هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلوپ جادوگران
پیام زده شده در: ۰:۰۴ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۵
#61

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۲۶:۵۸ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 509
آفلاین
منتظر حمله نیکلاس بود که ییهو در باز شد و همه نگاه ها به سمت در چرخید
البوس: اوه نه به ریش مرلین این از کجا اومد
گروه خواهران غریب وارد شدند و همه با شادی شروع به انجام حرکات :banana:
بعد از چند دقیقه نیکی یادش اومد که باید به طرف آلبوس بره
آلبوس چوبش رو توی جیبش آماده کرده بود و همین که نیکلاس به او رسید
دستش را از چیبش در آورد تا جواب دست دادن نیکلاس را بدهد
نیکلاس: سلام من نيكلاس استبنز هستم
آلبوس کبیر: اها یادم اومد پس تو نیکلاس هستی
آلبوس رو به جمعیت : هوی ویکتور اینقدر :banana: . مسخره بازی نکن با دوتا از نوچه هات بیان اینجا ببینم
ویکتور به زور از هرمیون دل میکنه میاد پیش البوس
آلبوس : اینو ببرید هاگوارتز زندانی کنید روم فحش انداخت
نیکلاس که تعجب کرده بود به التماس افتاد : خواهش میکنم مرلین تو یه حرفی بزن التماس میکنم اگه میشه تو یه کاری کن اینا می خوان منو زندانی کنند
مرلین که با آفتابه طلاییش داشت بازی میکرد گفتک خفه شو نیکی
من که حال و حوصله آلبوس رو ندارم ولش کن می برت دو رو آب خنک می خوری بعدشم میزارت معلم جادوی سیاه اون عادت داره این کارا رو بکنه :lol2:
آلبوس دوباره رو به ملت میکنه و داد میزنه : بسه دیگه اَه ...... همش جلف بازی من می دونم که با شما چی کار کنم .آوادکاورا
وبازم یه بدبخت دیگه از این ملت جادوگر رو نابود میکنه
آلبوس : این نیکلاس هست روم فحش انداخت من اونو میبرم زندان و تا برگردم گروه خواهران غریب جو لو پلاسشونو جمع میکنند فهمیدید
من رفتم
و آلبوس و نیکلاس به همراه دوتا نوچه ویکتور از صحنه خارج میشن
ویکتور : البوس جون من می مونم اینجا تا جلوی این جلف باززی رو بگیرم
آلبوس : ورپریده می دونم که می خوای چی کار کنی

و ویکتور دوباره به جشن می پیونده
تو همین حین مرلین که غیرتی شده بلند میشه و می گه
ای ملت جادوگر.........
ادامه دارد


ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲ ۰:۰۷:۱۴

کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم


Re: كلوپ جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
#60

نيكلاس  استبنز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ یکشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۰ سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۶
از خوابگاه هافل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 246
آفلاین
همش رقص همش جلف بازي!...بسته ديگه!
شما آينده‌سازان اين مملكتين. شما بايد براي اين مملكت كاري بكنين.

ناگهان صداي دوبس دوبس بلند ميشه و ملت كه تا اون لحظه در حال گوش دادن به صحبتهاي آلبوس كبير بودن شروع ميكنن به انجام موزون.

آلبوس: گير عجب ....افتاديم.

و به سمت منبع صدا نگاه كرد.

كسي نبود جز گيلدي. گيلدي هدفن رو به گوشش آويزون كرده بود و همگام با جمعيت در حال انجام حركات موزون بود.

آلبوس فرياد زد:
بسه ديگه. تمومش كنين.
اما اين حرف آلبوس هيچ فايده‌اي نداشت. همه همچنان مشغول بودند.

زياد خودتو ناراحت نكن. اينا همينجورين.
آلبوس برگشت و با تعجب به پشت سرش نگاه كرد.

نيكلاس كنار يك كاناپه ايستاده بود و به جمعيت مست نگاه ميكرد و با پا همراهيشان مينمود.

آلبوس با خشانت تمام گفت:
جنابعالي كي باشين؟

نكلاس نگاهي به آلبوس كبير كرد. كاناپه را دور زد و به سمت آلبوس قدم برداشت.
آلبوس دستش را داخل جيب رداش به دور چوب حلقه كرد و منتظر حمله نيكلاس بود............
ادامه دارد.


ویرایش شده توسط نيكلاس استبنز در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۳ ۲۲:۱۱:۲۰



كلوپ جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۴۴ یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۵
#59

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
كلوپ خيلي شلوغه و همه دارن وسط گريه ميكنن!
آوريل و سرژ با همكاري همديگه در حال خوندن آهنگ زيباي "آخه دل من" محسن يگانه هستند(!) و ملت همه در وسط سالن نشسته اند و در حال اشك ريختن هستند!
در طرف ديگه ي سالن هم دامبل و خانواده! در حال بندري زدن هستند(!) و در گوشه ي ديگر سالن طبق معمولي مرلين در مرلينگاه حضور داره و صداي "هممممممممم!" به گوش ميرسه!!
(شروع نمايشنامه به صورت كاملا انتحاريك-برقي كار شده!!!)


دامبل به همين صورت در حال بندري زدن شديدي هست كه ناگهان از حالت بندري وارانه(!) خود خارج ميشه و به حالت معمول در مياد!

به سرتاسر كلوپ نگاه ميكنه و همه چيز رو تكراري ميبينه...طبق معمول ملت يا دارن گريه ميكنن يا دارن ميرقصن يا دارن نوشيدني هاي غيرمجاز سرو ميكنن يا مست هستند!(توجه كنيد كه مست بودن در معني اصلي خود در اينجا به كار برده نشده است!...در اينجا معني دقيق مست بودن يعني پاكِ راحت!!)

دامبلدور ناگهان عصباني ميشه و دستش رو به هوا تكون ميده و مانند غول غارنشين فرياد ميزنه!!
موج فرياد دامبلدور باعث ميشه همه ساكت بشن!


دامبلدور: چه معني داره كه همه چيز مثل هميشست؟! ...بايد تنوع ايجاد كنيم!...من به عنوان رهبر جامعه جادوگري....
-همــــــــــــــــــــــــم!!!
دامبلدور: ...كي بود صدا درآورد!؟...دفعه ي آخرتون باشه!....داشتم ميگفتم...من به عنوان رهبر جامعه جادوگري....
-همــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــممم!!!
دامبلدور: كي بود صداي ....... درآورد؟!!!

و دامبلدور يك عدد طلسم آواداكداورا بر روي يكي از ملت جادوگر اجرا ميكنه!

در اين لحظه مرلين از دستشويي بيرون مياد و در حالي كه يك عدد آفتابه طلائي رنگ در دست داره در كلوپ را باز ميكند و به بيرون ميره! (به نظر شما چرا مرلين به مرلينگاه كلوپ آمده بود؟...آيا سيفون مرلينگاه خانه ي مرلين خراب است؟...اصلا خانه ي مرلين كجاست؟!!)


ملت جادوگر به علت ضايع شدن دامبلدور زير خنده ميزنند و در اين لحظه خشم سرتاپاي دامبلدور رو فرا ميگيره( ) و يك عدد طلسم آواداكداورا ديگر بر روي يكي ديگر از افراد حاضر اجرا ميكنه كه باعث ميشه فرد در جا پرواز كنه به سمت آسمون!


دامبلدور: حالا هر چقدر ميخواين صداي گاو و سگ در بيارين!!...بدبختا من اميدم به شما جوانان است!...براي همين اين كلوپ رو در حال حاضر گذاشتم باز بمونه...الان تويه ژاپن ملت جادوگر به هم جغد الكترونيكي-ماگلي به هم ميدن...شما چي؟!...اينجا مست كردين صبح تا شب!

يك نفر از داخل جمعيت: آقا اجازه ميشه يه كم ما رو راهنمايي كنيد تا بفهميم بايد چي كار كنيم؟!

دامبلدور: سوال خوبي بود!..لازمه به حرفهاي من پيشكسوت گوش كنيد!...ما بايد در اين كلوپ يك تنوع ايجاد كنيم...بايد كاري كنيم كه جوانان اين مرز و بوم شل و ولي نمونن...همش رقص همش جلف بازي!...بسته ديگه!


طبق معمول در اين لحظه گيليدي از سوراخ سقف وارد ميشه!
-----------------------------------------------------------------------------------

و مثل هميشه نمايشنامه با ورود گيليدي به پايان ميرسه!!!


من واقعا نميدونم چه دليلي داره كه ناظر يه چنين چيزي تويه اين تاپيك بزنه!!
اونم اين تاپيك كه ماها خيلي توش خاطره داريم و يكي از بهترين تاپيك هاي قديمي سايته!!
اينجا رول پليينگه و اين تاپيك هم اصلا به صورتي كه نوشتين نبوده و نيست و نخواهد بود!

اين تاپيك مثل قبل بايد به كار خودش ادامه بده...رزرو ديگه چيه من نميدونم!!
اميدوارم در اين تاپيك يه تجديدنظري بشه!

البي عزيز:
از اينكه تذكر دادين ممنون.
چشم. به همون صورتي كه شما گفتين ادامه ميديم.

ولي من تو نوشتتون يك مطلبي ديدم كه به نظر من ( با اين عقل ناقصم) نبايد از طرف شما گفته ميشد.
اگه شما بخواين از اين كلمات استفاده كنين بچه‌هاي ديگه چي مينويسن؟
به هر حال اين نظر من بود و ويرايشش كردم.


اميدوارم ديگه تكرار نشه...بابت ويرايش هم خوب كاري كردي...مشكلي نيست


ویرایش شده توسط نيكلاس استبنز در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۱ ۲۲:۴۹:۱۵
ویرایش شده توسط نيكلاس استبنز در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۱ ۲۲:۵۴:۲۹
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۳ ۲:۱۰:۳۳

شناسه ی جدید: اسکاور


كلوپ جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۳۲ جمعه ۱۲ اسفند ۱۳۸۴
#58

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
همسر آلبوس: جدا ساقدوشش بودی..؟؟؟!!!!
سرژ: آره به جون عله پاتر.....

شخص جدی: بس کنید من استرجس پادمور کارآگاه ویژه وزارت بهتون اجازه صحبت نمی دم....
آلبوس: ااااا....چرا من نشناختم می گم آشنایی ها استرجس...بابا بی خیال من شو...
سرژ: پادمور...جون باز چه خبره....یه بازرسی دیگه اس....؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!

پادمور: رئیسم...فرمانده مایک لوری گفته همتون رو گروگان بگیرم....
سرژ: آخه IQ کدوم کارآگاهی میاد گروگان گیری....؟؟؟؟؟؟
آلبوس: میگم اصولا رئیست یه تخته کم نداره؟؟؟؟
پادمور: بخف لطفا....فقط یک بار دیگه..به رئیسم توهین بشه ریشاتو میکنم....
ملت:
همسر آلبوس: آقای پامادور شما سر کارید....آخه کارآگاهان مگه گروگان می گیرند...؟؟؟
پادمور: اولا "پادمور" نه "پامادور" دوما...نخیر گروگان گیرا رو دستگیر می کنند....
سرژ: قربون آدم چیز فهم.....بابا دست خوش تا که داری گروگان گیری میکنی.....

پادمور: راس می گی ها....ولی نه ساکت....هر چی که هست من از رئیسم دستور دارم....

1 ساعت بعد........
سرژ: پادمور برو کنار دیر شد با زیدم قرار دارم....
آلبوس: بکش کنار..مردک...ققنوسم غذا نخورده...الان بدبخت گشنه هستش....
یه ترول: برو کنار.....زن و بچه های من تو هاگوارتز منتظرم هستند.......
یه روح: بزن اون ور بچه کوچولو....این کارا به تو نیومده....

پادمور: خفهههههههههههههههههههههههههه شیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییید
همه ساکت شدند......
و مثل منگل ها به پادمور نیگا می کردن .....که یهو.......
ادامه دارد.......................


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


Re: كلوپ جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۴۱ جمعه ۷ بهمن ۱۳۸۴
#57

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
"صبر كنيد هيشكي بدون اجازه ي من از جاش تكون نخوره!"
همه نگاه ها به سمت در مكاني كه اين صدا از اونجا اومده بود خيره ميشه!!!
شخصي با چهره ي بسيار جدي جلوي در ايستاده بود عده اي هم كنارش ايستاده بودن
اون دستشو به طرف سرژ دراز ميكنه و ميگه :
اگه يك قدم حركت كني نصف بدنت ميپره
سرژ كه كم كم داشت رنگش سرخ ميشد گفت:
بابا جون مادرت بي خيال من شو دارم ................
_ يك بار بيشتر تكرار نميكنم تكون نخور!!!!!!!!!!!!
اون شخص يك قدم اومد جلو و به دور و اطراف خودش نگاه كرد
در آن طرف آلبوس خواست بره وگفت:اگر بار گران بوديم رفتيم....... اگه مهربان بوديم رفتيم.........
اون خواست به سمت در خروج بره ولي يكي از طرفداراش گفت:
جون مادرت نرو نرو........
آلبوس: ولم كن بابا ميخوام برم......
طرفدار دست آلبوس رو ول كرد و به جاش گلدوني رو برداشت و پرت كرد توي سر آلبوسي........
آيييييييييي...............................................
اين صداي سرژ بود (گلدون خورد توي سر آلبوس ولي سرژ گفت )
سرژ از جاش بلند شد رنگش كاملا قرمز شده بود به زور گفت:
بابا ميخوام برم دستشويي...............................
شخص:ميتوني بري !!!!!!!!!!!! هي تو دنبالش برو!!!!!!!!!
يكي از افراد همراه اون شخص به دنبال سرژ حركت كرد.
در اين طرف
آلبوس با يك حركت زيباي شيرجه اي خودشو انداخت روي زمين......
طرفدار از جاش بلند ميشه و ميگه:البوس جون من نمير من دوستت دارم من.............(به علت بي جنبگي سانسور شد)
آلبوس هنوز داشت روي زمين آه و ناله ميكرد در همون حال گفت:
به جان خودم به مادرت ميگم...............................
طرفدار:بابا اشتباه كردم......ببخشيد به خدا.........
طرفدار شروع به گريه كردن كرد
آلبوس:ميگم به جان خودم ميگم
طرفدار: جون مادرت نگو................ اگه مادرم بفهمه با اين يكي شوهرم هم اين طوري كردم منو ميكشه
ملت:
يك بنده خدا:ببخشيد شما چند بار ازدواج كرديد
همسر آلبوس: 3 بار................(بدون شرح)
ملت:

*پيش شرژ*
همراه سرژ تا دم در دستشويي همراهش اومد
سرژ رفت توي دستشويي برگشت كه درو ببنده ولي ديد يارو اومده تو ايستاده
سرژ:ببخشيد توي دستشويي هم ميخواي همراه من باشي؟؟؟؟
همراه:آره
سرژ: برو بيرون بابا دارم ميتركم
اون همراه رو به زور بيرون ميفرسته و در رو ميبنده............
*1 دقيقه بعد*
سرژ از توي دستشويي بيرون مياد و در حالي كه همراهش كنارش بود به طرف سالن كلوپ حركت ميكنه..............

*اون طرف*
همسر البوس:تو رو خدا ببخشيد........ ...........
سرژ داخل سالن ميشه و ميگه:
ااااااااا.....................بابا خانم چه بلايي سر همسرت اوردي؟؟؟
اون مياد بالاي سر آلبوس ميشينه و به همسرش نگاه ميكنه!!!!!!!!!!!!!
قبل از اينكه همسرش جوابشو بده يكي پرسيد:
شما از كجا ميدوني؟؟؟
سرژ:بابا جان من ساقدوششون بودم.................

ادامه بدين................


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: كلوپ جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ جمعه ۷ بهمن ۱۳۸۴
#56

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
از اون طرف شب!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 501
آفلاین
فلاش بك (آلبوس در زندان!!)
آلبوس:چشمامو رو هم ميذارم جادوگران ...تورو به يادم مي يارم جادوگران!!
اسي چاقوكش:دومبول نخون بابا اشكمونو در آوردي!

چند لحظه بعد....
زندان بان:آلبوس برايان پرسيوال ميلاد والفريك دامبلدور ملاقاتي داري!!
دامبل به همراه زندان بان از سلول خارج ميشن..
- ‌آلبوس ...... ( يه مقدار كش دار بخوانيد!)
آلبوس:مايك!!
( بيرون از در مايك لوري با چشماني اشك آلود به دامبلدور خيره شده!!! )
مايك:آلبوس ما اومديم تورو آزاد كنيم!!
آلبوس:ما ..... منظورت اعضاي ارتش جديد و قدرتمند و هميشه قهرمان و پايدار وايت تورنادو به رهبري دوشيزه گرنجر نيست كه؟!!!! ‌
مايك:نه آلبوس ... بچه ها بياين تو!!!
- چند لحظه بعد ادوارد جن خاكي و مهتاب جييگر و مهتاب شيطون و ابركسس مالفوي وارد محل ملاقات ميشن!!
بارتيموس ( رئيس زندان آزكابان ):ميتونيد ببريدش!
آلبوس:مايك .... ممنونم اما چطوري منو آزاد كرديد!!
مايك:چيزي نبود....سند يكي از ويلاهاي دو ميليون دلاريم تو كالفرنيا رو وثيقه گذاشتم!!



بعد از همه ي ماجراها!!!
همه به افتخار آزادي آلبوس تو كلوپ جادوگران جمع شده بودند و مشغول كارهاي بيناموسي همراه با سر و صدا بودند!!!
آلبوس:خفه شيد ... من ميخام يه مقدار جدي صحبت كنم!!
- دوستان اين مدت كه با شما بودم خيلي چيز ها ياد گرفتم.... درسته شايد بعضي اوقات به كسي توهين كرده باشم ام......
يكي از وسط جمعيت:خفه شو دومبول برو سر اصل مطلب!!!
آلبوس:باشه خودتون خواستيد...من ميخام از سايت برم!! يه موقع فكر نكنيد من عشق مديريتم ...من فقط يه مقدار از نظر روحي خسته ام!!!!!
يكي از طرفداراي آلبوس:نه آلبوس اگه تو بري من خودكشي مي كنم!!
آلبوس:بچه ها به خودتون مسلط باشيد....هنوزم اعضاي خوبي مثل من!!! تو اين سايت هستن!!
ونوس:حالا كه همه ي اعضاي خوب سايت دارن ميرن منم ميرم...
سرژ از جاش بلند ميشه......
همه:نه سرژ اگه تو هم بري سايت از هم مي پاشه!!!
سرژ:ولم كنين بابا...لباسمو پاره كردين....ول كن خانم مگه خودت ناموس نداري!!
همه:نه سرژ ما نميذاريم تو بري!!!
سرژ:بابا ولم كنين....ميخام برم دستشويي .... قول ميدم زود برگردم!!!

"صبر كنيد هيشكي بدون اجازه ي من از جاش تكون نخوره!"
همه نگاه ها به سمت در مكاني كه اين صدا از اونجا اومده بود خيره ميشه!!!



ادامه بدين!!!

(آهاي دوستان اين تاپيك طنزه مثلا!!!!)


يكي از راه هاي پيشرفت در رول پلينگ ( ايفاي نقش ) :

ابتدا به لين


Re: كلوپ جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۵۳ دوشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۴
#55

بارتیموس کراوچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۳ جمعه ۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۱۷ دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۶
از تالار اسلیترین
گروه:
کاربران عضو
پیام: 165
آفلاین
دارکو به شدت عصبانی شد حس خشانت از سر تا پای رودلف را در بر گرفته بود گوشای هوکی قرمز شده بود, بارتی با مشت کوبید رو میز. رونان چوبدستوشو در آورد و نوری قرمز رنگ به طرف دراکو رفت.
بلیز دراکو رو کشید کنار, در یک لحظه ی کوتاه مرگخوارن با خشم طلسم هاشونو روانه ی رونان و بقیه سفیدا کردن.
رونان طلسمهایی را که به طرفش میامد را منحرف میکرد ,طلسم سبز رنگ خیره کننده ای از چوب دراکو در میاد و به یکی از سفیدا برخورد میکنه اون خیلی نرم روی زمین افته.
بلیز:
رونان :اکسپلیارموس.
چوب رودلف به یه طرف پرت میشه و خودش هم به طرف دیگر .
هوکی شیشه ی نوشابه را از روی میز بر میداره و میکوبه تو سر یکی از سفیدها.
هوکی:
دوباره یه طلسم از طرف سفیدا به طرف بارتی میاد بارتی جاخالی میده طلسم میخوره به گارسون. گارسون پرت میشه طرف قوصه های مشروب.
رودلف از رو زمین بلند می شه وبا این حالت به طرف سفیدا میدوه میخوره به یکی از سفیدا که اسمش آنیتاس وبا هم پرت میشن به بیرون کلوپ.یک دفعه لارا میپره وسط ماجرا و زیر لب چیزی زمزمه میکنه از چوب دستیش نور سبز رنگ خیره کننده ای درمیاد و به طرف سفیدا میره نور طلسم انقدر زیاد بود که سفیدا رو نمیشد دید بعد چند ثانیه در و پنجره های کلوپ کنده شده بود واثری از سفیدا دیده نمیشد.
بارتی با تعجب گفت: موهااااااا الا این که دیدم چی شد؟
لارا مغرورانه: هیچی فقط پرت شدن بیرون کلوپ
دراکو انگار نه انگار که چیزی شده میره طرف میزش و یه لیوان نوشیدن کره ای برای خودش می ریزه.
بلیز هم می شینه کنارش: اگه لرد سیاه بیاد دیگه هیچ سفید ی جرات نمیکنه به ما حمله کنه.
بارتی:


[مواظب افکارت باش که تبدیل به گفتار می شود.
مواظب گفتارت باش که تبدیل به رفتارت می شود.
مواظب رفتارت


Re: كلوپ جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۳۸ یکشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۴
#54

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
کلوپ جادوگران تا به حال این قدر شور و شوق سیاهها رو در خودش ندیده بود !! لارا و رودلف درحالی که با صدای بلندی میخندیدن به سمت یه میز شش نفره رفتن که وسط کلوپ خالی بود .
رودلف با خوشحالی فرياد زد : وای که اگر ارباب این خبرو بشنوه چی میشه !!
هوکی درحالی که لبخندی شیرين برلب داشت در کنار لارا و بلیز نشست و با خوشحالی گفت :
- بیچاره آلبوس !! موقع حمله لرد مجبوره که خبرهای بدی رو از آزکابان بشنوه .
دراکو که همیشه مسئول گرفتن نوشیدنیهای کره ای بود ، با یه سینی پر از نوشیدنی در کنار رودلف نشست و از خوشحالی سر از پا نمیشناخت .
بلیز در حالی که نوشیدنی کره ایش رو از سینی برمیداشت گفت : حالا دیگه این سفیدا هیچ امیدی به زندگی ندارن ! تا چند روز دیگه دنیای جادویی به رنگ سیاه خالص خواهیم داشت .
دراکو روی میز کناری یه روزنامه رو دید که عکس بزرگ لرد کبیر روی اون به وضوح مشخص بود . دستش رو دراز کرد و روزنامه رو که برداشت ، تیتری به رنگ سیاه رو در صفحه اول روزنامه پیام امروز دید :
دنیای جادو در سلطه سیاهان !!
هوکی که کنار دراکو بود با صدای بلند متن موضوع رو میخوند :
" طبق خبرهای رسیده لرد ولدمورت و مرگخوارانش در ساحلهای فرانسه مشغول طراحی حمله ای سهمگین و وحشتناک به دنیای جادوگری هستن .
به گزارش خبرنگار افتخاری ما در پاریس این اقدام به دلیل مخفی ماندن از دیدرس جادوگران اتخاذ شده است . "
دراکو با خوندن این مطلب نگاهی به رودلف انداخت که درست مثل خودش در بهت و حیرت بود .
لارا : ببینم من دچار توهم شدم یا واقعا درسته ؟!
هوکی : من یکی که از خونم تکون نخورده بودم !!
بلیز نگاهی به عکس لرد انداخت و ادمه داد :
- اولین کاری که ارباب میکنه اینکه نسل این سفیدای خائن دروغگو رو از دنیای جادوگری منقرض بک ....
هنوز جمله بلیز تموم نشده بود که چند تا از بچه های سفید وارد کلوپ شدن و در جلوی همگی اونها رونان بود که حرکت میکرد و به محض دیدن مرگخوارها به سمت اونها دويد و خشونت فرياد زد :
- شما ... همه شما ادمای کثیف رو نابود میکنیم !! شما و اون ارباب مسخره خرفتتون رو ...
بعد از شنیدن این حرف تمام مرگخواره در حالی که چوب دستیشون رو محکم در دست داشتن از جاشون بلند شدن و .....



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re: كلوپ جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۴۹ یکشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۴
#53

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
لارا : بدو یین ! بدویین !
رودلف : وای خسته شدم چی شده مگه ؟
بلیز : ای بابا ما رو اول صبحی کجا داری میکشونی ؟
لارا : حالا بیاین !
لارا و رودلف و بلیز و دراکو با سرعت وارد کافه جادوگران شدند و مدتی بعد هوکی که کاملا از نفس افتاده بود دنبال آنها وارد شد .
کافه برعکس همیشه بسیار خلوت بود . تنها در گوشه ای عده کثیری از مرگخوار ها جمع شده بودند و انگار منتظر چیزی بودند ! در گوشه دیگر کافه گارسن روی مبلی نشسته بود و داشت زار زار گریه میکرد .
همه مرگخواران با شور و شوق به دلایل نامعلومی منتظر چیزی بودند .
دراکو : لارا چه خبر شده ؟
بلیز : چرا ما رو این وقت صبح اینجا آوردی !
بارتی که از قبل اونجا بود : آخه قراره که .....
لارا : نگو مزش میره !
همگی با تعجب به هم نگاه کردند . ناگهان دری در گوشه سالن باز شد و همه با حیرت به چهار مرد نگاه کردند که داشتند از آن خارج میشدند . بلافاصله همه ساکت شدند . فقط صدای گریه های گارسن بود که سکوت را میشکست .
بلیز با حیرت به آن چهار نفر نگاه کرد و بلافاصله دهنش از تعجب باز ماند . دقیقا در وسط آنها آلبوس دامبلدور قرار داشت که در حالی که دستبند بهش زده بودند و صورتش را شطرنجی کرده بودند داشتند او رو به زور از آنجا میبردند همه با تعجب نگاهی به هم کردند . بلافاصله همگی که دوزاریشون افتاده بود که برای چی اونجا جمع شدن شروع به مسخره کردند دامبلدور کردند و به سمتش چیز میز پرتاب کردند . دامبلدور در حالی که تقلا میکرد فریاد زد : ولم کنین شما دیگه کی هستین ؟ من کاری نکردم
یکی از مامورین فریاد زد : کار نکردی تو نماد فساد هستی ! پیر مرد جلف خجالت نمیکشی با این سن و سالت به جوونای مردم چی کار داری !
دامبلدور فریاد زد : نه منو نبرین قول میدم به همتون........
یکی دیگر از مامورین : تا ریشات رو از ته نکندم ساکت شو !
بلافاصله دامبلدور ساکت شد گویی در دنیا آرزویی به جز ساکت شدن نداشت .
جمعیت مرگخواران با دیدن این صحنه با شور و هیجان بیشتری شروع به هو کردن دامبلدور کردند . لارا که با خودش یک سبد میوه آورده بود دائم به سمت صورت دامبلدور میوه پرتاب میکرد که البته هیچ کدومشونم به هدف نمیخورد
دامبلدور از دیدن چنین صحنه هایی با خشم گفت : خجالت بکشید من هم سن بابا بزرگتون هستم ! من .......
در همون لحظه یک گوجه فرنگی بزرگ از طرف یکی از مرگخواران به سمت دامبلدور پرتاب شد . گوجه فرنگی یکراست داخل دهان دامبلدور شد و دامبلدور نیز مجبور شد به جای اینکه حرفش را تمام کند آن گوجه فرنگی را درسته قورت بدهد
دامبلدور از این رفتار مرگخواران بسیار عصبانی شد به همین دلیل خواست به سمت آنها حمله کند اما مامورین مانع او شدند و به همین دلیل دامبلدور شروع به مقاومت کرد .
بالاخره بعد از مدتی دعوا و داد و فریاد مامورین توانستند دامبلدور رو در حالی که تمام صورتش بخاطر کتک خوردن کبود شده بود از آن جا خارج کنند و مرگخواران که از دیدن این صحنه بسیار خشنود شده بودن شروع به تشویق آنها کردند .....




Re: كلوپ جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۱۱ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
#52

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
دامبلدور صبح سرحال از خواب بیدار شده بود و مشغول تلامس پرهای ققنوس خودش بود که یک دفعه در باز شد و گارسون با عجله وارد اتاق شد !!
- قربان ... قربان ... بد بخت شدیم !! آسلامیا ... بد بخت شدیم !!
دامبلدور بدون هیچ توجهی به گارسون نگاه میکرد و باز هم میخواست همون متانت خودش رو حفظ کنه .
- خوب عزيزم آروم باش ... این آسلامیا همیشه حرف منطق رو قبول دارن ! ناراحتی نداره که ... اگرم جواب نداد با یه سلام همشون خر میشن !
- اما پروفسور این دفعه کله گندهاشون رو فرستادن !! میگن که شما در زمینه اکستازی کار میکنید و درخواست این مستحجنات رو به اجنبیها دادید !!
دامبلدور کمی به خودش اومد و ققنوس رو از میله خوابش بلند کرد و روی تخت گذاشت و با غرور به سمت مامورين حرکت کرد .
- سلام به همگی ماموران وظیفه شناس !
- سلام العلیکم پروفسور !
- به به انکل عزيز ! بعد از مدتها چشممون به جمال شما روشن شد ... سلام العلیکم
- سلام العلیکم و رحمه الله آلبوس !! این بی ناموسی ها چیه که خبر دادن ؟؟! اکستازی ؟ وای ...
آلبوس لبخند ملیحی زد و در حالی که موضوع رو به شوخی گرفته بود گفت : خوب مگه ما دل نداريم انکل جون !!
مامور سوم بلافاصله مطالبی رو یادداشت کرد .
- خب ... نوشتی این اعتراف رو دیگه تام ؟!
- بله قربان ... به سه حالت کتبی ، صوتی و تصويری این اعتراف ثبت شد .
آلبوس کم کم داشت تعجب میکرد ولی باز هم به سلام و صلوات متوسل شد .
- تام عزيز ... ماشاءالله ... چه قدر بزرگ شدی برادر ! سلام العلیکم و رحمه الله ...
- سلام العلیکم و رحمه الله و برکاته پروفسور !!
تام دست بندی رو به دست آلبوس زد و اون رو به سمت در خروجی کشوند .
آلبوس کم کم داشت قاطی میکرد و دلیل این کارها رو نمی فهمید .
انکل دفترچه خودش رو در اورد و به صفحه تاريخ بی ناموسی رفت و آمار و ارقام اون رو نگاه کرد : فکر میکنم آلبوس چهار سال حبس رو شاخت باشه !! میتونی از همین جا از دنیای جادو و دوستات خدافظی کنی !! بی جامه پارتی راه میندازی ... !؟
آلبوس قبل از اینکه بخواد حرفی بزنه باز داشت شد و به آزکابان فرستاده شد .
( دوستان داستان رو عوض کنید خواهشا ... اینم برای تغییر موضوع نوشتم که این تاپیک که خیلی مفیده راه میوفته )



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.