هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۶ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۴

HARRY2015


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۷ یکشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۸:۲۸ سه شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
دستشویی های دخترانه ، محل همیشگی میرتل گریان اما این بار اوضاع فرق می کرد . دراکو مالفوی پسر شرور و خودبزرگ بین گروه اسلیترین اکنون در دستشویی های دخترانه بود و از شدت گریه به هق هق افتاده بود . ـ چرا من ؟ چراااااااا ؟ نه ... نه ...نههه من توان انجام این کار رو ندارم . ـ هی پسر . تو چته ؟ چرا کار منو انجام می دی ؟ مالفوی که از شنیدن صدای دیگری در دستشویی وحشت کرده بود فریاد زد : تو...تو ای...اینجا چی می کنی ؟ میرتل گفت : من ؟ فکر کنم جامون برعکس شده . این سوال رو من باید بپرسم . تو چرا داری توی دستشویی های دخترونه زار می زنی ؟مالفوی گفت : خفه شو میرتل . میرتل گفت : چرا ؟ راستی تو چه کاری رو نمی تونی انجام بدی ؟ مالفوی گفت : صدایی ازت در نمیاد فهمیدی ؟ میرتل گفت : ن..م..ی..ش..ه . اگه می خوای چیزی نگم یه شرط دارم . مالفوی که گریه کردن را از یاد برده بود و به شدت عصبانی بود فریاد کشید : تو در حدی نیستی که برای من شرط بزاری . اما میرتل جواب داد : فعلا که می خوام بزارم خوب گوش کن . اگه نمی خوای به کسی ماجرای امروز رو بگم و این که نمی خوای بقیه بدونن که شخصی کار سختی رو بهت محول کرده باید ....
مالفوی گفت : بگو .... باید چی کار کنم ؟
ـ باید هر روز بیای اینجا پیش من تا باهم گریه کنیم .

پست جالب بود فقط مشکل عمده ش سوژه سازیش وقهر بودن شما با کلید اینتره!
شخصیت پردازیاتون زیاد شبیه شخصیت هایی نیستن که میشناسیم.دراکو اونی نیست که باید باشه.میرتل جیغ ویغی هست ولی کسی نیست شرط بذاره.بعد اینکه دیالوگ ها رو با اینتر از بدها جدا کنید نوشته خیلی درهمه و خوندنش سخته.
ضمنا در پست های جدی مثل این از شکلک نباید استفاده بشه.

تایید شد.

گروهبندی و معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۷ ۲۱:۳۶:۵۳


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ یکشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۴

گدلوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۳ یکشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۲:۴۱ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2
آفلاین
دستشویی دخترانه میرتل گریان، جایی که هیچ دختری به اونجا نمیره چه برسه به پسر!
اما امروز روزی متفاوتیه... کسی وارد دستشویی شده که حتی فکرشو نمیشه کرد... مغرورترین پسر مدرسه یعنی دراکو مالفوی!
دراکو درحالی که گریه میکنه وارد دستشویی دخترانه میشه. میرتل تو یکی از توالتاست و مشغول گریه کردنه! ولی وقتی متوجه ورود دراکو میشه ساکت میشه تا ببینه چه اتفاقی افتاده.


دراکو که از شدت گریه به حق حق افتاده بود کنار روشویی میره و میگه:
-اه لعنتی! آخه چرا من؟ مگه من چیکار کردم؟! فقط به خاطر بابام.

پس از گذشت مدتی میرتل از دستشویی خارج میشه و به سمت دراکو میره، دراکو از دیدن اون میترسه، خب گریفندوری نیست که شجاع باشه! وقتی میبینه که میرتل رو هوا معلقه دیگه بیشتر میترسه! آخه راونی نیست که باهوش باشه!

میرتل میخنده و دراکو تازه متوجه روح بودنش میشه و با غرور مقابل اون می ایسته... چون یه اسلیترینی اصیله.
-هاهاها! چرا گریه میکردی؟
-کی؟ من؟ من که گریه نمیکردم. بزار برم!
-پس اونا چین که رو گونه هاته؟
-اینا رو میگی؟ اینا عرقن! میفهمی عرق! من رفتم.
-نشونت میدم.

دراکو از دستشویی بیرون میاد.
روز بعد دراکو هرجا که میرفت همه پچ پچ میکردن... چون میرتل همه جا پخش کرده بود که دراکو گریه میکرد. ولی دراکو از این که رازش رو پخش نکرده بود خوشحال بود.

هوم پست بدی نبود ولی جای کار داره هنوز.کمی داستان کلیشه ای و تکراریه و چیز جدید برای گفتن نداره. آغاز داستانتون مبهمه.خواننده بعد از ادامه دادن و پایین رفتن متوجه میشه از منظر کی داشتین روایت می کردین هرچند بعد از اینکه میرتل و دراکو با هم رودر رو شدن راویتون کلا عوض شد!بهتره تو نوشتن روایت کننده ثابت باشه مگه در موراد خاص.

ضمنا بذار درسته نه بزار!

تایید شد.
گروهبندی و معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۶ ۱۰:۰۵:۲۲


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۴

فلورا مورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۶ دوشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۱ چهارشنبه ۸ مهر ۱۳۹۴
از عمارت با شکوه م!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 13
آفلاین
قطرات اشک پسری جوان درون روشویی دستشویی می ریخت. دراکو مالفوی خم شده بود و از شدت گریه نفس نفس میزد.
- چرا؟ چرا من باید... د...ای... این کارو انجا...م بدم؟
- چه عجب یکی مثل من رفتار کرد!

دراکو که موهای بورش حالا از عرق خیس شده بودند، با عجله برگشت تا بتواند گوینده ی این جمله را ببیند و جز کسی که اصلا حوصله اش را نداشت کسی را ندید...
- میرتل!

میرتل سعی کرد لبخند ملیحی بزند ولی فقط باغث بدتر شدن روحیه دراکو میشد.
- خوب اگه دوست داری هرروز با هم گریه میکنیم.

دراکو دلش میخواست تنها باشد. به دنبال چیزی گشت که به طرف میرتل پرتاب کند اما ناامید به میرتل چشم دوخت. میرتل چندبار دور سر دراکو چرخید و بعد از اینکه جلو دراکو در هوا معلق ماند گفت:
- خوب باید چی کار کنی؟
- به تو چه؟ از جلو چشمام گم شو!

دراکو برگشت و به آینه خیره شد. انتظار داشت که میرتل بیخیال شود ولی این اتفاق نیفتاد. میرتل هنوز هم پشت او بود ولی دراکو که متوجه این مسئله نبود و به حرف زدن با خودش ادامه میداد:
- لردسیاه...
- بله؟!

دراکو دومرتبه برگشت. میرتل از پشت عینکش با تعجب به او نگاه میکرد. ناگهان فکری به ذهن دراکو رسید.
- یه روزی دختری از ترس مسخره شدن اومد تو دستشویی تا گریه کنه. بعد که از دستشویی میاد بیرون....
- اَاَاَاَاَاَاَاَاَاَ!

میرتل جیغ میزند و نمیگذارد دراکو حرفش را تمام کند.
- بس کن. تو از کجا میدونی؟
- یه جایی! اگرم همین الان منو تنها نذاری تو کل مدرسه داستانت رو میگم.

میرتل بدون هیچ حرفی درون چاه دستشویی شیرجه میرود و دراکو هم که انگار حالش با اذیت کردن میرتل خوب شده است، ردایش را مرتب میکند و از دستشویی خارج میشود.

خب برسیم به پست شما.مشکل عمده ای که در پست شما دیده یکسان نبودن لحنشه.یه جا افعال در زمان گذشته به کار رفتن و یه جا زمان حال.همیشه و همواره در لحن پست و داستان این مود رو رعایت کنید چون اصلا خوشایند حال خواننده نیست و ممکنه با خودش این فکرو کنه که شما تکلیفتون با خودتون مشخص نشده.

نکته بعد اینکه از بچه های قدیمی هستین احیانا؟اگر هستین نیاز نبود اینجا پست بذارید.می تونستین با دادن لینک شناسه قبلیتون شخصیت خودتون رو معرفی کنید تو تاپیک معرفی شخصیت.

گروهبندی و معرفی شخصیت.



نه دقیقا. من دوست صمیمیه اورلا کوییرک هستم و اون بهم تمام نکات ظاهری رو یاد داد.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۰ ۱۸:۵۹:۱۹
ویرایش شده توسط مورن در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۰ ۲۰:۰۰:۴۶

اگر ترس هایمان را می شناختیم، انقدر از آن ها نمی ترسیدیم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۴۶ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۴

hermionpotr


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۷ چهارشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۸:۱۹ جمعه ۲۹ آبان ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
-تق.......
دردسشویی دخترانه به شدت باز شد ودراکو مالفوی وارد شد
سرش را نزدیک دسشویی برد وشروع به بالا اوردن بود
میرتل مثل همیشه درحال گریه بود ولی حالا از گریه دست برداشته بود ومشغول نگاه کردن مالفوی بود
میرتل گفت:تواینجا چیکارداری اینجا دسشویی دخترونست!)
مالفوی گفت:ب....به....به ت....اوقققق....به تو...ربط...اققق....ربطی...اوققق...نداره اوقققققق
میرتل باصدای بلندی گریه کرد وتوی یکی از توالت ها شیرجه زد
ناگهان پروفسور اسنیپ وارد شد.هرمیون هم پشتش ایستاده وسرش پایین بود.
پروفسوراسنیپ گفت:دراکو حالت خوبه؟)وطلسمی زیرلب زمزمه کرد ودراکومالفوی تونست بلندشود.
مالفوی گفت:اوهومم)وباخشم به هرمیون نگاه کرد
پروفسوراسنیپ گفت:دوشیزه گرنجر چه دلیلی برای طلسم کردن دراکو داشتید؟)
هرمیون ارام گفت:اون به رون توهین...)
-بسه دوشیزه گرنجر*فردا برای مجازات به دفترم بیا وفراموش نکن که برای این کارت من50امتیاز از گیریفندور کم می کنم!

خب...بی تعارف بگیم پست شما از نظر پردازش سوژه ضعیف کار شده.سریع سوژه رو پیش بردین و جاهایی که نیاز داشت بیشتر بهش پرداخته بشه ولی از روی سوژه پرش کردین.ضمنا پستتون خیلی تو هم توهمه.کمی بیشتر بین دیالوگ ها و بندها فاصله بذارین.خوندن پستتون به این شکل خیلی سخته.ولی ایده تون ایده خوبی بود.هرچند با شخصیت قانون مداری مثل هرمیون اصلا سازگار نبود.خاطرتون باشه خیلی مهمه شما به شخصیت های کتاب وفادار باشین.هرمیون هرچند به رون علاقه داشت اما هرگز به خاطر توهینی که کسی مثل مالفوی میکرد از جادو علیه ش استفاده نمی کرد.اون شخصیت خوددار و قوی تری نسبت به رون داشت.این کارا از رون بیشتر برمیاد تا اون.

خب من شمارو تایید میکنم تا توی ایفای نقش بتونید روی نوشته هاتون بیشتر کار و تمرکز کنید و خاطرتون باشه صرف عضویت در ایفا به معنی این نیست که الان شما نویسنده شدین.بلکه عضویت در ایفا یه سکوی پرشه که به شما کمک میکنه پیشرفت کنید.

گروهبندی و معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۰ ۱۸:۵۱:۴۷


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۰۶ دوشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۴

لوسکی اونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۰ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۶:۴۷ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶
از نمی گم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 74
آفلاین
درسالن عمومی هری همراه بارون وهرمیون مشغول خوردن صبحانه بودند.دراکومالفوی باکراب وگویل داشتندپیام روز رامی خواندند. دراکوپوزخندی به هری زدومجله رابه همه ی بچه هانشان داد. هری که خشم درچشمانش موج می زدبه هرمیون گفت:تومی دونی چرا این جوری می کنند؟هرمیون لبش راگازگرفت وبه زمین چشم دوخت,سپس اززیرردایش پیام امروزرابیرون کشیدهری نگاهی انداخت.نوشته بود: هری پاترپسری جاهطلب هری مجلو راباچوبش اتش زد.دراکوگفت:پاتی کوچولو(احمق)چی شده عصبانی ای پاتی کوچولومی خای باهم یه دوئل درس حسابی بدیم؟هری گفت :باشه. هرمیون سعی کردجلوی هری رابگیردولی دراکوگفت:لازم نیست خون لجنی هاازمن دفاع کنند.هری که ازعصبانیت می لرزیدگفت:دیگه به دوستای من نمی گی خون لجنی. وطلسم قفل بدن روفرستاد.دراکودفاع کردودادزد:کرشیوووو....... نوری زرد رنگ ازچوبش خارج شد.هری دفاع کردوسریع طلسمی گفت ومالفوی ازقوزک پایش اویزان کرد همه زدندزیرخنده وهری باصدای مهیبی دراکو راول کرد.دراکوکه به شدت عصبانی بودشرو ع به دویدن کردچشمانش رابست.کمی بهد باصدای بلندی به شیر دستشویی خورد.چشمانش رابازکردوزد زیرگریه کسی گفت:چه شده عزیزم.مالفوی دیدمریتل گریانه ماجراراگفت.مریتل موهایش رانوازش کردوسپس اشکانش راپاک کرد.گفت:خوب حق داشته تقصیرتوبوده......دراکومالفوی فریادزد:خفه شماهم بااون پاتی کوچولوی....ودوان دوان بیرون رفت.

متن شما هم بسیار در همه.دیالوگ هاتون با بندها یکی شده و خوندنش رو بسیار سخت کرده.اینار همیشه از هم جدا کنید.از روی سوژه پریدین.یعنی جاهایی که نیاز به توضیح داشتن مثل دوئل هری و دراکو رو توصیف نکردین و زود پیش بردین.درحالیکه این قسمت یکی از قسمت های اوج داستان بوده و خواننده توقع داره بیشتر توصیف میشد.

میرتل یه روحه چطور میتونه موهای یه ادم زنده رو نوازش کنه؟!
و نکته بعد اینکه پست شما جدیه.از شکلک ها در پست هایی با محتوی طنز استفاده میشه اونم در دیالوگ ها.استفاده از شکلک ها در پایان جملات توصیفی باید بسیار با دقت و ترجیحا هیچوقت صورت نگیره.چون استفاده غلط از اونها نوشته رو شدیدا تحت تاثیر قرار میده و از ارزشش کم میکنه.

با اینهمه تصور من اینه ورود به ایفا بتونه به شما در رفع این ایرادات کمک کنه.پس با دید مسامحه تایید شد.

گروهبندی و معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۹ ۱۹:۰۰:۰۳

هوش بی حدومرزبزرگ ترین گنجینه ی انسان است. تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۱ یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۴

Silver_charmer


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۹ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۰ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
نیمه شبه ...از نظر فردی که وارد عمارت میشه این ساختمون ساکت و متروکس اما اگه کسی به خودش این جرعتو بده که به طبقه ی بالا بره...شاید اطراف دستشویی میرتل گریان صدای هق هق های مردونه و ریزی رو بشنوه...شاید از خودتون می پرسید چه کسی و به چه دلیلی این وقت شب تو دستشویی دخترونه مشغول گریه کردنه؟...من بهتون میگم....دراکوی مغرور امشب تحملش تموم شده...شکست در برابر هری خیلی براش گرون تموم شده...شاید دراکو در نظر بچه ها قوی باشه و هیچ مبارزه ی رو در رویی بین اون و هری اتفاق نیوفتاده باشه اما دراکو تو این مدت شاهد قدرت گرفتن هری بوده و امشب نامه ی پدرش کاسه ی صبرشو سر ریز کرد...
_مسخرت کردن...نه؟
این صدای میرتل بود که دراکو رو از روی سنگ فرش های خیس دستشوویی پروند...
_کیه؟تو کی هستی؟
-نمیشناسی منو؟
-نه از کجا باید بشناسم؟
دراکو سرشو میچرخونه تا میرتل رو پیدا کنه...میرتل از روی سکویه زیر پنجره می پره جلوی دراکو...
_میدونم...مسخرت کردن...منم مسخره می کنن...خیلی بده...میدونم....
_چه اهمتی داره که تو می دونی ....هان!!!!!!!!
دراکو کمی دقت می کنه....اصلا نفهمیده بود که موجود رو به روش یه روحه...
_توکی هستی؟چرا تو دستشویی گیر کردی؟
_اهمیتی نداره که من کی هستم...مهم اینه که تو اومدی و خلوت منو بهم ریختی...
_تو نمی دونی من کیم؟
_نه...معلومه که نه...
_خوب...خوبه...چون اگه می دونستی من کیم مجبور می شدم بکشمت چون تو منو در حالت گریه و ضعف دیدی...
میرتل با یاد اوری این که اون یه روحه باعث خجالت دراکو شد...
_من اصلا شرایط دلداری دادن به کسیو ندارم...ولی حداقل میتونم اینو بهت بگم که با گریه کردن چیزی عوض نمیشه...منو ببین....سال هاست که این جا گریه می کنم...ولی هنوزم یه ادم مردم و هنوزم بعضیا میان منو مسخره می کنن...هیچی عوض نشده...ولی خوب منم راه این که کاری کنم بقیه مسخرم نکنن رو بلد نیستم...تو اگه بلدی گریه نکن...پشو برو درستش کن...
_مالفوی چشای خیس و گریونشو به میرتل دوخت...لبخند ضعیف و کم جونی بهش زد...از در بیرون رفت... میرتل صدای ممنون گفتن زیر لبی اونو نشنید...بالاخره...غرور یه مالفوی هیچ وقت نمیشکنه...حتی برای یه تشکر...این طور نیست؟
پایان

پست خوبی بود با این همه یکسری ایرادات به چشم میان.پستتون خیلی توهمه. نوشته ها پشت سر همن و این باعث میشه خواننده از ادامه دادن خسته بشه.بین بندها و دیالوگ ها فاصله بذارین.هم متنو زیبا تر جلوه میده و هم خوندنشو راحت تر میکنه.
نکته بعد اینکه هیچوقت خواننده رو وارد پستتون نکنید.شما نوینده این پست هستین و دراکو شخصیتیه که دارید از دیدگاهش داستان رو روایت میکنید.وقتی از خواننده نظرخواهی میکنید مثل اینه که وارد سوژه ش کردین و این باعث میشه یکمرتبه تمرکزش بهم بریزه و براش خوشایند نیست این موضوع.

تایید شد.

گروهبندی و معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۹ ۱۸:۵۲:۴۶


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۵۶ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۴

میرتل گریان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۰:۴۴ یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
در دستشويى طبقه ى دوم هاگوارتز، هيچ صدايى جز صداى گريه ى دراكوى مغرور نمى آمد. در حالى كه مدام اشك مى ريخت و صداى گوشخراشش فضا را پر مى كرد فرياد زد:

- چرا پدرم منو باور نداره؟ چرا فكر مى كنه هرميون از من باهوش تره؟ آخه چرا كسى كه خونش كثيفه، بايد از من بهتر باشه؟
- به من چه برو اينا رو به بابات بگو!

دراكو كه سكته ى قلبى و مغزى رو با هم زده بود، من من كنان گفت:

-مي...مير...ميرتل!
- ها؟ چيه؟
- اينجا چيكار مى كنى؟ دستشويى دخترا اونوره!
- خب صدات اومد كنجكاو شدم بينم چى شده! چرا مثل بچه دو ساله ها مى نالى؟
- به تو ربطى نداره!

و در حالى كه سعى مى كرد جلو اشكاشو بگيره پا شد و رداى مشكى رنگش را مرتب كرد.

- تنهام بذار!
- باشه

و دورش چرخى زد و رفت بيرون و دراكو را تنها گذاشت.

دوباره حرف هاى پدرش به ذهنش خطور كرد و دوباره زد زير گريه...
_____________________
پ.ن: خواستم كوتاه باشه+موضوع خيلى مهم و پيچيده نباشه

قابل درکه.پست خوبی بود فقط بهتر بود به یه قسمت هاییش بیشتر پرداخته میشد.مثلا رویارویی میرتل و دراکو میتونست هیجان انگیزتر از این باشه.

تایید شد.

گروهبندی و معرفی شخصیت.



ویرایش شده توسط 137504 در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۵ ۱۶:۲۴:۰۲
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۶ ۱۹:۴۸:۵۸


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۴:۰۴ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۴

مارتین میگزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۴ جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۰:۳۱ شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
توی دستشویی متروکه طبقه دوم... دور از هیاهو و همهمه قصر... صدای چیلیک چیلیک قطره های آب که از روی لوله ها سر می خوردند و توی آب می افتادند به گوش می رسید. اگه کسی بیشتر دقیق می شد می تونست صدای هق هق آرومی رو هم علاوه بر صدای آب بشنوه. میرتل مثل همیشه توی دستشویی خودش نشسته بود و داشت برای بدبختی خودش گریه می کرد.
کم کم نفسش گرفت... صبر کرد که نفسی تازه کنه... اون موقع بود که صدای هق هق دیگه ای رو شنید. سرشو با کنجکاوی از وسط در دستشویی آورد بیرون که ببینه چه خبره... دراکو مالفوی رو دید که یه گوشه نشسته و داره گریه می کنه... رفت سمتش و گفت
"چی شده...؟ چرا گریه می کنی؟"
دراکو یهو دست میرتل رو گرفت کشید پرتش کرد به سمت سکو دستشویی!
میرتل توی هوا تاب چرخ و سمت دیگه دستشویی افتاد. بلند شد و یکی از سنگ های دستشویی رو با دستش گرفت و پرتش کرد به سمت مالفوی.
سنگ به سر مالفوی برخورد کرد. مالفوی پرید و از لوستر سقف آویزون شد یه تاب به خودش داد و با لگد به میرتل ضربه زد.
میرتل زمین خورد بلند شد و پرید جلوی مالفوی و شروع کرد به تند تند مشت زدن.
مالفوی نشست و از زیر یه لگد به میرتل زد ولی میرتل پرید و جا خالی داد. بعد رفت پشت سر مالفوی و دوباره زیر مشت و لگد گرفتش.
مالفوی که دیگه نمی تونست ادامه بده... سرش گیج میرفت و همونجا وایساد. یه صدای بلند ترسناک اومد
FINISH HIM!

میرتل هم با یه جیغ بلند مالفوی رو پرت کرد و مالفوی توی آب افتاد...

Pause!

دختر کوچولو وارد اتاق شد:
-داداشی... چی بازی می کنی ؟
-Mortal Combat Harry Potter Version
-میشه منم بازی کنم ؟
-آره... بزار این مرحلم تموم شه...

Resume!

ROUND 2! FIGHT!


داستان جالبی بود.همینکه تونستین نوشته رو در اوج جدیت به طنز بدل کنید خودش مهارت میخواد و به نظر میاد شما از این مهارت بهره دارید.آفرین!

تایید شد.

گروهبندی و معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۳ ۱۶:۱۳:۰۵


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۴۳ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۴

آرگوس فیلچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۳:۵۱ شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۶
از مشهد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 51
آفلاین
دراکو مالفوی که انسان مغروری است و از هری هم متنفر برای این که نشان بدهد هری فقط به خاطر ان ذخمی که ولدمورت ان شب بر پیشانی اش به جای گذاشته مشهور است و خود از او بهتر است او را به دوئل دعوت کرده بود و همه دانش اموزان را هم دعوت کرده بود .ولی هیچ یک از اساتید نباید با خبر می شد اما مشکل بزرگ تر ان ها فلیچ بود و او بادیگاردش کراب به گوشه ای خلوت برد .او هیکل درشت داشت سری تاس و قدی نسبتا بلند ولی او کراب را به این علت انتحاب کرده بود که رابطه ی خوبی با فلیچ داشت . و به گفت:
-من یک معجون بی هوش کننده درست کرده ام و تو باید او را به فلیچ بدهی
-اما چگونه؟
-من نمیدانم فکر کن ببین او چه دوست دارد.
کراب با لحنی امیخته به بخنده گفت
-شکنجه دانش اموزان
-بی مزه
ناگهان چشم کراب برقی زد و گفت
-شکلات
- خوبه پس من معجون رو روی شکلات میریزم.
یک ساعت بعد هری مالفوی رو بروی هم اماده دوئل بودند و ده ها دانش اموز اطراف ان ها .مکان بزرگی نبود ولی مالفوی فکر می کرد یک لشگر دور اوست و او خوب می دانست اگر بتواند هری را شکست دهد می توانست هری را جلوی همه کوچک کند و با افتخار ا ز کارش رد شود
مالفوی با تمسخر گفت:
-چیه پاتر ترسیدی
-هری مسمم پاسخ داد بهتره بعد دوئل حرف بزنیم.
دوئل اغاز شد ولی طولی نکشید که مالفوی شکست خورد.
او بلافاصله پس از دوئل نتوانست شادی هری و دوستانش را تحمل کند و انجا را به سرعت ترک کرد و فقط می دوید و می خواست از انجا دور شود در ان لحظه می خواست زمین دهان وا کند و او به درونش بیفتد. او قط میدوید و روی پله ها جا به جا شد و در ها ی تالار های مقابلش را یکی پساز دی گری می گشود ان قدر دوید که فکر می کرد پا هاش بی حس شده اند ناگهان خود را درون دستشویی مارتل همیشه گریان یافت. مکان سرد و تاریکی بود و در ان تنها یک پنجره وجود داشت که از ان به زحمت می شد ماه را دید .
مالفوی ناگهان زد زیر گریه ، طوری که اگر کسی کنارش بود فکر می کرد یکی از اقوام نزدیکش را از دست داده.او در پشت سرش صدایی شنید و به سرعت اشک هایش را پاک کرد.او کسی نبود جز ماتل همیشه گریان با همان عینک گرد و مو های ژولیده. لباس مدرسه به تن داشت و چهره اش اصلا شاد به نظر نمی رسید.او اندکی متعجب شد از مالفوی پرسید:
- چه شده ؟
مالفوی که دوست نداش کسی دیگری بفهمد که او شکست خورده گفت:
-به تو ربطی نداره ،حلا هم هر چه زود تر تنهایم بزار.
-به من بگو من هرچه باشه درک میکنم،شاید هم توانستم کمکت کنم.
-گفتم به تو ربطی نداره
مارتل بسا اسرار کرد و مافوی هم برای این که مجبور نشود حرفی نزند از دست شویی خارج شد.

خواهش مند است هر چه زود تر پاسخ دهید

دوست عزیز.اگر کسی به شما پاسخ نمیده اینو در نظر بگیرید شاید به نت دسترسی نداره یا مشکل دیگه ای براش پیش اومده که نتونسته به سایت سر بزنه.این همه عجله کاری رو درست نمیکنه.

خوبه این یکی بهتر شد ولی هنوز هم یه سری مشکل داره از جمله فاصله نذاشتن بین بندها.توی پست شما غلط املایی و نگارشی بیشتر از حد معمول به چشم میاد.تو پستی در این حد داشتن یکی دو تا ایرادی نداره ولی بیشتر از این مقدار ایراد محسوب میشه.قبل از ارسال پست حتما یک دور بازخوانی کنید بعدا ارسالش کنید.

تایید شد.

گروهبندی و معرفی شخصیت.



ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۲ ۲۲:۱۶:۱۴


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۴۰ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۴

مونیکا ویلکینزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۸ یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۴۸ شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۵
از تو خوابگاه ریونکلاو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 128
آفلاین
در دستشویی ها پرسه میزدم همه جا سکوت بود بعد از آن همه جنگ دیگر برای کسی توان سر و صدا کردن نمانده بود صدایی توجهم را به خود جلب کرد صدای گریه کسی بود جلو تر رفتم آن پسر مغرور خود خواه اشک می ریخت و گریه می کرد فقط گریه...
روی لبه ی دیوار نشستم هنوز متوجه حضور من نشده بود سعی کرد جلوی گریه اش را بگیرد اما هر بار که تلاش میکرد بغضش میترکید و با صدای بلند تری گریه می کرد هوا ابری بود انگار هوا هم دلش می خواست گریه بکند صدایش کردم با چرخش ناگهانی برگشت چشمانش خیس و قرمز بود انتظار داشتم طلسمی برایم روانه بکند اما روی زمین افتاد خودش را جمع کرد و باز هم گریه...
به خودم جرات دادم که دلیل گریه اش را از او بپرسم جلو تر رفتم از او پرسیدم :(برای چی گریه میکنی؟)با صدای آرامی که در آن هیچ نشانه ای از غرور نبود گفت :(تنهام بزار)
می دانستم اگر بروم او بیشتر و بیشتر گریه میکند پس بدون هیچ عکس العملی رو برویش ایستادم و سوالم را تکرار کردم.
اینبار صدایش با وضوح بیشتری شنیده می شد گفت :(من مدیری که بهم خوبی کرد رو کشتم .)و اینبار با صدای بلند تری گریه کرد گفت:( من هرگز نباید اینکار را میکردم نباید دامبلدور را میکشتم نباید...)
........................................................................................................

احساس گناه میکردم نمی دانستم الان باید چه کار بکنم دامبلدور را من کشته بودم
اشکهایم نا خود آگاه سرازیر شد یاد روز اولی افتادم که مینروا مک گونگال کلاه را بر سرم گداشت وقتی نام اسلایترین شنیده شد وقتی دامبلدور به من نگاه میکرد

یاد روزی که پدرم دابی را از دست داده بودو دامبلدور با تمسخر و لبخند با پدرم حرف می زداز خیال بیرون آمدم من نباید گریه میکردم من باعث پیروزی لرد و بقیه شده بودم .سعی کردم جلوی گریه ام را بگیرم اما هر بار گریه ام بیشتر می شد صدایی توجهم را جلب کرد به سرعت روی پاشنه ام چرخیدم آن دختر میرتل گریان حتی نمی توانستم تعادلم را حفظ کنم روی زمین افتادم و خودم را جمع کردم دیگر هیچ غروری برایم باقی نمانده بود صدایی از گلویم خارج نمی شد آرام از او خواستم که تنهایم بگذارد اما روبرویم ایستاد و گفت برای چی گریه میکنی برایش گفم که دامبلدور را من کشتم با هر کلمه که از دهانم خارج میشد بیشتر احساس گناه میکردم اشک جلوی چشمانم را می گرفت و...


پایان

هوم...پست خوبی بود از منظر توصیفی و فضاسازی.قلم خوبی دارین در توصیف اما ایراداتی در پست شما دیده میشه از جمله اینکه هرگز راوی رو وسط کار عوض نکنید.داستان شما از دیدگاه سوم شخص شروع شده و باید با همون راوی به اتمام برسه.ولی وسط کار به اول شخص تبدیل شده و این اصلا برای خواننده ای که داره پست شمارو میخونه خوشایند نیست.گسج میشه و ممکنه فکر کنه شما تکلیفتون با نوشته خودتون مشخص نیست!

به اینتر عشق بورزین.بین بندها فاصله بندازید چون این کارو به ظاهر نوشته شما زیبایی می بخشه و دیگه اینکه اگر میخواید خاطره ای رو وصف کنید از دیدگاه شخصیتی از فلش بک استفاده کنید بدون اینکه راوی رو عوض کنید.و در پایان دیالوگ هارو با یه اینتر به خط پایینشون متنقل کنید تا از متن اصلی مشخص بشن.

تایید شد.

گروهبندی و معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۲ ۱۹:۱۱:۲۹

만 까마귀 발톱
با ارزش ترین گنجینه ی هر انسان هوش سرشار اوست.
Only Raven







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.