هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۳:۰۴ چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۶

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
لارتن يه نگاه به شش لول آفتابه اي کالين مي کنه مي گه:اگه جاروم دستم بود اون اسباب بازي آفتابه ايتو له مي کردم!
کالين رو ميکنه به ليلي:خوب بنويس تهديد مامور حمايت از هيولاي بدبخت بيچاره دربدر...
ليلي در حال يادداشت يه آبنبات ديگه آتيش مي زنه که کالين آفتابه رو به طرف ليلي ميگيره و ترکش مي ده:خوب داشتي ميگفتي اسباب بازي؟
لارتن:
ليلي:کالين گفتي ميزاري...منم باز جويي ميخوااااااام!!!
کالين در حالي که ارتعاش صداي ليلي گوشاشو به فنا داده بود: خوب بپرس
ليلي:خوب حالا که فهميدي من خيلي خفنم!بگو اسمت چیه، اسم مستعار، جزء کدوم گروه و دسته و حذبی، رئیستون کیه، چه انگیزه ای از این جنایت داشتی، چرا موهاتو نارنجی کردی، اصلا چرا رفتی بالای درخت!؟
لارتن:اجازه من هنوز نفهميدم که شما چقدر خفن هستين!
ليلي:خيلي
لارتن:آها خوب باشه....والا از وقتي يادمون مياد ننمون صدامون مي کرد لارتن،بر و بچز صدامون مي کردن نارنجي،گروه زحمتکش آشغالانس هاي شهرداري(البته فقط به خاطر رنگ لباسشون جذب اينکار شدم)،والا رئيسمون بده زياد خوب حقوق نمي ده تا حالا نرفتم پيشش،والا انگيزه نداشتم مي خواست ماشينمو بخوره منم بهش ميگفتم چرا ماشين بيا من برات بستني ميهن مي خرم!،موهام مادر زادي نارنجي بوده،بالاي درختم هاگر منو فرستاد!
کالين:نه مثل اينکه نمي خواي راستشو بگي!ليلي برو گراپو صدا کن بياد!
آفتابه شش لول رو مي گيره طرف لارتن ميگه: خوب حالا که فهميدي من خيلي خفنم!بگو اسمت چیه، اسم مستعار، جزء کدوم گروه و دسته و حذبی، رئیستون کیه، چه انگیزه ای از این جنایت داشتی، چرا موهاتو نارنجی کردی، اصلا چرا رفتی بالای درخت!؟
لارتن:اجازه من هنوز نفهميدم که شما چقدر خفن هستين!
کالين:خيلي
لارتن:...


هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب


Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۴:۱۱ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۶

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
به لیلی: از ماست که بر ماست!
======================================
یه ربعی می شد..... انداخته بودنش بوی یه اتاق که یه میز و یه صندلی داشت! روبرو هم یه آیینه قدی گذاشته بودن! حالا غافل از اینکه این واقعا آیینه نیست که! یعنی آیینه هست، ولی از اوناییه که از اونورش شیشه ست!
درباز می شه و دختر مو قرمز وارد میشه. یه کم دور زندانی بیچاره می چرخه و از توی جیبش یه چیزی در میاره! یه بسته مرموز! یعنی چی می تونه باشه!
بعد از توی اون بسته یه آبنبات چوبی درمیاره و میذاره گوشه لبش و کبریت می کشه!
بعد در حالی که پاشو که توی یه پوتین واکس زده بود، می ذاره روی لبه میز، دود آبنبات چوبی رو فوت می کنه توی صورت زندانی بیچاره!

- خب! اگه منو نمی شناسی، باید بگم که من خیلی خفنم! یعنی اصلا اومدن منو دیدن کلمه خفنو اختراع کردن! پس زود بگو اسمت چیه، اسم مستعار، جزء کدوم گروه و دسته و حذبی، رئیستون کیه، چه انگیزه ای از این جنایت داشتی، چرا موهاتو نارنجی کردی، اصلا چرا رفتی بالای درخت!؟

لارتن بیچاره تا اومد دهنشو باز کنه، اون دوربین به دسته وارد شد!

- باز تو پررو شدی لیلی! پاتو بنداز پایین! کی گفته زودتر از من بیای اینجا! .... اول از همه اون آبنبات چوبی رو خاموش کن!

- ولی کالین!.... تو قول دادی منم بازجویی کنم!

- بشین سر جات! هر چی هم گفته می شه بنویس! غلط املایی هم داشته باشی، از هر غلط یه صفحه می نویسی!

بعد در حالی که روبروی لارتن میشینه، اسلحشو که یه آفتابه شیش لول بود، به حالت تهدید می ذاره روی میز و بازجویی شروع میشه:


- خب! اگه منو نمی شناسی، باید بگم که من خیلی خفنم! یعنی اصلا اومدن منو دیدن کلمه خفنو اختراع کردن! پس زود بگو اسمت چیه، اسم مستعار، جزء کدوم گروه و دسته و حذبی، رئیستون کیه، چه انگیزه ای از این جنایت داشتی، چرا موهاتو نارنجی کردی، اصلا چرا رفتی بالای درخت!؟


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۵ ۱۶:۴۴:۵۵

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۲:۵۴ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۶

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 571
آفلاین
همراه مأمور یه دختر مو قرمز هم اومده بود که با دقت به اطراف نگاه می کرد و یه چیزایی رو روی کاغذ می نوشت.
مأمور:همه چیزو کامل و دقیق یادداشت کن.
دختر:خودم می دونم
مأمور:من که نگفتم نمی دونی...گفتم واسه محکم کاری تأکید کرده باشم
دختر:لازم نکرده تأکید کنی تو عکستو بگیر!
مأمور:
ملت:
سینی:اممم ببخشید می تونم بپرسم اینجا چه خبره؟
دختر که یک لباس نظامی طرح تکاوری(!!)پوشیده و موهاشو به طرز خفنی پشت سرش بسته بود یه نگاه به سر تاپای سینی انداخت و با سردی پرسید:شما؟!
سینی:امم ما...ما...ما...چه خشنه این
لارتن سریع پرید جلو و با شور و هیجان گفت:ما مأمورای دفتر حمایت از موجودات جادویی هستیم...همونا که با مشکل روبه رو شدن...شما مأمورین؟!...خانم اجازه همین هیولاهه بود که ماشین ما رو خورد...اینا اینم قالپاقش...این گندههه هم ما رو پرت کرد بالای درخت...دستمو ببین زخم شده...انقد می سوزه...
دختر:کالین بیا پیداشون کردم!پس گزارش درست بوده! همین احمقا بودن که با موجودات حفاظت شده ی جادویی برخورد غیر انسانی کردن!...پس شما این کوچولو رو با آهن پاره مسموم کردید؟!...کالین!عکسا رو که گرفتی بازجویی رو شروع کن!من می رم یه زنگ به مرکز بزنم نیروی کمکی بفرستن!
ملت:
کالین:




Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱:۴۴ دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۶

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
هاگر به جلو خيز برداشت،هيولا در حالي که آب از دهانش لبريز شده بود به هاگر که به نظر غذاي خوشمزه اي مي امد چشم دوخته بود...سيني گفت:الان هاگرو ميخوره!!!!هاگر فداکار لارتن رو پرت کرد رو درخت که جونش رو نجات بده!
هاگر:من اينهمه نيستم!
در همين حال هيولا با سرعت به طرف هاگر ميپره!
جمعيت:
پس چند لحظه که گرد و خاک ميخوابه ملت ميبينن که هيولا داره هاگرو ميليسه!
هاگر:نکن...خوب باشه منم دلم برات تنگ شده بود...مي دونم ميدونم اينا هيولا ها زبون تو رو نمي فهمن!
ملت:
لارتن که از بالاي درخت پايين اومده بود:اي هاگر نامرد! بي مروت!حالا ديگه از پشت ما را مي پرتابي؟
هاگر:هوووم من قسط هيشکي رو نمي دم!
لارتن:آها خوب باشه!!!
سيني:الان زنگ ميزنم مامور بياد!
هيولا بر مي گرده تا با يه نگاه چپ سيني رو ساکت کنه اما سيني زنگشو زده بود!
مامور از پشت خط:بله بفرماييد!
سيني:الو مامور؟
مامور:خودمم!
سيني:اينجا يه هيولا هست که فاميل هاگره ماشين لارتنو خورده...
مامور:هيولا گرسنش بوده؟
سيني:فکر کنم!
مامور:مواد تشکيل دهنده ماشين چي بود؟
سيني:خوب آهن آلمينيوم بنزين اِ آِ نوک زونمه ها...اَه اصلا اين سوالا چيه مي پرسي؟
مامور:الان دل هيولا درد ميکنه!؟
سيني:
مامور:خوب مثل اينکه وضعيت اضطراريه اومدم!
در دوسوت بعد مامور با يه دوربين عکاسي اونجا حاظر ميشه و شروع ميکنه به عکس گرفتن از اطراف(اين عمل به خاطر اين شکلک جديده که اسمشو گذاشتن دوربين کالين )


هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب


Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۶:۵۴ یکشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۶

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
هیولا به سمت بقیه میره .............

اسکاور:
- نهههههههه! هدی بوقی! دستمال سوپریوسمو سوراخ کردی!

هیولا به طرف سینی اینا حرکت می کنه و باران طلسم ها به طرفش پرتاب می شه. اما هیولا همینطور می ره جلو!(به سبک فیلمای گودزیلا
)
هیولا به یک متری می رسه، هیجان به اوج خودش رسیده! سینی و هرمیون و چارلی که می بینن اوضاع پسه شروع به دویدن می کنن! اما فقط لارتن هست که سر جاش وایساده!...... هیولا سرش رو نزدیک لارتن می بره که لارتن رو هم به سرنوشت مینی ماینرش دچار کنه!.........

- وای نه! من طاقت دیدن این صحنه ها رو ندارم!
این سینی بود که سرش رو برمی گردوند!

شپلخ!

این صدایی بود که بلند شد و همزمان نعره های هیولا و فریادهای بقیه قطع شد! این صدا، صدای کشیده ای بود که لارتن توی گوش هیولا خوابونده بود!

هیولا:
-

- ای هیولای بوقی! مگه مامانت تربیتت نکرده! ماشین منو می خوری! هنوز شیش ماه قسطش مونده! این مامان هگر تو میاد قسطاشو بده!

در اینجا لارتن ناگهان احساس کرد داره قدش بلند می شه! .... ولی نه! انگار داشت ارتفاع می گرفت!..... بعد دنیا دور سرش چرخید و بعد هم..... پاق!
این هاگرید بود که لارتن رو 2 دور دور سرش چرخونده بود و به بالای بلندترین درخت هاگوارتز پرتاب کرده بود!

سینیسترا آروم توی میکروفونی که کنار صورتش بود گفت:
- سوژه عوض شد! سوژه جدید هاگرید! وضعیت فوق العاده!


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۳ ۱۷:۱۳:۲۷

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۸:۰۰ پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۶

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
هیولا به سمت حمایت کننده ها! برمیگرده و به سمتشون می ره.

همه یه قدم به عقب برمیدارن.

اسکاور : نمی خواستم ولی مجبور شدم... لارتن می خوام از دستمال سوپریوسم استفاده کنم!
لارتن :
سینیسترا : جیییییغ !!! چییی؟
هگرید : ها ... چی ؟ ... این دستماله چی هست ؟ ... خطرناکه ؟ ... تو رو خدا این گوگولی رو اذیت نکنید این آزارش به مورچه هم ...

هیولا نعره ای می زنه و جغدی رو که بر حسب اتفاق از اونجا رد می شده می خوره!
هگرید : من مطمئنم این قصدش این بود که یه حشره رو که روی بال جغد بود بپرونه نمی خواسته بخوردش ... تو رو خدا اذیتش نکنید !

اسکاور دستمال سوپریوس رو بی توجه به حرفای هگرید در میاره و آماده می شه .
درست در لحظه ی حساس و بحرانی .

(دین دین دیرین دین دین! دین دین دی دیری دین!)

آفتابه مرلین! بی سوراخ ، بی نشتی، 100% استریلیزه! یک بار امتحان کنید!
-اکبر تو چرا دیگه بو گند نمی دی؟!
- دیگه دیگه!
- از کی تا حالا؟!
- از وقتی آفتابه مرلین اومده!:cool:

(دین دیرین دیش دام دارام گوپس!)

ادامه فیلم :

سر بزنگاه ===

لارتن : نـــــــه ! ... اسکاور این کارو نکن! ... اون هدویگه که تو دهن ِ هیولائه است!
اسکاور : بهتر بذار بمیره از شرش خلاص شیم!
در همین لحظه هیولا دور از جون شما باد گلو می کنه و هدویگ با نوک میره تو شیکم اسکاور(سوژه خز قدیمی(با نوک رفتن تو شیکم یکی!)) ...

اسکاور مصدوم می شه و هدویگ کارت قرمز می گیره اخراج می شه.

هیولا به سمت بقیه میره .............




Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۴ سه شنبه ۱ خرداد ۱۳۸۶

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
دوستان من پست قبلي خودمو ادامه مي دم! چون پست نيوت ربطي به سيزده به در نداره!
===========================

هاگريد به سمت هيولا رفت و با اخم گفت:
- بد بد بد! همين كارا رو مي كني، مجبور مي شم تنبيهت كنم ديگه! ببين با ماشين عمو لارتن چي كار كردي!

لارتن همچنان بصورت به طرف ماشينش نگاه مي كرد....

هرميون تخته گزارشش رو درآورد و به هاگريد گفت:
- متاسم هگر! ديگه كار از تاييد گذشته!

هاگريد در حالي كه به شكلي ملتمسانه روي زمين زانو مي زد گفت:
- نه! نه!.... شماها نمي تونين اين كارو با من بكنين. گوگولي من با اون ذهن رمانتيكش فكر كرده اين يه اسباب بازيه! تازه مگه چي شده!؟ خودم مي برمش پيش اوس ممد (اوستا ممد) ، كارش همينه. چنان صاف كاري نقاشيش مي كنه كه خود لارتنم ديگه ماشينشو نشناسه!..... ها لارتن؟ حله ديگه!؟...لارتن....لارتن؟...... تو حالت خوبه؟

اما لارتن همچنان به ماشينش نگاه مي كرد و آرواره هاي هيولا كه گوشه يك سيلندر ميني ماينر با وايرهاي آويزون ازش بيرون زده بود!

هاگريد در حالي كه آب دهنش رو محكم قورت مي داد گفت:
- اصلا من نمي دونم اين روزا چرا ماشيناي ماگلي انقدر زپرتي شدن!

سينيسترا در حالي كه چوبدستيشو در مياورد رو به بقيه گفت:
- بسه ديگه! بايد كارو تموم كنيم! هيولا بيهوش ميشه و به جنگل ممنوعه برميگرده! البته بخش محافظت شده با جادوي جنگل ممنوعه!

سينيسترا، چارلي و هرميون بدون توجه به التماس هاي هاگريد به طرف هيولا رفتند و همزمان فرياد زدند:
- بيهوشيوس!

سه طلسم به رنگ آبي نفتي! به طرف هيولا رفت و با اون برخورد كرد.

هيولا به طرفشان برگست!..... اندكي بصورت به چهره هايشان نگاه كرد...... بعد!...... ........ بله هيولا داشت با تمام وجود به ريش آن سه نفر مي خنديد و لارتن هم هنوز به ماشينش.... اهم!...... قالپاق باقي مونده از ماشينش نگاه مي كرد!


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱:۱۳ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
اعضای گروه آب دهنشونو به آرومی قورت میدند و قدمی به سوی هیولا بر میدارند.
------------------------------------------------------------
هیولا عطسه کرد و همه در ازای یه قدم جلو رفته، سه قدم به عقب برگشتن! لارتن عقب عقب به طرف ماشینش رفت و گفت:
- خب دوستان! من دو سه ساعت دیگه میام دنبالتون!
اما وقتی پشت فرمون نشست دید اسکاور بغل دستش و بقیه روی صندلی عقب نشستن!
اسکاور:
- فقط راش بنداز!
سینی بصورت گفت:
- من همیشه گفتم! ماشینای ماگلی خیلی خوبن! مخصوصا که مینی ماینر باشه! تازه اونم نارنجی!
ای هی هی هی هی هی هی! ای هی هی هی هی هی هی!
این صدای استارت زدن بود اما روشن شدنی در کار نبود!
سینی:
- اه اه! لعنت به این ماشینای ماگلی! چه مینی ماینر قراضه ایه! با این رنگش!

پت پت پت پت پت!
سینی:

لارتن کلاچ را گرفت، دنده رو گذاشت رو یک، گاز رو تا ته فشار داد و کلاچ رو ول کرد!

ووووووو! ووووووووو!

اما حرکتی در کار نبود! هاگرید از عقب ماشین رو نگه داشته بود! لارتن سرش رو از پنجره بیرون آورد و گفت:
- هگر جان! اینجوری که ما نمی تونیم بریم!
هاگرید:
- تا برگه بی خطر بودن گوگولی منو امضا نکنین هیچ جا نمی رین!
همه بصورت پیاده شدن و با یک نگاه بصورت در اومدن! چون هیولا داشت به سرعت به سمتشون میومد!
همه برای نجاتشون با یک خیز از سر راه کنا ر رفتن و هیولا کنار مینی ماینر متوقف شد!
هگر:
- نه! اون ماشین عمو لارتنه!
اما هیولا که با اون قد و قواره به گودزیلای سه سر شباهت داشت! با یکی از سراش ماشینو هل داد و با غلت دادن روی زمین به محل استقرار خودش برد!
لارتن: !


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۰ ۳:۱۳:۱۵

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۱:۱۶ سه شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۶

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
در نزدیکی دروازه هاگوارتز هاگرید ایستاده بود و با شور و اشتیاق به گروه حمایت از موجودات جادویی خیره شده بود که به سمت او می آمدند و در همون حال با حواس پرتی قلاده یک عدد موجود بسیار مخوف پنج سر با کله های اژدها بدن اسب و دم سوسمار را در دست گرفته بود.

سینسیترا: هی اسکی ... اون موجوده که کنار هاگریده به نظرت همونیه که جهش یافته؟
اسکی: آره مثل این... اینکه!
چارلی: و اینجاست که این سوال مطرح میشه که ما چرا توی این اداره کوفتی عضو شدیم!

اعضای اداره در حالی که به شدت روحیه خود را باخته بودند به هاگرید نزدیک میشن و سلام میدن.
لارتن: هاگرید این همه جای سوختگی و کبودی روی صورتت برای چیه؟ ضمنا به نظرم میاد زمانی دو تا چشم داشتی یه چشمت کجاست؟
هاگرید با خوشحالی دستاشو به هم میمالونه و در حالی که نگاه عاشقانه ای رو نثار هیولای کنارش میکنه میگه:

- چیزی نیست خوب میشه! این موجود که میبینید از جفت گیری اژدهای شاخ دم مجارستانی و یک هیپوگریف دورگه که باباش کج منقار و مامانش ماهی مرکب دریاچه بود به دست اومده و کاملا هم بی آزاره!
در همون لحظه هیولا یک خرناس خیلی مخوف میکشه به صورتی که همگی برخورد طوفانی با سرعت معادل صد کیلومتر در ثانیه رو به وضوح بر روی صورتشون احساس میکنن و همچنین احساس میکنند موهای سرشون به شکل کاملا انتحاری در حال جدا شدن از سرشونه!
همه : وایییی مامان

هاگرید ادامه میده:
- قد این موجود حدودا به بیست متر و وزنش به ده تن میرسه و دم خیلی قویی داره که خودم شخصا اونو آزمایش کردم خیلی درد داره (هاگرید) و میتونه آتیش رو از پنج دهن خودش به صورت هم زمان به برد سی متر شلیک کنه.
اسکاور: امممم ... چی؟ آتیش؟ آتیشم داره؟ مااااااا
همه اعضای گروه شروع به لرزیدن میکنند.

هاگرید در حالی که دوباره به هیولا زل زده:
- آره خیلی موجود نازنینیه نه؟ الهی مامان هاگی (هاگرید) بمیره براش
همه: آره
چارلی: حالا چه کاری از ما برمیاد؟
هاگرید: آهان داشت یادم میرفت. شما باید این طفلک (اشاره به هیولا) رو از نزدیک آزمایش کنید و بعد به بقیه قلعه بگید که این موجود کاملا بی خطره و من میتونم نگهش دارم!
همه زیر لب: باز گراوپ و آراگوگ و نوربت یه چیزی ولی این ....

هاگرید: چی شده؟
سنسیترا: آخه میدونی چیه؟ این موجود انقدر نازنینه که ما نمیدونیم چرا اصلا کسی فکر کرده خطرناکه برای همین بهتره بریم به کارای دیگمون برسیم.
هاگرید: خوشحالم که حرف همو میفهمیم ولی بقیه قلعه نظر ما رو ندارند و ما باید حتما بتونیم اونا رو متقاعد کنیم که این موجود مظلوم بی خطره.

در همون لحظه که هاگرید حرف میزد اشاره ای به قلعه میکنه و آنگاه بود که گروه حمایت از موجودات جادویی متوجه جنب و جوشی در اطرافشان میشن. در هاگوارتز وضعیت فوق العاده اعلام شده بود و همه دانش آموزان از فاصله شونصد متری با لباس های مخصوص و زره محافظ در سنگر هایی که به وسیله جادو برپا شده بودند مشغول نظاره این منظره بودند و از طرفی حیاط هاگوارتز پر شده بود از نیروهای آتش نشان جادویی و آدم های وزارت خونه.
در گوشه ای دامبلدور به خوبی دیده میشد که داشت با اسکریم جور و چند تن از افراد معلوم الحال که رداهای سفید برتن داشتند و مجهز به وسایل شفادهندگان بودند صحبت میکرد و بهشون میفهموند که هاگرید اونقدر هام که فکر میکنند خل و چل نیست و فقط کمی خله. در همون حین یکی از سفید پوشان که نگاهش بین دامبلدور و هاگرید در نوسان بود با سرعت چیزی رو بر روی تخته ای که در دست داشت مینوشت.
اعضای گروه برای دومین بار

هاگرید: خوب پس سریع کارتونو شروع کنید دیگه. فقط یادتون باشه نه اینکه این موجود نازنین فقط چند روزشه زیاد با خشونت کار نکنید چون پوستش هنوز لطیفه (همه به پوست های فولادین هیولا خیره شدند) ممکنه دردش بگیره که اونوقت سر و کارتون با مامان هاگیه
اعضای گروه آب دهنشونو به آرومی قورت میدند و قدمی به سوی هیولا بر میدارند.
هیولا


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۸ ۱۱:۲۷:۱۹
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۸ ۱۱:۳۲:۵۰



Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۷:۲۱ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۶
#99

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
تام در حالی که وسیله مشنگی اش رو با اضظراب نگه داشته بود به سمیر که حالت وی را داشت گفت : خیلی خونسرد باش!آروم باش!!

سر انجام به ماشین غراضه و قدیمی رسیدن .
_ شما به جرم چندین خلاف جریمه هستید!

لارتن در حالی که ابروهاش رو بالا انداخته بود خطاب به دو پلیسی که با چهره ای طلب کار جلوی ماشین آنها ایستاده بود گفت : بله!؟ به چه جرمی؟؟

صدای اسکاور ازکنار لارتناومد.
_ حرص نخور لارتن ! شیرت خشک میشه خودم باهاشون حرف میزنم!

و چوب دستی اش را که به طرز عجیبی دراز بود به طرف دو پلیس حیران و متحیر گرفت و گفت : اورشانیوس مرتانیوس پرتانیوس لجتابیوس سرتانیوس بیراتیوس ورداسیوس گورگوراتیوس!

کمی بعد
پرستار یک بیمارستان ماگلی ، متحیر به دو پلیس بدون کله و پا و دست نگاه میکرد!

در جاده هاگوارتز
پرت پرت پرت پرت پرت پرت ( صدای حرکت ماشین غراضه لارتن )
_ ها ها ها ها ها ها ها ( صدای قهقه لارتن!! ) اسکاور خیلی خوشم اومد ماشالا!

اسکاور که در حال پلاسیدن در ته ماشین بود خطاب به لارتن با چهره ای که میشد خجالت را در سرخی آن دید گفت : اوا ! وظیفه بود!

در اون عقب دیگه صدای دیگر حمایت گران موجودات جادویی در آمده بود : ای بابا! مرده شور این ماشینت رو ببرن! چقدر دیگه مونده به اون خراب شده هاگوارتز؟

لارتن در حالی که از آینه به چندین سرنشینی که در پشت سرش در حال تلف شدن بودن گفت : بیا ! فقط چند مایل دیگه مونده ! اه !


نیم ساعت بعد
صدای پرت پرت مداوم موتور ماشین باعث شده بود که سر نشینان به خواب ناآرامی فرو بروند که ناگهان با صدای فریاد بلند لارتن از جا پریدند.

_ بالاخره رسیدیم!
برج های بلند و سنگی هاگوارتز از دور نمایان بود و گویی به آنها چشمک میزدند!

ادامه دارد...








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.