گفت:
- ببین پدر عزیز، مجرم داریم تا مجرم، بابا این یارو اسمشو نبره ها! بارها مرده و زنده شده...
در این فاصله اثر طلسم سکوتی که ناظر بر روی لرد سیاه اجرا کرده بود از بین رفت و لرد سیاه که اکنون روزنه ی امیدی در دل نداشته اش روشن شده بود به وسط حرف ناظر پرید و گفت:
- حق با این پیرمرده هست من باید یکمی اعتراف کنم دیگه... این حق منه!
ناظر اجرای حکم که در دلش به زمین و زمان فحش میداد، به ناچار به بقیه دستور داد تا اجرای حکم را کمی به تعویق اندازند و دوباره لرد سیاه را تحت تدابیر امنیتی شدید به سلولش باز گرداند.
دقایقی بعدپس اینکه نگهبانان لرد سیاه را به زنجیرهای جادویی کشیدند و سپس از سلول خارج شدند و اتاق در سکوت فرو رفت، لرد سیاه به امید وقت تلف کردن رو به کشیش کرد و گفت: حال من باید چی بگم؟
اما کشیش پیر بدون هیچ حرفی در حالیکه ردای گشادش را بر زمین می کشید آهسته به لرد سیاه نزدیک می شد.
- با توم پیرمرد! حالا چی باید برایت بگم... از اول تولدم شروع کنم خوبه!
- سرورم...لرد سیاه... کاش سالازار منو آوادا می کرد تا من این روز رو نمی دیم...
-
لرد سیاه بهت زده و متعجب به شخص ناشناس که اکنون در برابر لرد سیاه زانو زده بود نگاه کرد و گفت:
- تو کی هستی؟
- سرورم، منم جان نثار شما، آگوستوس!
- هووم...
لرد سیاه بعد از شناختن صدای مرگخوارش به وجد آمده بود، با مخلوطی از حس عصبانیت، شادی، خشم و... به مرگخوارش گفت:
- تو تا حالا کدوم گوری بودی وقتی که سرورت رو داشتن... البته اگه فرض کنیم در بهترین حالت، معتاد می کردن و... و داشتن زیر تیغ میبردن!
- آگوستوس که تحت تاثیر جذبه لرد قرار گرفته بود در حالیکه بر خود می لرزید گفت:
- ارباب به دستور شما رفته بودم رفته بودم دنبال پیدا کردن رابطه هم زمانی خارش پشت گوش شما با پوست اندازی ناجینی!ارباب بخاطر این موضوع من به هند، تایوان، کره، و آخرش مجبور شدم یه دوره فشرده کشیشی بگذرونم تا بتونم وارد کلیسای جامع رم و....
- چی این همه کار برای یه خارش؟!! ام... خب... بعدا به این موضوع می رسیم... حالا بگو ببینم چطوری اومدی داخل و چطور می خوای منو نجات بدی؟