هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۳:۱۶ سه شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۰
#56

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
سوژه جدید:


جادوگر اول:خسته شدم!
جادوگر دوم:منم خسته شدم خب.چیکار کنیم؟بریم گردش؟

روفوس اسکریم جیور از روی تختش بلند میشه و از دریچه کوچک سلولش به بیرون نگاه میکنه:
روفوس:خب تا کی باید اینجا بشینیم؟بیایین یه کاری بکنیم.ناسلامتی ما مرگخوار بودیم.اعتراض کنیم.اعتصاب غذا کنیم اصلا.دیگه غذا نخوریم.

فنریر گری بک که سرگرم تیز کردن ناخوناشه جواب میده:فکر کردی کسی ناراحت میشه؟میگن اونقدر غذا نخور تا جونت دراد!
روفوس آهی از سر ناامیدی میکشه و دوباره روی تختش دراز میکشه.ایوان روزیه حرکت آخر شطرنج رو انجام میده و با فریاد ماااات اون همه هم سلولیاش از جا میپرن.ایوان که کمی شرمنده شده در ادامه حرف روفوس میگه:
این وزیره حق داره خب.تا کی بشینیم همدیگه رو تماشا کنیم.بیایین اعتراض کنیم.حداقل شاید شرایطمون بهتر بشه.مثلا درخواست رونامه کنیم.یا حق ملاقات ارباب رو بخواییم.یا مثلا درخواست ادغام با بند ساحره ها رو بدیم...چطوره؟
روفوس با عصبانیت دستشو به نشانه اعتراض بلند میکنه.
روفوس:من با همین چنگال اعتراض خودمو نسبت به وضع موجود اعلام میکنم.

چشمای ایوان با دیدن چنگال چهار تا میشه:چنگال؟!!!تو اینو از کجا آوردی؟
روفوس با بیخیالی دستشو پایین میاره و جواب میده:
از سر میز شام کش رفتم.باهاش موهامو شونه میکنم.یه جادوگر همیشه باید مرتب باشه.آخه میدونی؟آخر هفته همسرم به ملاقاتم میاد.
ایوان با یک حرکت سریع چنگال رو از دست روفوس میگیره و بهش خیره میشه.جمله های نامفهومی زیر لب زمزمه میکنه.فقط جمله آخرش به گوش بقیه هم بندیاش میرسه:
ما یه چنگال داریم!ما میتونیم با این تونل بزنیم!ما میتونیم فرار کنیم!



Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۴۲ پنجشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۰
#55

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- نه احمق!!! منم لرد سیاه!! مگه نمی بینی پات از توم رد نشد؟؟


لرد سیاه رویش را از لینی متفکر برگرداند و به سمت بلا برگشت.

- که میخوای جای منو بگیری؟

به سمت آنتونین برگشت.

- که من به تو بد کردم؟

مرگخواران به خودشان آمدند. همه مشغول بوسیدن دست و پای لرد و تحسین قدرت ایشان بودند و هیچ کس به کبودی های روی سر مبارک لرد که در اثر کتک هایی که در شکل مار خورده بود ، بود توجهی نمیکرد.

- خب بسه... بسه... لوس نشین.... آنتونین یه بابا دیگه میخرم برات... بلا ان شونه شیکسته رو بنداز اونور یکی دیگه میدم بت... رز یه بار دیگه گریه کردی ها!

رز اشک هایش را پاک کرد و گفت:

- ارباب ما صحنه ی مرگ شما رو دیدیم!! وای!! چرا شما زنده این؟ بازم قضیه همون هورکراکس هاس؟

- نه داستانش طولانیه... بذار آگوستوس بیاد... بریم.

- آگوستوس؟

- اونم داستانش طولانیه...

ناگهان پیکر روحانی و مقدس آگوستوس از دور مشخص شد. لباس کشیشی و متانت که ناگهانی پیدا کرده بود، مرگخواران را به خنده انداخت.

لرد: خب... بریم ... اول میریم سر مامان ریگولوس... بعد بریم سر خونه لباس عوض کنیم... بعد هم بریم یه کم از سر اون بنایی نزدیک خونه ریدل گچ برداریم!

-

پایان سوژه

چه لوس!! همه چیز به خوبی و خوشی تموم شد!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۱۷ پنجشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۰
#54

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از لرد سیاه اطاعت میکنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 388
آفلاین
- هیــــس هـــــاش هیس! هــــــــــــــــاش!( بابا دارم میگم من لردم )

- این چی میگه؟ انگار داره حرف میزنه.

اما لینی بدون توجه به حرف ایوان جفت پا روی مار پرید و پس از پرتاب آن به سمت دیوار به سرعت پشت لونا قایم شد.

- راستی همونطور که میدونید من از همه به ارباب نزدیک تر بودم پس طبیعیه که جانشینش من بشم دیگه...

با گفتن این حرف توجه همه ی مرگخوارا از مار به بلاتریکس معطوف شد که مشغول شانه کردن موهایش با شانه ای بود که از دیروز تا امروز حداقل 50 بار شکسته بود

- چیه؟ خب مگه بد میگم؟ خب من نزدیک تر بودم به همه دیگه. الان یعنی یکی از شما میخواد ارباب بشه؟خب باشه اصلا رأی گیری میکنیم. کیا میگن من؟

- اه مار بوقی پاشو برو دیگه .مگه نمیبینی بحث سر قدرته. خیلی خب اصلا بیا فعلا رو شونه ام. برای شباهت به ارباب خوبی.

لینی درحالی که به شدت توجهش به سمت بلاتریکس معطوف شده بود مار را از روی زمین برداشت و روی شانه اش گذاشت.

- هی بچه ها، ارباب پس کجاست؟ چرا دارید حضور غیاب میکنید؟

- ابله حضور غیاب نمیکنیم. داریم رأی میگیریم.

-آخه پس چرا اسم هرکیو میخونن دست اون میره بالا؟خب حالا سر چی رأی میگیرید؟ ارباب کجاست؟

- ارباب؟!خب کشتنش دیگه. چند دقیقه پیش! الانم داریم سر لرد بعدی رأی میگیریم.

در همین هنگام

لرد سیاه به آرامی از روی شانه ی لینی به پایین خزید و به حالت عادی خودش برگشت.

- لینی، تو سر من میزنی هان؟

-هان چیه؟ چی میگی؟ چقدر صدات شبیه اربابه؟ جیــــــــــــــــــــــــــــــغ، روووووووووووووووووووووووووح!

و با اینکار یک لگد دیگر حواله ی لرد سیاه کرد.



Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۰۳ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۰
#53

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
- پس یعنی کجاس؟

آگوستوس دست به سینه وسط زندان لرد ایستاده بود و چشمش در سراسر اتاق در حرکت بود تا بلکه چوبدستی را بیابد.

- ای بابا!

او که از شدت نروس بودن، دست و پایش را گم کرده بود بعد از له کردن استخوانی و با مخ برخورد کردن با دیوار، دست هایش را دو طرفش بالا گرفت و گفت:

- نفس عمیق ... عمیق.

آگوستوس پس از دریافت کمی آرامش، شروع به جستجوی خاطراتش کرد. باید به یاد می آورد که آخرین بار چوبدستی کجا بود.

او در حالی که عرض و طول اتاق را یک در میان طی میکرد، ذهنش را مرور کرد.

- ارباب چوبدستی رو از من گرفت، حرف زدیم، سمت تخت رفت ... ایول تخت!

آگوستوس به سمت تخت گوشه ی اتاق رفت، ملافه آن را به قصد کنار زدن برداشت و چوبدستی را در وسط آن یافت.

- عالیه!

ملافه در هوا به پرواز در آمده بود و آهسته همانند پری پایین آمد تا اینکه در نهایت بر روی سر فردی فرود آمد.

- واااااااااااای!

آگوستوس قلبش را گرفت و به چیزی که شبیه روح جلوی رویش قد علم کرده بود خیره شد. حرکات عجیبی در زیر ملافه در حال انجام بود. سریع برآمدگی هایی روی ملافه ایجاد میشد.

- دکی!

بالاخره فرد زیر ملافه بعد از تلاش های فراوان موفق به کنار زدن آن شد و با دیدن آگوستوس پرسید:

- پدر شما اینجا چی کار میکنین؟

آگوستوس تته پته کنان پاسخ داد: اممم ... چیزه ... آهان ... چوبدستی ... همون ... کتاب مرلین رو به همراه گردنبند مرلین فراموش کرده بودم.

و بدون معطلی از کنار فرد گذشت و راه خروج را پیش گرفت. مرد با نگاهی مشکوکانه به او زل زده بود.

سمت مرگخواران:

- بکشینش! نفله ش کنین! جــــــــــیـــــــــــــغ!

رز بعد از فرود آمدن پایش بر روی دم مار، با وحشت در حالی که سعی میکرد هرچه بیشتر از مار دور شود، عقب عقب رفت.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۱۸ ۲۳:۲۳:۳۷



Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۰
#52

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
همان طور که مرگخواران می دویدند، تبر پایین آمد و گردن لرد سیاه را قطع کرد.

- نــــــــــــــــــــــــه!

این فریاد جان سوز و جان گداز بلا بود که طنین انداز شد. لینی روی زمین نشست . ریگولوس رویش را برگرداند. آنتونین با خشم هوا را از ریه اش خارج کرد.برای اولین بار ابر ها در نظر لونا زشت شده بودند. زنوفیلیوس کلاهش را برداشت. روفوس شروع به پدر سوخته گفتن کرد و اشک های رز بار دیگر سرازیر شدند. مسئول اعدام تبر را با صدای دنگ روی زمین انداخت و دست هایش را از خون لرد سیاه پاک کرد. ناظر و مسئول اعدام هر دو می خندیدند. انگار نه انگار که چند لحظه پیش کسی را کشته اند که امید 20- 30 نفر بوده است. این نگاه مرگخواران به قضیه بود.


- هــــــــــــــورررررراا!! سه تا هورا به افتخار من!

مرگخواران برگشتند و هری پاتر را دیدند که با خوشحالی به سمت دروازه ی آزکابان می دوید. ناگهان همگی سرمای شدیدی را احساس کردند. بله... تنها محافظشان رفته بود. همه به سمت لونا برگشتند که سعی میکرد به ابر ها دست بزند. نه تنها لرد را از دست داده بودند بلکه تا دستگیر شدن فاصله ای نداشتند.

آگوستوس و لرد - در راهرو


- میگم ارباب نگفته بودین که جانورنما این ها!

- فسس فس فیس.

- نمی دونم چی میگین. اما یه سوالی برام پیش اومده.

- فسو فیشس.

- من این جوابتونو مبنی بر این میگیرم که میتونم بپرسم. میگم شما که الان دست ندارین چوبدستی منو کجا گذاشتین؟

لرد سرش را بر زمین کوبید. لحظه ای خودش را به شکل واقعی درآورد و به سرعت گفت:

- جا گذاشتمش. بدو برو بیارش منم با همین شکل افعی در میرم. بقیه بیرون منتظرن.


دوباره در جمع مرگخواران

مرگخواران دوباره در حال دعوا با دیوانه ساز ها بودند. آنتونین دوباره شروع به توبیخ در مورد پدرش کرده بود. دندان های رز دوباره به کار آمدند. ناگهان لونا به خودش آمد. پوزخندی زد و سپر مدافعش را احضار کرد. و در عرض چند لحظه دیگر دیوانه سازی نبود. لینی که هنوز هم با هوا کشتی می گرفت پایش را روی چیز نرمی گذاشت.

یک افعی!

- فسسسس!!!

افعی خطرناک به نظر می آمد. مرگخواران به مار حمله کردند. بدون اینکه بدانند به اربابشان حمله کرده اند.


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۱۸ ۲۱:۳۱:۱۳


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۰
#51

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
- حیف که الان توی شرایط ناجوری گیر افتادم وگرنه چنان درسی بهت می دادم که بفهمی وقتی سرورت داره برات نقشه ای رو توضیح میده باید بفهمی!

این کلمات را لرد در حالی می گفت که دستانش را به هم گره کرده بود و در جلوی آگوستوس به ظاهر کشیش زانو زده بود.

- یالا چوبتو بده به من!
- اما ارباب... من چی پس؟ من خودم بدون چوب جادو می مونم که؟!!
- ابله حضور ارباب برای حفاظت تو کافیه. در ضمن مگه نه اینکه تو الان در نقش یه کشیش نیستی!
- خوب...درسته ارباب.
-بنابراین تا مادامی که نقشتو خوب بازی کنی خطری تو رو تهدید نمی کنه!

آگوستوس با ناراحتی عصایش را از درون جامه کشیشی بیرون آورد و بدست لرد سیاه داد. لرد سیاه بدون هیچ تاملی آهسته و آرام عصا را به سمت تخت چوبی شکسته کنار سلول اشاره گرفت و همزمان به آگوستوس اشاره کرد. آگوستوس که معنی اشاره را گرفته بود با صدای بلند شروع به خواندن دعا و طلب آمورزش برای مجرم کرد تا به لرد سیاه اجازه اجرای طلسم ها را دهد.

اگوستوس در حالیکه سعی می کرد از لرزش صدایش جلوگیری کند مشاهده کرد که چگونه تکه های تختخواب شکسته تغییر شکل دادند و پیکره ای درست شبیه لرد سیاه را شکل دادند. لرد سیاه در آخر چوب جادو را بالا برد و همچون چاقویی روی دست بدون عصا پایین اورد. لحظه ای بعد با ریختن خون لرد سیاه بر روی جسم مشابه، پیکر تکانی خورد و جان گرفت. لرد سیاه نیز برای پنهان ماندن از دید و حس شدن توسط دمنتورها خود را به مار کوچکی تبدیل کرد و بدور قوزک پای آگوستوس پیچید.

پنج دقیقه بعد

- برخیز پسرم. امیدوارم توبه ی تو به درگاه پروردگارت مورد پذیرش قرار گیرد.

کشیش در جالیکه دیگر رنگ به صورت نداشت به ارامی از جایش برخاست و به طرف در به راه افتاد و نگهبانان را صدا زد.

نگهبانان و دمنتور ها بلافاصله وارد شدند و لرد سیاه را به زنجیر کشیدند و با خود بردند تا حکم را اجرا کنند.

بیرون از محوطه

بلا سرانجام فریاد زد و گفت:
- یالا دیگه باید حمله رو شروع کنیم. همه با شماره سه
- یک ... دو ... سه... حملــــــــــــــــــــــه!


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۱۸ ۱۷:۱۶:۱۴
ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۱۸ ۱۷:۲۶:۵۲

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۰۷ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۰
#50

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
- جلوتو نیگا!

هری که درست جلویش را نمیدید، تنها کاری که انجام داد، بر زبان آوردن ورد بود.

- آی مادر جان.

آنتونین با عبور گوزن هری از درون بدنش، این را بر زبان آورد و احساس کرد که او نیز در حال کشیده شدن به عقب است.

مرگخواران با شادی گوزن را دیدند که شروع به دور کردن دیوانه سازها کرد. بعد از اینکه دیوانه سازها رفته به رفته به اجبار به عقب کشیده شدند، گوزن برای آخرین بار دوری زد و اینبار به سمت مرگخواران آمد.

رز سعی کرد به هری نزدیک شود، اما سپرمدافع او مانع از این کار میشد. هری با تعجب به صحنه ی مقابلش خیره شد. مرگخواران به عقب رانده میشدند.

رز جیغ کشید: یعنی این قدر سیاهیم؟

روفوس با شگفتی گفت: مگه رو آدما هم کار میکنه؟ نکنه دیوونه سازیم؟

اما در این میان بلا از فرط خوش حالی بابت سیاهی بیش از حدش و رانده شدن بوسیله ی سپرمدافع ابراز شادابی میکرد.

- لونا؟ مگه تو با هری تو کلاسا الف دال نبودی؟ یه طلسم بزن بهش. این کله زخمی بدجور جوگیر شده!

لونا که تازه این نکته را به یاد آورده بود، کمی به مغزش فشار آورد، خاطره ی خوبی را در ذهنش تجسم کرد و لحظه ای بعد سپر مدافع او از چوبدستیش خارج شد، به گوزن برخورد کرد و هردو ناپدید شدند.

هری قهقهه زنان گفت: چه کیفی داد!

مرگخواران:

سمت دیگر:

صدای فریادی شنیده شد که گفت: حرفاتون تموم نشد پدر؟

آگوستوس سرش را به سمت در برگرداند و گفت: آخرشه! نباید در این امر عجله کرد.

و رو به لرد پرسید: ارباب من درست متوجه نشدم، میشه واضح تر نقشه تونو توضیح بدین؟




Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۰۲ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۰
#49

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
خلاصه:
لرد سیاه دستگیر و محکوم به اعدام شده. مرگخوارا به کمکش میان. این وسط می فهمن اربابشون به گچ دیوار معتاد شده. بعد وسط راه اربابو جا میذارن. زندانبان ها هم دوباره لردو میگیرن و حکم جدید رو براش میخونن. که لرد باید همین الان اعدام بشه. مرگخوارا در حال طرح نقشه هستن. لرد هم وقتو تلف میکنه .همین موقع یه کشیش میاد و میگه که لرد حق داره قبل از مرگش اعتراف و توبه و از این چیزا بکنه. اون کشیش آگوستوسه که به خاطر فهمیدن ارتباط خارش پشت گوش لرد با زمان پوست انداختن نجینی به کشور های دیگه سفر کرده و برای ورود به کلیسای رم کشیش شده. لرد در حال پرسیدن یه سری سوال از آگوستوس در ارتباط با چگونگی وارد شدنشه.

به خدا یه بار دیگه خلاصه افتاد گردن من ها!

__________________________________

- من؟ نمیدونم چی شده بود. وقتی داشتم میومدم، دیدم یه دختره ای داره با یه دیوانه ساز جلو میاد. راه باز شده بود. منتظر شدم. بعد دیدم که دختره با گروهش راه افتادن به سمت محل اعدام. دنبالشون رفتم که یهو دیوانه سازا حلقه شون کردن. منم از فرصت استفاده کردم و اومدم. دیوانه سازا هم حواسشون به اونا بود..

- خوب. حالا میخوای چه جوری منو نجات بدی؟

- میدونین چیه ارباب... من فکر میکردم شما حتما یه نقشه ای دارین..

-

لرد سیاه و آگوستوس در حال طرح نقشه ای برای فرار بودند و در این حین مرگخواران در حلقه ی دیوانه ساز ها گیر کرده بودند.

نزدیک محل اعدام- مرگخواران


- لینی! پس چی شد؟

- نمیدونم!

مرگخواران با مشت و لگد دیوانه ساز ها را می زدند و از خودشان دور می کردند. رز در حالی که دست یک دیوانه ساز را گاز می زد با صدای خفه ای گفت:

- به اون کله زخمی بگین یه سپر درست کنه!

هری پاتر با شنیدن این حرف به خودش آمد به یاد آورد که جادوگر است و کونگ فو را کنار گذاشت . از پشت محتویات معده ای که روی شیشه ی عینکش بود به سختی می دید.

- اکسپکتو پاترونوم!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۰۷ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۰
#48

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
در حالیکه مرگخوارن بر سروکله خودشان می زند تا راهی برای نجات لرد سیاه پیدا کنند. اجرا کننده حکم برای بیست و هفتمین بار حکم لرد سیاه را خواند ولی این دفعه برای اینکه مانع از اعتراض لرد سیاه شود دزدانه طلسم سکوت را بر لرد سیاه اجرا کرد و تند تند گفت:
- از قرار معلوم اینبار مجرم اعتراضی نداره! پس دیگه لازم نیست وقتو تلف کنیم. بسیار خوب...حالا که کسی معترض نیست جلاد میتونه حکم رو اجرا کنه!

-آه فرزندم...صبر کن!من اعتراض دارم!

- ناظر و اجرا کننده حکم هر دو به طرف منبع صدا چرخیدند و چشمشان به کشیشی خمیده و فرتوتی افتاد که آرام و آهسته به صحنه اعدام نزدیک میشد.

- فرزندان من... چطور می تونید مهمترین فرامین خدا رو نادیده بگیرید! مجرمین هم حق دارند در پیشگاه خدا توبه کنند و قبل از مرگ اعترافات خودشون رو برای کشیشی بیان کنند!

ناظر اعدام چند لحظه ای مکث کرد و در حالیکه با ناراحتی سرش را می خواراند به کشیش گفت:
- ببین پدر عزیز، مجرم داریم تا مجرم، بابا این یارو اسمشو نبره ها! بارها مرده و زنده شده...

در این فاصله اثر طلسم سکوتی که ناظر بر روی لرد سیاه اجرا کرده بود از بین رفت و لرد سیاه که اکنون روزنه ی امیدی در دل نداشته اش روشن شده بود به وسط حرف ناظر پرید و گفت:
- حق با این پیرمرده هست من باید یکمی اعتراف کنم دیگه... این حق منه!

ناظر اجرای حکم که در دلش به زمین و زمان فحش میداد، به ناچار به بقیه دستور داد تا اجرای حکم را کمی به تعویق اندازند و دوباره لرد سیاه را تحت تدابیر امنیتی شدید به سلولش باز گرداند.

دقایقی بعد

پس اینکه نگهبانان لرد سیاه را به زنجیرهای جادویی کشیدند و سپس از سلول خارج شدند و اتاق در سکوت فرو رفت، لرد سیاه به امید وقت تلف کردن رو به کشیش کرد و گفت: حال من باید چی بگم؟

اما کشیش پیر بدون هیچ حرفی در حالیکه ردای گشادش را بر زمین می کشید آهسته به لرد سیاه نزدیک می شد.

- با توم پیرمرد! حالا چی باید برایت بگم... از اول تولدم شروع کنم خوبه!

- سرورم...لرد سیاه... کاش سالازار منو آوادا می کرد تا من این روز رو نمی دیم...
-

لرد سیاه بهت زده و متعجب به شخص ناشناس که اکنون در برابر لرد سیاه زانو زده بود نگاه کرد و گفت:
- تو کی هستی؟
- سرورم، منم جان نثار شما، آگوستوس!
- هووم...

لرد سیاه بعد از شناختن صدای مرگخوارش به وجد آمده بود، با مخلوطی از حس عصبانیت، شادی، خشم و... به مرگخوارش گفت:
- تو تا حالا کدوم گوری بودی وقتی که سرورت رو داشتن... البته اگه فرض کنیم در بهترین حالت، معتاد می کردن و... و داشتن زیر تیغ میبردن!

- آگوستوس که تحت تاثیر جذبه لرد قرار گرفته بود در حالیکه بر خود می لرزید گفت:
- ارباب به دستور شما رفته بودم رفته بودم دنبال پیدا کردن رابطه هم زمانی خارش پشت گوش شما با پوست اندازی ناجینی!ارباب بخاطر این موضوع من به هند، تایوان، کره، و آخرش مجبور شدم یه دوره فشرده کشیشی بگذرونم تا بتونم وارد کلیسای جامع رم و....

- چی این همه کار برای یه خارش؟!! ام... خب... بعدا به این موضوع می رسیم... حالا بگو ببینم چطوری اومدی داخل و چطور می خوای منو نجات بدی؟


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۱۸ ۱۱:۲۶:۳۶

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۱۰:۰۵ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۰
#47

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
چند لحظه صبر کرد اما بعد از نشنیدن صدایی مبنی بر مخالفت، ادامه داد:

- پس هم اکنون حکم اعدام اسمشونبر را انجام میدهیم!

لرد زیرچشمی نگاهی به اطراف انداخت. پس مرگخوارانش کجا بودند؟ ایندفعه مثل همیشه نبود که بابت عملکرد بد مرگخواران آن ها را مجازات کند، ایندفعه دیگر لردی وجود نداشت تا آن ها را مجازات کند.

تبر بالا رفت، درخشش آن نوری بر روی دیوار انداخت، او آماده بود تا حکم را اجرا کند و تا لحظاتی دیگر تبر فرود می آمد و لرد میمرد.

- نــــــــــه!

جلاد تبر را به آرامی پایین آورد و به دور و برش نگاه کرد. چه کسی این را بیان کرده بود؟

اما لحظه ای بعد با چرخاندن سرش و دیدن لرد، فهمید که خود او این را گفته است.

- نه. من باید بدونم که واسه چی مجازات میشم. من شکایت دارم، تو برای من کامل نخوندی دلیل اعداممو. تو خلاصه ش کردی، نصفشو خوردی ... تو!

جلاد که دوست داشت هرچه سریع تر کار او را تمام کند خواست مخالفت کند که با یادآوری قوانین فهمید که لرد این حق را دارد.

بنابراین با اکراه، برگه ای که حکم روی آن بود را از فردی که کنارش ایستاده بود گرفت و سریع شروع به خواندن آن کرد.

- ایجاب لد اسشو نر ...

لرد بلافاصله گفت: این حقه منه که کامل بفهمم حکمم چیه. آروم تر! قانونو زیر پا میذاری؟

جلاد با عصبانیت، نفس عمیقی کشید و اینبار آرام، خواندن را از نو آغاز کرد.

- اینجانب، لرد اسمشونبر، به خاطر انجام اتهاماتی که به شرح ذیل میباشد، محکوم به اعدام شده اند ...

آن طرف:

- یه صدایی دارم میشنوم، فک کنم همین طرفاس.

بلا این را بیان کرد، چوبدستی لوسیوس که روشن شده بود را از دستش کشید، آن را جلوی نقشه گرفت و گفت:

- باید یه نقشه ی هوشمندانه بکشیم. مغزاتونو به کار بندازین، وقت کمی داریم!

مرگخواران هنوز هم صدایی را از دور میشنیدند ...









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.